🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸
📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿
یک #دخترانه_امنیتی 🧕
🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا
#قسمت_155
***
دوم شخص مفرد
خانم صابری داشت از خستگی میافتاد. بعد از این که یکی از دخترهای شبکه جاسوسی ستاره خودکشی کرد، خانم صابری تمام وقت بالای تختش کشیک میداد که یه وقت دوباره بلایی سر خودش نیاره. دختره که با اسم کیمیا توی فضای مجازی فعالیت میکرد، فقط بیست و هفت سالش بود و اهل یکی از محلههای مرفه اصفهان. کیمیا از این نظر برای ما خاص بود که از نظر مالی مشکلی نداشت و ظاهرش هم خوب بود، و برای ما سوال بود که این آدم که ماشین شاسیبلند زیر پاشه و توی کاخ بزرگ شده دیگه چرا رفته سمت عرفانای کاذب؟
قبل این که وارد اتاقش بشم، یه نگاه به راهرو کردم. چندتا از بچههامون رو توی بیمارستان مستقر کرده بودن تا مبادا کیمیا فرار کنه یا دوباره اقدام به خودکشی کنه. یه در زدم و رفتم داخل. کیمیا که رنگش پریده بود، وقتی من رو دید صورتش رو برگردوند. از خانم صابری پرسیدم:
-کی مرخص میشه؟
-احتمالا فردا صبح. فعلاً که حالش خوبه.
-پس میتونیم با هم صحبت کنیم؟
خانم صابری سرش رو تکون داد و با اشاره من، رفت در رو بست. کیمیا خودش رو روی تخت جمع کرد و شروع کرد لرزیدن. خانم صابری روی صندلی نشست و من دست به سینه ایستادم بالای سر کیمیا که از چشماش معلوم بود بدجوری ترسیده. از وقتی گرفته بودیمش فقط جنجالبازی درمیآورد و خط و نشون میکشید که شماها حق ندارید منو نگه دارید و این حرفا. واقعاً هم از وقتی دخترهای شبکه ستاره و خودش رو دستگیر کردیم، از طرف خیلیها تحت فشار بودیم و از طرف افراد مختلف تماس میگرفتن که آزادشون کنید؛ مخصوصا از طرف آقازادهها و پدرهای اون آقازادهها که رابطه داشتن با شبکه ستاره. واقعا این قسمت کار خیلی دلم رو به درد آورد... بگذریم.
تا کیمیا خواست حرفی بزنه و دوباره شروع کنه به جیغ و داد، گفتم:
-ستاره جونت هم دستگیر شد.
حس میکردم داره دندوناش رو به هم فشار میده. گفت:
-امکان نداره. ستاره اصلا ایران نبوده!
-منم نگفتم توی ایران گرفتیمش!
بعد یه عکس از ستاره پشت میز بازجویی نشونش دادم. اونجا بود که مطمئن شد دیگه راه نجاتی نداره؛ و زد زیر گریه. گفتم:
-ببین خانوم، ما رو بیشتر از این معطل نکن. کمک کن پروندهت رو تکمیل کنیم و زودتر دادگاه تکلیفت رو مشخص کنه.
با گریه گفت:
-خب شما که همه چیز رو میدونین، خودتون تکمیلش کنین!
حرفش به نظرم خیلی مسخره بود. گفتم: خانوم خودت میفهمی چی میگی؟ میگی من از خودم اعتراف بنویسم برای تو و بذارم توی پروندهت؟ به نظرت ما همچین آدمایی هستیم؟
بازم گریه میکرد. ادامه دادم:
-اسم این رفتارت فرار به جلوئه؛ و تا الان فرار به جلو فقط کارت رو خرابتر کرده. اگه همکاری کنی، شاید بتونم از قاضی پرونده برات تخفیف بگیرم. پس لطفاً بدون کم و کسر توضیح بده همکاریت از چه زمانی با ستاره جدی شد؟
خانم صابری از میز کنار تختش یه دستمال کاغذی بهش داد که اشکاشو پاک کنه. بالاخره به حرف اومد:
-اولش یکی از دوستای دانشگاهم گفت برم باشگاه ستاره. توی دانشگاه، دوستپسر سابقم مزاحمم میشد و اذیت میکرد. میدونید که چی میگم...
⚠️ #ادامه_دارد ...
🖊 #فاطمه_شکیبا
⚠️هرگونه کپی پیگرد الهی دارد.⚠️
#بخوان_مرا_به_ایستادگی
https://eitaa.com/istadegi