eitaa logo
( 🌹جاده آرامش 🌹)
112 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
296 ویدیو
16 فایل
🛤 جاده آرامش🏕 جاده آرامش راهی برای رسیدن به آرامش درون به لطف و مدد الهی❤ عزیزان دل خوش آمدید♥😍 📱ارتباط با مدیر کانال: @zahraes070 @jadeharamesh http://zil.ink/zahraes070 لینک کوتاه کانال https://20l.ir/LIIcE
مشاهده در ایتا
دانلود
عرض سلام و احترام خدمت اعضای محترم کانال: ✋🏻 🌹دوستان عزیز با توجه به⏬ محدودیت های نرم افزار برنامه واتساپ برای ارائه وارسال بهتر مطالب؛ تصمیم بر این شد که ⏪ از برنامه ایتا استفاده کنیم. ☑️ خیر مقدم عرض مینمایم: به تمامی دوستانِ همراه عزیز 🙏🏻🌹🌹 🆔 @jadeharamesh
🔴🔶 مدح امام عصر وقتی غزل به عشقِ تو آغاز می شود بال وُ پَـرِ پـریدنِ من باز می شود وا می شود زبانِ قلم می شود غزل دارد غَزل نوشته اَم اِعجاز می شود هیچم ولی همین که تو را می زنم صدا عرشِ خدا اسیرِ همین ساز می شود لطفِ خـداست نوکـری آلِ فاطمه پس صوتِ دلخراشِ من آواز می شود این نابَلَد همین که به مضمونِ تو رسید استادِ فَـنُّ و قافـیه پَرداز می شود... 🆔 @jadeharamesh
♦️توجه:♦️ ادامه مطالب هم در واتساپ هم در ایتا ارائه میشود؛ و همچنان در واتساپ فعالیت کانال تا اطلاع ثانوی ادامه دارد. لینک واتساپ https://chat.whatsapp.com/DmfYtmTNwyOCny11SYLZwX
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📘 کتابی بنام سه دقیقه در قیامت 🌁 این کتاب قسمت بندی شده است که روزی یک قسمت از آن را ارسال مینمایم تا آنرا بادقت بخوانیم و سعی کنیم اثر معنوی باقیمانده از آن را در وجودمان حفظ کنیم.🌹انشالله🙏🏻🌹 👇🏻♦️ توجه ♦️👇🏻 درصورت تمایل بصورت صوتی هم ارسال میشود. 👇🏻👇🏻👇🏻 🆔 @jadeharamesh
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃 🍃 *بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٰمْ* 📘 * سه دقیقه در قیامت...* 🔳 * قسمت اول:* 📘 کتاب سه دقیقه در قیامت داستان زندگی یک مدافع و جانباز حرم هست که طی یک عمل جراحی که داشته به مدت سه دقیقه از دنیا می رود و سپس با شوک ایجاد شده در اتاق عمل دوباره به زندگی برمی گردد؛اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی خیلی سخت است... البته ایشون در ابتدا به شدت در مورد اینکه ماجراش پخش بشه مقاومت کرده اما در نهایت راضی شده که تا حدی چیزهایی رو تعریف بکنه و طبق گفته بسیاری از دوستانش بعد از عمل جراحی اخلاق و رفتار فوق العاده خوبی پیدا کرده. ◀️در ادامه بقیه ماجرا را از زبان خود این جانباز عزیز می خوانیم: 🧎🏻پسری بودم که در مسجد و پای منبر منبرها بزرگ شده بودم. در خانواده‌ای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیتخ داشتم. سال‌های آخر دفاع مقدس شب و روز ما حضور در مسجد بود. با اصرار و التماس و دعا و ناله به جبهه اعزام شدم. من در یکی از شهرهای کوچک اصفهان زندگی می کردم. دوران جبهه خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند.. اما دست از تلاش و انجام معنویات بر نمی داشتم و می‌دانستم که شهدا قبل از جهاد اصغر در جهاد اکبر موفق بودند به همین خاطر در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم ...وقتی به مسجد می‌رفتم سرم پایین بود که نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد. یک شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم... در همان حال و هوای ۱۷ سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیای زشتی‌ها و گناهان نشوم و به حضرت عزرائیل التماس میکردم که جان مرا زودتر بگیرد...! *ادامه دارد......* 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🆔 @jadeharamesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃 🍃 *بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٰمْ* 📘 *سه دقیقه در قیامت...* 🔳 * قسمت دوم:* ....البته آن زمان سن من کم بود و فکر میکردم کارخوبی می کنم که برای مردنم دعا می‌کنم. نمی‌دانستم که اهل بیت ما هیچ گاه چنین ادعایی نکرده اند. آنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه می دانستند. خسته بودم و سریع خوابم برد.. نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم. بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده.. از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم و با ادب سلام کردم. ایشان فرمود: با من چه کار داری؟چرا انقدر طلب مرگ می کنی !هنوز نوبت شما نرسیده. فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل است ترسیده بودم. اما با خودم گفتم: اگر ایشان انقدر زیبا و دوست داشتنی است،پس چرا مردم از او می‌ترسند؟ می خواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم من را ببرند. التماسهای من بی فایده بود. با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سر جای و گویی محکم به زمین خوردم.. در همان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم،راس ساعت ۱۲ ظهر بود! هوا هم روشن بود، موقع زمین خوردن نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت.. در همان لحظات از خواب پریدم؛ نیمه شب بود.می خواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من شدیداً درد میکرد! روز بعد روز بعد دنبال کار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوس‌ها بودند که متوجه شدم رفقای من حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفتند. سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم. در مسیر برگشت در یک چهارراه راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد ... از سمت چپ با من برخورد کرد! آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و روی زمین افتادم. راننده پیاده شد و می لرزید‌. با خودم گفتم:پس جناب عزرائیل بالاخره به سراغم آمد! به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم ساعت دقیقا ۱۲ ظهر بود و نیمه چپ بدنم خیلی درد میکرد...! *ادامه دارد......* [✍سه دقیقه در قیامت: تجربه ای نزدیک به مرگ مولف : گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی ناشر  : شهید ابراهیم هادی _ سال نشر : 1398 تعداد صفحات : 96] 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🆔 @jadeharamesh
🗓 امروز دوشنبہ ↯ ☀️ ١۹خرداد ١٣٩٩ 🌙 ١۶شوال ١۴۴١ 🎄 ٠۸ ژوئن ٢٠٢٠ 📿 ذکر_ روز : یا قاضی الحاجات حدیث_روز 🍃🌸 خوش‏رفتارى، بر محبّت دل‏ها مى افزايد. 🆔 @jadeharamesh