مهشکن🇵🇸
"مثل موش از موشک حماس ترسیدن" به روایت تصویر :))) اگه گفتید نکته عکس چیه؟
درسته
وجب به وجب پناهگاه گذاشتن!!!
میشه یه مسابقه بذاریم هرکی پناهگاههای بیشتری روی نقشه تلآویو شمرد برنده ست😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 اَللهُمَّ صَلِّ عَلى مُوسَى بنِ جَعفَرٍ وَصیِّ الاَبرارِ وَ اِمامِ الاَخیارِ وَ عَیبَةِ الاَنوارِ
حَلیفِ السَّجدَةِ الطَّویلَةِ وَ الدُّموعِ الغَزیرَةِ وَ المُناجاةِ الکَثیرَة؛ اللٰهمّ صَلّ علیه و علی آبائه و ابنائه الطّیّبین الطّاهرین المعصومین و رَحمة الله و برکاته.
🖤 #شهادت_امام_کاظم علیهالسلام تسلیت باد🥀
پ.ن: امشب به احترام حضرت موسی بن جعفر علیه السلام رمان نداریم.
▪️امام کاظم (علیه السلام) فرمودند:
«مَنْ کَفَّ نَفْسَهُ عَنْ أَعْراضِ النّاسِ أَقالَهُ اللّهُ عَثْرَتَهُ یوْمَ الْقِیامَةِ وَ مَنْ کَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ کَفَّ اللّهُ عَنْهُ غَضَبَهُ یوْمَ الْقِیامَةِ».
امام کاظم (علیه السلام) فرمودند:
هر که خود را از ریختن آبروی مردم نگه دارد، خدا در روز قیامت از لغزشش می گذرد و هر که خشم خود را از مردم باز دارد، خداوند در روز قیامت خشمش را از او باز دارد.
#شهادت_امام_کاظم علیه السلام تسلیت باد🥀
ابرها امروز خیلی رویایی بودن...✨
امروز بعد چندین سال رفتم به دبیرستانم؛ مدرسه معارف شهید مطهری.
چقدر تجدید خاطره کردم...
دیدن مدیر و سه نفر از معلمها،
شنیدن صدای آهنگی به عنوان زنگ تفریح توی مدرسه زده میشد(آهنگ سریال امام علی علیه السلام)،
خوندن نماز جماعت همراه بچههای معارفی،
دیدن فضای مذهبی و بچههای محجبهی معارف و یادآوری عالمی که توی دبیرستان درش زندگی میکردم...
و حرف زدن با بچههای پایه دهم درباره کنکور، هدف، فعالیت اجتماعی، کتابهای شهید مطهری، بانوان شهید و کار فرهنگی...
چقدر درباره کارهایی که با خانم مصباح توی مدرسه میکردیم پز دادم!
چقدر دوران خوبی بود...
چقدر خوب گذروندیمش...
میدونید،
امروز که بدون مصباح رفتم معارف، خیلی احساس ناقص بودن داشتم.
انگار توی اون مدرسه، من بدون مصباح کاملا بیمعنام!
ما از سال اولی که باهم توی معارف آشنا شدیم، با وجود تفاوتهای پررنگمون، تبدیل شدیم به دوقلوهای افسانهای.
حرف همو میفهمیدیم، دغدغههای مشابه داشتیم، و خیلی خوب میتونستیم تبدیل به نقاط قوت هم بشیم و نقاط ضعف همدیگه رو جبران کنیم.
دوستیمون اصلا مثل این دوستیهای لوس دبیرستانی نبود که همهش درحال آه و گریه کردن توی بغل هم و قربون صدقه هم رفتن و اینجور چیزا باشه.
یه دوستی کاملا بر پایه اهداف مشخص، با قوانین مشخص، و بر اساس کلی بررسی و برنامه...
(بماند که هرچی بزرگتر شدیم، شرایط زندگی ما رو کمی از هم دور کرد و باعث شد درک متقابلمون نسبت به قبل کمتر بشه و کمتر بتونم خواهر خوبی براش باشم)
ما همیشه توی مدرسه باهم بودیم.
نمرات خوبمون و جسارتمون و انضباطی که داشتیم باعث میشد کادر مدرسه به ما اعتماد کنن و بذارن خیلی از امور فرهنگی مدرسه رو دست بگیریم و مدیریت کنیم؛ درواقع اینطوری بود که ما هرازگاهی کادر مدرسه رو هم درجریان کارهامون قرار میدادیم!!
از نظر درسی، رتبه اول و دوم بین ما دست به دست میشد و بقیه معمولا برای رتبههای بعدی رقابت میکردن.
یه رقابت شیرین درسی داشتیم... و جالبه که روش درس خوندن ما کاملا با هم متفاوت بود!
سال دوم، کلاسمون از هم جدا شد و حقیقتا اون سال خیلی به من سخت گذشت؛ زنگ تفریحها باهم بودیم و تا لحظه آخری که معلم بیاد، جلوی ستونی که بین دوتا کلاس بود، میایستادیم و حرف میزدیم.
طوری که اون ستون ستونِ ما بود، همه میدونستن مال ماست!
حرفامون حرفای بیخود و چرت و پرتی نبود که معمولا توی جمع دوستانه مطرح میشه. هربار تصمیم میگرفتیم درباره یه موضوع مهم اخلاقی یا اعتقادی صحبت کنیم. درباره کتابایی که میخوندیم، سخنرانیهایی که گوش میکردیم و...
البته شوخی هم باهم داشتیم، زیاد... یه سری اصطلاحات خاص ما دوتا بود. بقیه معمولا شوخیامون رو نمیفهمیدن!
عاشق این بودیم که دوتایی علیه یه نفر توطئه کنیم و حالشو بگیریم(البته اهداف تربیتی داشتیما).
توی کلاس برخلاف جهت بچههای دیگه، کنار دیوار و طوری مینشستیم که همه بچهها رو ببینیم، حواسمون بود که جو کلاس چطوریه و بچهها حالشون خوبه یا نه... اگه لازمه کمکشون کنیم.
سر بیشتر کلاسا کتاب غیردرسی میخوندیم، معلمهام کاری بهمون نداشتن. و همت والایی داشتیم در کتابخون کردن بچهها، مخصوصا مصباح. یه طوری که توی کلاس ما آخر سال بیشتر بچهها کتاب غیردرسی میخوندن!
توی کلاس معمولا من و مصباح نظر میدادیم و بیشتر وقت کلاس به بحث ما با معلمها و ارائه نظرات کارشناسیمون(!) میگذشت، نظراتمون مکمل هم بود و یه جاهایی معلمها هم مینشستن فیض میبردن!
یه جاهایی رسما دیگه ما درس میدادیم!
البته دعوا هم با هم داشتیم، زیاد...
تازه از وقتی مدرسه تموم شد و دورتر شدیم دعواها بیشتر هم شد؛
درواقع کشف کردیم که وقتی ارتباطمون کم میشه و کم با هم حرف میزنیم کار به دعوا میکشه.
دعوا رو هم باید با چندین ساعت صحبت حضوری حلش کنیم.
ولی فعلا که دوستیم.
نه... خواهریم.
امیدوارم خواهر بمونیم...
مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 108
بوق اول.
آپارتمانم، یک آپارتمان کوچک هفتاد متری دوستداشتنی در محلهی شهر سفیدِ تلآویو است؛ یک کیلومتری ساحل مدیترانه. طبقه سومم و بخاطر وجود ساختمانهای دیگر، دید خوبی به ساحل ندارم؛ اما خوب است. برای کسی که آمده تا اسرائیل را بهم بریزد، زیاد هم هست. نوساز نیست، ولی راحت است و دنج.
بوق دوم.
یک اتاق خواب دارد و یک سالن کوچک، و یک بالکن نقلی. دورتادورش سرسبز است. دیوارها کاغذدیواری کرمرنگ دارند و رنگ در کمدها و کابینتها هم همینطور است. من هم اسباب و اثاثیه چندان زیادی ندارم؛ همه چیزهایی که یک خانه معمولی باید داشته باشد. پنجرهاش بزرگ و دلباز است. پایین هم یک حیاط کوچک دارد با دیوار کوتاه و چند درخت و گلدان.
بوق سوم.
خانه سهطبقه است و سه واحد دارد؛ ولی بجز من، فقط یک خانواده دیگر اینجا زندگی میکنند. البته فکر نکنم بشود اسمشان را خانواده گذاشت. دوتا مرد جوانند و از پرچم رنگینکمانیای که لبه بالکنشان آویزان بود، میشد فهمید چکارهاند. خیلی هم سعی دارند این را به همه جار بزنند و همه را جذب سبک زندگیِ مسخرهشان کنند. بدترین ویژگی این خانه، همین همسایههایش است!
بوق چهارم.
-بله بفرمایید!
ناخودآگاه سر جایم صاف مینشینم و با لحن رسمیای که از خودم انتظار ندارم میگویم: آقای حسیدیم؟
صدایش از تردید کمی میلرزد.
-بله... خودم هستم.
-من کوهنم. تلما کوهن.
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
برپاخیز.mp3
3.71M
🇮🇷🌱
تو را یل قبیله زادهاند
به دوشت این علم نهادهاند...
پ.ن: جزو سرودهای بسیار انگیزهبخشه که گاهی با خودم زمزمه میکنم✨
#دهه_فجر #ایران_قوی
http://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
میدونید، امروز که بدون مصباح رفتم معارف، خیلی احساس ناقص بودن داشتم. انگار توی اون مدرسه، من بدون مص
خلاصه دوستی من و مصباح😅
پ.ن: مصباح امروز اینو فرستاده
🌷 مبعث پیامبر مهربانی حضرت محمد مصطفی (ص) بر همگان خجسته باد 🌷
#مبعث #عید_مبعث
http://eitaa.com/istadegi
به مناسبت عید سعید مبعث، دو قسمت تقدیم نگاهتون میشه🌷
در این روزها و شبهای ماه رجب، برای بنده هم دعا کنید🌱
مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت109
صدایش از تردید کمی میلرزد.
-بله... خودم هستم.
-من کوهنم. تلما کوهن.
طوری سکوت حاکم میشود که فکر میکنم مُرده. حتی صدای نفسهاش هم شنیده نمیشود. تلنگری میزنم بلکه یادش بیاید نفس بکشد.
- الو!
خشخش نفس عمیقش را میشنوم و بعد میگوید: بله؟
-میخواستم یه صحبتی باهاتون داشته باشم دربارهی...
-خواهش میکنم برای من دردسر درست نکنید. من واقعا از چیزی خبر ندارم.
از لحن دستپاچهاش که تندتند کلمات عبری را از ته حلق ادا میکند خندهام میگیرد. معلوم است بعد از بازجوییِ غیررسمیام درباره هرئل، حسابی چشمش ترسیده و میترسد اگر مکالمه ادامه پیدا کند، همه اسناد محرمانه موساد را از زیر زبانش بکشم. میگویم: نه نه... درباره یه مسئله دیگه ست.
-چه مسئلهای؟
-اگه اجازه بدید حضوری بهتون بگم.
باز هم مکث؛ و اینبار با خشخش مضطرب نفسهاش را میشنوم. میگویم: نگران نباشید؛ مطمئنم ازش استقبال میکنید.
نگاهم به ساعت است و ثانیهشمارش که بیست ثانیه مینوازد تا ایلیا جواب بدهد.
-باشه... کجا؟
-شما انتخاب کنید، هرجایی که راحتترید.
-خیلی خب... بلوار روتشیلد خوبه؟ نزدیک خونهتون هم هست!
دهانی که برای تایید حرفش باز کردهام را میبندم. نوبت من است که نفس نکشم.
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 110
او میداند خانهام کجاست یا دارد تلافی رودستی که خورده را درمیآورد؟ شاید دارد بلوف میزند. آرام میگویم: باشه... فردا شش عصر، بلوار روتشیلد. شبتون بخیر.
و سریع تماس را قطع میکنم. قلبم تند میزند. چقدر ناشیانه برخورد کردم. اگر بلوف زده باشد چی؟ خودم را ضایع کردم، شاید یکدستیِ بدی خورده باشم...
اصلا او چکار دارد که خانهام کجاست؟
***
هنوز نیمساعت تا قرارمان مانده بود و من رفته بودم که چرخی اطراف خانهاش بزنم. واقعا خانهاش نزدیک روتشیلد بود. جایی در منطقه شهر سفید، توی یکی از آن آپارتمانهای قدیمیِ جعبه کبریتی زندگی میکند. یک آپارتمان سه طبقهی عهد دقیانوسی، با دیوارهایی که از سفید به کرمی تغییر رنگ داده بودند.
درآوردن آمار یک جوجه خبرنگار برای من کاری ندارد. زاده و بزرگ شدهی نسزیوناست و برای تحصیل و کار به تلآویو آمده. تازگی در روزنامه معاریو شروع به کار کرده و فکر میکنم آدم بلندپروازی باشد؛ از آن دسته خبرنگارانی که بلندپروازیها و کنجکاویهای خطرناک دارند.
البته آن شب پشت تلفن، الکی از خودم پراندم که خانهاش نزدیک روتشیلد است. از این که دوباره تماس گرفته بود، از این که شمارهام را داشت، از این که میخواست با من مصاحبه کند، واقعا ترسیده و بهم ریخته بودم. هیچچیز ترسناکتر از این نیست که سوژه مورد علاقهی یک خبرنگار بشوی. برای همین، میخواستم طی یک اقدام تلافیجویانه، او را آشفته کنم. تیری در تاریکی انداختم که از سکوت طولانیاش و پاسخ کوتاه و دستپاچهاش، معلوم بود به هدف خورده.
با آرامش به سمت بلوار روتشیلد قدم زدم. سیزده دقیقه تا ابتدای بلوار راه بود و من میخواستم زودتر برسم. خیابانهای منطقه شهر سفید، تنگ و دنج و پردرخت است و اوایل بهار، هوا خنک و کمی شرجی بود. خیلی وقت بود در چنین هوایی قدم نزده بودم و عصر تازگیِ درختان و بوتهها را نفس نکشیده بودم. از این بابت، باید از کوهن ممنون باشم.
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
سلام
جبرانی شب قبل؟
مگه دیشب رمان رو دریافت نکردید؟!
قسمت ۱۰۸:
https://eitaa.com/istadegi/10809
💫 پیامبر خدا از ابتدای #بعثت یک #جهادِ مرکّبِ همه جانبهی دشوار را آغاز کرد...
⭐️ کار مهمِ پیامبر خدا، دعوت به حق و حقیقت و جهاد در راه این دعوت بود.
پیامبر اکرم دچار #تشویش نشد، سخن حقِّ خود را گفت، تکرار کرد، #تبیین کرد، روشن کرد، اهانتها را تحمل کرد، سختیها و رنجها را به جان خرید تا توانست جمع کثیری را مسلمان کرد.
🎙رهبر حکیم انقلاب
🌸 عید مبعث بر بشریت مبارک باد.
#عید_مبعث
#مبعث
@http://eitaa.com/istadegi
✨ امروز ما مخاطب بعثتیم. بعثت در میان ما هم هست. یعنی همین حالا نبی مکرم اسلام در حال تعلیم و تزکیهی ما است. همین حالا ما مخاطبیم، مخاطب بعثتیم. در طول تاریخ ابدی بشریت این وجود خواهد داشت، همیشه بشریت مخاطب تعلیم و تربیت و تزکیهی پیغمبر اکرم است.
✨ پیغمبر همین طور که در آن روز مردم را به دوری از بتها و شکستن بتها دعوت کرد، امروز هم همین خطاب وجود دارد. اولین بت هم بت خود ما است، بت درون خود ما، بت نفس ما. اول خودمان را باید اصلاح کنیم. اول جامعهی خودمان را باید اصلاح کنیم.
✨ این مطالبهی نبی مکرم اسلام و بعثت اسلام از خود ما است. ما که اصلاح بشویم یک نمونهی اصلاحشدهی اسلام را به بشریت اگر نشان بدهیم، خودش جاذبه دارد و جذب میکند.
رهبر انقلاب، ۱۴۰۲/۱۱/۱۹
#عید_مبعث