#مناجات
#قصیده
🔹یا منتهی الرّجا🔹
از ابتدای کار جهان تا به انتها
دیباچهای نبود و نباشد بِه از دعا...
وقت است اگر به دعوت «أدعونی أستجب»
دستی برآوریم به درگاه کبریا
یارب به حق نقطۀ «أَنّی أنا الغفور»
کاندر بسیط مرکز عالم نیافت جا
یارب به حق آیت «لاتقنطوا» که هست
سرمایۀ سعادت و پیرایۀ رجا...
یارب به حق لوح که بر وی کشیدهای
نقش وجود «ما هُو کائن کَما تَشا»...
یارب به حق وسعت کرسی که بر فلک
«تعظیم وُسعِه وَسعَ الأرض و السما»...
یارب به حق قوّت «ذوالقوَّةِ المَتین»
روحالامین که سدره بدو داد منتها...
یارب به حق کوثر و تسنیم و سلسبیل
کآن بر حبیب حضرت خود کردهای عطا...
یارب به حق ابر بهاران که میرسد
هر شب ز فیض شبنم او خاک را نما
یارب به بوی رنگ گل و لاله بر چمن
کز رنگ و بویشان تو دهی خاک را صفا...
یارب بدان قیام که آزاده سرو راست
چون عابدی که شرط قیام آورد به جا...
یارب به حق خاک که اصل طهارت است
«مِن إبتداءِ خِلقَتِه کان طیِّبا»...
یارب به حق طینت آدم ابوالبشر
مسجود سجدۀ مَلأ قدس برملا...
یارب بدان سفینه که خوف هلاک او
«حقٌّ لّمَن تخلَّفَ عنها و قَد أبی»...
یارب بدان رسول که مِن بعد بعث او
«أُنظُر إلی طَعامِکَ» کردی بدو ندا...
یارب بدان ذبیح که قربان کیش توست
آنجا که کرد در ره تسلیم جان فدا...
یارب بدان مشام که از بوی پیرهن
کرد از فراق دوست چو گل پیرهن قبا...
یارب به حق موسی و آن بقعۀ شریف
«وادٍ مُقدّسٍ بمناجاتِه طُوی»
یارب به حق و حرمت هارون وزیر او
در امر او شریک «بما جاءَ بالهدی»
یارب به حق خضر که چندین هزار سال
در جان او فزودی از آن آب جانفزا...
یارب بدان مبشّر «مِن بعدی إسمُه»
کاو کرد اشارتی به بشارت به مصطفی
یارب به حق سنبل مشکین احمدی
بر گل عبیربیز چو بر لاله مُشکسا...
یارب بدان امام مطهر که ذات او
مخصوص «لافتی» بُد و منصوص «هل أتی»
یارب به زهرخوردۀ زهرا که میدهد
دلهای خسته را لب مسموم او شفا
یارب به حق آن گل ریّان که سرخ گشت
از خون حلق تشنۀ او خاک کربلا...
یارب به حقّ حرمت ذریۀ رسول
«هادینَ مُهتَدینَ إلیَ الساعةِ القَضا»
یارب به زاهدان که بهشت است وعدهشان
آنجا که گفتهای «وَ نَهَی النَّفسَ عَن هَوا»
یارب به حق مهد خواتین روز حشر
«الشّافعاتُ هُنَّ تَشَفَّعنَ لِلنِّسا»...
یارب به نُه کواکب رخشان که بودهاند
در تحت آفتاب جهانتاب «والضحی»...
یارب به دعوتی که اجابت قرین اوست
یارب به حاجتی که کند لطف تو روا...
یارب در آن زمان که تو مانی و ما و بس
رحمت کنی و بازنگیری ز ما عطا...
مستوجب عذاب الیم و عقوبتیم
ما را اگر به شرط عمل میدهی جزا...
ما را به خوان جود تو «قُل یا عباد» خواند
چون «یغفرالذنوب» تو دردادهای صلا...
ای وای ما که سعی عبادت نکردهایم
«و العَبدُ فی القیامةِ یُجزی بما سَعی»
«ابن حسام» را عملی موجب ثواب
گر نیست هست رحمت عام تو ملتجا
امّید من به رحمت بیمنتهای توست
یا منتهی الرّجا مکن امّید من هَبا
سهوی که بر زبان من آمد تو عفو کن
گر گفتهام به عمد و اگر کردهام خطا
دعوت چو بیدرود محمد تمام نیست
«صلّوا علیه سیدنا أکرَمُ الوَری»
📝 #ابن_حسام_خوسفی
t.me/janatmahdi
https://chat.whatsapp.com/GNrNYw6uBbEFeBunVJoiXM
https://eitaa.com/jannatolmahdi
http://sapp.ir/jannatolmahdi
Www.janatmahdi.blogfa.com
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#قصیده
🔹شکوه عاطفه🔹
زبان چگونه گشایم به مدح تو مادر
که بیوضو نتوان خواند سورۀ کوثر
زبان وحی، تو را پارۀ تن خود خواند
زبان ما چه بگوید به مدحتان دیگر؟...
خدا به خواجۀ لولاک داده بود ای کاش
هزار مرتبه دختر، اگر تویی دختر
چه عاشقانه، چه زیبا، چه دلنشین وقتی
تو را به دست خدا میسپرد پیغمبر...
شکوه عاطفهات پیرهن به سائل داد
چنان که همسر تو در رکوع، انگشتر
همیشه فقر برای تو فخر بوده و هست
چنان که وصلۀ چادر برای تو زیور
یهودیان مسلمان ندیدهاند آری
از این سیاهی چادر دلیل روشنتر
حجاب، روی زمین طفل بیپناهی بود
تو مادرانه گرفتیش تا ابد در بر
میان کوچه که افتاد دشمنت از پا
در آن جهاد نیفتاد چادرت از سر
میان آتشی از کینه پایمردیِ تو
کشاند خصم علی را به خاک و خاکستر
فقط نه پایۀ مسجد که شهر میلرزید
از آن خطابه، از آن رستخیز، از آن محشر
تمام زندگی تو ورق ورق روضهست
کدام مرثیهات را بیان کنم آخر؟
تو راهیِ سفری و نرفته میبینی
گرفته داغ نبود تو خانه را در بر
تو رفتهای و پس از رفتنت خبر داری
که مانده دیدۀ زینب هنوز هم بر در
کنون به تیرگی ابرها خبر برسد
که زیر سایۀ آن چادر است این کشور
به هوش باش و از این دست دوستی بگذر
به هوش باش که از پشت میزند خنجر
به این خیال که مرصاد تیغ آخر بود
مباد اینکه نشینیم گوشۀ سنگر...
بدا به حال من و خوش به حال آنکه شدهست
شهید امر به معروف و نهی از منکر
خدا گواه که چون فاطمه، نمیخواهیم،
حکومتی که نباشد در آن علی رهبر
رسیده است قصیده به بیت حسن ختام
امید فاطمه از راه میرسد آخر
#سیدحمیدرضا_برقعی
t.me/janatmahdi
https://chat.whatsapp.com/GNrNYw6uBbEFeBunVJoiXM
#حضرت_ام_البنین علیهاالسلام
#حضرت_عباس علیهالسلام
#قصیده
گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به درِ خانۀ عبّاس علمدار
زد بوسه بر آن درگه و اِستاد مؤدب
گفتا به ادب با پسر حیدر کرّار
کِای صاحب این خانه یکی مرد فقیرم
بیمار و تهیدست و گرفتار و دلافکار
هر سال در این فصل از این خانه گرفتم
بر خرجی یکسالۀ خود هدیۀ بسیار
گفتا به زنان امّبنین مادر عبّاس
با سوز دل سوخته و دیدۀ خونبار
کز زیور و زر هرچه که دارید بیارید
بخشید بر این مرد فقیر از ره ایثار
خود سائل هر سالۀ عبّاسِ من است این
عبّاس، دلآزرده شود گر برود زار
دادند بدو زیور و زر آنچه که میبود
از لطف و کرم عترت پیغمبر مختار
سائل که نگاهش به زر و سیم بیفتاد
بگذاشت ز غم، گریهکنان چهره به دیوار
گفتند همه هستی این خانه همین بود
ای مرد عرب اشک میفشان تو به رخسار
آن سائل دلباخته با گریه چنین گفت
کِای در همهجا بوده به خیل ضعفا یار
بر من درِ این خانه گداییست بهانه
من عاشق عبّاسم، نه عاشق دینار
من آمدهام بازوی عبّاس ببوسم
من در پی گل، روی نهادم سوی گلزار
هر سال زدم بوسه بر آن دست مبارک
هر بار شدم محو رخ صاحب این دار
یک لحظه بگویید که عبّاس بیاید
باشد که برم فیض از آن چهره دگربار
ناگاه، زنان شیونشان رفت به گردون
گفتند فروبند لب ای مرد گرفتار
ای عاشق دلسوخته! ای محو رخ دوست!
ای سائل دلباخته! ای طالب دیدار!
دستی که زدی بوسه، جدا گشت ز پیکر
ماهی که تو دیدی، به زمین گشت نگونسار
آن دست کز او خرجی یکساله گرفتی
شد قطع ز تیغ ستم دشمن خونخوار
سر بر سرِ نی، دست جدا، تن به روی خاک
لب تشنه، جگر سوخته، دل شعلهای از نار
این طایفه هستند در این خانه سیهپوش
این خانه بُوَد در غم عبّاس، عزادار...
#غلامرضا_سازگار
t.me/janatmahdi
eitaa.com/jannatolmahdi
#حضرت_زینب علیهاالسلام
#قصیده
خانۀ فاطمه آن روز تماشایی بود
که فضا جلوهگر از آیت زیبایی بود
در بهاری که نسیمش نفس جبریل است
گل ناز دگری رو به شکوفایی بود
خانهای را که خدا جلوهٔ عصمت بخشید
در و دیوار پر از نقش شکیبایی بود
تا بیایند به تبریک محمد؛ جبریل،
با ملائک همه در حال صفآرایی بود
به خدا، چشم خدا دست خدا وجه خدا
ز جگر گوشهٔ خود گرم پذیرایی بود
تا که قنداقهٔ او را به بر آورد حسن
حالتی رفت در آنجا که تماشایی بود
ساکت از گریه نشد تا که حسینش نگرفت
این دو را چون که ز آغاز شناسایی بود
دختری داشت در آغوشِ محبت، زهرا
که سراپا همه آیینهٔ زیبایی بود
دختری داشت سراپای همانند علی
زینبی داشت که ذاتش همه زهرایی بود...
به علمداری صحرای بلا کرد قیام
رهبر قافلۀ عشق به تنهایی بود...
#سیدرضا_مؤید
t.me/janatmahdi
eitaa.com/jannatolmahdi