MohammadAli KarimKhani - Amadam Ey Shah Panaham Bede.mp3
10.73M
🎼 هرچی آهنگ برای امام رضا علیهالسلام خونده شده یه طرف، این هم یه طرف...
آمده ام...آمدم ای شاه...پناهم بده...😢💚
...هم صدای زمزمه زوار را میشنوید، هم نسیم حرم را حس میکنید و هم تار شدن چشم را میفهمید. اصلا شاید اگر این بار قسمتتان شد و رفتید حرم، صدای همین آهنگ را هم شنیدید؛ انگار فرشتگان هم این آهنگ را مینوازند و میخوانند. آقای عظیمینژاد و استاد کریمخانی هم که نباشند، باز هم صدای این آهنگ در حرم میوزد. این آهنگ، بیان یک مکاشفه است انگار؛ انگار آهنگساز یکی از آینههای حرم است که دارد نورِ علیبنموسیالرضا را باز میتاباند. و تا نور در آینه تجلی نکند، آینه حرفی برای گفتن ندارد...
یک بار دیگر آهنگ را گوش کنید و چشم ببندید تا این مکاشفه را بشنوید...
#میلاد_امام_رضا(ع)✨💐
#فاطمه_شکیبا
#فرات
مهشکن🇵🇸
🎼 هرچی آهنگ برای امام رضا علیهالسلام خونده شده یه طرف، این هم یه طرف... آمده ام...آمدم ای شاه...پن
یادداشتی برای آهنگ "ای حرمت"
🌿من زیاد از موسیقی سر در نمیآورم؛ اما میدانم کسی که این آهنگ را ساخته است، با تمام وجود زیارت را تجربه کرده. انگار زیارت را لمس کرده، بوییده، چشیده، نوشیده.
شاید سازنده این آهنگ، بارها فقط در سکوت، در صحن انقلاب قدم زده. دم صبح، وقت خلوتیاش. قدم زده و هربار به گنبد نگاه کرده؛ به پنجره فولاد، به کبوترها...
معلوم نیست چقدر در رواقها راه رفته، در آینهکاریها غرق شده، به سنگهای مرمر دیوار تکیه داده و به ضریح خیره شده، تا بتواند این آهنگ را بسازد. من مطمئنم صدای زمزمه سحرگاهی زائران را با تمام وجودش، بارها شنیده است؛ برای همین است که انگار همراه آهنگ، صدای زمزمه را میشنوی. میشنوی مگر نه؟ دقت کن! میشنوی...
من مطمئنم یک بار در ورودی محوطه ضریح ایستاده و به ضریح که میان موج زائران لبخند میزند نگاه کرده، و خادم با آن چوبپر لطیفش به شانهاش زده و گفته: توی راه نایست آقاجان!
حتما لطافت همان پر به چهره آهنگساز خورده که انقدر این آهنگ لطیف است؛ شاید هم نسیم خنک صبحگاه حرم. همان نسیم که قبل از اذان شروع به وزیدن میکند. همان که با وزیدنش سردت نمیشود... مطمئنم همهتان تجربه کردهاید... برای همین است که وقتی آهنگ را گوش میکنی و چشم میبندی، نسیم حرم به صورتت میخورد. اصلا انگار آهنگساز، صدای موزون زائران را و صدای مناجات را ضبط کرده است. نمیدانم...
شاید قبل از ساختن این آهنگ، کارش جایی گره خورده بوده. رفته حرم، مثل همه ما اذن دخول خوانده. وارد حرم که شده، غم و غصه یادش رفته. حرم همینطور است. وارد که میشوی غصهات یادت میرود. چشم بر هم میگذاری و به دیوار تکیه میدهی. آرام میشوی...
حتما بعد گفته: آمده ام...آمدم ای شاه پناهم بده...
مطمئنم این جمله را گفته... شک ندارم. یک گوشه، مثل یک قطره که در دریا غرق میشود، دم در میان خیل زائران ایستاده و این را گفته؛ دقیقا با همان لحنی که استاد کریمخانی در آهنگ میخواند. بعد مثل الان من، اشک راهش را باز کرده و تندتند دویده روی صورتش. اشک این مدلی خیلی کیف میدهد. انگار تمام عقدههایت است که بیرون میریزد و سبکت میکند.
حتما شانههایش تکان خورده وقتی که گفته: خط امانی ز گناهم بده...
و باز هم، انگار گریه کلامش را بریده...و انگار همانجا، امام دست گذاشته اند روی شانههایش. او هم سرش را گذاشته روی سینه امام و با حالت بریدهبریده و شکسته گفته: ای حرمت ملجا درماندگان...دور مران از در و راهم بده...
انگار امام بغلش کرده اند. شاید خودش هم نفهمیده باشد. ما نمیفهمیم، ولی امام موقع زیارت با تکتک ما هست. حتما برای همین است که از اینجا به بعد، ریتم آهنگ شادتر است. انگار دارد میخندد؛ میان گریه میخندد و مانند بچهها اشکهایش را تندتند پاک میکند. بعد دوباره، سرخوشانه میگوید: ای حرمت ملجا درماندگان، دورمران از در و راهم بده...
انگار روبهروی امام ایستاده، با لبخند سرش را پایین انداخته و گردن کج کرده: لایق وصل تو که من نیستم، اذن...اذن به یک لحظه نگاهم بده... رضاجان...
من نمیدانم بعد از این، چقدر در حرم مانده و چقدر به دیوار تکیه داده و چشم بسته و چقدر به ضریح زل زده. ولی این را مطمئنم که چشمانش دائم از هجوم اشک تار میشده. اصلا دقت کرده اید؟ نمیدانم چطور توضیح بدهم...انگار در این آهنگ، به یک شکلی که من نمیدانم، دارد حس تار شدن چشم را هم بیان میکند. یک بار دیگر گوش بدهید...هم صدای زمزمه زوار را میشنوید، هم نسیم حرم را حس میکنید و هم تار شدن چشم را میفهمید. اصلا شاید اگر این بار قسمتتان شد و رفتید حرم، صدای همین آهنگ را هم شنیدید؛ انگار فرشتگان هم این آهنگ را مینوازند و میخوانند. آقای عظیمینژاد و استاد کریمخانی هم که نباشند، باز هم صدای این آهنگ در حرم میوزد. این آهنگ، بیان یک مکاشفه است انگار؛ انگار آهنگساز یکی از آینههای حرم است که دارد نورِ علیبنموسیالرضا را باز میتاباند. و تا نور در آینه تجلی نکند، آینه حرفی برای گفتن ندارد...
یک بار دیگر آهنگ را گوش کنید و چشم ببندید تا این مکاشفه را بشنوید...
پ.ن: اگر یادتان ماند و باران گرفت، دعایی به حال بیابان کنید...
#میلاد_امام_رضا(ع)✨💐
#فاطمه_شکیبا
#فرات
نظرات شما عزیزان☺️
درباره رمان امنیتی #رفیق
خیلی ممنونم از لطفی که به بنده دارید. خوشحالم که دوست داشتید. الحمدلله؛ لطف خداست.
#روایت_عشق
نظر شما چیه؟؟!
منتظریم👇👇
https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مهشکن🇵🇸
نظرات شما عزیزان☺️ درباره رمان امنیتی #رفیق خیلی ممنونم از لطفی که به بنده دارید. خوشحالم که دوست
آخی...
شبای قبل این موقع داشتم قسمت ها رو براتون بارگذاری میکردم🙃
چشم
اتفاقا من هم از تعامل با شما عزیزان و خوندن دیدگاهها تون لذت میبرم.
انشاءالله #تحلیل_شخصیت رو ادامه میدیم؛
ممنون میشم اگر نظری دارید برامون بفرستید😉
https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
سلام
درباره شعر، راستش نمیدونم شاعرش دقیقا کیه. ولی منسوب به شهید محمد عبدی، از شهدای سپاه پاسداران هست که در درگیری با اشرار در یکی از استانهای شرق کشور به شهادت رسید.(فکر کنم دهه ۷۰).
من این شعر رو توی کتاب زندگینامه شهید محمدحسین محمدخانی خوندم (کتاب عمار حلب).
خیلی شعر قشنگیه...منم با هر بیتش لذت میبرم.
ممنونم بابت دعای قشنگتون.
همچنین☺️
دوستان زیادی پیام داده بودند و گفته بودند فایل دلارام من و عقیق فیروزهای باز نمیشه.
فایل ها دوباره آپلود شدند برای شما عزیزان☺️
سلام.
البته این هم نیست که اصلا واقعیت نداشته باشه؛ بسیاری از وقایع بر اساس واقعیت نوشته شدند(مثل مرگ شیدا، مجید و...)
درباره سپهر هم، بله شهدایی داشتیم که زندگی خوبی داشتند و غرق در نعمت بودند؛ تکفرزند بودند و... اما برای به دست آوردن ثروت بزرگتری به نام شهادت، اسباببازیهای دنیایی رو پشت سر گذاشتند. نمونه بارزش شهید ادواردو آنیلی یا شهید احمد محمد مشلب؛ و البته توی دفاع مقدس هم چنین شهدایی داشتیم.
در باره ظاهر سپهر، من از شهید حسن فاتحی (معروف به حسن سرطلا) الهام گرفتم که از شهدای غواص هستند
شهید حسن فاتحی معروف به حسن سرطلا یا حسن آمریکایی
حاج مهدی مظاهری می گوید: جوانی بود رعنا و رشید. بسیار خوش چهره و خوش سیما با موهای طلایی و چشم آبی و پوست سفید. اصلا یک شخصیت ویژه و متفاوتی داشت. حسن شب قبل از حرکتمان به من گفت: اوستا میشه من یه خواهشی از شما بکنم؟ گفت: «من واقعیتش این است که مشکلی دارم. قبل از آمدن به جبهه، زیاد دنبال لباس و تیپ و ... و جلوی آینه بودم برای ظاهرم. خواهشم این است که اگر من شهید شدم، شما مقداری از خون من را به بدنم بمالید. چون احساس میکنم که با این قیافه خودنمایی کردهام، باید کفارهای بدهم!» این حرف خودش است نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد! حسن گفت: «من از شما میخواهم از این خونم به موهایم بمال که من روز قیامت، خوب محشور بشم.»
با عباس هنوز کار داریم 😎
درباره مامور امنیتی شدن، باید بگم این شغل ظاهرا خیلی جذاب و هیجانانگیز به نظر میاد ولی محدودیت ها و سختیهای خودش رو داره که شاید ما فقط قسمتی از اونها رو میدونیم، و پذیرش چنین شرایطی نیاز به روحیه خیلی خاص و توانمندی های خاصتر داره.
با دقت تصمیم بگیرید؛ شاید حرفم ناامیدکننده و ناراحتکننده باشه ولی باید بگم در این زمینه، فقط علاقه کافی نیست.🙂
نظرات شما عزیزان☺️
درباره رمان امنیتی #رفیق
خیلی ممنونم از لطفی که به بنده دارید. خوشحالم که دوست داشتید. الحمدلله؛ لطف خداست.
انشاءالله کمی زمان بگذره، جلد دو هم در راه است.
#روایت_عشق
نظر شما چیه؟؟!
منتظریم👇👇
https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مهشکن🇵🇸
نظرات شما عزیزان☺️ درباره رمان امنیتی #رفیق خیلی ممنونم از لطفی که به بنده دارید. خوشحالم که دوست
نظرات شما عزیزان☺️
درباره رمان امنیتی #رفیق
ممنونم بابت لطف شما☺️
#روایت_عشق
نظر شما چیه؟؟!
منتظریم👇👇
https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید / تیزر رمان امنیتی #رفیق 📓
✒️به قلم: #فاطمه_شکیبا
🔰روایتی امنیتی از وقایع میدانی فتنه ۸۸، پشت پرده تیمهای ترور و کشتهسازی و نفوذ...⚠️
#بریده_رمان 📖📚
فریادِ قدمهای یگان ویژه، لحظه به لحظه نزدیکتر میشد. تازه متوجه زخم زانویش شد. دستش را بر گوشیِ داخل گوشش گذاشت و گفت: قربان... صدای منو دارید؟ حسین انگار منتظر همین بود که بلافاصله جواب داد: کجایی صابری؟ بگو!
کلام بشری هربار از درد منقطع میشد: قربان... حدستون... درست بود... میخواستن بزننش...
حسین صدایش را بالاتر برد: خب بعد؟ تونستن یا نه؟
- نه قربان... نذاشتم... الانم... نشستن توی ماشین... فکر کنم... منتظر پسره هستن... که بیاد... ببردشون...
🌐رمان امنیتی#رفیق
https://eitaa.com/joinchat/4209770517Cd7795651b7
#بصیرت
#انتخابات_1400
#سرطان_اصلاحات_امریکایي
#فتنه
#انتخابات
مهشکن🇵🇸
🎥 #ببینید / تیزر رمان امنیتی #رفیق 📓 ✒️به قلم: #فاطمه_شکیبا 🔰روایتی امنیتی از وقایع میدانی فتنه ۸۸
سلام دوستان عزیز🌿
اگر واقعا رمان رو دوست داشتید و فکر میکنید مفید بوده، با انتشار این تیزر، دوستانتون رو هم برای مطالعه رمان دعوت کنید☺️
سلام
بله قبول دارم کانال سوت و کور شده😔
پیشنهاد شما چیه؟
چالش #تحلیل_شخصیت رو ادامه بدیم؟؟
البته انشاءالله بنده هم چندتا پیدیاف رمان امنیتی براتون میذارم که استفاده کنید☺️
1_76186815.pdf
2.5M
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف
#سری_دوم
فایل پی دی اف
تمام قسمت ها در یک فایل.
✅ @kheymegahevelayat
#کتاب_خوب_بخوانیم
#معرفی_کتاب
#روایت_عشق
https://eitaa.com/istadegi