eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
527 ویدیو
75 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز از اون روزهاست که می‌دونم چی می‌خوام بنویسم ولی نمی‌تونم بنویسم😭 بهش می‌گن خشکی قلم😕 دعام کنید...
هدایت شده از ربط عاشقی 🇵🇸
✨ عمه‌ی مادرم هرسال نیمه شعبان در خانه جشن می‌گیرند، جشنی که توی فامیل معروف است به مخلصانه بودنش. انقدر عمه‌جان با اخلاص و عشق این مراسم را برگزار می‌کنند که خیلی‌ها حتی به نیت حاجت گرفتن می‌آیند مجلس‌شان و هیچ‌وقت هم کارشان در مهمان‌داری لنگ نمی‌ماند. امسال از دو ماه قبل زنگ زدند به مادرم، دعوتمان کردند و گفتند: بگو دخترت بیاد برامون حرف بزنه. 🗓 قبلا هم چند سال پیش، در جشن نیمه شعبان‌شان کتاب معرفی کرده بودم، ولی صحبت کردن در مراسم‌های خانگیِ زنانه اصلا در تخصصم نبوده و نیست. روز نیمه شعبان هم می‌خواستم نروم و دقیقه آخر قانع شدم به رفتن و اصلا حرفی توی ذهنم نبود. می‌خواستم وقتی رسیدیم از دست عمه‌جان قایم بشوم و کلا از یادشان برود چنین پیشنهادی داده بودند. عمه‌جان اما زرنگ‌تر از من بودند. تا رسیدیم، دستم را گرفتند و مرا نشاندند روی مبل، کنار خانم مولودی‌خوان. با همان صراحت لهجه‌ی بامزه‌شان گفتند: تو آقای مجلسی! بعد از مولودی حرف بزن برامون. 💢 تمام وقتی که مولودی‌خوانِ روشندل مجلس، روی صفحات بریل دست می‌کشید و مدح امام زمان (عج) می‌خواند، من درمانده بودم که چه بگویم و وقتی میکروفون به دستم رسید، خدا به دلم انداخت از بنی‌اسرائیل شروع کنم؛ از برخورد بنی‌اسرائیل با منجی و رفتار منفعلانه و تنبلی و سستی نشان دادن در زمان عمل، در پیچ مهم تاریخ که باعث شد مهر ذلت بر پیشانی‌شان بخورد. از بنی‌اسرائیل رسیدم به همین جامعه‌ی الان‌مان و این که الان وقت سستی و ناامیدی نیست، وقت یک گوشه نشستن و به دعا بسنده کردن هم نیست؛ و این که فرموده‌اند برترین اعمال انتظار فرج است، منظور از انتظار ناامید نشدن و تلاش کردن است نه معطل شدن. 👥 مخاطبانم بیشتر خانم‌های میانسال و خانه‌دار بودند، مشتاقانه گوش می‌دادند و در چشمان‌شان این سوال می‌درخشید که: من باید چکار کنم؟ من جوابی برای این سوال نداشتم. تنها پیشنهادم (غیر از یک دعوت ریز و غیرمستقیم به مشارکت در انتخابات) این بود که هرکس باتوجه به موقعیت و توانمندی‌های خودش کنشگر باشد؛ همین. 🔻 بعد از من، یکی از خانم‌ها گفت من چند کلمه حرف دارم. شروعش از پلاستیک بود، پلاستیک‌هایی که ما با سرمستی و بی‌خیالی مصرف می‌کنیم و دور می‌اندازیم به امید این که بازیافت شوند، اما فقط در طبیعت رها می‌شوند، در گلوی ماهی‌ها گیر می‌کنند و دور پای پرندگان می‌پیچند. شیرابه‌هایی که از زباله‌های ما رها می‌شوند و به سفره‌های آب زیرزمینی و منابع آب راه می‌یابند، خاک را نابود می‌کنند و کوه‌هایی می‌سازند که جای کوه‌های واقعی را می‌گیرد. گفت که چند سال است تولید پسماند را در خانه‌شان به حداقل رسانده، بجای پلاستیک از کیسه و سفره‌ی پارچه‌ای استفاده می‌کند، دور ظروف یکبار مصرف را خط کشیده، زباله‌های تر را (مانند پوست میوه) می‌خشکاند و برای خوراک دام به دامداری‌ها می‌دهد، از تفاله‌ی چایِ خشکیده به عنوان کود گلدان استفاده می‌کند و خلاصه، ماهی یک بار لازم است زباله بیرون در بگذارد، هم حجم پسماندش کم است هم آلایندگی‌اش. و فقط این نیست، چند سال است که یک گروه تشکیل داده و در فضای مجازی و حقیقی، مردم را تشویق می‌کند به زندگیِ بدون پسماند. 💬 خانم‌ها سوال می‌پرسیدند و راهکار می‌خواستند برای هرنوع زباله، حتی بعضی پیشنهاد هم می‌دادند. مثلا خاله‌ام گفت استخوان و پسماند مرغ را فریز می‌کند و وقتی می‌روند مسافرت، می‌دهند به چوپان‌هایی که بین راه می‌بینند تا برای غذای سگ نگهبان گله استفاده شود. مادربزرگم گفتند پوست بادام و گردو را جمع می‌کنند و به نانوایی‌هایی می‌دهند که تنور آتشی دارند، به عنوان سوخت تنور به درد می‌خورد. 💭 داشتم با خودم فکر می‌کردم برای بعضی از ما مذهبی‌ها، کارهای این‌چنینی با عنوان حفاظت از محیط زیست در اولویت آخر هم نیست. انگار از میان تمام مشکلات کشور، چسبیده‌ایم به مسائل فرهنگی و سیاسی و گاه اقتصادی، حواسمان نیست که تمدن نوین اسلامی، خاک و آب و هوای سالم می‌خواهد و خدا آبادیِ زمین را از ما خواسته است. و اتفاقا بعد از مهمانی، با آن خانم درباره فعالیت‌هایش صحبت می‌کردیم و با این که چندان مذهبی نبود، می‌گفت مذهبی‌ها در این زمینه هم توصیه‌پذیرترند. می‌گفت وقتی به مساجد می‌رود تا مردم را در این باره آگاه کند، با دقت‌تر به او گوش می‌دهند و عمل می‌کنند. می‌گفت برای صحبت در مهمانی امروز، سری به رساله حقوق امام سجاد (علیه‌السلام) زده و از مطالبی که درباره حقوق گیاهان و جانوران در آن گفته شده، شگفت‌زده است. 💫 حالا بانوان خانه‌دار یک راه خوب برای کنشگری و تاثیر پیدا کرده بودند. می‌توانستند نگهبان آب و خاکِ سرزمین‌شان باشند، و دیگران را هم به این جهاد فرابخوانند، به این قدم کوچک در هموار کردن راه ظهور. ✍ ش . شیردشت‌زاده @rabteasheghi
مه‌شکن🇵🇸
✨ عمه‌ی مادرم هرسال نیمه شعبان در خانه جشن می‌گیرند، جشنی که توی فامیل معروف است به مخلصانه بودنش. ا
راستی پیرو این قضیه، من سعی کردم توی این اردوی راهیان نور از لیوان یکبار مصرف استفاده نکنم(بجز یکی دو مورد که مجبور شدم). فقط هم از بطری آب خودم استفاده می‌کردم و آب معدنی نمی‌گرفتم. بطری آب رو از آبسردکن‌هایی که پیدا می‌شد پر می‌کردم. هرچند ناهار و شام توی ظرف و سفره یکبارمصرف بود و توی شرایط اردو کاریش نمی‌شد کرد، ولی من سعی خودم رو کردم که در حد توانم زباله تولید نکنم؛ چون حین عبور از جاده خیل زباله‌ها و پلاستیک‌های رها شده در طبیعت زیبای خوزستان رو می‌دیدم. و متاسفانه استان‌هایی مثل خوزستان و استان‌های شمالی کشور و یا شهرهایی مثل مشهد و قم که پذیرای مسافران بسیاری هستن، درواقع باید حجم زباله‌ی خیلی بیشتری رو تحمل کنن و این خیلی وحشتناکه، هم برای مردم این استان‌ها هم برای خاک و گیاهان و حیواناتش. لطفا اگر توی عید مسافرت رفتید، در برابر زباله‌هاتون مسئولیت‌پذیر باشید، سعی کنید پسماند کمتر تولید کنید و زباله رو توی طبیعت رها نکنید(خیلی بدیهی به نظر می‌رسه ولی چیزی که توی جاده‌ها می‌بینیم نشون میده به همین امر بدیهی پایبند نیستیم!). جالبه که مادر خودم هم جزو کسانی هستند که تلاششون کاهش استفاده از پلاستیک و کم کردن پسمانده. همیشه کیسه پارچه‌ای دارن، میرن خرید هم با تاکید به فروشنده میگن که برای حفظ محیط زیست پلاستیک نمی‌گیرن و از کیسه خودشون استفاده می‌کنن. غیر از این، پوست میوه و این مدل زباله‌های تر رو خشک می‌کنن و جمع می‌کنن و میدن به دام‌داری‌ها(البته یه سری شرایط داره، مثلا نباید کپک بزنه یا فاسد بشه یا زباله‌های سفت مثل پوست گردو درش باشه). خیلی هم روی تفکیک زباله و سازماندهی بازیافت دقت دارن. تازه خاله‌م از مامانم هم پیشرفته‌ترن! زباله‌هایی مثل پوست بادوم و گردو و حتی پسماند مرغ رو هم بازیافت می‌کنن!
مه‌شکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت144 این را می‌دانستم که قاتل عباس مجازات شده؛ هاجر عکسش را نشانم داده بود. می‌دانستم یک پرستوی اسرائیلی ست و در انجام ماموریتش از نفوذی‌هایی که دور و بر عباس بودند استفاده کرده؛ ولی بیشتر از این می‌خواهم بدانم؛ پس شروع به خواندن می‌کنم. نام اصلی‌اش اورنا بوده، ولی ماموریت آخرش را با نام ناعمه انجام داده. یک آقازاده اماراتی را تور کرده تا در پوشش‌اش برای داعش در ایران سلاح تامین کند که تیرش به سنگ خورده و متواری شده، و بعد برای ایجاد آشوب در ژانویه دوهزار و هفده به ایران برگشته. عباس سر راهش سبز شده و دنبالش بوده تا جلوش را بگیرد، و ناعمه هم تمام تلاشش را برای حذف کردن عباس به کار بسته. آخرش اما، آن‌ها در یک شب زمستانی با هم مواجه شده‌اند، عباس خواسته او را دستگیر کند اما با ضربه چاقوی یک نفوذی از پا درآمده. در لحظات آخر توانسته به ناعمه شلیک کند و چون همکارانش به موقع رسیده‌اند، ناعمه دستگیر و به همراه آن نفوذی اعدام شده‌اند. یک مچ‌اندازیِ تمام‌عیار، بازی‌ای که ظاهرا یک-یک تمام شده. تا اینجا را کم‌ و بیش قبلا می‌دانستم. و این را هم می‌دانم که او کارش را تنها انجام نداده. سرپل داشته، افسر هادی داشته و چندتا عوضی‌تر از خودش مستقیم با این پرونده مرتبط بودند. کسانی که برعکس او، جایشان در اسرائیل گرم و نرم بود و فقط خرده‌فرمایش می‌دادند تا او اجرا کند. هدف آن‌ها هستند، همان «عوضی‌تر از ناعمه»ها. همان‌هایی که هدایت و راهنمایی‌اش کردند تا به عباس برسد، با عوامل نفوذی هماهنگش کردند و پشتیبانی‌اش کردند تا عباس را بکشد؛ کسانی که به احتمال زیاد هنوز زنده‌اند، مفت‌خورهایی که با نشستن توی دفترشان در موساد، از جایگاه یک کارمند دون‌پایه به مقامات بالاتر صعود کرده‌اند؛ عوضی‌هایی که در رأسشان گالیا لیبرمن ایستاده. لیبرمن... لیبرمن... این اسم آشناست. فایل ایمیل را می‌بندم و دست به سینه، به صندلی تکیه می‌دهم. زیر لب نام لیبرمن را تکرار می‌کنم تا یادم بیاید این نام را کجا شنیده بودم. دوباره سراغ لپ‌تاپ می‌روم و این‌بار، فایل دانیال را باز می‌کنم. توی انبوه یادداشت‌ها و عکس‌ها، دنبال نام گالیا لیبرمن می‌گردم. قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام داشتم ولی خیلی کم و محدود. بیشتر هم در زمینه تدوین کلیپ برای یه مجموعه فرهنگی. هرچی هم به کنکور نزدیک میشدم این کار رو کمتر می‌کردم. بستگی به خود شخص و نوع فعالیت داره. اگه کسی باشه که بتونه با برنامه‌ریزی بین کارهاش تعادل ایجاد کنه خب اشکالی نداره.
سال ۱۴۰۲ چطور گذشت؟ (مروری بر گالری ۰۲😅)
بهار ۰۲ بود که اینجا رو توی دانشگاه پیدا کردم. یه جای دنج که گاهی ساعت‌های بین کلاس تنهایی می‌رفتم اونجا قایم می‌شدم. مثل یه پناهگاه بود، منظره بی‌نظیرش آرومم می‌کرد...
روز دختر خواهرم رو بردم براش هدیه بخرم، ولی هیچکس یادش نبود که منم شامل تبریک روز دختر می‌شم...💔 (شاید چون خیلی‌ها فکر می‌کنن من به اندازه کافی دخترونه رفتار نمی‌کنم) راستش خیلی دلم گرفت که روز دختر برای همه هدیه گرفته بودم ولی هیچ‌کس یادش نبود منم هستم! همزمان از این که چنین چیزی برام مهمه عصبانی بودم، فکر می‌کردم این یه دغدغه کودکانه ست و نباید برام مهم باشه... رفتم برای خودم زیتون پرورده(که به شدت عاشقشم) و یه روسری و طلق روسری خریدم و نشستم با گریه زیتون پرورده خوردم😕 هدیه‌ها خوشحالم نکرده بودن... می‌دیدمشون گریه‌م می‌گرفت...!
پدربزرگم رفته بودن حج و یکی دو هفته رفته بودم پیش مادربزرگم که تنها نباشن. یه روز براشون پاستا پختم، البته پاستا به روش خودم. خیلی چسبید، مخصوصا با سالاد شیرازی 😅 (همکاری فرهنگی ایران و ایتالیا به این میگن😂) خیلی با مامان‌بزرگ خوش گذشت، کلی گفتیم و خندیدیم و مسجد رفتیم و...
تابستون دوره‌های بنیاد مهدویت رو می‌رفتم که محله جوباره ست، یه محله خیلی قدیمی توی اصفهان. مسیر رو از طریق مسیریاب گوشی پیدا می‌کردم، بعد از ظهر تابستون، توی کوچه پس کوچه‌های جوباره حس ماجراجویی داشتم، مخصوصا که چندتا کنیسا هم پیدا کردم!
دست من و تو نیست اگر نوکرش شدیم؛ خیلی حسین(ع) زحمت ما را کشیده ست...🌱
بعد سه سال طلبیده شدیم به محضر سلطان خراسان💚
چقدر خون دل خوردم سر موکب لشکر فرشتگان؛ ولی بالاخره شد...
یکی از بهترین کتاب‌هایی که امسال خوندم: خون دلی که لعل شد🌱
کیک تولد امسالم رو خواهرم برام درست کرده😌👏
فردای شبی که المعمدانی رو زدن، هیچکس نمی‌تونست توی خونه بمونه. همه اومده بودن که بغضشون رو فریاد بزنن. حیف که دیگه سرد شدیم، هنوز هم مردم توی غزه قتل عام می‌شن ولی انگار برامون عادی شده!!!
حرم شهدای گمنام دانشگاه دومین پناهگاهم توی دانشگاهه، پاتوق هر روزم از وقتی که اومدم دانشگاه.
چه بهار باشه چه زمستون، پناهگاه من همیشه امن و قشنگه...
بین دوتا از کلاس‌هام ساعت اضافه داشتم، که معمولاً با پیاده‌روی توی دانشگاه می‌گذشت و گوش کردن به موسیقی...
ترم ۷ تموم شد، در واقع از جامعه‌شناسی فارغ‌التحصیل شدم ولی از دروس عمومی نه😐 هنوز ۵ واحد عمومی دارم که توی ترم ۸ باید تموم‌شون کنم. واقعا درس عمومی توهین به شعور دانشجوئه😒
اعتکاف دختران حاج قاسم حقیقتا مبارزه با نفس بود😓 ولی خیلی دلم برای بچه‌هام تنگ شده...🌱
ای در رگانم خون وطن! ای پرچمت ما را کفن! دور از تو بادا اهرمن ایران من ایران من!💚🇮🇷 دهه فجر ۰۲
سالگرد حضور اسرارآمیزم توی یادمان سیدالشهداء.
اتفاق خوب پایان امسال؛ بهترین یادمان راهیان نور...