eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
528 ویدیو
75 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
مه‌شکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 17 دانیال تردید و بی‌اعتمادی را از چشمانم می‌خواند و می‌گوید: بهت حق می‌دم اعتماد نکنی؛ ولی یکم فکر کن! تو یه مهره سوخته‌ای. عملیات رو انجام ندادی و احتمالا لو رفتی. موساد هیچ برنامه‌ای بجز کشتن کسی مثل تو نداره. برای کشتنت هم لازم نبود این‌همه بدبختی بکشم و از ایران خارجت کنم. می‌تونستم توی بیمارستان بکشمت. پس اگه الان اینجا پیش منی یعنی من قرار نیست بلایی سرت بیارم. خب؟ چاره‌ای ندارم حرف‌های منطقی‌اش را بپذیرم. تفنگ را آرام پایین می‌آورم و آن را روی اپن می‌گذارم. دانیال وسایل پختن ناهار را آماده می‌کند و می‌گوید: الان شرایط هردوی ما مثل همه. هردو تحت تعقیب موساد و اطلاعات ایرانیم. پس بهتره به هم اعتماد کنیم و هوای همو داشته باشیم. قبوله؟ نفس عمیقی می‌کشم. -باشه. پشت میز آشپزخانه می‌نشینم و به آشپزی کردن دانیال خیره می‌شوم. -چرا می‌لنگی؟ دانیال متوقف می‌شود. بدون این که برگردد، آرام می‌گوید: یه آسیب کوچیکه، خوردم زمین. و سریع به کارش ادامه می‌دهد تا به من بفهماند دوست ندارد درباره‌اش حرف بزند. پاستا را داخل یک قابلمه می‌ریزد و می‌گوید: هوای اینجا طوریه که اگه ساعت نداشته باشی روز و شب رو قاطی می‌کنی. از اول زمستون تا نزدیک بهار، بیشتر بیست و چهار ساعت شبه. خورشید یه لحظه میاد و میره. تابستونشم نزدیک سه چهار ماه خورشید دائم تو آسمونه. -منو چطوری آوردی تا اینجا؟ در حالی که مواد سس پاستا را از یچخال بیرون می‌گذارد و در ماهیتابه با هم مخلوط می‌کند، می‌گوید: به سختی. دندان بر هم فشار می‌دهم و صدایم را بالا می‌برم. -دانیال! قاه‌قاه می‌خندد. -باشه باشه... راستش فکر همه‌چیز رو کرده بودم، بجز این که تصادف کنی. با تصادفت برنامه‌هام رو بهم ریختی. وقتی تصادف کردی، اولین کاری که انجام دادم این بود که خودم برسونمت بیمارستان و بمب رو از توی کیفت دربیارم تا بهت شک نکنن. مرحله دوم، این بود که توی بیمارستان از دور مواظبت باشم؛ طوری که هیچکس منو نبینه. شانس آوردم که آسیب جدی ندیدی. ولی اونجا بود که فهمیدم مامور حذفت اومده بیمارستان و می‌خواد بی‌سروصدا کارتو تموم کنه. فقط دو سه ساعت از بستری شدنت گذشته بود که سر رسید. -چطوری انقدر سریع فهمید؟ -چون وقتی یکی تصادف می‌کنه، از بیمارستان به نزدیک‌ترین عضو خانواده‌ش که در دسترس باشه زنگ می‌زنن. نمی‌فهمم. دانیال در سکوت به کارش ادامه می‌دهد تا من ارتباط معنایی میان جملاتش را کشف کنم. ناگاه فریاد می‌کشم: آرسن!؟ -اوهوم. ادامه دارد... قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐 امام حسن عسکرى علیه السلام: هر که برادر خود را پنهانى اندرز دهد، او را آراسته است و هر که در برابر دیگران موعظه اش کند، او را لکه دار کرده است. تحف العقول، ص ۴۸۹ علیه السلام مبارک!🌱🌷 http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مه‌شکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
خداییش خیلی سکوتتون عجیبه، حس می‌کنم کسی نفهمیده قضیه چیه. ایشون اولین کسی بودن که واکنش نشون دادن، داشتم نگران می‌شدم🙄
مه‌شکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 18 دست سالمم را روی دهانم می‌گذارم. هنوز نمی‌فهمم. آرسن بی‌دست‌وپایی که من می‌شناختم اصلا عقلش به درک مسائل پیچیده عالم جاسوسی قد نمی‌داد. -داری شوخی می‌کنی؟ -می‌دونم خیلی خنگ به نظر میاد ولی در باطن یه شیطان تمام‌عیاره. از میان دندان‌های بهم فشرده‌ام می‌غرم: پسره آب‌زیرکاه! دانیال بی‌توجه به خشم من می‌گوید: مامور بود که هربار چکت کنه تا مطمئن بشه تحت نظر نیستی و مشکلی وجود نداره. شب قبل عملیات هم اومد پیشت تا مطمئن بشه عملیات رو انجام می‌دی. -چطور مطمئن شده بود؟ دانیال پوزخندی شیطانی می‌زند. -لازم نبود حرف بزنی. می‌گفت از رفتارت پیدا بود می‌خوای باهاش خداحافظی کنی. حالا راستشو بگو، واقعا می‌خواستی اونا رو بکشی؟ دست سالمم را میان موهایم می‌برم و نفس عمیقی می‌کشم. -نمی‌دونم. -نمی‌دونی؟ یک دسته از موهایم را در مشت می‌گیرم. -چندنفر از دوستام اونجا بودن. نمی‌خواستم بکشمشون. ولی خب چاره‌ای نداشتم. نمی‌خواستم بمیرم. دانیال سرش را تکان می‌دهد. -تصمیمت عاقلانه بود. باید این کار رو انجام می‌دادی. فقط اون تصادف لعنتی همه‌چیز رو خراب کرد. نفسم را با خشم بیرون می‌دهم. انتظار آدم شدن از کسی مثل دانیال واقعا انتظار زیادی ست؛ هرچند من هم بهتر از او نیستم. من هم یک قاتل بالقوه‌ام. سرم را بلند می‌کنم و می‌پرسم: آرسن رو چکار کردی؟ - یه طوری سرشو گرم کردم و از شرش خلاص شدم. به هرحال مهم نیست. گذاشتمت توی کاور جنازه و با بدبختی از بیمارستان آوردمت بیرون و طبق برنامه قبلی از مرز خارجت کردم؛ با این تفاوت که تو بیهوش بودی و پوستم کنده شد. می‌خندد. -فکر نمی‌کردم انقدر سنگین باشی. پشت چشمی برایش نازک می‌کنم و سرم را به سمت دیگری برمی‌گردانم. دانیال ادامه می‌دهد: از قبل برنامه فرارمون رو چیده بودم. یکم تغییرش دادم. مجبور شدم با دارو بیهوش نگهت دارم و توی تابوت بذارمت. برای هردومون هویت جعل کردم، بعدم ادای یه مردِ عاشقِ داغدیده رو درآوردم که می‌خواد آخرین خواسته همسر مرحومش رو برآورده کنه و اونو به شفق و مادر دریاها بسپاره. ادامه دارد... قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
مه‌شکن🇵🇸
فکر خوبیه🙄
نظرسنجی/ به کدام‌یک از افراد اعتماد کم‌تری دارید؟ https://EitaaBot.ir/poll/95ejbt?eitaafly نظرسنجی/ به کدام‌یک از افراد اعتماد بیشتری دارید؟ https://EitaaBot.ir/poll/qtxvw?eitaafly ←هردو رو جواب بدید 😎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همین خوبه😈
مه‌شکن🇵🇸
نظرسنجی/ به کدام‌یک از افراد اعتماد کم‌تری دارید؟ https://EitaaBot.ir/poll/95ejbt?eitaafly نظرسنجی/
سلام می‌دونم ثابت شده😅 خواهش می‌کنم. شکر خدا که تاثیر کوچکی توی خوب شدن حالتون داشتم. امیدوارم اوقاتی که با مه‌شکن می‌گذرونید جزو اوقات خوب زندگی تون باشه نه وقت‌های تلف شده... ممنونم از همراهی تون🌷
مه‌شکن🇵🇸
نظرسنجی/ به کدام‌یک از افراد اعتماد کم‌تری دارید؟ https://EitaaBot.ir/poll/95ejbt?eitaafly نظرسنجی/
اینطور که معلومه، بیشترین اعتماد رو به گرگ بیابون دارید و کم‌ترین اعتماد رو به من 😐 خیلی هم عالی🙄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 عظمت حضرت معصومه سلام الله علیها 🎙حجت الاسلام رفیعی ⚫️فرا رسیدن سالروز شهادت کریمه اهل بیت، حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها تسلیت باد. پ.ن: امشب به احترام حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها، رمان نداریم. https://eitaa.com/istadegi
✨﷽✨ اینجا یک نفر دارد دق می‌کند... ✍️فاطمه شکیبا در وجود هر دختر، یک «مادرِ درون» نفس می‌کشد که چه آن دختر ازدواج کند چه نه، چه بچه‌دار شود چه نه، زنده است و لطافت را در رگ‌های روح جاری می‌کند. برخلاف ظاهرم، مادرِ درون من خیلی حساس است، خیلی دل‌نازک است. بچه می‌بیند دلش ضعف می‌رود. عاشق در آغوش گرفتن بازی با بچه‌هاست. عاشق نگاه کردنشان، بوییدن بوی نوزادِ پس گردنشان. شاید چون مادرِ درونم خیلی زود آزاد شد، یعنی از وقتی خواهرم به دنیا آمد و همه گفتند تو مادر دوم اویی. و من واقعا عاشق این بودم که برایش مادری کنم. حتی گاهی دلم می‌خواست به من بگوید مامان. مادر درون من هیچ مقاومتی در برابر بچه‌ها ندارد. محرم که توفیق خدمت در روضه را داشتم، کافی بود چشمم به بچه بیفتد تا تمام هوش و حواسم برود پی‌اش. با چوب‌پر صورتشان را قلقلک می‌دادم و وقت‌هایی که صدای گریه‌شان را می‌شنیدم، برای آرام کردنشان همیشه یک شکلات داخل کیفم داشتم. مادر درونم هروقت ببیند یک جایی، یک بچه‌ای به هر نحوی دارد اذیت می‌شود، دلش آشوب می‌شود و به تکاپو می‌افتد که یک کاری بکند. کودک کار می‌بیند قلبش فشرده می‌شود. بخش اطفال بیمارستان‌ها بیچاره‌اش می‌کند. آمارهای کودک‌آزاری روحش را می‌خراشد. کودکان قربانی تروریسم را که می‌بیند، از درون می‌شکند. یادم هست وقتی ماجرای بچه‌های جنگ‌زده‌ی خرمشهر را در کتاب دا خوانده بودم، مادر درونم مثل شمع داشت آب می‌شد. بعد فکر کنید این مادرِ درون الان نزدیک دو هفته است دارد فیلم و عکس کودکان شهید و مجروح غزه را می‌بیند و هیچ‌کاری نمی‌تواند بکند. چی به سرش می‌آید؟ الان حدود دو هفته است که مادرِ درونم به خودش می‌پیچد و به زمین و زمان چنگ می‌زند. گریه می‌کند. ضجه می‌زند. وقتی که بی‌حال می‌شود هم با چشمان قرمز می‌نشیند یک گوشه و زیر لب لالایی می‌خواند. آن شب که بیمارستان المعمدانی را زدند، مادر درونم چندبار غش کرد. جیغ کشید و غش کرد. لب به غذا نزد. خوابش نبرد. اگر همینطور پیش برود، مادر درونم دق می‌کند. آرام‌آرام آب می‌شود. و می‌دانید، اگر مادر درونم بمیرد من هم همراهش می‌میرم. مادر درونم دائم می‌نشیند فیلم بچه‌های غزه را می‌بیند و تصور می‌کند که بغلشان کرده. توی ذهنش محکم بغلشان می‌کند، دانه‌دانه انگشت‌های کوچکشان را می‌بوسد، خاک را از میان موهایشان می‌تکاند و خون را از چهره‌شان پاک می‌کند. بهشان آب می‌دهد و می‌بوسدشان. زخمشان را می‌بندد و این جملات را تکرار می‌کند: الهی قربونت بشم مامان... هیچی نیست نترسیا... من پیشتم. هیچی نمی‌شه. الهی دورت بگردم... گرسنه نیستی؟ آب نمی‌خوای؟ جاییت که درد نمی‌کنه؟ بعد می‌گیردشان توی آغوشش و تابشان می‌دهد تا خوابشان ببرد. دست‌های تپل و کوچک و لطیف‌شان را می‌گیرد و آرام نوازش می‌کند. همان لالایی را می‌خواند که خواهرم وقتی کوچک بود براش می‌خواندم، همان لالایی که می‌گوید: دختر خوبم، ناز و عزیزم/ پسر ریز و، تر و تمیزم... آفتاب سر اومد، مهتاب می‌تابه/ بچه‌ی کوچیک، آروم می‌خوابه... وای به وقتی که مادرِ درونم کودک شهید ببیند. گریه کنان بغلش می‌کند، تندتند می‌بوسدش و التماس می‌کند که: بیدار شو عزیز دلم... بیدار شو فدات بشم... چیزیت نشده که... پاشو بخند. پاشو بازی کن. پاشو غذاتو بهت بدم. پاشو همه‌جا رو بهم بریز. شیطونی کن. فقط پاشو... مادر درونم دارد میان آوارها می‌چرخد و برای بچه‌های زیر آوار لالایی می‌خواند. دارد عروسک‌هاشان را از زیر آوار بیرون می‌کشد و خاکشان را می‌تکاند. دست‌هاش زخم شده از بس خاک و آوارها را کنار زده تا بچه‌ها را پیدا کند. همه‌اش زیر لب با خودش حرف می‌زند، می‌گوید نگران بچه‌هاست که زیر آوار خفه شوند، می‌گوید بدن بچه‌ها ضعیف است و موج انفجار هم می‌تواند به تنهایی برایشان کشنده باشد، می‌گوید نگران این است که بچه‌ها دچار پی‌تی‌اس‌دی شوند. می‌گوید بچه‌ها در سن رشدند و بدنشان به مواد غذایی نیاز دارد... یکی بیاید جلوی چشمان مادر درونم را بگیرد... نه فایده ندارد. ذهنش از فکر بچه‌ها خالی نمی‌شود. مادر درونم دارد مثل ساختمان‌های غزه فرو می‌ریزد... مادر درونم می‌خواهد برای تک‌تک بچه‌های غزه، نه... برای تک‌تک بچه‌های جهان مادری کند... https://eitaa.com/istadegi