#معرفی_کتاب 📚
#شعور_حسینی 🏴
کتاب #سنگ 📓
✍️نویسنده: #قدسیه_پائینی
#نشر_اسم
▪️رمان سنگ نوشته قدیسه پایینی یک اثر تاریخی و روایتگر زندگی یکی از سپاهیان لشگر عمربن سعد در واقعه #عاشورا است. شخصی به اسم زرعةبن ابان که #امام_حسین (ع) او را نفریتن کرده بودند. سرنوشت سیاه قاتلان حسین علیهالسلام... اللهم العنهم جمیعا...
#بریده_کتاب 📖
” صدای آب از هر سنگی که میگذشت صدای دیگری بود. انگار آدمهای مختلف صدا میزدند. آب به سنگی میخورد. طنینش میشد عباس. سنگی دیگر، صدایی دیگر، دوباره عباس. “
▪️▪️▪️
” چشمش خیره مانده بود به تسبیح کهربایی که در دست ابنطفیل بود و دانههایش با تأنی روی هم میافتادند. صدای دانههای کهربا سنگین بود، مثل قطرات آبی که از مشکی تیرخورده به زمین بریزد. “
▪️▪️▪️
” عابس بنشکیب. همان که قاری قاریان کوفه بود. همان که عجیب جنگاور بود و شجاع. زره و جوشن از تن بیرون آورد. برهنه ایستاد در میانهٔ میدان. و هل من مبارز گفت. هیچکس در کربلا جرئت نمیکرد قدم به میدان کشتنش بگذارد. آخرش هم سنگهای من به دادشان رسید. “
▪️▪️▪️
” حسین چگونه این آدمها را به سمت خود میکشد؟ همهشان شجاع، پرهیزگار و آبرومند، مثل قطرات آب، جذب حسین میشوند و در او حل میشوند و اثری از آنها باقی نمیماند. “
#عاشورا
#ما_ملت_امام_حسینیم
#محرم
#قمر_بنی_هاشم
#بخوان_مرا_به_ایستادگی
https://eitaa.com/istadegi
#بریده_کتاب 📖
#سنگ 📓
#قدسیه_پائینی ✍️
” آن روز جوانی به میدان آمد، بلندبالایی که گیسوان سیاهش دور گردن حلقه شده بود. مثل الماسی که که از هر سو نگاهش کنی، نوری متفاوت میبینی. لطافت و مردانگی، حیا و سلحشوری از وجودش میتراوید. “
🏴🏴🏴
” بزرگی و شکوه بنیهاشم با حسین است. حرفی نیست. اما این جوانها که به میدان میآیند و «امیری حسین و نعم الامیر» میخوانند و خود را فدای حسین میکنند، زیر نگاه عباس مشق جنگ کردهاند. تکتکشان را عباس شمشیر به دستشان داده و پایشان را در رکاب اسب گذاشته. “
🏴🏴🏴
” بعد عباس، حسین چه تنها مانده بود! آنقدر که مردگان را صدا بزند: «کجایید مسلم و هانی؟ کجایید حبیب و زهیر؟ برخیزید و یاریام کنید.» “
🏴🏴🏴
” انگار دنیا با حسین قسمت شده بود. دنیای پس از حسین، میسوخت برای دنیای با حسین. “
#عاشورا
#ما_ملت_امام_حسینیم
#محرم
#قمر_بنی_هاشم
#بخوان_مرا_به_ایستادگی
https://eitaa.com/istadegi
motiee-ghariban.mp3
5.86M
#مداحی
🍀مداح: حاج میثم مطیعی
🍀مداحی شب شام غریبان
بریده حنجر خدا حافظ
عزیز بی سر خدا حافظ
علی اکبر خدا حافظ
علی اصغر خدا حافظ
#عاشورا
#ما_ملت_امام_حسینیم
#محرم
#بخوان_مرا_به_ایستادگی
https://eitaa.com/istadegi
🌴اذان صبح به وقت عاشورای سال ۶۱ هجری؛ ۵:۴۷ بامداد
امام حسین بعد از نماز صبح برای اصحابش، سخنرانی و آنها را به صبر و جهاد دعوت کرد. طرف مقابل نیز نماز را به امامت عمر سعد خواند و بعد از نماز صبح به آرایش سپاه و استقرار نیرو مشغول شدند.
به نام نامی سر، بسمه تعالیٰ سر
بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر...
#عاشورا #محرم #ما_ملت_امام_حسینیم
http://eitaa.com/istadegi
🌴۶ صبح
امام حسین دستور داد تا اطراف خیمهها خندق بکنند و آن را با خاربوتهها پر کنند تا بعد آن را آتش بزنند و مانع از حمله سپاه از پشت سر بشوند.
صبحی دمید از شب عاصی سیاهتر
وز پی شبی ز روز قیامت درازتر...
#عاشورا #محرم #ما_ملت_امام_حسینیم
http://eitaa.com/istadegi
🌴طلوع آفتاب به افق کربلای سال ۶۱ هجری؛ ۷:۰۶ صبح
امام سوار بر شتری شد، روبهروی سپاه کوفه رفت و با صدای بلند برای آنها خطبهای خواند. صفات و فضایل خودش و پدر و برادرش را یادآوری کرد و اینکه کوفیان به امام نامه نوشتهاند. حتی چند نفر از سران سپاه کوفه را مخاطب قرار داد و از حجار بن ابجر و شبث ربعی پرسید که مگر آنها او را دعوت نکردهاند؟ آنها انکار کردند. امام نامههایشان را به طرف آنها پرتاب و خدا را شکر کرد که حجت را بر آنها تمام کرده است. یکی از سران جبهه مقابل از امام پرسید چرا حکم ابنزیاد را نمیپذیرد و آنها را از ننگ مقابله با پسر پیامبر نمیرهاند؟ اینجا امام آن جمله معروفشان را فرمودند: «الا و ان الدعی بن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة و هیهات مناالذلة... حرامزاده پسر حرامزاده، من را بین کشته شدن و قبول ذلت مجبور کرده؛ و ذلت از ما دور است.» سخنرانی امام حدوداً نیم ساعت طول کشیده است.
پس از آن چندتن از اصحاب امام، خطبههایی مشابه خواندند؛ ازجمله بُرَیر که «سیدالقرآء» کوفه بود و زهیربن قین. بعد از سخنان زهیر و بریر، امام فریاد معروف «هل من ناصر ینصرنی» را سر داد. چندتن از سپاهیان کوفه به امام پیوستند و خود را از عذاب و ننگ ابدی نجات دادند.
عشق توام کشاند بدینجا، نه کوفیان
من بینیازم از همه، تو بینیازتر...
#عاشورا #محرم #ما_ملت_امام_حسینیم
http://eitaa.com/istadegi
🌴۹ صبح
شمر به عمر سعد پرخاش کرد که چرا اینقدر تعلل میکند؟ عمر سعد نخستین تیر را به سمت سپاه امام رها کرد و خطاب به لشکریانش فریاد زد: «نزد عبیدالله شهادت بدهید که من اولین تیر را رها کردم.» بعد از انداختن تیر توسط عمر سعد، کماندارهای لشکر کوفه همگی با هم شروع به تیراندازی کردند. امام به یاران فرمودند: «اینها نماینده این قوم هستند. برای مرگی که چارهای جز پذیرش آن نیست، آماده شوید.»
در این تیراندازی تمام اصحاب امام مجروح و چند تن(طبق برخی نقلها پنجاه تن) به شهادت رسیدند.
این خطی از حکایت مستان کربلاست:
ساقی فتاد، باده نگون شد، شکست جام!
#عاشورا #محرم #ما_ملت_امام_حسینیم
http://eitaa.com/istadegi
🌴۱۰ صبح
بعد از تیراندازی، «یسار»، غلام «زیاد بن ابیه» و «سالم» غلام عبیدالله ابنزیاد از لشکر کوفه برای نبرد تن به تن ابتدای جنگ بیرون آمدند. عبدالله بن عمیر اجازه نبرد خواست. امامحسین نگاهی به او کرد و فرمود: «به گمانم حریف کشندهای باشی». عبدالله آن دو نفر را کشت، البته انگشتان دست چپش قطع شد.
بعد از این نبرد تن به تن، حمله سراسری سپاه کوفه شروع شد. ابتدا حجار به جناح راست سپاه امام حسین حمله کرد؛ اما حبیب و یارانش در برابر او ایستادگی کردند. زانو به زمین زدند و با نیزهها حمله را دفع کردند. همزمان شمر به جناح چپ سپاه امام حمله برد. زهیر و یارانش به جنگ مهاجمان رفتند. خود شمر در این حمله زخم برداشت و بعد از عقبنشینی هر دو جناح کوفی، عمر سعد پانصد تیرانداز فرستاد که دوباره سپاه امام را تیرباران کردند و در پی آن حملات، علاوه بر از پا درآمدن هر بیست و سه اسب لشکریان امام، تعدادی دیگر از اصحاب شهید شدند. الفتوح آن نفرات را پنجاه نفر و ابنشهرآشوب سی و هشت نفر ذکر کرده است. گروهی از سپاه شمر خواستند از پشت سر به امام حمله کنند که زهیر و ده نفر از اصحاب به آنها حمله کردند.
زهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جان
حبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر
#عاشورا #محرم #ما_ملت_امام_حسینیم
http://eitaa.com/istadegi
🌴۱۱ صبح
بعد از این حملات، امام دستور تکتک به میدان رفتن را به یاران داد. اصحاب با هم قرار گذاشتند تا زندهاند نگذارند کسی از بنیهاشم به میدان برود. یکی از نخستین کسانی که کشته شد، پیرمرد زاهد، جناب بریر بود. مسلم بن عوسجه بعد از او شهید شد. حبیب بر سر بالین او رفت و گفت کاش میتوانستم وصیتهای تو را اجرا کنم. مسلم با دست امام حسین علیهالسلام را نشان داد و سفارش کرد که امام را تنها نگذارد.
یک بار هم هفت نفر از اصحاب امام در محاصره واقع شدند، حضرت عباس محاصره آنها را شکست و نجاتشان داد.
گر طلب کردهست از اهل وفا دلدار، دل
در طبق با عشق اهدا میکند سردار، سر
#عاشورا #محرم #ما_ملت_امام_حسینیم
http://eitaa.com/istadegi
🌴اذان ظهر به افق کربلای سال ۶۱ هجری؛ ساعت ۱۲:۵۰
حبیب بن مظاهر موقع اذان ظهر شهید شد، چون که نوشتهاند امام خطاب به اصحاب گفت یکی برود با عمر سعد مذاکره بکند و بخواهد برای نماز ظهر جنگ را متوقف کنیم. یکی از لشکر کوفه صدا زد: «نماز شما قبول نمیشود.» حبیب به او گفت: «ای حمار! فکر میکنی نماز شما قبول میشود و نماز پسر پیامبر(ص) قبول نمیشود؟» و به جنگ او رفت اما از سپاه کوفی به کمکش آمدند و حبیب شهید شد. امام از شهادت حبیب متاثر شد و برای نخستینبار در روز عاشورا گریست.
امام نماز را شکسته و به قاعده «نماز خوف» خواند. گروهی از اصحاب به امام اقتدا کردند و بقیه به جنگ پرداختند. زهیر و سعیدبن عبدالله حنفی خودشان را سپر امام کردند. نوشته اند سعید بن عبدالله ۱۳ تیر و نیزه خورد و در پایان نماز، پیش پای امام افتاد و در نفس آخر از امام پرسید: آیا وفا کردم؟
دل به یک دست تو دادم، سر به دست دیگرت
زیر سر بگذار دل یا زیر پا بگذار سر...
#عاشورا #محرم #امام_حسین
http://eitaa.com/istadegi
🌴ساعت ۱۳
سی نفر از اصحاب امام تا وقت نماز زنده بودند و بعد از این ساعت شهید شدند. بعد از کشته شدن اصحاب، نوبت به بنیهاشم رسید. نخستین نفر، حضرت علیاکبر، پسر امام بود. البته برخی عبدالله بن مسلم بن عقیل را نخستین شهید بنیهاشم میدانند که ظاهرا جناب عبدالله بن مسلم، به طرز ناجوانمردانهای شهید شد. شهادت او بر جوانان بنیهاشم گران آمد، دستهجمعی بر اسب سوار شده و به دشمن حمله بردند. امام آنها را آرام کرد و فرمود: «ای پسرعموهای من بر مرگ صبر کنید؛ به خدا پس از این هیچ خواری و ذلتی نخواهید دید.»
روی دستش پسرش رفت، ولی قولش نه
نیزهها تا جگرش رفت ولی قولش نه...
#عاشورا #محرم #امام_حسین
http://eitaa.com/istadegi
🌴ساعت ۱۴
عاقبت، امام حسین و حضرت عباس تنها ماندند. عباس اجازه میدان خواست اما امام او را مامور رساندن آب به خیمهها کرد.
بعد از شهادت حضرت عباس، امام گریستند و آثار شکستگی در چهرهشان ظاهر شد.
تا مشک تو افتاد، دل فاطمه لرزید
خاک همه عالم به سر تیر و کمانها...
#عاشورا #محرم #امام_حسین
http://eitaa.com/istadegi
🌴ساعت ۱۵
امام به میدان رفت اما کمتر کسی حاضر به مقابله با ایشان میشد. بعضی تیر میانداختند و بعضی از دور نیزه پرتاب میکردند. شمر و ده نفر به مقابله امام آمدند. بعد از شهادت امام، بر پیکر مبارکش جای ۳۳ زخم نیزه و ۳۴زخم شمشیر شمرده شد. در مقاتل نوشتهاند زمانی که امام در آستانه شهادت بود کسی جرات نمیکرد به سمت ایشان برود؛ اهل حرم از صدای اسب ایشان ذوالجناح متوجه شده و بیرون دویدند. کودکی به نام عبدالله بن حسن دوید و به طرف مقتل امام آمد تا از امام دفاع کند؛ اما او را در بغل عمویش شهید کردند.
میان خاک، کلام خدا مقطعه شد
میان خاک؛ الف، لام، میم، طا، ها، سر
#عاشورا #محرم #امام_حسین
http://eitaa.com/istadegi
🌴اذان عصر به وقت کربلای سال ۶۱ هجری؛ ساعت ۱۶:۰۶
خنجر، بر حنجر و رگهای گردن امام بوسه زد...
تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود
به هرکه هرچه دلش خواست داد، حتی سر...
صلی الله علیک یا اباعبدالله...💔
#عاشورا #محرم #امام_حسین
http://eitaa.com/istadegi
1033298_741.mp3
3.73M
🥀
مستان همه افتاده و ساقی نمانده...
🎤مرحوم استاد کریمخانی
#عاشورا #ما_ملت_امام_حسینیم
http://eitaa.com/istadegi
🥀﷽🥀
"معجزه"
✍️فاطمه شکیبا (فرات)
وقتی خبر فوت اولین بیمار کرونایی را شنیدم، فکر میکردم همهچیز سر یک هفته تمام میشود و دوباره برمیگردیم سر زندگیمان. فرداش دونفر مردند، روز بعد سه نفر... تا آخر اسفند که تعطیل شد و عید قرنطینه شدیم، فکر میکردم بعد از تعطیلات عید همهچیز مثل اولش میشود. نشد. قرنطینه کرونایی کش آمد تا رمضان و شبهای قدر و روز قدس و من را بیش از قبل به کنج تنهاییام تبعید کرد. اگر قبلا جمعی وجود داشت که میتوانستم در آن کمی خودم باشم و دلم بخواهد گاهی از کنج تنهایی به آن پناه بیاورم، حالا دیگر آن جمع نابود شده بود.
قرنطینه کش آمد تا شبهای قدر؛ شبهای قدر قبلی ذرهای امید داشتم که بتوانم بروم مراسم احیا، اما آن شب قدر را بدون امید، تنهایی روی پشتبام صبح کردم و دلم شور محرم را میزد. یعنی محرم هم خبری از آن جمع متراکم حسینیه نیست؟ به دعای شب قدرم ایمان داشتم. ایمان داشتم که قبل از آمدن محرم، کرونا برود.
و باز هم قرنطینه کش آمد. دنیا را یک ویروس چند میکرونی تعطیل کرده بود. روزها در اتاقم شب میشد و شبها در اتاقم صبح. پای لپتاپ. خرید آنلاین، کلاس آنلاین، تماس تصویری، ارتباطات مجازی.
با وجود ایمانم به دعای شب قدر و در کمال ناباوری، قرنطینه به محرم رسید و آن معجزهای که منتظرش بودم رخ نداد. حسینیه تعطیل بود. نزدیک خانهمان، در پارکینگ روباز یک ورزشگاه سیاهی زده بودند و قرار بود مراسم بگیرند. همراه یکی دوتا خادمهای حسینیه رفتیم آنجا. فرش و صندلیها باید با فاصله چیده میشدند و تمام ده روز محرم، کارم همین بود: چیدن فرش و صندلیها با فاصله فیزیکی مقرر با ماسکی بر صورت، درحالی که صدای پویانفر در وزشگاه میپیچید که: حسین جان، به یاد لبت یک شبم خواب راحت نداشتم... کنار تن بیسرت کاسه آب گذاشتم...
اینها مال قبل از مغرب بود. اذان مغرب را که میگفتند، میدویدم به سمت خانه؛ از جمعیت هراس داشتم. از ویروسی که همراه نفسهاشان درهوا پخش میشد و انقدر ریز بود که میتوانست از ماسک من عبور کند، به مجرای تنفسیام راه پیدا کند و خودم و خانوادهام را به بستر بیماری بیندازد. همه خانواده هراس داشتیم، بخاطر بیماری زمینهای پدربزرگ و مادربزرگ. پس حضور در هیئت تبدیل شد به یک کار ممنوعه، یک آرزوی دور و دراز.
دیگر دعا نمیکردم همهچیز مثل اولش بشود. یکی از اقوام پزشکمان گفته بود این ویروس به این زودیها قصد رها کردن بشر را ندارد. گفته بود بشر باید به همین سبک زندگی عادت کند. من عصبانی بودم، ولی خودم را مجبور کرده بودم عادت کنم. هیئت و عزاداری محرم هم تبدیل به یک خاطره شد، واقعهای که تنها از پشت صفحه لپتاپ و تلوزیون میشد دیدش. تنها چیزی که میتوانست محرم را واقعی کند، یک معجزه بود.
نماز مغرب را که میخواندم، میچپیدم توی اتاقم، لپتاپ را باز میکردم و در قسمت پخش زنده مذهبی آپارات چرخ میزدم. هر شب یکی از هیئتهای مهم و بزرگ را پیدا میکردم و پای سخنرانیاش مینشستم. موقع روضه هم که میرسید، در اتاق را قفل میکردم، هندزفری را توی گوشم میگذاشتم و جعبه دستمال کاغذی را کنار دستم. فرقش با روضه واقعی این بود که اینجا نمیتوانستم صدای گریهام را بلند کنم. باید همهچیز در سکوت و تاریکی مطلق اتفاق میافتاد. این که چقدر بنشینم هم بستگی به حال خودم داشت. گاهی یک شب به چند مجلس سرمیزدم و گاهی وقتی روضه به نیمه میرسید، صفحه مرورگر را میبستم.
داشتم به خودم میقبولاندم از حالا به بعد محرم همین است. هر اتفاقی هم بیفتد گوشه اتاقم میافتد. داشتم خاطرات محرمهای گذشته را، حسینیه را و قافله ظهر تاسوعا را در ذهنم بایگانی میکردم. حتی دیگر در پخش زندهها هم نمیشد جمعیت متراکم دید. مردمی را میدیدی که با یک متر فاصله و ماسک نشستهاند، در فضای باز یا زیر سقفهای بلند. دیگر قرار نبود صدای گریهها توی هم برود. دیگر قرار نبود کسی از گرما بپزد. قرار نبود جمعیت درهم فشرده شوند. همهچیز تغییر کرده بود و جهان دیگر جهان قبلی نمیشد.
امسال بعد از سه سال، قافله ظهر تاسوعا دوباره راه افتاد. بعد از سه سال دوباره خودم را در جمعیت بهم فشردهای پیدا کردم که صدای گریههاشان درهم میتنید. یک لحظه ترس برم داشت. ماسک نداشتم. من سه سال تمام از تکتک آدمها و ویروسهای خطرناکی که از بازدمشان برمیخاست ترسیده بودم. همهچیز مثل قبل شده بود جز من. دوباره آدمها به هم چلانده میشدند، دوباره تنگ هم مینشستند، دوباره فرشها کنار هم پهن میشد و صندلیها چفت هم. دوباره همه از گرما میپختند. ولی من...
ادامه دارد
#محرم #عاشورا
🥀﷽🥀
ای کاش ماجرای بیابان دروغ بود،
این حرفهای مرثیهخوانان دروغ بود
ای کاش این روایت پر غم سند نداشت
بر نیزهها نشاندن قرآن دروغ بود
ای کاش گرگ تاخته بر یوسف حجاز
مانند گرگ قصهی کنعان دروغ بود
حیف از شکوفهها و دریغ از بهار، کاش
بر جان باغ، داغ زمستان دروغ بود...
شاعر: محمدمهدی سیار
#محرم #عاشورا #امام_حسین علیهالسلام
https://eitaa.com/istadegi