#مرا_امید_وصال_تو_زنده_میدارد
سلولهایم کار و زندگی را تعطیل کرده بودند و دستهجمعی، گُرّ و گُر، عرق میریختند. انگار دوش خانه را همان بغل اجاقگاز، بالای سر من کار گذاشتهاند. وسط گرمای جهنمی خانه، پناه برده بودم به افطاری دادن به دوست و فامیل.
اولین خانهای که بعد از عروسی اجاره کردیم، کولر و پنکهسقفی نداشت. شهریه طلبگی همسر تا همینجا زورش رسیده بود و من بین اعتراض و حفظ شأن مرد خانه، دومی را انتخاب کرده بودم.
به مصیبت، دو تا پنکه جور کردم. فقط همین شوق افطاری دادن، جَنَمَش را داشت با غول گرما چشمتوچشم شود، مُچ پایش را بگیرد و فتیلهپیچش کند.
ماه رمضان که تمام شد، از مسجدی که همسر برای تبلیغ میرفت، مبلغی هدیه دادند. خانه که رسید فکرهایش را چید جلوی رویم:
- ببین خانم! میتونیم با این پول یه کولر پنجرهایِ دست دو بخریم. میتونیمَم وام بگیریم بزنیم تَنگِش، اربعین بریم کربلا. تو بگو کدوم؟
من دوباره دومی را انتخاب کردم.
#مهدیه_پورمحمدی
#بازنویسی_خاطره_دیگران
#قلمنگاره_اربعین
#خردهروایتهای_۲۰۰کلمهای
تو مرا جان و جهان ای ... 🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan