خب، سلام و درود خدمت تمام شنوندگان و خوانندگان عزیز این متن😌
#طناز صحبت میکنه🤓
نوجوون که بودم فکر میکردم باید همه چیز رو بخونم، همه چیز رو بدونم، همه چیز رو بفهمم... خیلی ام در این راستا تلاش کردم، فرات، شاهده! ولی خب هرچی بیشتر پیش رفت، فهمیدم اگه کمتر میدونستم یا اگه کمتر خونده بودم، شاید کمتر اذیت میشدم...
حالا، تصمیم گرفتم که یه مجموعه رو با همراهی پیش ببریم، به اسم مجموعه
" نمیخوام بدونم"
آره حق میدم خیلی عجیبه اسمش، ولی منتظرش باشید، قول میدم زود بهش عادت کنید و با خوندنش خوش بگذره، هم عقلی هم روحی🤓
محتویات این مجموعه متن ها رو اجازه بدین که نگم، ولی دوست دارم تا فردا، که اولین قسمتشو منتشر میکنیم با فرات داخل کانال، تصورات تونو از این مجموعه بدونم!
فکر میکنین قراره چیا بگه براتون؟!
منتظر پیشنهاد های خلاقانهتون هستم😉
#نمیخوام_بدونم
#نمیخوام_بدونم
#قسمت_اول
[کاش فیلم interstellar را نمیدیدم ‼️]
فضا و جو خارج از زمین انسانها، جای ترسناکی ست. چون آنجاست که تازه متوجه میشوید کلمه "عظمت" چقدر عظیم است. آنجاست که برای لحظهای احساس حماقت به نفع شما عمل میکند و دلتان، از هراس دنیا خالی میشود.
دوست داشتم به عقب برمیگشتم و هرگز فیلم میان ستارهای(interstellar ) را نمیدیدم. دوست داشتم هیچگاه نمیدانستم از سال ۲۰۱۴ که این فیلم پخش شد، تا به امروز، فقط ۷۵ دقیقه در سیاره "میلر" در فیلم، گذشته است!
دوست داشتم هیچگاه نمیدانستم که سیاراتی در فضا وجود دارند که در آنها میتوانیم میلیاردها سال عمر کنیم! و این واقعیت، این تلنگر را زد که نه تنها وجودم بلکه کیفیت و کمیت وجودم نیز، در اختیار خودم نیست و از محیطی به محیط دیگر، بدون دخالت من، تغییر میکند!
در این جهان، چگونه از "خدا" حرف نزنم؟
چگونه از موجودی فرای این زمان و مکان نگویم؟
خدای من، همانیست که اگر از سیارهای به سیاره ای دیگر، دقیقهای عمر کنم یا میلیونها سال، باز هم او هست، قبل از من بوده و بعد از من خواهد بود.
خدای ما، خدای نظم و زمان است. همان خدایی که در interstellar، سیارهای را پر موجهای آبی که کیلومتر ها ارتفاع دارند میکند، و سیاره زمین را یه گلوله مذاب آتش...
#طناز
#نمیخوام_بدونم
#قسمت_دوم
[کاش با نجوم آشنا نمیشدم ‼️]
توی قسمت قبل، به صورت کلی، با استفاده از معرفی فیلم اینتراستلار به عنوان ندیدنیترین فیلمی که میتونه معادلات ذهنیتونو خراب کنه، وارد مبحث نجوم شدیم.
توی این قسمت دوست دارم واضح تر بهش بپردازیم.
ببینین بچهها، ما به معنای واقعی کلمه، "هیچ و همه" هستیم!
حالا یعنی چی؟
یعنی هم همهچیز این دنیا ما هستیم و هم نیستیم! چطور ممکنه؟ مثل قضیه #گربه_شرودینگر میمونه که حالا توضیحش نمیدم ولی هشتگش میکنم چون خیلی باهاش کار داریم.
در واقع ما در عین حال که ارزشمندترین موجود حاضر در این سیاره هستیم، بیارزشترینشون هم هستیم.
ما با شامپانزه ۹۹ درصد ژن مشترک و با موز، قریب به ۷۰ درصد ژن مشترک داریم! (منابعش رو اگر خواستید براتون قرار میدم) و این نشون میده به جز بحث عقل، عملا هیچ تفاوتی با دیگر جانداران نداریم!
اون وقت شما فکر کنید اینهمه احساس ناچیزی به کنار، تازه شروع کنین نجوم رو هم مطالعه کنین! نور علی نور! تازه میفهمی تو حتی اندازه یه نسیم هم نیستی توی این جهان هستی.
میفهمی کلمه "کوچک" برای چیزی که ما هستیم، یه شوخیه!
دیدین یه وقتایی از در مهدکودکها که رد میشین، برای اون بچههای فسقلی خندهتون میگیره که درگیر چه موضوعات کوچولو و بیمصرفی هستن؟؟! نقش ما در جهان هستی وقتی از بالای کهکشان به کره زمین نگا میکنی، اندازه بند کفش اون بچههای مهدکودکی هم نیست!
اون وقت شما فکر کنید توی وضعیت حقیری با این وسعت، یه عده کجاها سیر میکنن! ادعای خدایی دارن :)
یا فکر میکنن آسمون دهن باز کرده و ایشونو روی پر قو از دل ابرها آوردن گذاشتن توی این دنیا!
غلطه...
اینجا زمین قصهها و شعر و داستانها نیست، اینجا جهان هستیه، باید از بودن خودت دفاع کنی، وگرنه مثه گرد و غبار توی هوا، جوری نیست میشی که اصلا انگار از اول نبودی، و نکته جالبش اینجاست که حتی کسی متوجه نبودنت هم نمیشه! چون تو هیشکی نبودی توی این دنیا! حتی اندازه بند کفش یه بچه پنج ساله مهدکودکی!
#طناز
#نمیخوام_بدونم
#قسمت_سوم
[کاش زمین رو نمیشناختم ‼️]
از سن کم، اونقدر همیشه در سفر بودم که بعضی از جاهای معروف رو چندین بار رفته بودم و دیگه حوالی اون منطقه گم نمیشدم و آشنا بودم. شیراز و مشهد و قشم و کیش، پرتکرارترین جاهایی بودن که دیگه مرکز شهر رو مثل کف دست بلد بودم و طوری خودم میرفتم و میاومدم که انگار دارم خیابونای شهر خودمو میبینم.
اما چرا؟ چی در من بود که میخواستم نقاط متفاوتی از کشور و نواحی مختلفی برای زندگی رو ببینم؟
سال کنکور بود که دلیلشو فهمیدم.
میخواستم بدونم اصلا زندگی از کجا تشکیل شده؟ چجوری تشکیل شده؟ این کره زمین دقیقا چند نقطه قابل سکونت برای من داره؟ زندگی روی کره زمین چند شکل میتونه داشته باشه؟ و این شد که تصمیم گرفتم ببینم اصلا منشأ پیدایش زندگی در کره زمین چجوری خلق شده؟ یا اصلا خلق شده یا خودش به وجود اومده؟
و حالا بعد از چهارسال شناختن زمین، بیش از پیش باور به شگفتی خلق این فرصت نایاب شدم. فرصت نایابی به نام زندگی! که وقتی مطالعه میکنین زمین از کجا و به چه صورت به وجود اومده، گیج و مبهوت میشید که اصلا چطوری ممکنه؟
وقتی زمین رو میشناسید، وقتی میفهمید مجموعهای از مرگ و زندگی، زاد و ولد، پیری و جوانی، بهار و زمستان و سختی و نرمی هست، دیگه هرگز این سوال رو نمیپرسید که چرا در حال تجربه فلان رنج و غصه هستید یا فلان شادی. راستی! اصلا تاحالا شده بپرسید من چرا دارم فلان شادی رو تجربه میکنم؟ یا همش از غصه و رنج و درد هاتون سوال میپرسین؟!
با زمین یکی بشید. ما و زمین از یک جنسیم. زندگی روی زمین از یک فروپاشی شروع شد و فراموش نکنید که همین تضادها زندگی ما رو میسازه. از دل رنجهاتون، امید رو زنده کنید و زمینتر باشین :)
#طناز
#نمیخوام_بدونم
#قسمت_چهارم
[ کاش درباره درون زمین نمیدانستم ‼️]
بعد از اون سه قسمتی که چندین سال نوری از زمین فاصله گرفتیم و رفتیم تا صدر آسمون، میخوام توی این قسمت اقرار کنم که دونستن درباره درونیات زمین، حتی از فضای بیرونی زمین هم ندونستنیتره! من اگه پژوهشگر بودم، هیچوقت اجازه نمیدادم مردم بفهمن درون زمین، چهجوریه...
اینکه درون زمین عجب دنیای شگفتانگیزی داره! و خودش برای خودش یه کهکشان راه شیری به حساب میاد!
درون زمین، شباهت عجیبی به موقعیتش نسبت به کهکشان داره. در واقع درون و بیرونش انگار یکیان!
درون زمین لایهلایه هست و یک هسته داخلی مرکزی داره که همین موقعیت رو میتونیم نسبت به وضعیتش در فضا تصور کنیم که انگار لایهلایه از جو، خارج میشیم و طبق قسمتای قبلی، زمینمون و بقیه سیاراتِ دوست، برادر و همسایه، همه مون به دور خورشید میچرخیم و یه جورایی مرکزمون اونجاست(البته نه به صورت کلی، که بخوایم بگیم مرکز عالم خورشیده. چون خورشید خودش یه جزء از یک کلیت بزرگتری هست).
اینکه از عرش، یهو بریم به فرش و از دل اون همه فاصله بیایم کیلومترها پایین و ببینیم توی دل زمینمون چی گذر میکنه، کم از فضا نداره!
مطالعه درونیات زمین، بیشتر از قبل به من ثابت کرد که انگار جهانها در هم تنیده شدن، انگار هرچهقدر از زمین فاصله بگیری و دور بشی، بازم درون یه چیزی هستیم، بازم نمیتونیم مستقل بشیم، بازم نمیتونیم لبه جهان رو پیدا کنیم و در فضایی بیرون از جهان به جهان نگاه کنیم.
ما در این دنیا، بند بند وجودمون تنیده شده، نه این دنیای مادی و چیزی که با چشمامون و گوشامون درک میکنیم، ما با "زندگی" تنیده شدیم.
با جریان داشتن، با روان بودن، با هر چیزی که اثر و امضایی از تحرک داشته باشه.
ما مثل زمین، چه از کیلومترها فاصله تا فضا و چه از کیلومترها فاصله تا درونش و عمق زمین، عمیقیم... قابل تفکریم، عجیبیم، شگفت انگیزیم.
درون زمین، حرفای زیادی برای گفتن داره، به ما میگه که لایه اول زندگی خیلی سفت و سخته، سنگیه ولی ازش که عبور کنی و زمان بگذره و بیشتر که عمیق بشی، کمکم سنگها نرم میشن... کمکم دمای وجودت میره بالا و منعطف میشی در برابر زندگی.
"زندگی" واقعا زیباست بچهها، این جمله شعار نیست...
#طناز
#نمیخوام_بدونم
#قسمت_پنجم
⚜پایان فصل اول⚜
[کاش درباره آب نمیدانستم ‼️]
خدا میگه آب مایهی حیاته، زندگی بخشه، همهچی از اون پا گرفته و میگیره.
توی چند قسمت قبلی، وقتی گفتیم زمین بالاخره قابل سکونت شد و شکل گرفت، نباید فراموش کنیم که اگه آب نبود، هیچکدوم از این اتفاقا نمیافتاد، مثل الان که همه پژوهشگران، دنبال یه سیاره میگردن که آب داشته باشه وگرنه قابل سکونت نیست.
حالا از قضا اینطور مایع مهم و استراتژیکی، نه رنگ داره نه بو نه مزه! در سکوت خبری کامل، و بدون هیچگونه خودنمایی، زندگی مارو توی مشتش گرفته! بعضی آدما هم هستن مثل آبن، بیرنگ و کمحاشیه و کمحرف، ولی اثرگذار و مهم!
حالا این آب عزیز ما، وقتی حجمش زیاد بشه و با رفیقاش یه جا جمع بشن، میشه دریا، اگه روح بزرگی داشته باشه و دلش دریا باشه، دیگه میشه اقیانوس که دیگه غول مرحله آخره! از یه مایع حیاتبخش و بیسروصدا، تبدیل میشه به یه غول بزرگ آبی، که تا به خودت میای، میبینی نه تنها حیاتبخش نبوده که زندگیتو آب برده و رفته!
فیلم سینمایی موج(wave) تولید سال ۲۰۱۵، بیرحمی این مایهی حیات رو نشون میده که خب مثل همیشه، توصیه میکنم نبینید، چون اون وقت میفهمید که این اشرف مخلوقات عزیز، در برابر چه مخلوقاتی از خدا انقدر آسیبپذیر و فناپذیره. میفهمید توی این دنیا، مخلوقات دیگهای از خدا هم هستن که قدرتشون هزاران برابر ماست، بدون اینکه بخوان حرف بزنن یا ادعای خدایی روی زمین داشته باشن...
آب، همزمان زیباترین و ترسناکترین پدیده روی زمین میتونه باشه، چون هم زندگی و هم مرگ ما دست اونه، اگه کم باشه میمیریم و اگه زیادی هم باشه بازم غرق میشیم و میمیریم.
ما با مادهای زنده هستیم که کشندهس! و اینو مقدارش تعیین میکنه.
شخصا فکر میکنم خدا، توی خلقت چیزای مهمی مثل آب، کره زمین، اکسیژن و موضوعات ضروری اینچنینی، یه قانون رو مدام داره به ما یادآوری میکنه...
اینکه جهان، سراسر اتحاد متضاد هاست.
هیچ مخلوقی خوب مطلق نیست و همه چیز ترکیبی از خوبی و بدیه، ترکیبی از مرگ و زندگی، سیاه و سفید.
بهترین کاری که ما میتونیم انجام بدیم، توجه به همین قانونیه که در جریانه...
وجد خودمونو بپذیریم که ترکیبی از خوبی و بدی هستیم، ولی سعی کنیم هماهنگ با خلقت خدا، بدیهامونو کمتر کنیم. اما هیچوقت خودتونو سرزنش نکنین، بپذیرید که شما هم مثل آب، هم میتونید مرگ بدید به اطرافتون هم زندگی ولی این اختیار با شماست که کدوم بُعد از آب رو انتخاب کنید... دریا و اقیانوس باشید؟ سیل و سونامی؟ یا یه چشمه همیشه جوشان که آب گوارا داره؟
انتخاب با شماست!
منتظر فصل جدید باشید💯🔜
#طناز
http://eitaa.com/istadegi
#نمیخوام_بدونم
#فصل_دوم
#قسمت_اول
[کاش خودم را نمیدیدم‼️]
در فصل قبلی، درباره جهان صحبت کردیم و وسعتش، اینکه وجود ما در این جهان با این میزان از شگفتی و عظمت، یه شانس بزرگ بوده!
بعد از فکر کردن درباره عظمت جهان هستی و جایگاهی که در اون قرار گرفتیم، یه مدتی ذهنم مشغول این پرسش شده بود که خب... پس اصلا وجودی این چنین کوچک، در جهانی به این بزرگی چه سودی داره؟ چرا باید خلق میشده؟ موجودی فاصله مرگ و زندگیش فقط چند ثانیه نفس کشیدنه و اگر نفسش بند بیاد، دیگه همهچی تمومه، چه لزومی داشته در جهانی به وجود بیاد که طغیان آب، میتونه اونو خفه کنه، گرمای زیاد میتونه اونو بسوزونه و سرمای زیاد میتونه خون رو توی رگهای بدنش، منجمد کنه؟
نظر شما چیه؟
فکر میکنین حکمت حضور و خلق موجود «ممکن الوجودی» مثل ما در جهانی که فصلهای قبل اندکی معرفیش کردیم، چی بوده؟
#گربه_شرودینگر رو یادتونه؟؟ بزنید روی همین هشتگ تا قسمت مربوط بهش براتون بیاد.
مرگ و زندگی، برای ما انسانها، شبیه همین آزمایش #گربه_شرودینگر میمونه.
به زبان ساده، جریان این آزمایش به این صورت هست که آقای اروین شرودینگر، گربهشو میذاره توی یه جعبه با یه ماده خطرناکی که احتمال انفجارش و مرگ گربه، پنجاه پنجاهه. و بعد این سوال رو مطرح میکنه که آیا این گربه، در حال حاضر زندهست یا مُرده؟
خب طبیعتا ما تا وقتی که در جعبه رو باز نکنیم، نمیدونیم.
پس در آن واحد، گربه هم زندهست هم مرده.
جهان هستی و حضور و تولد انسان در اون، شباهت زیادی به این داستان داره. گرچه جزئیات پیچیدهتری از جهت مکانیک فیزیک کوانتومی در این آزمایش هست ولی من دلم میخواد فارغ از این ماجراها، به این فکر کنیم که تجربیات زندگی برای یک انسان، در عین واحد، هم مثبت و هم منفی هستند، مثل گربه شرودینگر.
تا وقتی در جعبه رو باز نکنیم و از مرز این جهان عبور نکنیم، تجربه نکنیم، ندونیم و زندگی نکنیم، نمیفهمیم ماجرا از چه قراره. نمیفهمیم چی شده که فلان اتفاق افتاده. شاید در جعبه رو که باز میکنیم، از دیدن یه گربه که مُرده ناراحت بشیم، ولی به جاش چیزی به اسم "آگاهی" رو به دست آوردیم. پس در مشاهده جهان، گاهی ناراحت، دلسرد، خشمگین و یا ناراحت میشیم اما به جاش آگاهی رو به دست آوردیم. حداقل فهمیدیم داخل جعبه چه خبر بوده.
به نظر من یکی از دلایل حضور انسان به این کوچکی در جهان به این بزرگی، همین "آگاهی" به دست آوردنشه. چون این ما هستیم که نیاز داره به دونستن، که نیاز داره به آگاهی. جهان هستی خودش آگاهه، خودش منبع بینهایتی از دانایی هستش و این ما هستیم که لازم داریم از این بستر، آگاهی رو به دست بیاریم. درست شبیه مدرسه رفتن بچههای کلاس اولی. اونا در مدرسه قرار میگیرن که بفهمن وگرنه مدرسه قبل و بعد از اون دانشآموزا بوده و هست و خواهد بود!
*بعدا به توضیح ممکن الوجود بودن انسان، میپردازیم*
منتظر نظراتتون هستم که شما چی فکر میکنید؟ هدف از خلق انسان در این بستر از آگاهی چی بوده؟
#طناز
#نمیخوام_بدونم
#فصل_دوم
#قسمت_دوم
[کاش نمیدونستم که انسان، انسانه‼️]
در قسمت قبل، درباره این صحبت کردیم که چی باعث شده ما خلق بشیم؟ چی باعث شده که در بستر مهمی به نام "زندگی" وجود داشتن رو تجربه کنیم؟
حالا خواستم توی این قسمت، یه مقدار بیشتر درباره این انسانِ خلیفة الله، صحبت کنیم که اصلا کی هست و چی هست و اهل کجاست که انقدر از برتر بودن و اشرف بودنش صحبت شده!
بیاید به کلماتی که به ما آدم ها نسبت داده شده بپردازیم...
اولیش "انسان" هست. چرا انسان؟ این کلمه چه معنایی داره؟
اگر لغتنامه دهخدا رو چک بکنین، گفته که دوتا معنی براش هست: یکی اینکه گرفته شده از واژه نسیان(به معنای فراموشی) و یکی هم به معنای انس و الفت و خو گرفتن هست.
هر دو معنی جالبه! شاید واقعا چیزهایی بوده که فراموش کردیم! شما فکر کنین اگر نوزاد، از همون اول حافظه درست و حسابی داشت و همه چیز رو به خاطر میسپرد، زندگی چقدر براش سخت بود! چون یادش میاومد وقتی که با عجز و ناله میخواسته بخوابه و گریه میکرده، یه نفر هی شیر میریخته تو دهنش چون فکر میکرده گرسنهشه! یا ممکن بود هیچوقت یادش نره که با چه مشقت و درد و رنجی به این دنیا اومده و از کجا به کجا اومده... چه ورود سخت و دردناکی داشته و شاید دچار احساس گناه میشد...
حتی همین الان هم که بزرگ شدیم(مثلا!) خیلی اوقات شده که اتفاقات مهمی رو از یاد بردیم که چه بسا اگر اون خاطرات رو تونسته بودیم به خاطر بسپریم، اذیت میشدیم.
اینکه به ما میگن انسان، گویای سبک زندگی خوبیه. اینکه مجددا شعار قسمت قبل رو تکرار کنیم که: "هیچ چیزی خوب مطلق نیست!" (البته به جز خالقمون که صحبتشو کردیم).
اتفاقات و خاطرات این دنیا، نه اونقدر بد هستن که همهشو فراموش کنیم، نه اونقدر خوبن که همهشو به خاطر بسپریم. حتی بعضیاش شایدم خوب باشه ولی ارزششو نداشته باشه...
پس این خوبه که ما انسانیم! ولی فراموش نکنیم که فراموشکاریم! فراموش نکنیم که فراموشی، جزئی از ماست که احتمال زیاد، اتفاق خوبیه این ویژگی.
بریم سراغ معنای دوم، که انس و الفت بود. شما نگاه کن... انسان تنها نوع از موجوداته که نه تنها تونسته با نوع خودش به خوبی ارتباط برقرار کنه، بلکه با بقیه مخلوقات هم انس خوبی گرفته، ازشون استفاده کرده و وارد دنیای صدها گونه جانوری و گیاهی شده، تازه همیشه هم طلبکاره که هنوز فلان درصد از موجودات در فلان ناحیه، ناشناخته هستند و چرا نمیتونیم وارد دنیاشون بشیم! نوع انسان، برونگراترین نوع مخلوقات این دنیاست! (به درونگراها از جمله فرات جان، برنخوره که این ویژگی انسانی درونشون کمرنگه🤓)
پس از این معنا هم میتونیم یه سبک زندگی دیگه رو پیدا کنیم که اسمش "ارتباط" هست.
ما درون ارتباطات، زاده میشیم، از ارتباطمون با مادر، تغذیه و رشد داریم و در نهایت، در قالب ارتباطاتمون، هویت و معنا پیدا میکنیم. ما حتی درون ارتباطات هست که شفا پیدا میکنیم و عیوب و کم و کاستیهامون رخ نشون میده و میفهمیم که فلان خصوصیت رو باید اصلاح کنیم.
پس ما هم برای خودمون دنیایی داریم! اونقدرا هم کوچیک و به دردنخور نیستیم!
واقعا حق و لیاقت و شایستگی حضور در این دنیا رو داشتیم که اومدیم...
انسان، انسانه و باید خودشو بپذیره، بپذیره که کامل نیست و کامل نخواهد شد ولی انتخاب مسیری که نهایتش به تکامل ختم بشه یا خیر، به عهده خودشه.
آیا به عهده خودشه واقعا؟ یا براش مقدر شده؟
در قسمت بعد، به این سوال میپردازیم😉
#طناز
#نمیخوام_بدونم
#فصل_دوم
#قسمت_سوم
[کاش نمیدونستم که انسان، زنده به احساساتشه‼️]
اصولا شنیدیم که میگن هفتاد درصد بدن انسان از آب تشکیل شده. من ولی نظریه متفاوتی رو از خودم درآوردم که گرچه مندرآوردی هست، ولی بدون پشتوانه هم نیست. اگر به تجربیات خودتون و اطرافیانتون از زندگی یه نگاه کوتاه بندازید، خواهید دید که اغلب آدما، چه مرد و زن، چه منطقی و غیرمنطقی و چه پیر و جوان، ناخودآگاه پشت هر تصمیمی که میگیرن، احساساتشون اثرگذار بوده.
اصلا ما یه وضعیتی رو داخل روانشناسی داریم به نام "محرومیت حسی".
این حالت به قدری عذاب آوره که انسانها قادر به تحملش نبودن و از این وضعیت به عنوان یک شکنجه استفاده میشه!
اینکه هر پنج حس اصلی شما، تحریک نشه، نه بشنوید، نه ببینید، نه لمس کنید، نه بو کنید و نه چیزی رو بچشید، یه حالت شکنجهست!
البته اینا حواس پنجگانه ما هستن که خب بیشتر مربوط به فیزیک بدن ما میشن، شما تصور کنید که یه روز از خواب بیدار میشید و علاوه بر اینکه هیچکدوم از حواس پنجگانه رو ندارید، نه میتونید کسی رو دوست داشته باشید نه اصلا میتونید بفهمید دوست داشتن چیه. بیحسی مطلق!
حتی قابل تصور نیست، چون اصلا مغز شما چنین وضعیتی رو درک نمیکنه.
پس ما چه بخوایم چه نخوایم، مجبور به حس کردن و توجه به احساساتمون هستیم.
احساسات ما، شبیه یه بطری آبه، اگر مدام بهش فشار بیاریم و بخوایم سرکوبش کنیم، بطری میترکه و آب، سرازیر میشه و ممکنه خرابی به بار بیاره. البته این خرابی به بار آوردن، برای وقتاییه که شما همش بطری بطری، یکی یکی، مدام یه عالمه آب رو پشت یه سد جمع کردین! اون وقته که اگه تَرَک کوچولو برداره، کل شهر رو آب میبره!
بدن انسان، فیزیک جسمی و تمام حالاتی که در زندگی تجربه میکنه، عجیبترین حالات تجربه شده توسط یک مخلوق هست. شما هیچوقت یه لاکپشت رو نمیبینید که به خاطر مرگ مادرش گریه کنه، یا بچه گربهای رو نمیبینید که در اثر جدایی پدر و مادرش، آسیب روحی رو تجربه کنه.
حواستون به احساساتتون باشه که باهاش توی قسمت بعدی، با معرفی یک کتاب خفن، خیلی کار داریم!
#طناز