eitaa logo
🏴مه‌شکن🏴🇵🇸
1.4هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
496 ویدیو
75 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الشهداء 🔸 🔸 🌷 🌷 🔸تولد: ۱٣۴۴، ماهشهر، خوزستان 🔸شهادت: ۴ آذر ۱۳۹۵، حله، عراق(مسیر پیاده‌روی اربعین) همسرش، رزمنده جهادگر مهندس فرشاد اسکندری بود که درعملیات راهسازی در جبهه ها حضور فعال داشت. پس از اتمام جنگ بود که معلوم شد در اثربمباران شیمیایی به سرطان مبتلا شده که همین در نهایت منجر به عروج شهادت گونه این مجاهد بزرگوار درسال۱٣٨۴ شد. حاصل زندگی مشترک توران و فرشاد پنج فرزند بود: سه پسر و دو دختر. با شهیدان و شهادت انس داشت و همه دغدغه‌اش نگه داشتن نام و یاد شهیدان بود. برای همین هم برای روحانی مدافع حرم، شهید حاج محمد پورهنگ، کانالی تلگرامی درست کرده بود. به یاد او و نیابت از او راهی راهپیمایی اربعین شد. یک بار در مورد شهید گمنام نوشت: "امروز داشتم به اسم شهید گمنام فڪر می‌ڪردم شهید گمنام یعنے یڪ قبر ساده ڪہ فقط رویش نوشته فرزند روح الله یعنے یڪ قبر کوچک ڪه داخلش یڪ قهرمان پاڪ خوابیده اما بےنام... شهید گمنام یعنی قبر خاڪ گرفته و بےرنگ و لعاب شهید گمنام یعنے مادر… مادرے ڪہ سر هر چهار هزار قبر گمنام گلزار را طے می‌ڪند بہ امید این ڪه یڪے از آن‌ها پسرش باشد... شهید گمنام یعنے بغض... یعنے یڪ پسر جوان ڪه ڪلے آرزو داشت ولے نشد؛ نشد ڪه به هیچ ڪدامشان برسد. یڪ روز رفت و دیگر برنگشت... وقتی هم ڪه برگشت شد گمنام. شد شبیه مادرش زهرا سلام الله علیها... وقتےاز ڪنار قبر شهید گمنامے رد می‌شوے به این فڪر ڪن ڪه اون هم یڪ جوان بود عین تو؛ فقط گمشده ست... گمنامے یعنی درد، دردے شیرین. یعنے با عشق یڪے شدن یعنے اثبات این که از همه چیزت براے معشوقت گذشتے. یعنی فقط خدا را دیدی و رضای او را خواستی نه تعریف و تمجید مردم را. اے کاش همه ے ما گمنام باشیم..." این بانو در انفجار تروریستی در شهر حله عراق و در بازگشت از زیارت کربلا به شهادت رسید... و انگار قلب او همچنان در صفحه شخصی‌اش می‌تپد... https://eitaa.com/istadegi
سلام عزیزان🌷 لطفاً همه در نظرسنجی شرکت کنید تا بدونم بیشتر تمرکزم رو باید روی کدوم داستان بذارم: https://EitaaBot.ir/poll/wybpxe
اینطور که پیداست، باید بیشتر تمرکزم رو بگذارم روی سلما... نظر شما چیه؟ حتماً در نظرسنجی شرکت کنید...
سلما یا اریحا؟ مسئله این است😅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 🏴مه‌شکن🏴🇵🇸
سلام عزیزان🌷 لطفاً همه در نظرسنجی شرکت کنید تا بدونم بیشتر تمرکزم رو باید روی کدوم داستان بذارم: https://EitaaBot.ir/poll/wybpxe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
... آغاز تایپ رمان سلما. دعا کنید... شدیداً محتاج دعا هستم. اصلا همین الان، هرکدام سه تا صلوات بفرستید برای عاقبت بخیر شدن خودم و نوشته‌هایم.
🥀 شاید اگر این دخترکان افغانستانی هم بی‌حجاب بودند، یا خودشان را به دار و دسته ضدانقلاب می‌چسباندند، هشتگ نامشان ترند می‌شد. یک مهسا امینی در اثر سکته و بدون هیچ ضرب و جرحی می‌میرد(که البته مشخص می‌شود با نقشه قبلی کومله بوده)، همه رسانه‌ها رگ گردن کلفت می‌کنند برایش، بسیجی می‌کشند و پلیس را آتش می‌زنند برای خونخواهی‌اش. آن وقت دختران بی‌گناه افغانستانی، مظلومانه پرپر می‌شوند، آن هم نه یکی و دوتا، بیست و هفت دختر که هر یکی امید یک خانواده بودند، جوان بودند، آرزو داشتند؛ و صدا از هیچ سلیبریتی و مدافع حقوق زنانی در نمی‌آید. قبلا گفتم، این هم شاهدش. نه دختران مهم‌اند، نه حقوقشان... آنچه مهم است، منافع سیاسیِ لعنتیِ یک عده خارج‌نشین است... ✍️ https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و درود بر شما عزیزان فهرست داستان‌های کانال، به‌روزرسانی شد. ان‌شاءالله عزیزانی که تازه به ما پیوستند هم داستان‌ها رو مطالعه کنند و لذت ببرند. پ.ن: گویا چند ایراد تایپی در فایل رمان خط قرمز بوده؛ ان‌شاءالله به زودی رفع میشه و فایل اصلاح شده در اختیارتون قراره می‌گیره. فایل رمان دلارام من و عقیق فیروزه‌ای هم به دلایلی از کانال حذف شدند. التماس دعای فراوان
nagab ables.pdf
1.83M
بنا به درخواست شما عزیزان فایل رمان 📕
عده‌ای دانشجو خواب مانده‌اند، مراقب باشید نماز امت قضا نشود...! ✍🏻محدثه صدرزاده پ.ن: شبکه اجتماعی تویینو، جایگزین ایرانی توییتر.🇮🇷✌️🏻 https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز با دختران یک دبیرستان، درباره نقش اجتماعی زنان صحبت کردیم. درباره بانوان شهید. درباره مهسا امینی. درباره حجاب اجباری یا اختیاری... و درباره دردها و دغدغه‌هاشان. خشمگین بودند و پرشور، مطالبه‌گر و معترض. و بیشتر از همه، تشنه شنیده شدن، جدی گرفته شدن، دیده شدن... بعداً مفصل درباره امروز صبحت خواهم کرد. ان‌شاءالله
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 💫 اجتماع حماسی بانوان مهدوی ➖ مراسم شهادت امام حسن عسگری (علیه‌السلام) و بیعت با امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) همراه با محکومیت هنجارشکنی و توهین به مقدسات 🕞 سه شنبه ۱۲ مهرماه ۱۴۰۱ ساعت ۱۵:۳۰ 📍مکان: گذر فرهنگی چهارباغ اصفهان، روبروی مدرسه امام صادق (علیه‌السلام) http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 مراسم مشترک دانش‌آموختگی دانشجویان دانشگاه‌های افسری نیروهای مسلح، صبح امروز (دوشنبه) با حضور فرمانده کل قوا در دانشگاه افسری و تربیت پلیس امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) برگزار شد. ۱۴۰۱/۰۷/۱۱ 💻 Farsi.Khamenei.ir
خدا این رهبر عزیز رو برای ما حفظ کنه...
بیانات رهبر انقلاب درباره‌ی حوادث اخیر 🔹درگذشت دختر جوان دل ما را هم سوزاند. واکنش بدون تحقیق، ایجاد اغتشاش و ناامنی برای مردم و حمله به قرآن و مسجد و حجاب و بانک و ماشین مردم عادی نبود و برنامه‌ریزی شده بود. 🔹در این حوادث چند روز اخیر بیش از همه به سازمان انتظامی کشور ظلم شد، به بسیج ظلم شد، به ملت ایران ظلم شد. ظلم کردند. 🔹البته ملت در این حادثه هم مثل حوادث دیگر قوی ظاهر شد، کاملاً قوی، مثل همیشه، مثل گذشته. در آینده هم همین جور خواهد بود. 🔹در آینده هم هر جا دشمنان بخواهند اختلالی ایجاد کنند، آنی که بیش از همه سینه سپر میکند و بیش از همه اثر میگذارد، ملت شجاع و مؤمن ایران‌اند. وارد میدان میشوند و وارد میدان شدند. 🔹 بله ملت ایران، مظلوم است، اما قوی است، مثل امیرالمؤمنین، مثل مولای متقیان سرور خودش علی علیه‌السلام که هم قوی بود، قویترین بود و هم مظلوم‌ترین. http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
mahdi-rasuli-panahe-deleh-shieh[128].mp3
5.61M
🥀 سلام ای پناه دل شیعه‌ها... 🎤مهدی رسولی علیه‌السلام http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸با توجه به حوادث اخیر ، جا داره مروری داشته باشیم بر بخشی از رمان و بازخوانی "شنبه سیاه" در دانشگاه صنعتی اصفهان؛ خردادماه سال ۸۸... *** حسین دو انگشتش را فشرد روی شقیقه‌هایش. دوباره انگار مغزش شناور شده بود توی دنیایی که با سرعت نور می‌چرخید. هشدار رهبری درباره حوادث بعد از انتخابات در ذهنش چرخ می‌خورد. قطعا قرار بود جشن انتخابات عزا شود؛ اما چرا دانشگاه صنعتی؟ جلوی نقشه بزرگ اصفهان که به دیوار زده بودند ایستاد و با دقت نگاهش کرد؛ انقدر با دقت که گویا اولین بار است آن را می‌بیند. میدان جمهوری اسلامی را پیدا کرد و انگشتش را روی آن گذاشت؛ بعد انگشتش را بر خیابان امام خمینی حرکت داد تا رسید به دانشگاه صنعتی. دانشگاه صنعتی، جایی بود تقریبا خارج از شهر. درحالی که نگاهش هنوز روی نقشه مانده بود، به امید گفت: - نقشه کامل و دقیق از دانشگاه صنعتی رو پیدا کن، می‌خوامش. - چشم آقا. صدای عباس شنیده شد که: - حاجی، شیدا و صدف با یه پسر از خونه اومدن بیرون. سوار یه ماشینن. چکار کنم؟ برم دنبالشون؟ - برو؛ عکسشونو هم بفرست برام. - چشم. - دستت درد نکنه. ببینم، دیشب تاحالا کسی نرفته توی خونه؟ - نه. این پسره حتما دیشب تا حالا توی خونه بوده. تازه حتماً مجید هم داخل خونه‌س. حسین لب‌هایش را روی هم فشرد. رو کرد به خانم صابری: - شما آماده باشین، برید به موقعیت عباس. از این‌جا به بعد فعلا ت.م صدف و شیدا با شما باشه. صابری ایستاد، چادرش را مرتب کرد، با صدای محکم و مصممش «چشمی» گفت و از اتاق خارج شد. در این یک ساعت، گزارش‌های صابری، حسین را نگران‌تر می‌کرد؛ مخصوصا وقتی که گفت ماشین حامل شیدا و صدف وارد دانشگاه صنعتی شده و به طرف خوابگاه دخترانه رفته است. نه شیدا و نه صدف، هیچکدام دانشجوی آن دانشگاه نبودند. امید گزارش استعلام چهره پسرِ داخل ماشین را بلند برای حسین خواند: - شاهین دهقانی، دانشجوی کارشناسی رشته مکانیک دانشگاه صنعتی. هیچ سوء سابقه کیفری‌ای نداره؛ اما توی تشکلِ ... فعال بوده. وضع مالی خانواده‌ش هم خوبه و پدرش کارخونه‌دار هست. - خط مجید رو چی؟ استعلام گرفتی ببینی به اسم کیه؟ - بله. به اسم خودشه، این نشون می‌ده که خیلی حرفه‌ای نیست. مجید هم دانشجوی همون دانشگاهه؛ ولی خانواده‌ش از طبقه متوسط هستن. حسین متفکرانه دستش را زیر چانه‌اش زد و زمزمه کرد: - یکی دوتا آدم حرفه‌ای، دارن چندتا غیرحرفه‌ای رو هدایت می‌کنن و ازشون استفاده می‌کنن. اینطوری خیلی راحت‌تر می‌تونن ردهاشونو پاک کنن و بجای این که درگیر تسویه حساب درون‌سازمانی بشن، هرکسی که پاکسازی می‌شه رو به اسم شهید جلوی نظام عَلَم می‌کنن. ببین کِی بهت گفتم امید! امید شانه بالا انداخت و لیوان کاغذی چای را برای حسین پر کرد. صابری روی خط بی‌سیم آمد. صدایش منقطع بود؛ گویا نفس‌نفس می‌زد: - قربان سوژه‌ها همین الان خیلی راحت وارد دانشگاه شدن! نمی‌دونم چطوری شد که حراست انقدر راحت راهشون داد. - شما چکار کردی خانم صابری؟ - من از ماشین پیاده شدم، چندتا از دخترهای دانشجو هم می‌خواستن برن داخل، منم خودم رو انداختم پشت سرشون و رفتم تو؛ ولی الان ماشین ندارم. - چرا نفس‌نفس می‌زنی؟ صابری باز هم نفس گرفت: - ماشین ندارم دیگه، پیاده دارم دنبالشون می‌رم. - قربان احتمالاً کارت دانشجویی جعلی داشتن. الان هم فصل امتحاناته، چون دانشگاه از شهر دوره، خیلی از دانشجوها با این که خوابگاهی هم نیستن می‌رن خوابگاه با دوستاشون درس بخونن و همون‌جا می‌مونن. پس خیلی غیرعادی نیست که شیدا و صدف هم همچین بهونه‌ای داشته باشن. حسین سر تکان داد و خیره به نقشه دانشگاه، گفت: - اینا یه برنامه حسابی برای دانشگاه دارن و معلوم نیست تاحالا چندتا مثل شیدا و صدف رو وارد دانشگاه کردن به این بهونه. دوباره شقیقه‌هایش را ماساژ داد. نزدیک بود تعادلش بهم بخورد. با توجه به گزارشی که کمیل از تجهیزات و سلاح‌های سرد و گرم داخل خانه داده بود، می‌توانست حدس بزند اتفاق وحشتناکی در پیش است. صدایش خسته‌تر از قبل بود؛ اما محکم‌تر و بلندتر: - عباس جان، من نمی‌دونم؛ ولی اون جعبه‌ها نباید به دانشگاه صنعتی برسه. یه فکری بکن، چه می‌دونم تصادف کن... یا هرچی... *** صابری هنوز هم نفس‌نفس می‌زد و صدایش از میان هیاهوی جمعیت، سخت به گوش می‌رسید: - قربان اوضاع خوب نیست. صدف و شیدا توی خوابگاه دختران بودن. از عصر جو ملتهب بود؛ ولی الان دیگه کار از التهاب گذشته. دارن شیشه‌ها رو می‌شکونن که بریزن بیرون. صدای شکستن شیشه و داد و فریاد، پس زمینه صدای صابری بود؛ اما ناگاه صدایی انفجارمانند کلامش را قطع کرد. حسین سر جایش نیم‌خیز شد و به تصویر دوربین خوابگاه دختران چشم دوخت. شیشه‌ پنجره‌ها و اتاق نگهبانی ریخته بود روی زمین و نوری رقصان در گوشه تصویر، خبر از آتش‌سوزی می‌داد. چندبار با صدای بلند نام صابری را صدا زد. صابری با صدایی گرفته‌تر پاسخ داد: