eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.4هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
510 ویدیو
75 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 🔸 📗 رمان 🌿 یک 🧕 🖊نویسنده: -دوستم گفت برای این که مزاحمم نشن، برم رزمی یاد بگیرم. یه چند جلسه هم رفتم، اما بیشتر از این که ورزش یاد بگیرم جذب اخلاق مهربون ستاره شدم. مامان و بابام طلاق گرفتن. مامانم دائم با دوستاش مسافرته، بابامم هر ماه یه پولی می‌ریزه به حسابم، همین. اصلاً یادم نیست آخرین بار کِی دیدمش. ستاره خیلی مهربون بود. اصلاً یه طوری بود که وقتی نگاهت می‌کرد نمی‌تونستی چشم ازش بگیری. انگار آدم رو جادو می‌کرد. خیلی وقتا که حالم گرفته بود، حالم رو خوب می‌کرد. دوست داشتم همیشه کنارم باشه، اصلاً مامان من باشه! دوست داشتم بهم توجه کنه و یه طوری باشم که خوشش بیاد. اونم برام کم نمی‌ذاشت. کم‌کم فهمیدم خیلی از بچه‌های باشگاه به موسسه ستاره رفت و آمد دارن و توی کلاساش شرکت می‌کنن. منم برای این که بهش نزدیک‌تر بشم رفتم توی کلاساش. اخم کردم و گفتم: -خانوم! برای من قصه نباف! خودت می‌دونی چی می‌خوام بشنوم. مسائل عاطفی شما به من ربط نداره. می‌خوام بدونم چی شد که تبدیل شدی به یکی از عناصر اصلی تیمش؟ -بعد یه مدت، بهم اعتماد کرد. من واقعاً عاشقش بودم! انقدر دوستش داشتم که هرکاری بگه بکنم. کسی رو هم نداشتم که به اندازه اون دوستش داشته باشم. هر کاری می‌گفت انجام می‌دادم. -مثلا چه کارایی؟ -اوایل فقط شرکت توی کلاساش بود. کلاسای انگیزشی، کائنات و این حرفا. بعد ازم خواست دوستام رو هم بیارم. دیگه نرفتم باشگاه، فقط می‌رفتم موسسه. شده بودم رابط دخترهایی که دوست داشتن با ستاره رابطه داشته باشن و باهاش کار کنن. ستاره گاهی یه مبلغی به حسابم می‌ریخت و می‌گفت به حساب بعضی از دخترها و خانم‌ها واریز کنم. منم نمی‌پرسیدم بابت چی. اما غالباً دخترایی بودن که وضع مالی‌شون خوب نبود. منم فکر می‌کردم خیریه‌ست. حالا خیریه هم نبود، هرچی بود من انجامش می‌دادم. گاهی هم که ستاره وقت نداشت، من با اون دخترا می‌رفتم خرید و می‌بردمشون که یه صفایی به سر و صورتشون بدن! -همه اینا رو ستاره ازت می‌خواست؟ -آره! -خب ادامه بده. بعدش؟ -تا اون موقع نمی‌دونستم گرایش سیاسیش چیه. اما کم‌کم فهمیدم با حکومت میونه خوبی نداره. منم از خداخواسته بیشتر جذبش شدم. راستش منم دل خوشی نداشتم از حکومت. خب اگه بخوام رک باشم، نه از اسلام خوشم می‌آد نه رژیم. دلیل خاصی هم براش ندارم، حال نمی‌کنم باهاشون؛ چون حس می‌کنم محدودم می‌کنن. ستاره هم که دید این طوریه، چندتا سفر کیش و شمال مهمونم کرد و بیشتر باهام صمیمی شد. حتی شکست‌های عشقی‌های قبلیم رو هم می‌دونست. توی اون سفر، با صراف آشنا شدم که همراهمون اومده بود. البته قبلاً هم دیده بودمش اما اونجا باهاش صمیمی شدم. صراف مرد جذابی بود... با من و چندنفر دیگه ای که همراهمون بودن حرف می‌زد و دائم برامون از کانالایی که علیه رژیم بودند برام مطلب می‌فرستاد. اون موقع خودم متوجه نبودم، اما الان که فکر می‌کنم، داشت ذهنم رو آروم‌آروم آماده می‌کرد. -خب وقتی ذهنت آماده شد چکار کرد؟ ⚠️ ... 🖊 ⚠️هرگونه کپی پیگرد الهی دارد.⚠️ https://eitaa.com/istadegi