#خاطره
حلقه آتش🔥
گاهی از دست بعضی آدمها ناراحت میشدم و درد و دل میکردم و گله مندی داشتم.😞
میگفت که خدا عاقبت همه ما را ختم به خیر کند. آتش دارد دورمان حلقه میزند❗️و به این شکل به من می فهماند که #غیبت نکنم.☝️
📝|نقل شده از #مادر_بزرگوار_شهید محمدرضا دهقان امیری🌹
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#خاطره
رفته بودیم اردوی #مشهد.❤️ من فقط تونسته بودم هزینه اردو رو فراهم کنم.😕
یه روز بچه ها برای خرید سوغاتی به بازار رفتن.#علی آقا اومد پیش من و گفت: تو نمی ری بازار؟!!
گفتم: راستش من فقط تونستم هزینه اردو رو فراهم کنم و پولی برای خرید سوغاتی ندارم.😥
گفت:باشه و رفت.
یکی دو ساعت بعد اومد و گفت: من میخوام برم بازار خرید، بیا باهم بریم.
رفتیم بازار. #علی آقا کلی سوغاتی خرید و برگشتیم حسینیه.
فردا صبح ☀️هم به طرف تهران حرکت کردیم.
وقتی رسیدم خونه، در ساکمو🎒 که باز کردم دیدم تمام اون سوغاتی ها تو ساک منه😲 و #علی آقا اونا رو برای من گرفته بود و حتی به روی منم نیاورده بود.😊
#شهید_علی_خلیلی ❤️
#داداشعلے 💞
#برشی_از_کتاب✂️
#نای_سوخته📕
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
✅ #خاطره سیدحسن #نصرالله از تحقق یکی از #بشارت های رهبر عزیزمان
🚩 #سیدحسن_نصرالله: چند ماه قبل از پیروزی حزب الله #لبنان بر #اسرائیل (سال 2000 ) جلسه ای با #رهبر انقلاب داشتیم. 50 فرمانده میدانی حزب الله همراه ما بودند. قرار نبود رهبر انقلاب برای آنها سخنرانی کند ولی بعد از نماز مغرب گفتند میخواهم با شما سخن بگویم و شما ترجمه کنید
رهبر انقلاب خطاب به 50 فرمانده حزب الله فرمودند: "پیروزی شما بسیار نزدیک است و همه شما با چشم خودتان این پیروزی را خواهید دید."
من که داشتم ترجمه میکردم خیلی میترسیدم. برادران لبنانی به کلمات خیلی دقیق هستند. با خود گفتم اگر یکی از آنها شهید میشد و نمیتوانست پیروزی را ببیند، ممکن بود کسی بگوید چرا بشارت رهبر درست درنیامد.
6-7 ماه بعد همه این فرماندهان که در خطوط مقدم بودند، به چشم خود، عقب نشینی و فرار اسرائیل از لبنان را به چشم خود دیدند و جالب اینکه حتی یکی از این 50 فرمانده #شهید نشد. 😊
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
✍ #خاطره
🔰محمدرضا هشت ساله بود که پدر بستری شد بیمارستان.🚨
مادر مارا دور هم جمع کرد تا ختم صلوات بگیریم برای سلامتی پدر. سهم محمدرضا هم هزار صلوات بود. تسبیح 📿را برداشت و شروع کرد.
🌷پنج دقیقه⏰ نگذشته بود که گفت: تموم شد!😳فرستادم.
زنگ بزنید بیمارستان اگه هنوز خوب نشده، باز بفرستم.
🌷تعجب کردیم: چطوری انقدر زود فرستادی؟🤔
جلوی ما بفرست ببینیم!
گفت: فرستادم دیگه اینجوری یه صلوات، دو صلوات، سه صلوات،...😐😄 کلا استعداد داشت در کاشتن لبخند بر لب دیگران!!!☺️
#نقل_از_خواهر_بزرگوار_شهید
#شهید_محمدرضا_دهقان🌷
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#خـاطـره 📝🍃
همراهـ سردار رفتہ بودم اصفہان، ماموریتـ .
موقع برگشتن،بردمان تخت فولاد. بہ گلزار شهدا ڪہ رسیدیم، گفت:"بچہ ها؛دوست دارینـ درے از در هاے بہشت رو بہ شما نشون بدم؟"
گفتیم:"چـے از اینـ بهتر سردار!"😄
ڪفش هایش👟 را در آورد.
وارد گلزار شد.
یڪراست بردمان سر مزار شهید حاج حسین خرازے با یقین گفت:" از این قبر مطہر درے بہ بہشت باز مـےشہ."✨
موقع فاتحہ خواندن،حال و هواے سردار تماشایـے بود، توے آن لحظہ ها هیچڪدام از ما نمیدونستیم این حال و هوا ، حال و هواے پرواز است؛
ده روز نڪشید ڪہ خبر آسمانـے شدنـ خودش را هم شنیدیم.💔🕊
وصیت ڪرده بود حتما کنار #شهید_خرازے🌷 دفنش ڪنند.
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#کلام_شهید 🌹
تنها راه رسیدن به سعادت ؛
فقط بندگی خداست...
#شهید_علی_خلیلی
🌹تاریخ شهادت:۱۳۹۳/۱/۰۳
#خاطره🌹
سال ۸۳ از همون روزای اول که اومده بود مسجدمون باهاش رفیق شدم. نه اینکه حالا شهیــــ🌹ــــد شده اینارو بگم اما خیلی باادب و باحجب و حیا بود.😍
تو این ۱۰ سال رفاقت،شوخی و سرکله زدن دیده بودیم ازش اما حتی یکبار فحاشی و بی احترامی،
هرگز...
به نقل از دوست شهید
#شهید_امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#شهید_علی_خلیلی
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#خاطره 🌹
پارسال تو مراسم اﻋﺘﻜﺎﻑ ﻣﺴﺠﺪ ﻗﻤﺮ ﺑﻨﻲ ﻫﺎﺷﻢ(ع) ﺑﺎ ﺷﻬﻴﺪ ﺑﺰﺭﮔﻮاﺭ ﺑﻮﺩﻡ.
ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻱ ﻧﻮﺟﻮاﻥ اﻃﺮاﻓﺶ ﺣﻠﻘﻪ ﻣﻴﺰﺩﻥ، ﺷﻮﺧﻲ میکردن ﻭ ﺳﺮ ﻭﺻﺪای زیادی بلند میشد.🤭
حسین آقارو ﺻﺪا ﻛﺮﺩﻡ و ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺎﺑﺎ ﻳﻜﻤﻲ ﻣﺮاﻋﺎﺕ ﻛﻨﻴﺪ، مثلا اﻋﺘﻜﺎفه، ﺳﻦ ﺧﻴﻠﻲ اﺯ ﻣﻌﺘﻜﻔﻴﻦ ﺑﺎﻻاﺳﺖ اعصابشون نمیکشه.
ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ ﮔﻔﺖ: ﺣﺎﺟﻲ اﻳﻦ ﻧﺴﻞ ﺭﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ اﻳﻦ ﭼﻴﺰﻫﺎ آﻭﺭﺩ ﻣﺴﺠﺪ☺️، ﻣﻴﺒﻴﻨﻲ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﺴﺠﺪ ﭘﺎﺭکه و ﭼﻪ ﻭﺿﻌﻲ ﺩاﺭﻩ. دیگه ﻣﺠﺒﻮﺭﻡ ﺑﺎ ﺷﻮﺧﻲ ﻛﺮﺩﻥ و برای اینکه ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺷﻮﻥ ﺳﺮ ﻧﺮﻩ و ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ اﻭﻣﺪﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﻛﻨﻦ یه جوری جاذبه ایجاد کرد👌
ﺩﻳﺪﻡ ﺭاﺳﺖ ﻣﻴﮕﻪ ﺗﻮﻱ اﻳﻦ ﺯﻣﻮﻧﻪ ﻭاﻧﻔﺴﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺷﻜﻠﻲ ﻛﻪ ﺷﺪﻩ اﻭﻝ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺭﻭ ﺑﺎﻣﺴﺠﺪ اﺷﻨﺎ ﻛﺮﺩ.
هیئتی که داشتیم بعضی موقع ها اراذل محل هم میومدن من همیشه ازاین موضوع ناراحت بودم😞
ولی حسین حتی کوچک ترین خرده ای به اونا نمیگرفت و باهاشون خیلی خوب برخورد میکرد ...👌
یه روزی که بهش گلایه کردم گفت ((اتفاقا همین ها واجبه که بیان هیئت ؛ امام حسین (ع) کار خودش میکنه و کاری که باید بشه میشه ...))✨
ﺗﻮ ﺗﺸییعش ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﻗﺸﻨﮕﻲ ﺯﺩ ﮔﻔﺖ ﺑﭽﻪ اﻡ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺑﻮﺩو ﺧﻮﺷﺪﻝ. ﻭﻟﻲ ﺧﺪا ﺑﻪ ﺧﻮﺷﺪﻟﻴﺶ ﺑﺮﺩﺵ ﺭﻭﺣﺶ ﺷﺎﺩ اﻧﺸﺎﻟﻠﻪ ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩ اﺭﺑﺎﺏ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﻪ.
شهید مدافع حرم حسین معزغلامی🌹
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#خاطــره🎞
پدر شهید :
بابک آدمی بود که همیشه پرسش داشت ، از اون جوانان بی سوال و [بی توجه به موضوعات] نبود،
ذهنی بسیار کنجکاو ، ذهنی بسیار فعال و انسان بسیار جستجوگری بود .
یعنی بابک غیر ممکن بود ، غیر ممکن بود که یه چیزی رو بدون اینکه روش مطالعه کنه بپذیره، آگاهانه یه چیزی رو میپذیرفت.
روش تحقیق میکرد ، وقت میگذاشت و بعد میپذیرفت یا درموردش ادعا میکرد.
#شهیدبابڪنورے♥️
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
🍃بسمرب الشهدا والصدیقین🍃
#خاطره
افطاری بی کینه
شب اول ماه رمضان بود دبیرستانمان برنامه افطاری داشت. به بچههای هم دوره ای زنگ زدم. فقط او آمد،آن شب کسانی حضور داشتند که او زیاد دل خوشی از آنها نداشت.
او با همه اوصاف کسی نبود که کینهای باشد و هیچ چیز در دلش نبود، با روی گشاده و دلی صاف با آن ها برخورد کرد.
نقل از :(دوست شهید)
#ابووصــال ✨
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
❣ #خاطره از شهدا❣
در لشــگـــر 27 محمـــد رســـول اللــه ' ص '
بـــرادری بـــود کـــه عـــادت داشـــت #پیشـــانی شهـــدا را ببـــوســد !✨
وقـتــی خــودش شهیــد شــد بچـــه هــا تصمیــم گرفتنـــد بـــه تلافــیِ
آن همــه محبـت ، پیشـــانی او را غـــرقِ بــوســه کننـــد .☔️
پارچـــه را کـــه کنـــار زدنـــد ، جنـــازه ی بـــی ســـر او دل همـــه شان
را آتـــش زد .🔥💔
#شهید_محمد_ابراهیم_همت 🍃
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#خاطــره🎞
پدر شهید :
بابک کارشناسی رو از دانشگاه فارغ التحصیل شد، ایام سربازیش رودر حفاظت اطلاعات لشکر قدس گذروند.
همون سال۹۶ که به سوریه اعزام شده بود ،
همون سال هم در کنکور ورودی به دانشگاه شهید بهشتی پذیرفته شده بود.
درحال تحصیل در دانشگاه شهید بهشتی ، دانشکده حقوق بودند.
که ظاهرا دانشگاه بزرگی که باید فارغ التحصیل میشدند ؛ دانشگاه #ائمهاطهار و دانشگاه #حسینی بود.
خوشبحالش که رفت و بهترین مدرک رو در دفاع از تزی که داشت گرفت ،
که جزئی از اعتقادات و وجودش بود ،
و در راه اعتقاداتش هم فارغ التحصیل شد و خوشبحالش که میزبانش خود خداست که کارنامه اش رو ائمه اطهار امضاکردند.
#شہیدبابڪنورے♥️
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#خاطره
✍شب عملیات قبل اینکه به خط بزنیم آمدو گفت:《من خودم باید همراه نیرو ها برم.》خیلی موافق نبودم.گفتم:《جانشینت روبفرست. 》اصرار کردو گفت:《نه باید خودم برم.》رمز عملیات که اعلام شد همراه نیرو ها زد به خط. دشمن آتش شدیدی می ریخت.گردان سلیمانی خط اول را شکستند دوباره راه افتادند سمت خط دوم.
چیزی نگذشته بود که خبر رسید فرمانده گردان شهید شده.چندنفر را فرستادم و گفتم هرجور شده بیاورند عقب. توی اورژانس سوسنگرد دیدمش.بیهوش بود.تیرست راستش را آش ولاش کرده بودن بود به استخوان.ترکش هم خورده بود به سینه اش.خونریزی داشت.گفتم آمبولانس بیایدو بفرستندش اهواز.
بیست روز بعد عملیات قاسم را در قرارگاه دیدم.از اهواز برده بودندش تهران وانجا جراحت دستش را ترمیم کرده بودند.هنوز خوب نشده بود وبا دست آویزان به گردن برگشته بود منطقه.معطل نکردم وهمانجا اورا به آقا محسن رضایی معرفی کردم.گفتم:《این آقای سلیمانی هم شجاعه هم مقتدر.از پس اداره یک تیپ نیرو به راحتی بر میاد. 》آقا محسن هم حکم فرماندهی تیپ ثارالله علیه السلام را برایش نوشت.
📚راوی سردار مرتضی قربانی
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#خــاطره
پدرشہید:
از ناجا براش امریه اومده بود که خودش
رو به نیروی انتظامی تبریز معرفی کنه.
اومد بهم گفت:" بابا اگه تو بخوای میتونی منو توی
رشت نگه داری ."گفتم: پسرم برات ابلاغیه اومده،
قطعی شده باید بری تبریز خودتو برای سربازی
معرفی کنی به نیرو انتظامی. گفت :"نه، بابا من
رفتم تحقیق کردم گفتن که سه تا از دوستان
قدیمیت که باهم بودید تو سپاه هستن و
سرهنگ هستن ،اگر سه سرهنگ سپاه منو تایید
و معرفی کنن من میتونم تو همین لشکر قدس
رشت خدمت کنم..."
مادرشہید:
بابک رفت سربازی محل خدمتش رشت بود.
در زمان سربازی هرازگاهی خونه نمیومد
میگفت:"جای دوستانم که مرخصی رفته ان،موندم" بعدها فهمیدیم که به کردستان میرفته
و اونجا لب مرز وداوطلبانه خدمت میکرده
#چقدخوبهمثهتوزندگےکردن ..
#شہیدبابکنورے
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#خاطره
✍مامور شده بود برای فتح بستان.تیپ تازه تشکیل شده بود و از شهرهای مختلف نیروداشت.یکی ازگردان های ما سیصد نفر از بچه های کرمان بودند.مسئول این رزمنده ها جوانی بود بنام قاسم سلیمانی.
اولین بار درسوسنگرد دیدمش؛زیر آتش توپخانه های دشمن.وقتی باهم صحبت کردیم گفت:《سخت ترین جای عملیات روبه من بدید.》سمت چپ جاده سوسنگرد به دهلاویه تابرسد به پل سابله و شهر بستان،مشکل ترین محور عملیات بود.تیپ ما با تیپ عاشوراوتیپ کربلا درست درهمین نقطه الحاق می کرد.
این محور حساس را دادیم به قاسم سلیمانی. آن روزها جنگ کمبودهای زیادی داشت.خود قاسم باید آب ونان و مهمات و مایحتاج گردان راجور میکرد از طرفی هم باید دنبال آموزش این نیرو ها میافتاد؛نیروهای بسیجی تازه به جنگ امده،آموزش ندیده وازهمه قشرو طیف.فرماندهی این گردان کار ساده ای نبود.درفرصتی که تا عملیات باقی بود گردانش را رو به راه کرد.
📚راوی سردار مرتضی قربانی
خلبلعبدالل
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
📝🍃| #خـاطـره...
نیمه پنهان
حالات معنوی اش را حفظ می کردو اصلااهل بروزدادن نبود.معنویتش راپشت شوخی هایش پنهان می کرد. اگرمواقعی بود که می فهمید طرف مقابلش می خواهدازاوضاع معنوی اش اطلاع پیداکند، مگر اینکه خودش حرف بزند.
#به_نقل_ازمادرشهید
#شهیدمحمدرضادهقان_امیرے
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#خاطره
یک روز من و جهاد مغنیه در فرودگاه تهران با هم ملاقات گذاشته بودیم و من از قم برای دیدار وی رفتم
جهاد به محض این که مرا دید گفت : چقدر لاغر شده ای تو مگر ورزش نمی کنی؟!!
مگر آقا نفرموده اند:«تحصیل، تهذیب ، ورزش»!
و من فهمیدم که سخنان رهبر معظم انقلاب به چه میزان تاثیر گذار بوده و برای امثال جهاد مغنیه به چه میزان با اهمیت است!
راوی: سید کمیل باقر زاده
یوم من الایام کان عندی موعد مع جهاد مغنیه فی مطار طهران و انا من مدینه قم ذهبت لكي اراه،
جهاد فی لحظه اللي رأَنی قال لی: اشکثر جسمک ضاعف اشمو ریاضه وقت ماتخلی الک؟!
لان سماحت سیدالقائد قد وصِّي : دراسه ، تهذیب النفس ، ریاضة
و انا فهمت ان کلام و مهندسه الفکریه سماحت السید القائد کم میزان عدها تائیر و للامثال جهاد مغنیه فهمت میزانیه ادراک و اهمیتها
ناقل ( راوی) : السید کمیل باقر زاده
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#خاطره
هر سال فاطمیه ده شب روضه داشت. بیشتر کارها با خودش بود، از جارو کشیدن تا چای دادن به منبری و روضه خوان.. سفارش میکرد شب اول و آخر روضه حضرت عباس (ع) باشد. مداح رسیده بود به اوج روضه.. به جایی که امام حسین(ع) آمده بود بالای سر حضرت عباس.. بدن پر از تیر ، بدون دست و فرق شکاف خورده برادر را دیده بود. با سوز میخواند...
تا اینکه گفت: وقتی ابیعبدالله برگشت خیمه ، اولین کسی که اومد جلو سکینه خاتون بود. گفت:《بابا این عمی العباس..》ناله حاجی بلند شد !《آقا تو رو خدا دیگه نخون》دل نازک روضه بود.. بی تاب میشد و بلند بلند گریه میکرد. خیلی وقت ها کار به جایی میرسید که بچه ها بلند میشدند و میکروفن را از مداح میگرفتند.. میترسیدند حاجی از دست برود با ناله ها و هق هقی که میکرد..
#حاج_قاسم
#شهید_ابومهدی_المهندس
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
╭┄═•🍃🌸🍃•═┄╮
@jahadesolimanie
╰┄═•🍃🌸🍃•═┄╯
🍃| #خاطره
مادر #شهید_دهقان :
یک مورد اتفاق افتاد که برای خودم نیز
#عجیب بود و برای دیدنش نیز به شیراز
رفتم.آن جوان را در یک یادواره ای که برای
محمدرضا در شیراز گرفته بودند,دیدم. با
اینکه دو ماه از اتفاقی که برایش افتاده بود
وقتی من را دید فقط گریه میکرد او تعریف
میکرد: که فردی 32 ساله هستم که تا پانزده
سالگی بچهای پاک و طاهر بودم و قرآنخوان
و نماز خوان و اهل مسجد بودم به سبب آشنایی
با دوستان #ناباب از راه به در شدم و 17 سال
خدا و ائمه را #منکر شدم و هیچ چیز را قبول
نداشتم و هر گناهی که بگویید از من سر زده است
اسم من #مصطفی بود بعد از آنکه آن اتفاق برایم
افتاد یک اسم عجیب و غریب برای خود گذاشتم
و بعد از آن اتفاق حتی پدر و مادرم من را عاق
کرده بودند و از خانه خود بیرون کرده بودند یک
شب نزدیک اذان صبح دیدم یک جوانی مرا صدا
میزند «حاج مصطفی پاشو وقت نماز است»
من بلند شدم و نشستم و خیلی متعجب شدم و
دوباره خوابیدم,دوباره آن پسر به خوابم آمد و
گفت «حاج مصطفی پاشو یک ربع به اذان مانده,
پاشو نماز بخوان» این را که گفت بلند شدم
چهرهاش به دلم نشست🕊
10 روز در اینترنت دنبال این شخص بودم
که بعد پیدایش کردم و با او آشنا شدم آن
جوان میگفت: محمدرضا آنقدر بر روی من
اثر گذاشته که با همه آن دوستانم قطع رابطه
کردم و از همه گناهانم توبه کردم و به خاطر
توبهام و مالهای حرامی که کسب کرده بودم,
تمام زندگیام را فروختم تا مالهای حرام از
زندگیام بیرون برودو حقوق ضایع شده را
به صاحبانش بازگردانم و حتی برای جلب یک
رضایت 4،5 بار به مازندران رفتم تا حق ضایع
شده را بازگردانم.😇
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#خاطره
برای اولین بار بود که با حاج رضوان کار میکردم. فکر میکردم با یک نظامی خشک و خشن روبه رو شوم. وقتی دیدمش و چند روزی با هم کار کردیم فهمیدم که چقدر اشتباه می کردم. خیلی متواضع بود و اهل شوخی و خنده. به ظاهرش هم خیلی اهمیت می داد. آن قدر خوش لباس بود که بعضی از بچه ها در لباس پوشیدن از او تقلید می کردند. اگر نمی شناختی اش، فکرش را هم نمی کردی که این، همان عماد مغنیه ای است که برای اولین بار اسرائیل را شکست داده.
منبع کتاب ابوجهاد
#عمادنا
سیزدهمین سالگرد شهادت شهید عماد مغنیه
@jihadmughniyeh_ir
#خاطره
در منزل شهید حاج قاسم سلیمانی پسر کوچکتر شهید کاظمی این خاطره را برایم تعریف کرد: ایشون گفتند، سالهای قبل یکبار ایشان میخواستند کرمان بروند، من هم از ایشان خواستم همراهشان بروم، گویا به یک مراسم عروسی دعوت بودند ، گفت روی میز پذیرایی ،جلوی ایشان ظرف و پذیرایی ویژه تری نسبت به بقیه گذاشته بودند، که از این کار حاجی ناراحت شده بود و از صندلی آن میز بلند شده بود.
📚راوی فرزند شهید شیخ شعاعی
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
دلبستہۍ عشق،🌱 بستہۍ دنیا نیست 🥀 زندگے خـتـم به 🕊 شھــادت نشود ✨ زیبا نیست....🍃 #صبحتون_شهدایی #شه
#بہ_وقت_دلدادگے...
#نماز 🌸✨
دو هفتہ بعد از شهادت جهاد ، خواب دیدم آمدہ پیشم ، مثل زمانے ڪہ هنوز زندہ بود و بہ من سر میزد و میآمد پیشم . گفتم : جهاد ، عزیز دلم ، چرا اینقدر دیر آمدے؟ خیلے منتظرت بودم . جهاد گفت : بازرسیها طول ڪشید ، براے همین دیر آمدم . در عالم خواب یادم نبود شهید شدہ ، فڪر ڪردم بازرسے هاے سوریہ را مے گوید . گفتم : مگر تو از بازرسے رد مے شوے؟
گفت : آرہ ، بیشتر از همہ سر بازرسے نماز ایستادم . با تعجب گفتم بازرسے چے؟ گفت : بازرسے نماز و ادامہ داد ، بیشتر از همہ چیز از نماز صبح سؤال مے شود . نماز صبح ...تازہ یادم آمد جهادم شهید شدہ . پرسیدم : حساب قبر چے؟ گفت : شهدا حساب قبر ندارند . حسابے در ڪار نیست . ما هم الان ڪارمان تمام شد و راہ افتادیم…
راوے : مادربزرگ بزرگوار #شهید_جهاد_عماد_مغنیہ 🌻🦋
#خاطره⭐️🍃
#زندگیتون_بہ_سبڪ_شهدا🥀
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
{○○♥○○]
#خاطره
دوستانشھید↯♥
جــھادجــوانبســيارباحــيايے بود..🙂
درلــبنانرنــدگۍبسيارســخت اســتآنهمبراۍيــكجوان
مذهــبےوحزب اللھۍ..
همــيشہمــۍرفتيمبيرون دائمســرشپاييــنبود..
سريــعهمكــارشراانجاممۍدادكہ برويم،وزياددراينفضاهانمۍماند..،
مھمانۍكہمۍرفتيميادرجــمعۍ اگرحضورداشتلبخنددائمبرلب
داشت..
اماباهمانچهرهمھربانوخندان دينشراحفظمۍڪرد..،🙃
گاهۍدرجمعدوستانـماناگرازبچہ هاحرفۍناشايستمۍشنيدباهمان خندهاشمتذڪرمۍشد..😊
#شھیدلبنانۍ
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#خاطره
زمانی که شهید مهندس مهدی باکری ، فرمانده دلیر لشکر 31 عاشورا شهردار ارومیه بود روزی برایش خبر آوردند که بر اثر بارندگی زیاد ، در بعضی نقاط سیل آمده است . مهدی گروه های امدادی را اعزام کرد وخود هم به کمک سیل زدگان شتافت . در کنار خانه ای ، پیرزنی به شیون نشسته بود ، آب وارد خانه اش شده بود و کف اتاقها را گرفته بود ، در میان جمعیت ،چشم پیرزن به مهدی خیره شده بود که سخت کار می کرد ، پیرزن به مهدی گفت : «خدا عوضت بدهد ، مادر ، خیر ببینی ، نمی دانم این شهردار فلان فلان شده کجاست ، ای کاش یک جو از غیرت شما را داشت» . . . و مهدی فقط لبخند می زد .
#شهید_باکری
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
📝🍃| #خـاطـره...
🌿💕عکس یادگاری....
حجره جدیدمان در دانشگاه مطهری را تازه تمیز کرده بودیم. خسته و کوفته سر سفره نهار نشسته بودیم که ناگهان در باز شد. محمدرضا بود. اصرار کرد که بیرون برویم، چون کفش های بندی پایش بود.به زور ما را از سر سفره به بیرون کشاند تا چند عکس یادگاری بگیریم. آن لحظه آخرین دیدار ما بود. خدافظی کرد و رفت.
#به_نقل_ازدوست_شهید💜
#شهیدمحمدرضادهقان_امیرے🌷
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#خاطره
در منزل شهید حاج قاسم سلیمانی پسر کوچکتر شهید کاظمی این خاطره را برایم تعریف کرد: ایشون گفتند، سالهای قبل یکبار ایشان میخواستند کرمان بروند، من هم از ایشان خواستم همراهشان بروم، گویا به یک مراسم عروسی دعوت بودند ، گفت روی میز پذیرایی ،جلوی ایشان ظرف و پذیرایی ویژه تری نسبت به بقیه گذاشته بودند، که از این کار حاجی ناراحت شده بود و از صندلی آن میز بلند شده بود.
📚راوی فرزند شهید شیخ شعاعی
🌷°`🍃-
『 @jahadesolimanie 』