eitaa logo
گروه جهادی بنت الهدی
454 دنبال‌کننده
1هزار عکس
690 ویدیو
32 فایل
تخصص: فعالیت تربیتی کودک و نوجوان 😊 شعار : رشد و حرکت 🌱 ادمین 👇 @azizplus 📍پیام و نظرات شما را به مسئول گروه منتقل میکنم درباره ی ما 👇 http://zil.ink/jahadibentolhoda
مشاهده در ایتا
دانلود
امیر المومنین علیه السلام فرمود: قلب خود را از کینه دیگران پاک کن ‌تا قلب آن‌ها از کینه تو پاک شود. @jahadibentolhoda
هدایت شده از KHAMENEI.IR
مسئولی_که_به_فکر_طبقات_ضعیف_نیست_6008332365733036189.mp3
879.4K
🎙بشنوید | رهبرانقلاب: مسئولی که به فکر طبقات ضعیف نیست، نمی‌تواند بگوید امام من علی(ع) است. ۷۲/۱۰/۶ ⭐ @Khamenei_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 👆🌱الفبای تربیت کودک چیست؟ و ما در این سلسله وبینار ها چه سر فصل هایی به شما ارائه میدیم؟ صوت سه جلسه گذشته رو از طریق شماره روابط عمومی در واتس اپ میتونید تهیه کنید به مناسبت ولادت امیر المومنین علیه السلام از بن تخفیف برای تهیه صوت ها میتونید استفاده کنید. شرایط: باز ارسال این فیلم و توضیحات به یکی از گروه هایی که دارید و گرفتن عکس صفحه از باز ارسال تون و فرستادن برای شماره روابط عمومی بنت الهدی در واتس اپ هر کدام از صوت ها با تخفیف ،۲۰ هزار تومان هزینه اصلی هر جلسه ۵۵ هزار تومان بوده. وبینار چهارم به زودی اطلاع رسانی خواهد شد. استاد دوره : سرکار خانم عاشری 🇮🇷 🌱 @jahadibentolhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صل الله علی زینب آیت‌الله خامنه‌ای 🔹 «در عاشورا، در حادثه‌ی کربلا، خون بر شمشیر پیروز شد - که واقعاً پیروز شد - عامل این پیروزی، حضرت زینب بود... این حادثه نشان داد که زن در حاشیه‌ی تاریخ نیست؛ زن در متن حوادث مهم تاریخی قرار دارد.» هدیه به روح بزرگ زینب کبری دخت امیر المومنین علیه السلام صلوات @jahadibetolhoda
🌹🌹دوره تربیت دینی کودکان🌹🌹 ✅مدرس: حجت الاسلام علیرضا تراشیون ✅تحصیل به صورت مجازی 💥قیمت دوره: 🌹رایگان 🌹 🔰مرکز آموزش مجازی 💠موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره قم 💥لینک ثبت نام در تاریخ ۶ اسفند در کانال زیر درج می شود. 🌹هزینه شرکت = ارسال این بنر برای ۱۰ نفر 💠با ارسال این بنر در ترویج معارف اسلامی ما را یاری نمایید 🔶کانال دوره های آزاد مرکز مجازی👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1626996803Cf3e1cc8ef9
پنجشنبه های ما در بنت الهدی
مباحثات درون گروهی اعضای بنت الهدی پنجشنبه ها کتاب در دست مباحثه : تربیت آسیب زا مربیان باید در عرصه علمی و عملی میدانی قوی باشند. @jahadibentolhoda
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ سفرنامه‌اربعین ۷🌱 راوی ز.ش برنامه ریخته بودم که یک روز در حرم کاظمین باشیم و اولین کارت ها را آنجا پخش کنیم. وقتی خواستیم وارد حرم شویم، با عزم جدی بانو هایی چشم در چشم شدیم که به هیچ وجه اجازه ی ورود ما با آن کوله های پر وسیله را به حرم نمی دادند. نا امید نشدم، با دست اشاره کردم که صبر کند و بر کلامم راندم که :«صَبُر.» پرچم را با آن رنگ دلربا و ریشه های طلایی رویایی در آوردم و نشانشان دادم. «سین» و «میم» هم مرتب پشت سرم در آن راهروی سنگیِ سفید با میله های آهنی تکرار می کردند که:«الموکب للاطفال!» و چشم های هر سه تایمان التماس می کرد که بگذارید وسایل را داخل بیاوریم و موکب کودکانمان را راه بیندازیم. بانوهای محافظ امنیت حرم کمی هم را نگاه کردند و در دل ما سه تا هم امید جوانه زد، اما یکدفعه جوانه اش خشکید وقتی آن ها متفق القول گفتند:«لا لا! امانات امانات!» باز هم اصرار کردم ولی فایده ای نداشت . میم، دلداری ام می داد که :«بنده های خدا مجبورن. اینجا خیلی نا امنه.» و من دیگر نمیخواستم به چیزی فکر کنم. به اینکه روزهای بعد میخواهیم چه کنیم و موکب را میخواهیم از کجا شروع کنیم. وسایل را به امانات سپردیم. من، نگرانی هایم را هم جایی میان کوله چپاندم و آنها هم جا خوش کردند میان قفسه های شلوغ امانات. با دل و شانه ای سبک، از گشت حرم گذشتیم و بعد از دو سال دوری، سفره ی دلتنگیمان را پهن کردیم در حرم دو امام عزیزمان. سین میگفت:«اینجا عجیب شبیه مشهده.» و من و میم هم حرفش را تایید می کردیم. از نماز صبح جماعت حرم جا مانده بودیم. بعد از اینکه نماز صبحمان را سه تایی به جماعت خواندیم و زیارت کردیم، میم و سین را گم کردم اما نه گم کردنی که نگران کننده باشد. نفهمیدم چه شد. به خودم که آمدم، صبح شده بود و دیدم آن دو، همانجا کنار من، روی فرش های صحن کاظمین، دراز کشیده اند و شاید دارند خواب برپایی موکب را میبینند! ادامه دارد .... 🇮🇷 🌱 @jahadibentolhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ختم‌ قرآن در گروه جهادی بنت الهدی
گذرنامه پاسپورت
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🔻 امیرالمومنین علیه السلام اِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ كَما تَمَلُّ الاَْبْدانُ فَابْتَغُوا لَها طَرائِفَ الْحِكَمِ ❇️ دل‌هـا نـيـز مانند بدن‌ها خـسـتـه مـی‌گـردد، بـراى آسـايـش دل، در پى حكمت‌هاى نو و طرفه برآييد. 📚 نهج‌البلاغه: حکمت ۸۹، ص ۱۱۲۷ ‌ ‌ •┈┈••✾••┈┈• @jahadibentolhoda
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ شيطان كسي است كه محصول شش هزار سالهٴ خود را يكجا به آتش كشيده است ما با چنين دشمني روبه‌رو هستيم او هم سوگند ياد كرد كه من احتناك مي‌كنم ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ﴾ احتَنَك, يَحتنك كه باب افتعال است يعني حَنك و تحت حنك اسب را گرفته, گفت من احتناك مي‌كنم اين سواركارهاي مسلّط احتناك مي‌كنند دهن, حنك و تحت حنك اين اسب را مي‌گيرند از آن سواري مي‌گيرند اين را مي‌گويند احتناك اينكه در سوره «اسراء» فرمود: ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾ يعني من سواري مي‌خواهم و غير از اين هم كاري با ما ندارد ما با چنين دشمني روبه‌رو هستيم لذا هر لحظه بايد مراقب گفتارمان, رفتارمان, نوشتارمان, كردارمان, قيام و قعودمان باشيم, يك لحظه خداي ناكرده انسان غفلت كند تير مي‌خورد و هر لحظه‌اي كه انسان غافل باشد مَرماي تيري اوست درباره نگاه به نامحرم گفته شد «النظرة سهمٌ مِن سهام ابليس» يعني نگاهِ حرام, تيري از تيرهاي شيطان است اينها به عنوان تمثيل است تعيين نيست هر گناهي اين است. به ما گفتند از خداي سبحان شرح صدر طلب بكنيد از وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) سؤال شد آيا اين شرح صدر علامتي دارد فرمود بله, علامتش اين است: «التَّجافِي عَنْ دارِ الغُرُورِ وَالْإِنابَةَ اِلي‏ دارِ الْخُلُودِ وَالْإِسْتِعْدادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نزول الموت» شرح صدر سه علامت دارد: يكي اينکه انسان از دار غرور تجافي كند جاخالي کند كه غرور او را نگيرد مي‌بينيد مأمومِ مسبوق يعني كسي كه در ركعت دوم امام رسيد و ركعت اول اوست اين در حال تشهّد تجافي دارد يعني آماده برخاستن است اين حالت را مي‌گويند حالت تجافي, فرمود انسان از دار غرور آماده برخاستن باشد كه مبادا تير غرور به او برسد اوّلين علامت شرح صدر, تجافي از دار غرور است دوم «الْإِنابَةَ اِلي‏ دارِ الْخُلُود» است يك وقت است كسي مي‌خواهد فريب ندهد و فريب نخورد اما نمي‌داند او پرنده است مقصد و مقصودي دارد ممكن است اخلاق كاذبي داشته باشد به اين فكر نيست كسي را فريب بدهد اما بايد به اين فكر باشد كجا مي‌خواهد برود تنها بد نكردن هنر نيست خوب رفتار كردن هم وظيفه است. مرحله سوم به فكر اين هستند كه مقصود را چگونه در مقصد ديدار كنند «وَالْإِسْتِعْدادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نزول الموت» اين بايد براي مرگ آماده باشد كه وقتي مرگ آمد او ديگر هيچ نگراني نداشته باشد ما بايد باور كنيم همين كه مُرديم هيچ رابطه‌اي با فرزند و اينها نداريم اگر كسي عاقل باشد براي بيگانه تلاش و كوشش نمي‌كند 🌱از درس اخلاق آیت الله جوادی آملی حفظه الله @jahadibenolhoda
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ سفرنامه‌اربعین ۸🌱 راوی: سین – باء سفر اربعین ما، یک جورهایی یک سفر خانوادگی بود. همسر میم همراهش بود،  خانواده ی همسر فرمانده هم همینطور؛ حاج خانم و حاج آقا و شیخ علی. من اما، تنها مانده بودم. قرار بود جایی، همسر فرمانده هم به ما بپیوندد و تا آن موقع، فرصت غنیمت بود که کنار فرمانده باشم و کمتر احساس تنهایی کنم. من و میم، کم تجربه ترین خانم های این سفر بودیم. برای همین موقع زیارت در کاظمین، با هم جفت شدیم. چشمم به فرمانده بود اما یک دفعه، در ورودی روضه، گمش کردم. میم زیادی خونسرد بود و این، حرصم را در می آورد. فقط می گفت:«نگران نباش حالا. پیداش میکنیم. یه جایی همین جاهاس.» و من فکر میکردم «همین جاها» یعنی دقیقا کجا؟ بالاخره بعد از کمی گشت و گذار در حرم و چشم دواندن بین انبود خانم هایی که چادرهایشان را روی سرشان کشیده بودند و روی فرش های یکی در میان چیده شده ی صحن، خوابیده بودند، فرمانده را پیدا کردیم. هر دو، دیگر حتی نای حرف زدن هم نداشتیم. نفهمیدیم چطور جایی نزدیک فرمانده پیدا کردیم و خوابیدیم. چشم که باز کردیم، آفتاب خودش را پهن کرده بود میان صحن. حاج خانم آمد پیشمان و گفت:«مردها دارن برنامه ریزی میکنن که بقیه سفر رو چطور پیش ببریم. بیاید بریم پیششون.» قرار شد اول به سامرا برویم و بعد، برای زیارت شب جمعه خودمان را برسانیم کربلا. سهم پرچمِ موکب، از کاظمین، عکسی بود که روبری گنبد و دسته جمعی انداختیم. صبحانه را از ذخیره ی کوله هایمان خوردیم و میم هم که انگار کفشش، پایش را اذیت می کرد برای خودش یک دمپایی خرید، البته بعد از کلی مشورت کردن و بالا و پایین کردن! قیمت ها حسابی نجومی بود و یک دمپایی ناقابل پلاستیکی برایش ۱۰۰هزار تومان آب خورد! می خواستیم ماشین بگیریم که یک کاروان کوچک دیگر هم همراهمان شدند. سر جمع شدیم ۱۵ نفر و یک وَنِ مسافر برِ عراقی را پر کردیم که راهی سامرا شویم. ادامه دارد.... 🇮🇷 🌱 @jahadibentolhoda
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ سفرنامه‌اربعین ۹🌱 راوی: میم – سین تا سامرا زیاد طول نکشید. همسفرهایمان هم حسابی آدم های خونگرمی از آب در آمدند. لهجه ی شیرین خراسانی داشتند و عزم راسخی در آمدن به این سفر که حسابی دلگرممان می کرد. بزرگ ِ کاروان ۶_۷ نفره شان، بانویی بود ۷۰ و اندی ساله. حسابی خوش صحبت و با نمک بود. وقتی رسیدیم سامرا از هم خداحافظی کردیم. ما رفتیم سمت موکبی که انگار بچه های حشد الشعبی سرپایش کرده بودند. غذا خوردیم و با چای عراقی و آب خنک، پذیرایی شدیم. فرمانده حتی موقع استراحت هم بیخیال بچه ها نمی شد. یک دختربچه ی عراقی را همانطور که یک قاچ باریک هندوانه در دستهای کوچکش گرفته بود و گاز میزد، کنار خودش نشانده بود و داشت با او حرف میزد. به این می گویند یک مربی بدون مرز و بدون چارچوب! امانات سامرا، زیاد سر و سامان دار به نظر نمی رسید! درواقع خبری از ساز و کار امانات نبود. همسرم گفت منتظر میماند و می ایستد کنار وسایلمان تا ما برویم زیارت. همراه سین و فرمانده، رهسپار کفشداری شدیم. با شوق کفشهایمان را دادیم به آقای کفشدار و گفتیم:«شکرا شکرا!» او هم با لبخند گفت خواهش میکنم. وقتی فهمیدم فارسی بلد است و من چقدر با اعتماد بنفس سعی کرده ام از او به زبان عراقی تشکر کنم حس کردم انگار دستم انداخته اند. نمیدانم چه شد که یک دفعه بهمان یک کیسه ی کوچک داد که تویش را از تربت سامرا پر کرده بودند. چشم های هر سه مان برق زد و سین، از آقای کفشدار پرسید::«میشه بازم بهمون از این تبرکی ها بدید؟» آقای کفشدار گفت که باید از بخش نذورات بگیریم و نشانی اش را داد. سه تایی به سمت حرم پرواز کردیم. ادامه دارد... @jahadibentolhoda
تا وقتی نشسته باشیم همه‌ی راه‌ها بن‌بست است @ir_tavabin
👆🌱وقتی از لزوم کار جهادی تربیتی حرف میزنیم از چه سخن میگوییم؟ 🔊از زبان آیت الله جوادی آملی حفظه الله تشکر از همه ی عزیزانی که گروه بنت الهدی را به هر شکلی یاری میرسانند.🌹 @jahadibentolhoda
نرمال طبیعی