eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
1.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
554 ویدیو
76 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام سلامت باشید. با رعایت شرایط کپی اشکال نداره.
سلام ممنونم از لطف شما خیر. بنده فقط در پیام‌رسان‌های ایرانی فعالم. رمان فصل سوم نداره و باید منتظر یک رمان جدید باشید... ان‌شاءالله
9.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از امروز همراه ما باشید با یک مجموعه صوتی بی‌نظیر و شگفت انگیز این مجموعه صوتی رو هم می‌تونید خانوادگی گوش بدید هم می‌تونید به کسانی که دوستشون دارید هدیه بدید •┈┈••🌱🌸•🍀•🌸🌱••┈┈• http://eitaa.com/istadegi •┈┈••🌱🌸•🍀•🌸🌱••┈┈•
🏴بسم رب الحسین🏴 📖مجموعه داستان کوتاه 💔 ✍️به قلم: فاطمه شکیبا ( ) 🏴سوم: فرات وقتی شما آمدید، موج‌هایم روی سر هم سوار می‌شدند تا شما را ببینند؛ و وقتی خاک صدای قدم‌هایتان را به گوشم رساند، حس می‌کردم پرآب‌تر و جاری‌تر شده‌ام؛ زلال‌تر و زنده‌تر. هربار که می‌آمدید آب بردارید برای خیمه‌گاه، قطره‌ها موج‌موج هجوم می‌آوردند به سمت دهانه مشک‌هایتان و سبقت می‌گرفتند برای فرار از فراخی رود به سمت تنگنای مشک؛ برای آرام گرفتن در آغوش لبان حسین علیه السلام. علت خلقت من، علت جوشیدن من از چشمه و علت روان شدن و طی طریقم در مسیر سنگ و کوه، سیراب کردن بندگان خدا بوده. اصلا وقتی شما را دیدم، فهمیدم من جاری شده‌ام تا کام شما و ارباب‌تان را به گوارایی و زلالی‌ام مهمان کنم. من این آب گوارا را فرسنگ‌ها از میان کوه‌های ترکیه تا دشت‌های عراق، بر چشم حمل کرده‌ام و نگذاشته‌ام چیزی آن را آلوده کند؛ برای روزی که شما پا به این دشت می‌گذارید. این تنها دارایی من بود برای تقدیم کردن به شما. وقتی دشمن میان من و شما فاصله انداخت، من طوفانی شدم. به خشم آمدم و خروشیدم. از خشم دهانم کف کرد و موج‌هایم برآمدند برای گرفتن اذن طغیان از خدا؛ که اگر اذن می‌داد، همه آن حرامی‌ها را می‌بلعیدم، چنان که نیل سپاهیان فرعون را. نه این که ابا داشته باشم از سیراب کردنشان؛ نه. اما آن‌ها من را از هدف خلقتم محروم می‌کردند؛ از چیزی که همیشه آرزویش را داشتم. میان تمام جنبندگان عالم، شما شایسته‌ترین بودید برای نوشیدن از آب گوارای من. وقتی صدای العطش گفتن کودکان خیمه‌گاه را باد به گوشم می‌رساند، خنکای آبم به جوش می‌آمد برای رسیدن به شما و می‌خواستم زمین را بشکافم و سر بچرخانم به سمت خیمه‌گاه. شما اما، خروشنده‌تر از دریا بودید و چنان صفشان را می‌شکافتید که سربازان دشمن، چون کشتی‌های طوفان‌زده به ساحل من می‌غلتیدند. و خروش من تنها وقتی فرو می‌نشست که دست نوازش بر موج‌هایم می‌کشیدید و مشکتان را در آغوش می‌گرفتم و می‌بوسیدم. بار آخر که دیدمتان، تشنه‌تر از همیشه بودید. به رسم همیشه، ترک‌های روی لبتان را شمردم. دوتا اضافه شده بود و لبتان به سپیدی می‌زد. نفس‌نفس می‌زدید و من بی‌تابانه موج می‌خوردم برای سیراب کردن شما. دستانتان را کاسه کردید و من با خوشحالی در میان دستانتان جا گرفتم. موج‌هایم بلندتر شده بودند از بی‌قراری. در چند قدمی رویایم ایستاده بودم؛ رویای دست کشیدن بر ترک‌های لبتان و خنک کردن جگرِ سوزانتان. فقط کمی مانده بود تا رسیدن به رویایم که شما دستانتان را باز کردید و من، وقتی به خودم آمدم که داشتم سقوط می‌کردم. صدایی نداشتم برای فریاد کشیدن. شما تشنه بودید؛ اما نه تشنه آب که تشنه سیراب شدن بچه‌های اباعبدالله؛ و از آن مهم‌تر، تشنه دیدار خدا. از آن روز به بعد، من از همیشه تشنه‌ترم؛ تشنه لبان حسین. موج‌هایم خیلی وقت است که بلند نیستند؛ بی‌رمق شده‌اند و فروافتاده. داغ تشنگی بر جگرم مانده و اگر خشک نشده‌ام، بخاطر عرق شرم است و اشکی ست که صبح و شب، در حسرت سیراب نکردن شما می‌ریزم... گروه نویسندگان مه‌شکن http://eitaa.com/istadegi
Poyanfar_-_Az_Bachegi_Shadi_Forkhtam.mp3
10.18M
🥀 من همه خونواده‌مو نذر رقیه‌ت می‌کنم... 🎤 محمدحسین پویانفر http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴بسم رب الحسین🏴 📖مجموعه داستان کوتاه 💔 ✍️به قلم: فاطمه شکیبا ( ) 🏴چهارم: سنگ تن‌مان زیر آفتاب صحرا داغ شده بود. ما را از زمین برداشت و ریخت در دامنش. همه ما، همه عالم، حتی ذرات وجودش تسبیح می‌گفتند؛ اما خودش نه! مثل یک وصله ناجور بود در عالم. یک ساز ناهماهنگ نفرت‌انگیز. پیشانی‌اش پینه داشت، قرآن زمزمه می‌کرد و ذکر می‌گفت، اما ذکرش را می‌دیدم که بالا نمی‌رود و به صورتش کوبیده می‌شود. آدم‌ها بیشتر از آنچه من فکر می‌کردم پیچیده‌اند. ظاهرا خدا را عبادت می‌کنند و در مقابل نماینده خدا می‌ایستند. می‌دید، می‌شنید، می‌فهمید با چه کسی می‌جنگد و باز هم مثل یک شهاب‌سنگِ سرگردان، تن به مدار جاذبه حسین نمی‌داد. رفتارش همان‌قدر احمقانه بود که انکار خورشید در روز روشن. حتی من، منِ سنگ هم می‌دیدم که حسین، میان آسمان و زمین ایستاده و این دو را به هم پیوند می‌زند. می‌دیدم که فیض وجود از سوی خداوند به سوی هستی روانه می‌شود، از دستان حسین می‌گذرد و در جان آفرینش می‌نشیند. پس عقلی که آدمی به آن می‌نازد کجا رفته بود؟ نه یکی، نه دوتا، سی‌هزار شهاب‌سنگِ سرگردان اینجا بود که از چرخیدن در مدار هستی سر باز می‌زدند؛ سی‌هزار سازِ ناهماهنگ، سی‌هزار وصله ناجور در هستی. آرزو می‌کردم کاش کمی آن‌سوتر بودم که به چنگش نمی‌آمدم. اصلا کاش آن طرف صحرا افتاده بودم؛ کنار پای تو. تویی که مثل سیاره‌ای بودی در مدار حسین؛ مثل یک ساز هماهنگ با عالم هستی. همان‌قدر که ناهماهنگی با جهان نفرت‌انگیز است؛ هماهنگی دوست‌داشتنی ست. صدایت را از اینجا هم می‌شنیدم که در تسبیح با ما هم‌صدایی. اگر آن‌سو بودم، شاید تو من را می‌دیدی و به عنوان مهر نماز، برم می‌داشتی و من می‌توانستم هنگام سجده، پیشانی‌ات را ببوسم؛ جای زخمی را که از صفین به یادگار داشتی. من دیدم. نمازی که سپاه ابن‌سعد خواند، به آسمان نرفت، برگشت و چنان نفرینشان کرد که گمان بردم الان خدا به زمین فرمان شکافتن و بلعیدن این سپاه را خواهد داد. ما هم نفرینشان کردیم. تمام عالم نفرینشان کرد. و نمازی که شما خواندید هم به آسمان نرفت؛ چون از همان ابتدا آسمانی بود؛ بهشتی بود. هزاران سال تسبیحِ منِ سنگ، نیست بود در برابر یک سجودِ نماز شما. تو که پا به میدان گذاشتی، همه یک قدم عقب رفتند؛ حتی همان نامردی که کیسه‌اش را از ما سنگ‌ها پر کرده بود. انقدر سریع به عقب جهید که یکی از ما افتاد روی زمین. پچ‌پچ‌ها زیاد شد. همه سپاه دشمن از تو حرف می‌زدند. از این که خطیبی توانمند، پهلوانی سلحشور و عابدی شب‌زنده‌دار هستی؛ از این که در سی‌هزار نفر سپاه، یک هماورد برای تو پیدا نمی‌شود. و من می‌دیدمت که واله‌وار در مدار حسین می‌گردی، به ریسمان نجاتش چنگ زده‌ای تا خودت را به خدا برسانی. همان نامرد، در گوش عمر سعد گفت: این مرد شیر شیران است، این مرد عابس بن ابی‌شبیب است، مبادا کسی به جنگ او برود... تو همچنان ایستاده بودی میانه میدان. فریاد می‌کشیدی و مبارز می‌طلبیدی. هرفریادت تسبیحی بود که فرشتگان برای ثبتش سبقت می‌گرفتند. صدایت تن شهاب‌سنگ‌های سرگردان را می‌لرزاند؛ خردشان می‌کرد. می‌دانستند با شمشیر تو، مستقیم می‌روند به جهنم که خودشان را پشت سر یکدیگر پنهان می‌کردند. نمی‌دانم چقدر گذشت و تو همچنان مبارز طلبیدی و جوابی نگرفتی. بی‌تاب شدی. زره و کلاهخود از تن درآوردی. زخم پیشانی‌ات بیشتر به چشمم آمد و دلم را برد؛ چقدر بوسیدنی بود این پیشانی؛ نه فقط بخاطر سجده‌های طولانی‌ای که دیده بود؛ بلکه بخاطر زخمی که در صفین، در راه علی بر آن نشسته بود. آن زخم هم تسبیح می‌گفت؛ هم‌صدا با ما. اسبت هم. شمشیرت هم. لبانت هم. جهان داشت همراه تو می‌تاخت به سوی سپاه شهاب‌سنگ‌های سرگردان؛ سپاه ابن‌سعد. مانند گله گوسفند گریختند به این‌سو و آن‌سو. می‌غریدی و جنازه درو می‌کردی. نگاهت جای دیگری بود؛ به باطن هستی. سپاه سی‌هزارنفریِ مسلح را چنان نگاه می‌کردی که انگار سنگ‌هایی بی‌اراده و بی‌حرکتند؛ مثل ما. آخر همان مردی که من را از زمین برداشته بود، در گوش چندنفر نجوا کرد. نشنیدم؛ بی‌تابِ بوسیدن پیشانی‌ات بودم که ناگاه، انگشتان مرد دور تنم پیچیدند. لعنتش کردم؛ جهان لعنتش کرد. چندنفر از زمین ریگ و سنگ برداشتند. همه سنگ‌ها نفرینشان کردند. مرا به آسمان برد و سرم گیج رفت. به سمت تو رهایم کرد. همراه چند سنگ دیگر به سویت پرواز کردیم؛ مثل یک دسته پرنده مهاجر. قلبم می‌تپید برای آن لحظه. خدا دعایم را اجابت کرد؛ پیشانی‌ات را بوسیدم. جای همان زخمِ به یادگار مانده از صفین را. گروه نویسندگان مه‌شکن http://eitaa.com/istadegi
اعظم الله اجورنا_۲۰۲۱_۰۸_۲۷_۱۱_۵۷_۰۴_۱۱۶.mp3
10.35M
🥀 ساکنم زیر پرچم تو میزنم سینه با غم تو 🎤محمدحسین پویانفر http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AudioCutter_جلسه 2قسمت اول.mp3
6.63M
🏴🎙️🏴🎙️🏴 🔸جلسه دوم قسمت اول انسانـــ☆♡☆♡ چقدر بزرگــــه❓و چقدر کوچیک❓ انسان نسبت به کره زمیــ🌎ـن چقدره؟ ➕بیاید یه سری اطلاعـ📓ـات رو با هم مرور کنیم: . حالا خوبه بدونیم که خورشـ🌕ـید؛ یک میلیون و سیصد و نود و هفت هزااااار برابرِ زمینه!😱 تازه...! خورشید جزو کوتوله‌های آسمان محسوب می‌شه❗️ ما سیاره‌های متوسط، غـ🌗ـول‌پیکر و ابـ🌑ـرغول پیکر داریم! ☆~☆~ که البته همه این‌ها فقط مال کهکشان راه‌شیری هست... در صورتی‌که دانشمندا می‌گن: ما صدها میلیارد کهکشان دیگر هم داریم❗️🌝 که تمام این‌ها مال آسمون اوله، و ما هفت تا آسمون داریم😊 و تو هر آسمــ💨ـونی؟؟؟... ♡☆♡☆~ عجایب خلقت رو ببینید♡☆♡☆~ http://eitaa.com/istadegi