eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
1.5هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
628 ویدیو
80 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
پیام زیبای یکی از مخاطبان کانال: دهه هشتادی ها... یاران در رکاب مهدی زهرا«عج»... نسل ظهور... نسل جهاد... نسل آنهایی که بقیع را آباد میکنند... آه از بقیع... آه از پهلویی شکسته و جگری سوخته...💔 ما همان نسلی هستیم که همقدم با مولایمان پا به خانه کعبه خواهیم نهاد و نمازمان را به اماممان اقتدا میکنیم نسلی هستیم که شور رهایی قدس را از حرامی ها در سر داریم✌🏻 به راستی ما دهه هشتادی ها با همه فرق داریم...💚 ماییم و نوای بی نوایی بسم‌الله اگر حریف مایی دل نوشته یک دختر مجاهد دهه هشتادی این رو نوشتم برای رفیق سه که هنوز نیومده عاشقی رو روایت میکنه💚 🌿🌿🌿 درود بر دهه هشتادی هایی که مقدمه‌ساز ظهورند. درود بر مجاهدان دهه هشتادی... نسل ما نسل ظهور است اگر برخیزیم...💚 💔 💔
@arbaeen.irدلتنگ حرم.mp3
زمان: حجم: 11.46M
شبای جمعه دلتنگ حرم می‌شم؛ به یادم باش...😭😭 با نوای
9.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرباز پادگان حرم... سیدالشهدای مدافعان حرم...💚 تقدیم به بانوی صبر، سلام الله علیها و مدافعان حرمش؛ تقدیم به و سربازان حاج قاسم...🌿 http://eitaa.com/istadegi
Sayyed Reza NarimaniMisaq-Haftegi930825[05].mp3
زمان: حجم: 3.61M
ما نذر کرده‌ایم که قربانی‌ات شویم دارند یک به یک به منا می‌برندمان...💚
هنیئا.mp3
زمان: حجم: 1M
کوتاهه اما خیلی دوستش دارم... هنیئا، قد فزتم بجنان الله، یا جنود المنتظر، انتم حزب الله... هعی... حاج قاسم...😢
حاج قاسم.attheme
حجم: 384.9K
💚 این تم طراحی خودم هست... می‌خواستم شب جمعه تقدیم‌تون کنم. ان‌شاءالله نگاه مهربان حاج قاسم همراهتون باشه همیشه... http://eitaa.com/istadegi
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
بسم رب الشهداء 🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸 🌷 #شهید_سیده_طاهره_هاشمی 🌷 (از شهدای حماسه مردم آمل) 🔸تولد: ۱خرد
📃این متن، انشای شهیده سیده طاهره هاشمی ست که در طرحی ابتکاری در قالب نامه‌ای به یک دوست امدادگر و رزمنده فرضی نگاشته شده است. او در این نامه پیامی را نیز خطاب به رئیس جمهور وقت ایالات متحده گوشزد کرده است: 🌷به نام خدا🌷 نامه‌ای می‌نویسم برای تو دوست در جنگم، ای دوست جان بر کفم، ای دوست شریفم. نامه‌ای که شاید از آن کوه مشکلات که بر سرت فرود آمده است، بکاهد. هر چند که این نامه برایت سودی ندارد، برای تویی که در سنگر به مداوای مجروحان جنگ اعم از ایرانی و یا غیر ایرانی می‌پردازی.من این نامه را در حقیقت برای دوستانم می‌بایست می‌نوشتم اما روزگار را چه دیدی باید نوشت برای تو که حتی یک لحظه شاید نتوانی به این نامه نظری بیفکنی، چون مجروحان در جلویت صف کشیده و رگبار مسلسل و توپ و نارنجک بر بالای سرت در پروازند.ای کاش می‌توانستم با تو به جبهه آیم و مسلسل‌ها را در آغوش گیرم، اما می‌دانم که چه خواهی گفت، بله من سنگر دیگری دارم و سنگرم را همچون تو حفظ خواهم کرد، همچون تو که با وسایل اولیه بسیار کم و غذای اندک در خط مقدم جبهه‌ای. شاید بر من عیب بگیری که چرا به آگاهی دوستان و همشهریانم نمی‌پردازم. می‌دانم اما آگاهی دادن به کدامین مردم؟ به مردم جان بر کف شهرم! نه می‌دانم که نمی‌گویی! زیرا باید به اشخاصی آگاهی داد که چشم‌ها را بسته و گوش‌ها را پنبه نموده و به شعار دادن در سر چهار راه‌ها مشغولند.شعار مرگ بر آمریکایی که معنی آن سازش با آمریکاست! می‌گویند که باید در این جنگ، حق با باطل سازش کند؛ باید میانجی‌گری را پذیرفت و ملتی را که بیست سال زیر ستم بعثیان بود تنها گذاشت.آنها با شایعه‌سازی می‌خواهند مردم را گول بزنند، اما قرآن دستور داد برای شایعه‌سازان قتل و اسیری و لعنت است. می‌دانم که تو تنها برای ملت ایران نمی‌جنگی بلکه برای ملت عراق هم می‌جنگی و ملت جان بر کف و شهید داده ما و عراق پشتیبان تو هستند. اگر تو شهید بشوی صدها نفر بعد از تو می‌آیند و سنگرت را حفظ خواهند کرد.ملتی که برای هر قطعه از این میهن خون‌ها فدا کرد، دیگر سازش با نوکران آمریکا و شوروی این دشمنان اسلام را جایز نمی‌داند. می‌دانم که تو تا آخرین قطره خون خواهی جنگید، زیرا تو فرزند خلف کسانی هستی که در جهان همیشه بر ضد ستم می‌شوریدند و تو هم مانند آنها پیروز خواهی شد زیرا اماممان، این بت شکن عصر گفت: «آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند» و در جای دیگر گفت: «ما مرد جنگیم».آقای کارتر نباید ما را از جنگ بترساند. البته به یاری خداوند؛ زیرا این خداوند بود که آمریکا را در حمله نظامی به ایران در طبس نابود کرد؛ شن‌های بیابان این مأموران الهی چون ابابیل بر سرش ریخت و تمام آن تجهیزات را نابود کرد و این بار هم کید شیطان بر هم ریخت چون خداوند در قرآن فرمود «ان کید الشیطان کان ضعیفا» بلی حیله شیطان ضعیف است زیرا در این زمان هم به یاری خدا و هوشیاری ملت و بیداری ارتش و جان بر کفان سپاه و بسیج مانع رسیدن آمریکا به هدف شومش گردید.من به تو خواهرم و برادرم که در سنگرید، پیام می‌دهم که خواهم آمد و انتقام خون‌های نا به حق ریخته را خواهم گرفت. نگرانی من و تو ای خواهرم این است که مبادا سازشی صورت گیرد و خون‌های شهیدان به هدر رود و نتوانیم ندای امام را به گوش جهانیان برسانیم که ندای امام همان ندای اسلام است.اما می‌دانم که هرگز سازشی صورت نخواهد گرفت، زیرا تمام ارگان‌های مملکتی در دست ملت و نمایندگان ملت است و من و تو ای دوستم با هم به جنگ اسرائیل که فلسطین را اشغال کرده است، می‌رویم و از آن جا به سادات‌ها و شاه حسن‌ها و حسین‌ها و ملک خالدها خواهیم گفت که به سراغتان خواهیم آمد و دوباره فلسفه شهادت را زنده خواهیم کرد و صف‌های طولانی برای شهادت تشکیل خواهیم داد و روزه خون خواهیم گرفت. والسلام سیده طاهره هاشمی https://eitaa.com/istadegi
4.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙 برای وارد شدن به ماه رمضان آمادگی داری؟! قدر این چند روز باقی مانده ماه شعبان رو بدون! http://eitaa.com/istadegi
حضور عکس‌های حاج قاسم و ابومهدی آنقدر در مسیر پررنگ بود که نمی‌شد بدون یاد آنان قدمی برداشت... چقدر جایشان در این پیاده‌روی خالی بود... http://eitaa.com/istadegi
مناجات.mp3
زمان: حجم: 4.03M
فرازهایی از دعای کمیل با صدای حاج قاسم سلیمانی...✨ 🌱کاری از درختان سخنگوی باغ انار 🌱 http://eitaa.com/istadegi
🍃بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم🍃 🥀حماسه‌ی دخترانه‌ی زینبیه...🥀 📍ایران، استان آذربایجان شرقی، شهرستان میانه 📆 ۱۲ بهمن سال ۶۵ مدرسه برای جشن دهه فجر آماده بود. افسانه ذوالقدری دکلمه نوشته بود و شیدا سیدین مقاله. ایران قربانی آماده می‌شد که نوحه آهنگران بخواند و قرآن جشن هم حتما بر عهده سوسن صالحی بود. صَدام گفته بود مدرسه را می‌زنم. یک دبیرستان دخترانه ساده، در یک شهرستان کوچک مگر چقدر می‌توانست مهم باشد؟ شاید تنها جرمش این بود که دانش‌آموزانش کمک‌های مردمی می‌فرستادند به جبهه؛ مربا، آش، و کلاه و شال و دستکش‌هایی که خودشان می‌بافتند. جرمش این بود که دانش‌آموزانش برای اهدای خون به جبهه صف می‌بستند، در قلب دانش‌آموزانش عشق به خمینی می‌تپید، معلمان و دانش‌آموزانش عاشقانه جان و فکر می‌گذاشتند برای فعالیت‌های فرهنگی... جرم آن دبیرستان دخترانه این بود که بوی بهشت می‌داد. صدام گفته بود مدرسه را می‌زنم. مردم ترسیده بودند، دخترها اما نه. دخترها مثل هر روز... نه! با شوقی بیش از روزهای قبل رفتند مدرسه. جشن دهه فجر بود، جشن دوازده بهمن. هشتمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران. بعضی خانواده‌ها آن روز نگذاشتند دخترشان برود مدرسه؛ ولی آن‌ها که باید می‌رفتند، هرطور که شد رفتند، با ادب و شیرین‌زبانی‌های دخترانه گرفته تا از روی دیوار پریدن و یواشکی رفتن. دختر ایرانی که از تهدید صدام نمی‌ترسد! سوسن صالحی قبل رفتن، جواهراتش را داده بود به مادرش و گفته بود آن‌ها را نذر مسجد کرده. ملکه حضرتی یادداشت گذاشته بود که: «با اصرار خودم به مدرسه رفتم و اگر اتفاقی افتاد کسی را مقصر ندانید». فاطمه داودی به مادرش گفته بود: «شهید می‌شویم که می‌شویم، باید بروم.». فروغ عباسی وقتی مادرش گفت: «نرو، خطر دارد»، گفته بود: «کجا خطر ندارد؟... دلت را به رضای خدا آرام کن...». آذر عیسایی، خدمت‌گزار مدرسه هم قبل رفتن به مادرش گفته بود: «اگر قرار است دانش‌آموزان شهید شوند، بهتر است من هم همراهشان باشم». زنگ دوم... ساعت ده و نیم... مادر اعظم اسلامی‌زاده آمده بود دنبال دخترش. یکی از دانش‌آموزها که نمی‌دانم کیست، داشت روی تابلو می‌نوشت: الوداع. اگر ما را ندیدید حلالمان کنید. تا یادم نرفته بگویم... آن زمان سامانه پدآفندی سوم خرداد نداشتیم. میانه یک شهر بی‌پناه مرزی بود که تنها وسیله دفاعی‌اش مقابل هواپیماهای جنگنده، یک مسلسل دستیِ خراب بود که تازه به زحمت تعمیرش کرده بودند و کشانده بودندش روی پشت‌بام مقر سپاه. حتما صدام همه این‌ها را می‌دانست به لطف منافقین. حتما صدام از تصور دختران نوجوانی که پایگاه تدارکاتی برای جبهه راه انداخته‌اند، به خودش لرزیده بود. تهدیدش را عملی کرد. هواپیماها مثل گرگ وحشی، تن میانه را دریدند. دوتا راکت هم سهم دبیرستان دخترانه زینبیه شد. لازم نیست توضیح بدهم چطور زینبیه را کربلا کردند؛ در اینترنت می‌توانید بخوانید، فیلم و عکس‌هایش هم هست. فقط همین‌قدر می‌گویم که انقدر از دختران زینبیه می‌ترسیدند که خلبان به دو راکت راضی نشده بود و از ارتفاع پایین، دانش‌آموزها را به رگبار بسته بود. و فقط همین‌قدر می‌گویم که یک ساعت بعد، حیاط مدرسه پر بود از چادرهای نیمه‌سوخته، دفترهای پاره شده، گیسوان و مقنعه‌های خونین و تن پرپر شده‌ی دخترکان؛ پیچیده در چادر. یک گوشه هم کیف سوسن صالحی افتاده بود، که داخلش تنها یک قرآن بود و نوار سخنرانی امام. 🥀 چادر ایران قربانی و فاطمه یونسی موقع شهادت افتاده بود روی صورتشان؛ یعنی خودشان می‌خواستند اینطور بشود. مریم حنیفه قبل از این که شهید شود، وقتی مجروح روی زمین افتاده بود، به دوستش گفته بود: «مقنعه‌ام را محکم از پشت ببند.»، وقتی خیالش که راحت شد بابت مقنعه، شهید شد. ‼️ ماجرای دبیرستان زینبیه، نه یک تراژدی که یک حماسه است. یک حماسه دخترانه، شورانگیز و الهام‌بخش. دختران مدرسه میانه، قدیسه‌هایی دست‌نیافتنی نبودند. دختران معمولی دبیرستانی بودند؛ بعضی فقیر بودند و به سختی درس می‌خواندند. بعضی شاعر بودند و نویسنده. چندتاشان نوعروس بودند حتی. هریکی ماجرای خودش را داشته و دنیای دخترانه خودش را. اما چرا زینبیه حقیقتاً زینبی شد؟ باید این را در حرکت جمعی دختران جست‌وجو کرد. در روح حماسه‌ای که در کنار هم داشتند. ماجرای زینبیه، غالباً به عنوان سند جنایت صدام روایت شده؛ صرفاً بیان عمق فاجعه بوده؛ بیان وضعیت دلخراش شهدا و مجروحان و غم و اندوه خانواده‌ها. ولی پشت این چهره غم‌انگیز، باید یک حماسه را جست‌وجو کرد، یک الگوی عملی را برای دختران دبیرستانی. دخترانِ دهه هشتادی و نودی هم همان روح پرشور دختران زینبیه را دارند؛ همان شجاعت را و همان قدرت را. فقط کافی ست دستی، غبار را از این روح بزداید و چه دستی توانمندتر از دست شهدا؟ ✍️ فاطمه شکیبا https://eitaa.com/istadegi