💐 امام حسن عسکرى علیه السلام: هر که برادر خود را پنهانى اندرز دهد، او را آراسته است و هر که در برابر دیگران موعظه اش کند، او را لکه دار کرده است.
تحف العقول، ص ۴۸۹
#میلاد_امام_حسن_عسکری علیه السلام مبارک!🌱🌷
http://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
خداییش خیلی سکوتتون عجیبه،
حس میکنم کسی نفهمیده قضیه چیه.
ایشون اولین کسی بودن که واکنش نشون دادن، داشتم نگران میشدم🙄
مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
پس توی شوک بودید صداتون در نمیاومد 🙄
باید صبر کنیم ببینیم چی میشه...
پ.ن: هیچ چیز از هیچکس بعید نیست!
مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 18
دست سالمم را روی دهانم میگذارم. هنوز نمیفهمم. آرسن بیدستوپایی که من میشناختم اصلا عقلش به درک مسائل پیچیده عالم جاسوسی قد نمیداد.
-داری شوخی میکنی؟
-میدونم خیلی خنگ به نظر میاد ولی در باطن یه شیطان تمامعیاره.
از میان دندانهای بهم فشردهام میغرم: پسره آبزیرکاه!
دانیال بیتوجه به خشم من میگوید: مامور بود که هربار چکت کنه تا مطمئن بشه تحت نظر نیستی و مشکلی وجود نداره. شب قبل عملیات هم اومد پیشت تا مطمئن بشه عملیات رو انجام میدی.
-چطور مطمئن شده بود؟
دانیال پوزخندی شیطانی میزند.
-لازم نبود حرف بزنی. میگفت از رفتارت پیدا بود میخوای باهاش خداحافظی کنی. حالا راستشو بگو، واقعا میخواستی اونا رو بکشی؟
دست سالمم را میان موهایم میبرم و نفس عمیقی میکشم.
-نمیدونم.
-نمیدونی؟
یک دسته از موهایم را در مشت میگیرم.
-چندنفر از دوستام اونجا بودن. نمیخواستم بکشمشون. ولی خب چارهای نداشتم. نمیخواستم بمیرم.
دانیال سرش را تکان میدهد.
-تصمیمت عاقلانه بود. باید این کار رو انجام میدادی. فقط اون تصادف لعنتی همهچیز رو خراب کرد.
نفسم را با خشم بیرون میدهم. انتظار آدم شدن از کسی مثل دانیال واقعا انتظار زیادی ست؛ هرچند من هم بهتر از او نیستم. من هم یک قاتل بالقوهام. سرم را بلند میکنم و میپرسم: آرسن رو چکار کردی؟
- یه طوری سرشو گرم کردم و از شرش خلاص شدم. به هرحال مهم نیست. گذاشتمت توی کاور جنازه و با بدبختی از بیمارستان آوردمت بیرون و طبق برنامه قبلی از مرز خارجت کردم؛ با این تفاوت که تو بیهوش بودی و پوستم کنده شد.
میخندد.
-فکر نمیکردم انقدر سنگین باشی.
پشت چشمی برایش نازک میکنم و سرم را به سمت دیگری برمیگردانم. دانیال ادامه میدهد: از قبل برنامه فرارمون رو چیده بودم. یکم تغییرش دادم. مجبور شدم با دارو بیهوش نگهت دارم و توی تابوت بذارمت. برای هردومون هویت جعل کردم، بعدم ادای یه مردِ عاشقِ داغدیده رو درآوردم که میخواد آخرین خواسته همسر مرحومش رو برآورده کنه و اونو به شفق و مادر دریاها بسپاره.
ادامه دارد...
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
اعتمادتون به آرسن: ۱۲۰٪ 😐
اعتمادتون به دانیال: ۲۰-٪ 😐
بیچاره دانیال!😕