بسم الله قاصم الجبارین...
سلام سردار...!
من کمی گیج شده ام... امروز صبح بیدار شدم و دیدم تلوزیون تشییع شهیدی در اهواز را نشان می دهد. نوشته بودند سپهبد شهید قاسم سلیمانی! شاید اشتباه کرده باشند مگر نه؟ من نمی توانم بپذیرم شما در آن تابوت هستی...
حاج قاسم! قرار بود امروز برگردی اما چرا در تابوت؟ حتما دارند دروغ می گویند... امکان ندارد! هنوز قدس را آزاد نکرده ایم! هنوز تل آویو و حیفا را با خاک یکسان نکرده ایم! شما سردار قدس بودی و قرار بود نابودی اسرائیل را باهم ببینیم...
الان سه روز است که خواب می بینم. دلم میخواهد از خواب بیدار شوم و سخنرانی شما را در تلوزیون ببینم؛ اما بجای آن، همه جا پوستر و تصویر شما را می بینم. یک تنه رسانه ها و خیابان ها و دلها را قرق کرده ای سردار!
سردار لطفا بیا درباره خوابهایی که می بینم برایم توضیح بده! لطفا بگو دوستم خواسته شوخی کند که موقع نماز صبح جمعه پیامک داده: حاج قاسم سلیمانی شهید شده!
لطفا بگو شبکه خبر اشتباه زیرنویس کرده بود که شما شهید شده ای. لطفا بگو شایعه بوده. صبح جمعه ها همیشه منتظر خبرم اما نه خبر رفتن تو...
حاج قاسم خواهش میکنم توضیح بده چون من نمی توانم پیام های تبریک و تسلیت شهادتت را باور کنم. تو همیشه زنده ای... تو همان سرداری هستی که با دیدن چشمان استوارش دلمان می رفت و ذوق می کردیم. تو همان سرداری هستی که تصاویرش، فیلم هایش و سخنرانی هایش در دلمان طوفان به پا می کرد! تو زنده ای حاج قاسم! مرگ برای تو تعریف نشده است...
شاید هیچ نسبت فامیلی میان ما و شما نباشد، همشهری هم نباشیم، شما هم ما را نشناسی... اما باور کن نفسمان به نفس شما بند بود حاج قاسم... باور کن مثل پدر دوستت داریم. باور کن جگر گوشه مایی...
اصلا می دانی، ما عشقمان بود بیاییم زیر پرچم شما شهید شویم. مثل حججی، صدرزاده، محمدخانی... ما عشقمان بود پاسدار باشیم و لباسمان مثل شما سبز باشد... ما عشقمان بود با شما تا فلسطین برویم... ما فکر نمی کردیم یک روزی برسد که بخواهیم پشت اسم سردار، شهید هم بیاوریم... فکر نمی کردیم یک روز پارچه سیاه و بنر تسلیت و تبریک شهادت شما روی دیوار برود! حاج قاسم ما عادت نداریم قاب عکس شما را با روبان سیاه ببینیم. ما عادت نداریم برای شما فاتحه بخوانیم(گرچه اصلا شهید نمرده است که بخواهیم برایش فاتحه بخوانیم!). کلمه شهید سلیمانی در دهان من یکی نمی چرخد. تو نرفته ای حاج قاسم... رسانه ها دروغ می گویند...
مطمئنم برمی گردی حاج قاسم و ثابت می کنی به همه که من راست گفته ام. طول نمی کشد... چیزی نمانده است تا یک صبح جمعه، خبر آمدنت همراه پسر فاطمه تمام رسانه ها را پر کند. آن روز من به همه خواهم گفت که حاج قاسم هیچوقت نمی میرد...
منتظر می مانم حاج قاسم تا دوباره ببینمت. تو برخواهی گشت و من به امید بازگشت تو زنده ام.
تازه این اول قصه ست، حکایت باقی ست
ما همه زنده به آنیم که رجعت باقی ست...
سرباز کوچکت، فرات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سردار_من با صدای #حامد_زمانی تقدیم به سپهبد #شهید #حاج_قاسم_سلیمانی 💚
علمدارا همه زیبان ولی بی دست زیبا تر...😢
سردار خود را به جهان معرفی کنید...💪
#نشر_حداکثری #انتقام_سخت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید/ 🔰روایت یک پرونده امنیتی واقعی از پشت پرده مدلینگ در ایران؛🔰
✅ این بار با یک داستان امنیتی و بر اساس یک پرونده ی واقعی...
از نویسنده صاحب سبک، #نرجس_شکوریان_فرد ...👌
در کتاب📕 #زنان_عنکبوتی 🦹♀️؛ نشر #عهد_مانا
بریده کتاب:
"من فقط عکسای خودمو می ذاشتم. عکس های مهمونیا و گردشایی که می رفتم. یا گردش و تفریح.
عکسای خودمو دوست داشتم. البته برام مهم بود که لایک ❤️و پیام هم داشته باشم.
پیجم مثل بچه ام شده بود. مثل خونه خودم. هم دوستش داشتم، هم توش راحت بودم. خیلی راحت...
همین که نامحدود بود و آزادی رو لمس می کردم، احساس قدرت می کردم."
33.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ #یگان با صدای #حامد_زمانی / مروری بر نیمه دوم سال 98
28.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ #صبح (#morning) کاری از گروه وتر / من به یک قهرمان نیاز دارم که این رنج هزارساله را متوقف کند...
🎼 ترانهٔ Morning
ترانهٔ انگلیسی «صبح»
🔸 اثر جدیدی از وِتر با موضوع ظهور منجی انسانها
🌔 هیچ شبی نیست که بالاخره به پایان نرسد اگر چه هزار سال طول بکشد و اکنون که به تاریک ترین لحظات شب رسیده ایم و انسان بیش از هر زمانی، از چنگ زدن به ریسمانهای خودساخته ناامید شده، امید است که به سوی صبح حقیقی دست دراز کند و کسی که خداوند او را برای نجات نهایی زمین برگزیده است از راه برسد. بلی، صبح نزدیک است.
29.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#جهاد_خستگی_ناپذیر به مناسبت سالگرد تولد #شهید_جهاد_مغنیه
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید / #نماهنگ #من_عاشق_مبارزه_با_اسرائیلم به مناسبت #روز_قدس
همراه با بیانات #امام_خامنه_ای و #حاج_قاسم_سلیمانی و زیرنویس #عربی و #انگلیسی
#قدس را جهانی کنید!
من عاشق مبارزه با اسرائیلم
I love fighting Israel
אני אוהב להילחם בישראל
انا أحب محاربة إسرائيل
J'adore combattre Israël
Amo pelear contra Israel
イスラエルとの戦いが大好き
我喜欢与以色列作战
مجھے اسرائیل سے لڑنا پسند ہے
Я люблю сражаться с Израилем
Ngiyakuthanda ukulwa no-Israyeli
Saya suka memerangi Israel
İsrail ile savaşmayı seviyorum
Adoro combattere Israele
Ich liebe es, gegen Israel zu kämpfen
Я люблю сражаться с Израилем
ನಾನು ಇಸ್ರೇಲ್ ವಿರುದ್ಧ ಹೋರಾಡಲು ಇಷ್ಟಪಡುತ್ತೇನೆ
나는 이스라엘과 싸우는 것을 좋아한다
Би Израильтай тулалдах дуртай
Aloha wau i ke kaua ʻana i ka ʻIseraʻela
Is breá liom troid in aghaidh Iosrael
#روز_جهانی_قدس
#سردار_سلیمانی
#قدس_خونبهایت
#covid1948
#فلسطین
#مرگ_بر_اسرائیل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎼 ترانهٔ My Voice
ترانهٔ انگلیسی «صدای من» کاری از #وتر
🔸 من نمیتوانم نفس بکشم، نه فقط زمانی که گلویم را گرفته باشند، بلکه تا وقتی ابرهای بیعدالتی آسمان را تیره و خورشید حقیقت را از چشمان ما پنهان کردهاند.
🔻موسیقی این ترانه برگرفته از آهنگ “Numb” از “XXXTentacion” است، هنرمند آمریکایی سیاهپوستی که او هم مدتی قبل از این کشته شد.
#افول_امریکا
#امریکا
#جورج_فلوید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید / نماهنگ #تویی_دریا با صدای #علی_اکبر_قلیچ به مناسبت عید #غدیر 💚🌴
علی فی الحرب علیه لا یعلی💪
کلیث بالضرب اتی یحصی القتلی...👊
چه قمر طلعتی!😍
چه شکر صحبتی!🥰
چه صفاتی...!😍💚
#عید_غدیر
#غدیر
#فقط_به_عشق_علی
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸
💣💣 خب خب خب...
دوستان داریم میایم با یه رمان جدید، #به_زودی ... 👌
📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿 ( ענף זית )
یک #دخترانه_امنیتی 🧕
🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا
📄خلاصه: اریحا (יְרִיחוֹ)، نام شهری باستانی و تقریبا دههزارساله است که یکی از اولین سکونتگاه های بشری بوده و اکنون در کرانه باختری رود اردن و کشور فلسطین واقع شده؛ و در زبان عبری به معنای مکان یا گل خوشبوست. نام اریحا حدود هفتادبار در عهد عتیق تکرار شده و کتاب مقدس آن را «شهر خرماها» (עִיר הַתְּמָרִים) یاد کرده است.
و البته، اریحا نام دختریست که ناخواسته وارد یک نبرد سههزارساله شده است؛ جنگی خاموش که سالهاست درجریان است.
آنچه برای اریحا و سایر دختران داستان اتفاق میافتد، داستان همه دختران جهان است. داستان جنگیدن برای بهتر شدن؛ برای قدرت گرفتن. داستان جنگیدن زن ها علیه زن ها... و داستان نبرد تمام عیاری که صحنه گردان و سربازانش زن ها و دخترانند.
توصیه می کنم دخترها بخوانند...
https://eitaa.com/istadegi
#بریده
#شاخه_زیتون
#به_زودی
مرد خودش را تا اتاق میکشاند و در آستانه در رها میشود. از چهره درهم رفته اش پیداست که درد دارد. مرضیه میپرسد: خب تکلیف چیه؟
مرد از درد سرش را به دیوار تکیه داده و با صدایی گرفته میگوید: الان میگم... فقط دوتا ژلوفن دارید بدید به من؟
-الان میآرم.
چشمش به من میافتد و آرام سلام میکند. مچ پایش را گرفته و از شدت درد عرق کرده. مرضیه قرص مسکن را همراه یک لیوان آب به مرد میدهد. مرد میگوید: مچ پام در رفت، مجبور شدم خودم جاش بندازم.
⚠️ دوستانتون رو دعوت کنید تا شروع کنیمممممممم 😆
https://eitaa.com/istadegi
#بریده
#شاخه_زیتون
#به_زودی
"...وقتی زُعّاف در اختیار داری باید اینو یادت باشه که به احتمال زیاد بعد از اولین شلیک باید فرار کنی چون اگه خوش شانس باشی فقط یه بار بهت حال میده. بار دوم یا گیر میکنه یا آلات متحرک با گلوله به سمت هدف میره یا مگسک میپره یا کلا دستتو میذاره تو پوست گردو!"
⚠️ دوستانتون رو دعوت کنید تا شروع کنیمممممممم 😆
https://eitaa.com/istadegi
#بریده
#شاخه_زیتون
#به_زودی
-تا کی میخوای رو صندلیای فرودگاه بشینی؟
جا می خورم. مگر مرا می بیند؟ برمیگردم و پشت سرم را نگاه می کنم. تمام اطرافم را از نظر میگذرانم اما لیلا را پیدا نمیکنم. می گوید:
-نمیخواد الکی دنبالم بگردی. بیا جلوی در فرودگاه، تو سمند نوک مدادی منتظرتم.
مطمئن می شوم تا الان تعقیبم میکردند. جلوی در فرودگاه، سمند نوک مدادی را پیدا میکنم. شیشه هایش دودی ست. با تردید جلو میروم و در ماشین را باز میکنم. لیلا سرش را جلو میآورد و میگوید:
-سلام خانمی! بیا بشین چند دقیقه.
می نشینم و در را میبندم. فقط خودش روی صندلی راننده نشسته. میپرسم:
-ببینم، شما خودتون یه تنه امنیت ملی رو حفظ میکنین؟ همکار دیگه ای ندارین؟
⚠️ دوستانتون رو دعوت کنید تا شروع کنیمممممممم 😆
https://eitaa.com/istadegi
#بریده
#شاخه_زیتون
#به_زودی
دستانم هنوز از پنجرههای ضریح جدا نشده اند که کاغذ کوچکی میان انگشتانم قرار میگیرد. میدانم نباید جلب توجه کنم. از گوشه چشم نگاه میکنم که ببینم کار چه کسی بود، اما حالا زنی که کاغذ را خیلی ماهرانه میان انگشتانم جا داده، پشتش به من است و دارد میرود. صورتش را نمیبینم، اما قدش نسبتا بلند است و چادر عربی پوشیده است.
از ضریح فاصله میگیرم و کاغذ را در جیب مانتویم میگذارم. میان جمعیت نمیشود درش بیاورم و بخوانمش. نمیدانم از طرف خودیها بوده یا دشمن؟
⚠️ دوستانتون رو دعوت کنید تا شروع کنیمممممممم 😆
https://eitaa.com/istadegi
May 11
نگاهش بر روی چهره ی ناراحت نرگس نشست. نمی دانست چرا چهره ی همیشه ناراحت و آشفته اش او را یاد بدهکاری هایش می انداخت؟
برایش هیچ صفت قابل جذبی نداشت.
حداقلش خوب مادرش این یکی را برایش در نظر نگرفته بود و گرنه کارش به فرار به مریخ می کشید.
نگاه براقش را به مادرش دوخت تا به طور کل مانع مطرح کردن موضوع نسترن شود.
مریم پر بهت زمزمه کرد.
-پروانه جان! وقت چی؟ من منظورت رو متوجه نشدمِ
پروانه بدون توجه به نگاه شاکی محسن و مصطفی ادامه داد.
-خوب حقیقتش ما هم قراره برا محسن آستین بالا بزنیم. کی بهتر از دختر شما؟
نرگس نگاه عمیقی به جمع انداخت.
منظورش را واضح تر از این نمی توانست، بگوید.
منظوراز دختر شما؛ همان نسترن بود که دختر واقعی و هم خون مریم بود.
چهره ی بی تفاوتی به خود گرفت. هر چند که از درون متلاطم بود و دلش فقط گریختن از این مراسم اعصاب خورد کن را می خواست.
https://eitaa.com/joinchat/2290548792C4920f677da
#بریده
#شاخه_زیتون
#به_زودی
یکه میخورد و نمیتواند تعجبش را پنهان کند. نوبت من است که پوزخند بزنم: همین امروز توی یکی از کمدای زیرزمین پیداشون کردم. کتابا و جزوههات رو، همراه لیستهای تروری که پر کرده بودی.
لبش را میگزد و به دستانش خیره میشود. ادامه میدهم: واقعا انتظار نداشتم یه آدم انقدر نامرد باشه.
لبخندی کج روی لبانش مینشیند و میگوید: میتونی بگی نامرد، خائن، جاسوس، منافق، هرچی دلت میخواد. آره! من عضو مجاهدین خلق بودم. الانم پشیمون نیستم. خب هر جاسوسی یه تاریخ مصرف داره. تاریخ مصرف منم تموم شده. مهم اینه که مثل من، هنوز خیلیها هستن که پاشونو روی گلوی رژیم ایران فشار بدن!
⚠️ دوستانتون رو دعوت کنید تا شروع کنیمممممممم 😆
https://eitaa.com/istadegi
#بریده
#شاخه_زیتون
#به_زودی
-ببینم، برای چی اون لیستهای ترور رو ندادی به مافوقت؟
-چون از سازمان اومدم بیرون!
بعد از چند لحظه مکث، چشمانش را تنگ میکند و میگوید: ببین، من اگه عضو سازمان شدم فقط برای اون بازه زمانی بود. اگه بیرون نمیاومدم، الان داشتم با عقاید گندیده خودم توی کمپ اشرف و تیرانا میپوسیدم.
⚠️ دوستانتون رو دعوت کنید تا شروع کنیمممممممم 😆
https://eitaa.com/istadegi
📚 #معرفی_کتاب
💕اصلاً خیلی چیزها در حافظه دل نمیماند.
💞 یا بهتر است بگویم نباید بماند.
💘 مثل همین که اولین بار چطوری آدم میفهمد که عاشق شده.
💖 اصلا نمیشود اولین بار را به خاطر آورد.
👣هرچه به عقبتر میروی، میبینی که نه، روز قبل از آن هم عاشق بودهای.
❣️ آنقدر عقب می روی تا میفهمی از روزی که دنیا آمدهای، یا حتی قبل از آن، عاشق بودهای.
❤️آن وقت درمییابی که تنها چیزی که مبدأ تاریخی ندارد عشق است.
آرسینه! من واقعاً یادم نمیآید که اولین بار چطور فهمیدم…
آیا شما چیزی یادتان میآید؟
💓آرسینه آه کشید: ادوارد! من حتی نمیدانم چیزی که در جانم شعلهور شده عشق است یا چیزی دیگر.
💝 برای همین آمدهام تا از تو بپرسم. آمدهام بپرسم که نشانه عشق چیست؟
#پنجره_های_در_به_در
#کتاب_خوشمزه😋😍
⬇️🌀سفارش از طریق آیدی یا سایت:
📗| @ketab98_99
📕| https://b2n.ir/336369
🌸@yaran_samimii
samimane.blog.ir🌸
May 11