eitaa logo
💕 جهاد زنان💕
434 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
39 فایل
مادر از هر سازنده‌ای سازنده‌تر و باارزش‌تر است. جهاد زن، خوب شوهرداری کردن، فرزند آوری و تربیت فرزندانی صالح است. آیدی پاسخ به سؤالات @n_khammar123
مشاهده در ایتا
دانلود
★🍭★ 💪 همیݩ الان مشغوڵ نظافت شو تا وقتے برای دعاے عرفہ وقت میذاری خیالت بابت کارهای خونه راحت باشہ برای بچه ها لوازم راحتےشون رو فراهم ڪن ... تا اذیت نشݩ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴾⛱﴿ ♥️ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خانواده ےشـاد ۱۷ 🌱ارتباط با خانواده همسر اگر از خانواده همسرتون ناراحت شدین برای حل مشکل؛ با همسرتون درمیون بذارید. 👈اما خیلی مراقب کلماتتون باشید. نکنه کارُ خراب تر کنیـدا ⛔️ 💞 @jahadalmarah
💕 جهاد زنان💕
* 🍃🌹﷽🌹🍃 رهـایے از شـب🌒 #قسمت_17 یک روز اتفاق عجیبی افتاد... اتفاقی که انگار بیشتر شبیه یک برنام
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 بسم الله الرحمن الرحیم رهـایے از شـب قسمت_18 کامران با یک نفس عمیق کنارم نشست و تا ته آبمیوه‌اش رو سرکشید -بفرما!! اینهمه اصرار کردم اما راضی نشد. تو واقعا فکر کردی امثال این ملاها میان سوار ماشین ما بشن؟! هه! باور کن بدبخت ترسید بریم یه گوشه خفتشو بچسبیم سرشو زیرآب کنیم سوار نشد.. مخصوصا با اینهمه اصرار من حتما فک کرده یک کاسه‌ای زیر نیم کاسه‌ست... هههههههه دندان‌هامو با خشم به هم می‌سابیدم. - صدای نفس‌هام از صدای خودم بلندتر بود! -هم هم چرا بهش گفتی من دوست دخترتم؟ او فهمیده بود عصبانیم. سعی می‌کرد با خنده‌های متعجبانه‌اش بهم بفهماند که احساسم بی‌معنیست. -خب توقع داشتی بگم خواهرمی؟! معلومه دیگه. تو دوست دخترمی صدامو بالاتر بردم.. با نفرت به صورتش زل زدم: - پرسیدم چرا بهش گفتی من دوست دخترتم؟! حسابی شوکه شده بود. به من من افتاده بود -من... من نمی‌دونستم ناراحت میشی! -بهت گفته بودم که حق نداری به کسی بگی من دوست دخترتم -خب ارههه ولی قرار بود این تا زمانی باشه که بهم اعتماد نداری! ابروی سمت راستم بالا رفت و با خشم گفتم: -و چیشد که فکر کردی بهت اعتماد دارم؟ حالا آثار خشم و بهت‌زدگی در صورت او هم نمایان‌تر شد: -ما مدتهاست باهمیم!! اگر به من اعتماد نداری چطور اینهمه مدت... نگذاشتم حرفش رو تمام کند و در حالیکه کیفم رو از صندلی عقب برمیداشتم گفتم: -همه چیز بین ما تموم شد! و بدون اینکه صدای کامران رو بشنوم پیاده شدم و به همون مسیری که آن طلبه روان شده بود، رهسپار شدم! کامران خیلی صدایم کرد.. اما من چیزی نمی‌شنیدم. اصلا نمی‌خواستم بشنوم. من فقط رد عطرو دنبال می‌کردم! آه چقدر دلم مسجد می‌خواهد!! ساعتی بعد مقابل در مسجد بودم. اما درهای مسجد به رویم بسته بود. صدای غضب‌آلود مسجد را می‌شنیدم: -ای زن بوالهوس بی‌حیا! بخاطر هوست از درم بیرون رفتی و حالا بخاطر همان هوس برگشتی؟! برگرد از راهی که آمده‌ای .!برگرد!!!! وقتی دید منصرف نمیشم و خیره به در بسته ماندم از خدا خواست باران بفرستد. باران بدون مقدمه چون سیلی به سرو صورتم می‌کوبید و من با ناامیدی از خدا خواستم زودتر اذان بگوید و در برویم باز شود. ساعتم را زیر ذرات درشت باران نگاه کردم. ساعت سه بود و تا اذان دو سه ساعتی باقی مانده بود.! زنگ زدم به فاطمه! شاید او تنها پنااه من زیر باران باشد. چندبوق که خورد صدای زنانه‌ی مسنی پاسخ داد: -بله با تردید بعد از سلام سراغ فاطمه را گرفتم. نکند فاطمه تمایل نداشته با من صحبت کند؟! اما آن زن که خودش را مادر فاطمه معرفی کرد گفت: -فاطمه تازه مسکن خورده، خوابیده. با تعجب پرسیدم؟! مسکن؟! مگر مریضه خدای نکرده؟! -مگه شما نمی‌دونید؟! فاطمه تصادف کرده! پا و سرش از چند ناحیه شکسته. بخاطرش چندروز بستری شد.. دیگر چیزی نمی‌شنیدم. زبانم بند آمده بود. آدرس را گرفتم و بدون فوت وقت رفتم دم در خانه‌شان. قبل از فشار زنگ روسریم را جلو کشیدم. آینه‌ی کیفی خودم رو درآوردم. رژم را با دستمال پاک کردم و دستمال رو مانند سمباده به روی صورتم کشیدم. زنگ را زدم. لحظه‌ای بعد مادرش در را باز کرد. با دیدن من حسابی جاخورد. انگار انتظار یک دختر با وقار چادری را داشت نویسنده:ف مقیمی ادامه دارد.... 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎈🍃🎈🍃🎈 ســــــــــــــــــــلام بہ لب هاے خندونِ بنده ای که خیلی پرانرژیہ😍👋 ســــــــــلام بہ فرشتہ هاے بھشتے خونہ کہ دست به هرچے میزنن برکت میشہ🍃 عیــــــــــــــــــــدتون مباࢪک 😍 یادت نࢪه امروز بترکون بازی داریما😎😉 دیگه بعداز این همه مدت توی دستموݩ اومده که ناراحتی و بداخلاقے پـــــَر خوشحالے و صبوری و خوش‌اخلاقی توبغل😁 اونم فقط بہ خاطر اهل بیتموݩ♥️ خواهش می‌کنم امروز فلفلی بازی و زردچوبه بازی و کاکتوس بازی ممنو؏🌵 راستے ‼️ امـــــࢪوز دوربرگردونم هستا↻ فقط تفریح و عشق و حال فقط حال و خوب و بازی فقط کارهای عقب افتاده 😍💪 کارهای همیشگی رو بذار کنار کارهای سخت خونه انجام نده غر نزن، قهر نکن، کارهای خوبتو پَر نکن 😁 😎💪 💞 @jahadalmarah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳. افسردگی 💟 یکی از اصلی‌ترین عوامل شاد نگه ‌داشتن کودک، آزاد گذاشتن اوست. پاسخ نگفتن به نیاز آزادی، خانه را برای کودک، مثل زندان می‌کند. ❌ پدر و مادری که مانع آزادی کودک می‌شوند، در اصل، سدّی در برابر شادابیِ روحی او ساخته‌اند. هیچ‌ وقت از دیدن کودکانی که آرام‌ هستند و بالا و پایین نمی‌پرند، خوش‌حال نشوید. ✅ یکی از نشانه‌های اصلی کودک سالم، جست و خیز و شادابی و شیطنت اوست و یکی از دلایل اصلی پژمردگی روحی بچّه‌ها، محروم شدن از آزادی است. 📛در مواردی که کودک در حال لذّت بردن از آزادی بوده و در همان حال، والدین با او به خشونت و تندی رفتار می‌کنند، یکی از بدترین حالات روحی در کودک، ایجاد می‌شود. ⚠️ روح کودک در این حالت، مثل شیشه‌ای است که در اوج داغی با آب سرد رو به رو شده، می‌شکند. در ‌داستان‌واره‌هایی که تا این جا خوانده‌اید، این شکستگی را به راحتی می‌توان دید. البته این شکستن، مختصّ به بچّه‌ها نیست. ما بزرگ‌ترها هم آن را تجربه کرده‌ایم. ⬅️ ادامه دارد ..... 📚منِ دیگرِ ما، کتاب سوم، صفحه ۵۶ @abbasivaladi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎈🍃 کاربرگ عیـــــد قربان 💞 @jahadalmarah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ڪاردستی ببعے با پنبہ 🐏 💞 @jahadalmarah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ڪاردستی ببعے با مقوا 😍 💞 @jahadalmarah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
□⛓□ ♥️ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خانواده‌ےشـــــاد ۱۸ ♥️عروس نمونه قدم اول در اصلاح روابط با مادرشوهر، اینه که: ✅به شنیدن حرفاشون علاقه نشون بدین. معمولا آدما کسانیُ دوست دارند که؛ حوصله دیدن و شنیدن حرفاشونُ دارن. 💞 @jahadalmarah
29.mp3
15.54M
در پرتوی ❤از نظر قرآن انسان دارای چه عشق هایی است؟ 💚 پاک ترین و ماندگارترین عشق کجاست؟ ❣ قدرت، شادابی و نشاط چطور به دست می آید؟ @jalasate_ostad🌸🍃
💕 جهاد زنان💕
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 بسم الله الرحمن الرحیم رهـایے از شـب قسمت_18 کامران با یک نفس عمیق کنارم ن
* 🍃🌹﷽🌹🍃 رهـایے از شـب🌒 ‌ با خجالت سلام کردم و او با همان حالت تعحب و سوال منو به داخل خانه هدایتم کرد. خانه‌ی ساده و مرتب اونها منو یاد گذشته‌هایم انداخت. دور تا دور پذیرایی با پشتی‌های قرمز رنگ که روی هرکدام پارچه‌ی توری زیبا و سفیدی بصورت مثلثی کشیده شده بود مزین شده بود. مادرش مرا به داخل یک اتاق که در سمت راست پذیرایی قرار داشت مشایعت کرد. فاطمه به روی تختی از جنس فرفوژه با پایی که تا انتهای ران در گچ بود، تکیه داده بود و با لبخند سلام صمیمانه‌ای کرد. زیر چشمانش گود رفته بود و لبانش خشک بنظر می‌رسید. دیدن او در این وضعیت واقعا برایم غیر قابل هضم بود. بازهم بخاطر شوکه شدنم نفسم بالا نمی‌آمد و به هن هن افتادم. بی‌اختیار کنار تختش نشستم و بدون حرفی دستهای سردش رو گرفتم و فشار دادم. هرچقدر فشار دستانم بیشتر میشد کنترل بغضم سخت‌تر میشد. مادرش از اتاق بیرون رفت و فاطمه مثل همیشه با خوشرویی و لحن طنزآلود گفت: -بی‌ادب سلامت کو؟! قصد داری دستم رو هم تو بشکنی؟! چرا اینقدر فشارش میدهی؟! فکر می‌کردم دیگه نمی‌بینمت. گفتم عجب بی‌معرفتی بود این دختره!!رفت و دیگه سراغی از ما نگرفت! چشمم به دستانش بود. صدام در نمی‌آمد: -خبر نداشتم! من اصلن فکرش هم نمی‌کردم تو چنین بلایی سرت اومده باشه. خنده‌ای کرد و گفت: -عجب! یعنی مسجدی‌ها هم در این مدت بهت نگفتند من بستری بودم؟! سرم را با تأسف تکان دادم! چه فکرها که درباره‌ی او نکردم! چه قدر بیخود و بی‌جهت او را کنار گذاشتم درباره‌اش قضاوت کردم سرم را بالا گرفتم و آب دهانم را قورت دادم: من از آخرین شبی که باهم بودیم مسجد نرفتم. گره‌ای به پیشانی‌اش انداخت و پرسید: -چرا؟! سرم دوباره پایین افتاد. فاطمه دوباره خندید: چیشده؟! چرا امروز اینقدر سربزیر و مظلوم شدی؟ جواب دادم: از خودم ناراحتم. من به تو یک عذرخواهی بدهکارم. با تعجب صدایش را کمی بالاتر برد: -از من؟!!!!! آه کشیدم. پرسید: -مگه تو چیکار کردی؟! نکنه تو پشت فرمون نشسته بودی و ما رو اسیر این تخت کردی؟ هان؟ خندیدم! یک خنده‌ی تلخ!!! چقدر خوب بود که او در این شرایط هم شوخی می‌کرد. سرم را پایین نگاه داشتم تا راحت‌تر حرف بزنم. -فکر می‌کردم بخاطر حرفهام راجع به چادر از من بدت اومد و دیگه نمی‌خوای منو ببینی! او با تعحب گفت: -من؟؟؟؟؟ بخاطر چادر؟! و بعد زد زیر خنده!!!
وقتی جدیت من را دید گفت: -چادری بودن یا نبودن تو چه ربطی به من داره؟! من اونشب ناراحت شدم. ولی از دست خودم. ناراحتیم هم این بود که چرا عین بچه‌ها به تو پیشنهادی دادم که دوستش نداشتی! و حقیقتش کمی هم از غربت چادر دلم سوخت. آهی کشید و در حالیکه دستش رو از زیر دستم بیرون می‌کشید ادامه داد: -میدونی عسل؟!!! چادر خیلی حرمت داره. چون لباس حضرت زهراست. دلم نمی‌خواد کسی بهش بی‌حرمتی کنه. من نباید به تویی که درکش نکرده بودی چنین پیشنهادی می‌دادم اون هم فقط بخاطر بسیج! تو خیلی خوب کاری کردی که سریع منو به خودم آوردی و قبول نکردی. من باید یاد بگیرم که ارزش چادر رو بخاطر امورات خودم و بسیج پایین نیارم. می‌فهمی چی میگم؟! من خوب می‌فهمیدم چه می‌گوید ولی تنها جمله‌ای را که مغزم دکمه‌ی تکرارش را میزد این بود: -چادر لباس حضرت زهراست... میراث اون بزرگواره بازهم حضرت زهراا. چرا همیشه برای هر تلنگری اسم ایشون رو می‌شنیدم.؟! آه عمیقی کشیدم و با حرکت سر حرفهاش رو تایید کردم. ✍ ف.مقیمے ادامه دارد... 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃سلام خدمت همه همراهان عزیز صبح قشنگتون بخیر و شادی😊 🔻عزیزان با توجه به اینکه در دوران غیبت امام مهربونمون به سر می‌بریم. و یک علت غیبت خود ما هستیم که شناخت و توجه لازم رو به این مسأله نداریم😔 برای افزایش آگاهی خودمون و شناخت وظیفه‌امون در قبال مولا و سرورمون که بیشترین حق رو به گردن ما دارن و برای اینکه بتونیم در جهت تعجیل فرج‌‌شون قدمی(هر چند ناچیز) برداریم از این به بعد روزانه مباحثی در این زمینه توی کانال قرار داده میشه ان‌شاءالله🤲 باشد که باعث خشنودی قلب حضرت بقیه الله الاعظم‌عج باشد و توجه و مهر و محبت ایشون بیش از پیش شامل حالمون بشه ❤️
امام زمان 001.mp3
2.12M
سیر مباحث معرفتی(امام‌شناسی) قسمت اول✅ امام زمان عج 💚❤️💚❤️ ما شیعه ها چکار میکنیم برای امام زمانمون😭😭😭😭😭😭 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آرمان‌گرایی بدون توجّه به واقعیت‌ها، مساوی است با توهّم ‼️مقام معظّم رهبری فرمودند: «آرمان‌گرایی بدون در نظر گرفتن واقعیت‌ها، کار انسان را به توهّم می‌کشانَد». این حرفایی که شما در بارۀ افزایش جمعیت می‌زنید، تناسبی با واقعیتای امروز نداره. مثلاً فقر تو جامعۀ ما یک واقعیته که ندیدن اون، انسان رو به توهّم می‌کشونه.😏 ✅ ما این حرف‌ رو صد در صد قبول داریم. باید با در نظر گرفتن واقعیتا برای رسیدن به نقطۀ آرمانی خودمون، برنامه‌ریزی کنیم؛ ولی نباید در روبرو شدن با واقعیتا، دو تا نکتۀ مهم رو فراموش کنیم👇 1⃣ دیدن همۀ واقعیت‌ها ❓مگه تنها واقعیت موجود تو جامعۀ ما اینه که از نظر اقتصادی بعضی از مردم در مضیقه‌ان؟ ❓مگه این واقعیت نداره که جامعۀ ایرانی، داره رو به پیری می‌ره؟ ❓مگه این واقعیت نداره که کمتر از سی سال دیگه، حدود بیست میلیون از جمعیت ما پیر می‌شن؟ ❓مگه این توهّمه که کشور سالمند، توان تولیدش پایینه و میزان مصرفش بالاست؟ ❓مگه این واقعیت نیست که ما برا حلّ مسئلۀ پیری جمعیت، وقت چندانی نداریم؟ یعنی نباید نسل زنانی رو که امروز در سنّ باروری هستن، از دست بدیم و گر نه دیگه نمی‌تونیم به راحتی جبران کنیم. ❓مگه این واقعیت نیست که بین کشورای منطقۀ چشم‌انداز ـــ که ۲۶ کشورند _ ایران از نظر نرخ باروی، بیست و پنجمه و اسرائیل بین همین کشورها، رتبۀ هفتم رو داره؟ ✅ یک نکتۀ دیگه دربارۀ واقعیتا، توجه به سنّتای الهیه. اینا هم واقعیتن. برکت، یک واقعیته. امداد الهی، یک واقعیته. رزّاقیت خدا، یک واقعیته. ⁉️ ما چرا برنامۀ دولت رو واقعیت می‌دونیم؛ امّا وعدۀ الهی رو واقعیت نمی‌دونیم؟ خیلی از وعده‌های دولتا محقّق نشده و یا ناقص محقّق شده؛ امّا وعدۀ الهی تخلّف‌ناپذیره. ⬅️ادامه دارد... @abbasivaladi
[🌀] { } امࢪوز بیا دست بہ ڪارشیم و لوازم حمام رو بروز و تمیز ڪنیم🛁 🛁اوڵ اون لوازمے ڪه خیلی وقته داری ازش استفاده مےڪنی و ڪهنه شده یا شامپوهاے خالے اسباب بازے حمومے بچه ها ڪه بلا استفاده اس رو بریز دوࢪ ...🗑 🛁 دوم آویز و جایگاه لوازم رو قشنگ بشوࢪ و تمیز ڪن اگه میشہ جداش ڪنی و با مواد خوب بشورے چه بهتࢪ ..🔨🛠 🛁 ڪیسه ها و لیف ها رو بنداز ماشیݩ لباس شویی یه دور قشنگ بشوره ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
∞📎∞ ♥️ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خانواده ےشـاد 19 ♥️عروسِ نمونه بامناسبت و بی مناسبت؛ برای مادرشوهرتون هـدیه بخرید. اگر علت رو پرسیدَن؛ بگین؛ دوست داشتن مناسبت نمیخواد❤️. 💞 @jahadalmarah