eitaa logo
جان و جهان | به روایت مادران
527 دنبال‌کننده
986 عکس
48 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @mhaghollahi @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
صورتم را بردم جلوتر و توی آینه خودم را نگاه کردم. سرم را این‌طرف و آن‌طرف چرخاندم و از سرِ رضایت لبخند زدم و گفتم: «خوبم؟» مریم خواهر کوچکترم کتاب فیزیک به دست کنارم ایستاده بود. از توی آینهٔ قدّی نگاهم کرد و با هیجان گفت: «آره خیلی، فک کنم اونجا از همه بهتر باشی.» شالم را روی سرم مرتب کردم و خندیدم «مگه مسابقه‌س آخه، فقط دعا کن استرسم کمتر بشه.» کتابش را لوله کرد و گرفت زیر چانه اش «بالأخره اولین باره میری اونجا، من که جای تو بودم آب می‌شدم.» برگشتم به سمتش و چشمانم را درشت کردم. «واا خوبه گفتم استرس دارما، تو که داری بدتر توی دلمو خالی می‌کنی.» بعدش هم لبم را کج کردم و ادایش را در آوردم «آب می‌شدم، آب می‌شدم.» برادرم از اتاق بیرون آمد و غرغر کنان پرید وسط حرف ما، «دو دیقه خواستیم بخوابیما، مثلا روزه‌ایم، هی حرف حرف.» از جلوی در اتاق بلند گفت: «مامان من می‌خوام برم کتابخونه چیزی نمی‌خوای برا افطار؟» بعد هم از کنار من و مریم رد شد. «حالا حتما باید می‌رفتی؟» بندِ کیف مخمل سفیدم را انداختم روی دوشم و با لحن حق به جانب گفتم: «ببخشیدا افطار دعوتم کردنا!» مامان هول آمد توی پذیرایی و دستان خیسش را چند بار کشید به پیش بندش، «پسرم مگه می‌شه نره! زشته، نامزدشه.» لبخند زنان رفتم سمت مامان و چشمانم را بستم و بغلش کردم. «قربون مامان مهربونم بشم من.» برادرم سوئیچ و کتاب‌هایش را از روی اُپن سنگی آشپزخانه برداشت و لحنش را مهربان‌تر کرد، «حالا بیا برو خودتو لوس نکن.» ✍ادامه در بخش دوم؛
پادکست جان و جهان _ افطاری خیابان ایران.mp3
زمان: حجم: 20.57M
❇️ نویسنده: گوینده: تنظیم و تدوین: 🎶فهرست موسیقی‌های پادکست: ۱. حبیبی سلام، علی‌اکبر قلیچ در جان و جهان هر بار یکی از مادران درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 💠 بله | ایتا 💠 🌐 ble.ir/join/69TZ9jm6wJ 🌐 https://eitaa.com/janojahanmadarane