eitaa logo
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸🇮🇷
7.3هزار دنبال‌کننده
15.7هزار عکس
5.7هزار ویدیو
327 فایل
'بِسم‌ِربِّ‌المنتقـم‧عج‧' مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه‌ نمےگیریم✌️🏿 #شہید‌جھادمغنیھ🎙✨ ولادٺ🌤:2مه1991طیردبا،لبنان" عࢪوج🕊:18ژانویه‌2015‌قنیطره،سوریه" نام‌جھادے📿:جوادعطوے" پشتِ‌‌سنگر↶ 『 @jihaad313 』 . . #این‌خانه‌عزادار‌ِحسین‌است🖤 .
مشاهده در ایتا
دانلود
😉🌱 😌↶🍉 📚"من‌میترانیستم!"♥️ 《این‌کتاب‌زندگے‌نامه‌ شہیده‌زینب‌ڪمایی‌است مقامات روحۍ و معنوے عجیب یڪ نوجوان ۱۴ سالہ، خصوصیات بارز نوجوان شھید، زینب ڪمایی است ڪہ ڪتاب من‌میترانیستم به خوبی آن را تصویر می‌ڪند🕊.» ✍🏻" معصومہ‌رامهرمزے"🌸 توضیحۍاز‌ڪٺاب: 📖مثل همہ‌ےما، توی یڪ خانواده معمولی بزرگ شده بود ولی دوست نداشت معمولی باشه🙃'! برا حجاب و نماز ارزش فوق العاده‌اے قائل بود✨. اول وقتش ترڪ نمی‌شد💛. برای هر لحظه‌اش برنامه‌ریزے می‌ڪرد🕥و برای ڪار هم سر از پا نمی‌شناخت♥️'!.. 「 ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ
😉🌱 😌↶🍉 📚"مسافرآگوسٺ"♥️ 《این‌کتاب‌زندگے‌نامه‌ شہیدحشمت‌علی‌شاه‌است زندگی‌نامه داستانی رزمنده شیردل لشکر زینبیون..!🕊.» ✍🏻" سیدہ‌نرگس‌میرفیضۍ"🌸 توضیحۍاز‌ڪٺاب: 📖رمضان داشت بہ روزهای آخرش می‌رسید🌒. مادر مدام بی‌قراری می‌ڪرد. با اینڪہ چند وقت یڪ‌بار با علی تلفنی صحبت می‌ڪرد، اما بازهم از من سراغش را می‌گرفت.انگار حرف‌های علی دلش را قرص نمی‌ڪرد. انتظاری جز این هم نبود. در میدان‌های سوریه ڪہ حلوا خیرات نمی‌کردند🤷🏻‍♀. جنگ بود. تیر و خمپاره و موشک داشت؛ زخم و دردِ بی‌طاقت داشت؛ و از همہ بیشتر شهادت داشت🥀 مادر این‌ها را می‌دانست ڪہ آرام و قرار نمی‌گرفت. هر قدر هم سعی می‌ڪردیم او را خاطرجمع ڪنیم، فایده نداشت. مگر از پشت تلفن چقدر می‌توان به این‌وآن دلدارے داد؟ من ایران بودم، مادرم پاڪستان و برادرم سوریه. مردمِ هر سه ڪشور، یڪ دل شده بودند💗 و جوان‌هایشان را فرستاده بودند براے دفاع از حرم🕊؛ و با این حال مرزها ما را دورتر از هم نشان می‌دادند. نقشه‌ها بی‌رحم بودند و جنگ اصلاً با هیچ‌کس سر مروّت نداشت.. 「 ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ
😉🌱 😌↶🍉 📚"درهـیـاهـوی سـکـوت🕊"♥️ 《این‌کتاب‌ روایت زندگـی دانـشـجـوی پـیـرو خـط امـام و رئـیـس سـتـاد لشگـر 27 مـحـمـد رسـول آلله (ص) است» ✍🏻" جـواد کـلـاتـه عربـی"🌸 بخشےاز‌کٺاب: بعد از مدت کوتاهی آتش روی ما خیلی شدید شد😓. آنقدر که هر لحظه ممکن بودیکی از خمپاره ها بخورد توی سنگر و همه مان درجا شهید شویم🤒. توی همین گیر و دار بودیم که یک نفر دولا دولا به طرف سنگر ما آمد🚶‍♂. وضعیت آتش طوری نبود که بهش بگوییم بیا، نیا.، جا داریم یا جا نداریم. 🤷‍♂. من که نشناختمش. کلاه پشمیِ تیره رنگی سرش کرده بود و ریش های خیلی پـُری داشت. یک شال هم دور گردنش پیچیده بود. من و حسین جا باز کردیم و آن غریبه خودش را بدون معطلی انداخت توی سنگر😁. هیچ صبحتی هم بین ما ردوبدل نشد.؛ نه سلام علیکی و نه چیزی. شاید جا داشت ازش بپرسم چطوری توی آن وضعیت آمده آنجا و اصلا چرا آمده😅🤦‍♂؟! اما به هیچ وجه جای این حرف ها نبود. به علاوه اینکه حاج آقا با تمام وجودش درگیر هدایت آتش بود😷؛ آنقدر که حتی برای اصابت خمپاره های نزدیکِ سنگر هم سرش را نمی دزدید😰. بین آن غریبه با من و حسین و حاج نجفی، فقط یک نگاه رد و بدل شد🖇. بعد هم خودش را کشاند به سمت سکوی چپ سنگر و روبه روی حاجی نشست🙃.. |🌤@Jahadesolimanie|
😉🌱 😌↶🍉 📚"از چیزے‌نمیترسیدم🕊"♥️ 《این‌کتاب‌ روایت زندگـی شهید حاج قاسم سلیمانی است» ✍🏻" حاج قاسم(:"🌸 توضیحۍاز‌کٺاب: 📝زندگینامه خودنوشت حاج قاسم سلیمانی دست نوشته‌های شخصی شهید سلیمانی از دوران کودکی و زندگی در روستای قنات ملک کرمان تا میانه‌ مبارزات انقلابی در سال ۵۷🌱 |🌤@Jahadesolimanie|
😉🌱 😌↶🍉 📚"مُـــــنتصِر🕊"♥️ 《این‌کتاب‌ روایت زندگـی دانـشـجـوی پـیـرو خـط امـام ؛ شھـید مدافع حـرم محـمد جونے اسـت✨ » ✍🏻" غیــداء مــاجـد"🌸 📋'' یـوسف سـرشار''🌿
ایـن کـتاب از زبـان شخصیـت هاے مختلف همچـون پدر، مادر، خواهر، برادران و دوستان به کودکـی تا شهـادت شهید جونی پرداخته است. 
-🌸بخشےاز‌کـتـ📕ـاب: بـا احتـیاط بہ شکلـی کـه مبـادا فاطمـه از خـواب بیـدار شود(محمـد نمےتـوانســت گریـۀ دخـترش را هنگـام خـروج از منـزل تحـمل‌کنـد)به سمـت در🚪منـزل به‌ راه ‌افـتاد🍃. کنـار در کـیفش را روے زمـین گذاشـت و بدون ایـنکه حتـۍ لحـظه‌اے نگاهـش را از فاطمـه بـردارد ؛ او را به اتـاق برگـرداند و در تخـتش🛏 خـوابـاند. هر زمـان می‌خـواستـم رابطـۀ پـدر دختـرے را با همـۀ جزئیـــات زیبایـش ببـینم ، به آن دوتـا نگـاه می‌کـــردم 💌!..(: -مطالعـه کتـــاب «مُنتصر» در فراکتـاب: www.faraketab.ir/b/27786?u=705799 🌤⤑𝓳𝓪𝓱𝓪𝓭𝓮𝓼𝓸𝓵𝓲𝓶𝓪𝓷𝓲𝓮
😉🌱 😌↶🍉 📚"آســـمان‌مـال‌‌آنھـاست🕊"♥️ 《کتـــــاب نوجــــوان✨ » ✍🏻" مھـــــدی‌قزلـۍ"🌸 -🌸توضـــــیحی‌از‌کـتـ📕ـاب: در زمانه ای نه چندان دور نوجوانانی از همین کوچه پس کوچه های شهر های ما درس و بازی شان را زمین گذاشتند و راه آسمان را در پیش گرفتند. حالا اگر خوب ببینی بر سر همان کوچه پس کوچه ها نام آنها مانده یادگار ، همان که گوشه ای از حکایت هاشان را میخوانی..✨ ŸŸ⤑🌤𝓳𝓪𝓱𝓪𝓭𝓮𝓼𝓸𝓵𝓲𝓶𝓪𝓷𝓲 ↵
😉🌱 😌↶🍉 📚"چشم‌روشنی🕊"♥️ «روایت خواندنی همسر شهید از سال‌ها زندگی با این جانباز و شهید بزرگوار است.》 ✍🏻" کوثر لک"🌸 بخشےاز‌کٺاب: تازه داشتیم طعم شیرین زندگی را مزه مزه می کردیم که سردردهای شبانه ی سید جواد شروه شد. شب ها شبیه آدم های مسموم، سرش را بین دستانش می گرفت و با صورت مچاله، از درد به خودش می پیچید و ناله می کرد. دل درد و حالت تهوع هم داشت. پزشکش ام.آر.آی تجویز کرد. با آن عکس، همه ی فرضیه های مسمومیت کنار رفت. تومور مغزی پایش را وسط زندگی ما گذاشت. خبر را ذره ذره به من دادند. یک ماهه حامله بودم. |🌤@Jahadesolimanie|
. .𓏲࣪ امام به‌شان‌ گفت.. آرام باشید.. مرگ پلی است که شما را از سختی و فشار به سمت باغ ها و نعمت های همیشگی می برد، کدام شما هست که نخواهد از زندانی به قصر برود؟ اما همین مرگ..(: | 🍉 📚"قصه‌کربلا✨️" @Jahadesolimanie
. .𓏲࣪ نگاهم می افتد به گنبد فیروزه ای. کنار قبر بی بی که بنشینی رو به قبله، مسجد جمکران، درست مقابلت است و گنبدش چشمانت را نوازش می دهد. این قبرستان را دوست دارم، شاید چون مشرف به مسجد جمکران است. در تمام مدتی که برای خبیر حرف می زدم، چشم دوخته بود به گنبد. | 🍉 📚"داستان‌مردتنها✨️" @Jahadesolimanie
. .𓏲࣪ دست می کنم تا خاک و سنگریزه های موهایم را بتکانم. چشم هایم را می بندم تا صورتم را هم با چفیه پاک کنم. حسین از جایش بلند می شود. لباس و شلوارش را می تکاند، دستی به موهای به هم ریخته اش می کشد و آرام به سمت در می رود. صدای پوتین های حسین، صدای چرخیدن در چوبی، در لولای زنگ زده و بعد صدای شلیک ممتد اسلحه در گوشم می پیچد! گلوله ها دیوانه وار به سرعت تمام دیوار روبه رو را پر می کند. ناخودآگاه دستم را روی گوش هایم می گذارم و بدنم را جمع می کنم تا حجم کمتری را اشغال کنم و سیبل کوچک تری باشم برای تیرهایی که بی رحمانه به سمتم می آید. حسین زخمی روی زمین افتاده و از درد به خود می پیچد. خون از شانه اش شره می کند روی زمین سیمانی کف اتاق. دست می اندازم و از همان شانهٔ زخمی شده می کشمش سمت خودم. آهش بلند می شود! سینه خیز به سمت بشکهٔ آهنی نزدیکمان می رویم. حسین سرفه می کند، فریاد می زند و لخته های خون از دهانش بیرون می پاشد. ناگهان متوقف می شویم، زمین با صدای مهیبی می لرزد... | 🍉 📚"جان‌بها✨️" @Jahadesolimanie
. .𓏲࣪ مرور زندگی ‌شهید محمدحسین ‌محمدخانی‌ و همسرش مرجان خانم است. دو جوان دانشجو که در بسیج دانشجویی دانشگاه محل تحصیل‌شان، دست تقدیر، آن‌ها را طوری به هم گره می‌زند که هر دو با هم تا گریه بر جسد نوزاد کفن‌پیچ‌شان پیش می‌روند اما کم نمی‌آورند. مرجان خانم، راوی این کتاب است؛ دقیقا همان‌طور که آقا محمدحسین از او خواسته بود تا پس از بستن بارش از این دنیا، برایش بنویسد! قصه‌ای که از فرارهای مرجان خانم از آقا محمدحسین شروع می‌شود و آخر به وصال می‌رسد. وصالی شیرین و ساده و صمیمی. وصالی پس از کَل‌کَل کردن‌های طولانی... پ.ن:شبستان‌ناشران‌عمومى، راهرو ا/اا،غرفه١٣٩،انتشارات‌روايت فتح‌به‌همراه‌تخفیف‌وارسال‌رایگان✨ | 🍉 📚"قصه‌‌دلبرے✨️" @Jahadesolimanie
. .𓏲࣪ 📖سیدمقاومت‌از،زبان‌سیدمقاومت
نمی‌توان کسی را تواناتر، آگاه‌تر و
مناسب‌تر از سید مقاومت، برای
معرفی سید مقاومت در نظر گرفت.
کسی که می‌توانست با کلمات معجزه
کند و با تعابیرش دنیا را تکان بدهد.
هیچ کس نمی‌توانست بهتر از سید،
به فصاحت سید و دقیق‌تر از سید، 
از سیدحسن نصرالله بگوید.
بررسی و غرق شدن در دریای عمیق 
و اعجاب‌انگیز بیش از 170 ساعت
سخنرانی، مصاحبه و گفت و گوهای
ایشان، کتاب روح‌الامین است که
سید را بدون هیچ دخل و تصرفی،
از زبان خودشان معرفی می‌کند.

✍🏾: خانم‌الهه‌آخرتی
🖨️ انتشارات‌حماسه‌یاران
🔗قیمت: ۲۵۵ هزار تومان
💳برای سفارش اینترنتی کتاب روح‌الامین اینجا کلیک کنید. ☎️ ثبت‌سفارش‌تلفنی ‌: ۰۲۵۳۷۷۴۸۰۵۱ | 🍉 📚"روح‌الامین✨️" @Jahadesolimanie