1_970182770.mp3
14.05M
🏴🎙️🏴🎙️🏴🎙️🏴
#دین_فطری
دنیا هم فرمول داره!
اگه فرمول دنیا رو بلد نباشی،
میبینی بعد از هفتااااااد سال زندگی...
هنوز به جواب نرسیدی!
ایــن صــوت، از فرمــول درســت زندگــی، رونمایــی میکنــه.
#محرم
http://eitaa.com/istadegi
جلسه سیزدهم.mp3
11.41M
🏴🎙️🏴🎙️🏴🎙️🏴
#دین_فطری
زندگی بدون قانون، مثل سنگیه که روی سنگ دیگه بند نمیشه!
اما؛ سوال اینجاست:
چه کسی باید برای «انسان» قانون بگذاره؟
یک
انسان عالم؟
یک انسان پژوهشگر؟
یک انسان
مخترع؟
یک انسان کاشف؟
خب اینها که همه
انساناند...
عقلشان یکی است و علمشان از
دنیا، یکی... فهمشان یکی است و قدرتشان
یکی...
تازه خیلی وقتها اشتباهاتی میکنند که چند نسل بعد متوجه آن میشوند!
#محرم
http://eitaa.com/istadegi
🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸
🌷 #شهید_سیده_سهام_موسوی 🌷
🔸تولد: ۱۳۳۸ شمسی، شهرک نبیشیث، بعلبک، لبنان
🔸شهادت: ۲۷ بهمن ۱۳۷۰، منطقه کوثر به الیسا، استان نبطیه، لبنان
#اربعین
http://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸 🌷 #شهید_سیده_سهام_موسوی 🌷 🔸تولد: ۱۳۳۸ شمسی، شهرک نبیشیث، بعلبک، لبنان 🔸شهادت: ۲
🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸
🌷 #شهید_سیده_سهام_موسوی 🌷
🔸تولد: ۱۳۳۸ شمسی، شهرک نبیشیث، بعلبک، لبنان
🔸شهادت: ۲۷ بهمن ۱۳۷۰، منطقه کوثر به الیسا، استان نبطیه، لبنان
سیده سهام دوران کودکي و نوجواني خود را در اين شهر و در دامان خاندان عالمپرور «موسوي» سپری کرد. در چهارده سالگی، به عقد پسرعمویش، سیدعباس موسویِ بیست و یک ساله درآمد و با او برای تحصیلات حوزوی به نجف اشرف رفت.
در نجف اشرف اوضاع بر سيدعباس بسيار سخت شده بود؛ پول کافی براي خريد کتابهای درسیاش نداشت. سيده سهام از حلقه ازدواجش گذشت تا هم خير دنيا و آخرت را بيابد و هم گره از کار شوهرش باز شود.
سيدهسهام با اشتياق در کلاس شهيد بنتالهدی صدر در نجف شرکت میکرد تا از دريای علم اين بانوی نخبه مکتب اهل بيت(ع) سيراب شود.
وقتی رژيم صدام طلاب لبنانی را از اين کشور اخراج کرد، سيدعباس و سيدهسهام هم برگشتند لبنان.
در لبنان، امام موسی صدر انتظار آنان را میکشيد. سيدعباس تصميم گرفت با کمک بچههای لبنانی حوزه نجف، مدرسهای در بعلبک احداث کند. او پيشنهاد آن را به امام محرومان داد و ايشان هم موافقت کرد. البته امام موسی به دليل مشغله بسيار فرصت تدريس را در اين مدرسه که «الامام المنتظر(عج)» نام داشت نيافت. کارهای حقوقی مدرسه را امام موسی و کارهای مديريتی را سيدعباس انجام میداد.
ربوده شدن امام موسی صدر در ليبی ضربه سختي به سيدعباس زد. او عقيده داشت مزدوران استکبار جهانی برای تأمين منافع قدرتهای مطبوعشان اين کار را کردهاند.
مدتی بعد سيدعباس قسمت خواهران حوزه علميه را تأسيس کرد و از همسرش خواست که مديريت آن را بر عهده بگيرد. سيدهسهام هم با توکل به خدا پذيرفت و شد مدير مدرسه علميه خواهران «الزهرا».
کارهاي سيدهسهام که حالا ديگر به اسم «امياسر» میشناختندش، سطح علم و آگاهی از دين را بين بانوان ساکن بقاع بسيار بالا برد.
پس از تهاجم ارتش رژیم صهیونیستی به لبنان، درحالی که سيدعباس در خط مقدم نبرد بود، امیاسر در کنار همسرش، به فعالیت در حزبالله می پردازد؛ به خانوادههای شهدا و اسرا سرکشی میکند، به فرزندان شهدا رسیدگی میکند و در کنار همه اینها، از فعالیتهایی همچون شستن لباس رزمندگان و جمع آوری کمک مالی برای حزبالله و خانوادههای شهدا نیز فروگذار نمیکند.
وقتي فشار کار بر سيدعباس زياد شد، مجبور شد مديريت حوزه را به دوستانش تحويل دهد؛ اما امياسر همچنان سکانداری مدرسه «الزهراء(س)» را بر عهده داشت.
پس از اعلام موجوديت رسمی حزبالله لبنان، سيدعباس حوزه فعاليتش را تغيير داد و به عنوان يکی از رهبران حزبالله و مقاومت اسلامی، از نزديک شاهد فعاليت نيروهای مجاهدش عليه غاصبان صهيونيست بود. يک ماه استقرار سيد و امياسر در «طيردبا» در حومه صور، باعث تقويت جوانان مقاوم و احترام آنان به سيدعباس و همينطور علاقه و حس دوستی زنان و دختران جنوبی به امياسر شد.
چند سال بعد، سيدعباس موسوی با شايستگی تمام دبیرکل حزبالله لبنان شد. امياسر نگذاشت سيدعباس در اين ايام تنها باشد. سیدعباس در پاسخ به کسانی که از ترورشدن او ابراز نگرانی میکردند، میگفت: «تا زمانی که امیاسر در کنارِ من نباشد، من هرگز به شهادت نخواهم رسید.»
گویی میان این دو عهدی بوده است که به شهادت نرسند، جز آن هنگام که این توفیق برای هردوی آنان فراهم باشد، تا زندگی همدلانه و عاشقانه خود را در دنیای دیگر نیز ادامه دهند.
سرانجام در حالی که سوار ماشين همسرش بود و پسرش «سيدحسن» را در آغوش داشت، از محل برگزاری مراسم سالگرد شهادت «شيخراغب حرب» برمیگشت که با شليک موشک آتشين بالگرد صهيونيستها به ديدار مادرش «فاطمهزهرا(س)» شتافت.
زندگینامه این بانوی شهید، در کتاب "همقسم" به قلم عبدالقدوس امین، با ترجمه احمد نطنزی و توسط انتشارات به نشر به چاپ رسیده است.
#اربعین
http://eitaa.com/istadegi
جلسه چهاردهم.mp3
10.27M
🏴🎙️🏴🎙️🏴🎙️🏴
#دین_فطری
آمدنــد خدمــت پیامبــر و گفتنــد: در همســایگی
مـا زنـی اسـت کـه صبـح تـا شـب روزه میگیـرد.
و شـب تـا صبـح عبـادت میکنـد، امـا بـد دهـان
اســت و همســایهها از او ناراضیانــد!
پیامبــر فرمـود: جایـگاه ایـن زن در جهنـم اسـت!
یعنـی،
پیامبــری کــه «اســلام» را آورده، ایــن زن را
مســلمان نمیدانــد؛ امــا اگــر مــن و شــما چنیــن
کســی را در همســایگی خــود داشــته باشــیم،
میگوییــم ایــن زن مذهبــی، بددهــن اســت!
کــدام مذهــب؟ کــدام دیــن؟
هرکـس کـه صـف اول مسـجد بـود و نمـاز خوانـد و روزه گرفـت، ولـی اهـل غیبـت بـود و تبعیـض
و داد و فریـاد،
مسلمان است؟
#محرم
http://eitaa.com/istadegi
سلام و سپاس فراوان از نظرات پرمهر شما.
خوشحالم که رمان رو دوست داشتید.
درباره مطهره، قبول دارم که پردهبرداری کامل از ماجراش باید دیرتر اتفاق میافتاد و از اول داستان معلوم نمیشد؛ اما چون قسمتهای زیادی از داستان رو در ویراست دوم حذف کردم، و ماجرای مطهره در فلاشبک همین قسمتها بازگو میشد، ناگزیر ماجرای مطهره رو زودتر و به شکلی دیگه در داستان آوردم.
درباره اسارت عباس، بارها گفتم که بنده اصلا کشش روحی لازم برای نوشتنش رو نداشتم و خیلی تلاش کردم طولانیترش کنم؛ اما واقعا اعصابم رو میریخت بهم. دوستان مهشکن میدونن که چقدر برای من آزاردهنده بوده و واقعا این مسائل اذیتم میکنه.
نحوه نجاتش رو هم در رمان خانم اروند خواهید خواند.(این رمان هنوز منتشر نشده و در هفتههای آینده انشاءالله در همین کانال منتشر میشه)
درباره خانم رحیمی، این شخصیت میتونست خردهپیرنگ یا حتی یک پیرنگ اصلی و جذاب باشه؛ اما چون در فراز و فرود رمان گم شد، تصمیم به حذفش گرفتم تا موضوع شهید نشه. شاید بعدها، یک رمان با پیرنگی مشابه این نوشتم؛ رمانی که خانم رحیمی، شخصیت اصلیش باشه.
خط قرمز جلد سوم نداره؛ اما شاید شخصیتهای دیگهای که در رمان بودند رو بازهم در رمانهای دیگه ببینیم...
و البته، انشاءالله عباس در رمان بعدی هم حاضر خواهد بود به عنوان شخصیت فرعی.
نظر شما چیه؟
کدام قسمت رمان خط قرمز به نظر شما خوب پرداخته نشد؟
https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
15 قسمت اول.mp3
7.38M
🏴🎙️🏴🎙️🏴🎙️🏴
#دین_فطری
واقعـا اگـر بهجـای گوشت گوسـفند، گوشـت خـوک بخوریــم، یــک قســمت از خدایــی خــدا از بیــن مــیرود؟
یــا مثـلـا یــک گوشــهای از عــرش الهــی،
شـکاف برمـیدارد و فـرو میریـزد؟!
اصلـا بهحـال
خــدا چــه فرقــی میکنــد کــه مــن چــه میخــورم؟
و چـه میکنـم؟
قضیـه واجـب و حـرام و حـال...
قضیــهی ســود و ضــرر «مــن» اســت!
نــه ســود
و ضــرر خــدا!!
#محرم
http://eitaa.com/istadegi
سلام
قبول دارم. البته بستگی داره تعریف شما از تلخ نباشه. چون بنده شهادت رو یک اتفاق کاملا شیرین تلقی میکنم، حس میکنم پایان اگر با شهادت باشه زیباتره و اصلا حس میکنم هر پایانی جز شهادت، پایان تلخه...
ولی چشم. بخاطر شما سعی میکنم رمانهای بعدی رو شادتر ببندم.
#پاسخگویی_فرات
سلام
زیگزائور چندتا ایراد جدی داره؛ سنگینی زیاد، لگد سنگین و گیر کردنهای مداوم... اما تا یک زمانی بین سلاحهای کمری خیلی طرفدار داشت و رایج بود؛ طبعاً در خیلی از کشورها سلاح سازمانی بود از جمله در ایران که هنوز هم سلاح سازمانی فراجا ست(البته نسخه بومی این سلاح، زعّاف نام داره).
در کل زیگزائور برای یک تیرانداز حرفهای که قوای بدنی زیادی داره، سلاح قابل قبولی هست ولی برای افراد غیرحرفهای، واقعا فاجعهسازه. شما فکر کنید وزن این اسلحه بدون خشاب حدود ۹۶۰ گرم هست!!! تازه لگد رو هم اضافه کنید... واقعا گزینه خوبی نیست برای شرایط بحرانی.
با این وجود، الان دیگه دوران سلاحهای کمری فلزی گذشته و سلاحهای پلیمری دارند جایگزین میشن که خیلی سبکتر هستند و ایمنتر. مثلا سلاح کمری گلاک، ۶۵۰ گرم وزن داره که واقعا عالیه دربرابر زعاف. و امنیت ماشه و آلات متحرکش هم واقعا بیشتره طوری که احتمال در رفتن تیر از سلاح نزدیک به صفره(برعکس زیگزائور که خطر در رفتن تیر ازش خیلی بالاست).
در ایران هم کمکم سلاحهایی مثل کاوه(نسخه بومی گلاک) دارند جایگزین زعّاف میشن.
#پاسخگویی_فرات
سلام
احساس کردم مکالمات اون قسمت خیلی کمکی به خط سیر اصلی داستان نمیکنند و یکم مصنوعی از آب درآمده بودند. شاید باید این مکالمه رو بهتر مینوشتم؛ طوری که ازش راضی باشم و حذفش نکنم.
درباره مطهره، بله این شخصیت هنوز جای پردازش داره؛ پردازشی به اندازه یک رمان مستقل که اگر عمری بود بهش میپردازم.
#پاسخگویی_فرات
سلام
بعضی وقتها نوشتن خیلی چیزها باعث قساوت قلب میشه. حتی وقتهایی که درباره زخمی شدن یا آسیب دیدن شخصیتها مینویسم هم اذیت میشم و ذهنم بهم میریزه؛ مخصوصا که برای توصیف دقیقش، باید درباره اون آسیب به طور خاص و دقیق و علمی تحقیق کنم. مثلا وقتی برای یکی از قسمتهای خط قرمز، درباره فساد نعشی تحقیق میکردم، تا چند روز نمیتونستم درست غذا بخورم.
شاید هم این حساسیت زیاد بنده ست. حتی خیلی از روضهها رو هم گوش نمیدم یا اگر بخوام متنی درباره عاشورا بنویسم، مستقیماً به خیلی مسائل اشاره نمیکنم چون واقعا آزارم میده و میترسم دچار قساوت قلب بشم.
#پاسخگویی_فرات
15 قسمت 2.mp3
9.6M
🏴🎙️🏴🎙️🏴🎙️🏴
#دین_فطری
همیــن اســت کــه امــامرضــا(علیهالسـلـام) میفرماینــد:
خداونــد هیــچ خوردنــی و نوشــیدنی را حــلال نکــرده، مگــر بخاطــر منفعتــی کــه دارد و هیــچ خوردنــی و نوشــیدنی را حــرام نکــرده، مگــر بخاطــر ضــرر و مــرگ و فســادی کــه دارد!
چــه خــوب اســت کــه عاقلانــه نــگاه کنیــم، و از عقلمــان، بــرای رســیدن بــه «حقیقــت» اســتفاده کنیــم.
آن وقــت اســت کــه
بهتریــن انتخابهــا، ســهم مــا میشــود.
#محرم
http://eitaa.com/istadegi