#القدس_لنا
روز قدس برایم مهم است اما هرچه فکر کردم، دیدم با سه تا بچه نمیتوانم راهپیمایی بروم. دیدم نمیتوانم دستتنها در آن مسیر طولانی کنترلشان کنم.
راهپیمایی نرفتیم، قربت الی الله...
ولی نمی خواستم غافل باشم.
با دست کودکانهشان نقاشی کشیدیم. نمیدانم چقدر ماجرا را فهمیدهاند و چقدر قلبشان با فلسطین همراه شده است، ولی دل من پرواز میکند تا مسجدالاقصی.
خدایا زودتر بساط ظلم اسرائیل را برچین و صاحبمان را برسان!
خدایا در پازل ظهور ما را هم جا بده...
#حورا_صداقت
سخن از جان و جهان در جان و جهان 🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
✍بخش دوم؛
من بار دیگر باردار بودم، و این بار دو وجود در درونم داشتم.
این بار لحظه لحظه عشقی بود آمیخته با نگرانی و درد و رنج و صبر. طوری درد داشتم در نقطه نقطه وجودم که فکر میکردم هیچ وقت در آینده خوب نمیشوم؛ که هیچ وقت هوس بچه بعدی نمیکنم. طوری سنگین بودم که از هال به اتاق رفتن را یک مسافرت سخت به حساب میآوردم!
دو دختر و یک پسر، امانت خداوند به من بوده است. حالا دائما از او میخواهم تا امانتهایش را به درستی پرورش دهم، تا حقشان را ادا کنم، تا حقیقت فطرتشان را پاک نگه دارم.
و حالا که هر سه را در کنارم دارم، دیگر از خدا چه می خواهم؟
بله! فرزندانی دیگر!
#حورا_صداقت
تو مرا جان و جهانی! 🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
✍قسمت دوم؛
پاییز ۱۴۰۱ نقطهی عطفی در زندگی همهی مردم ایران بود.
خوراک فکر او از ماهواره و بیبیسی تامین میشد و خوراک فکر من از رسانههای داخلی.
من پلیس را مظلوم و قربانی میدیدم و او قاتل و ظالم.
من فکر میکردم که راه من صحیح است و او نیز راه خود را درست میدانست.
من منتقد وضع موجود شده بودم و او برانداز...
شکافی عمیق در رابطهمان افتاد، آنقدر عمیق که آن تکه از وجودم که او را دوست داشت زخمی شد، دردناک شد. هر لحظه که او آه میکشید، برای دخترانی که می خواستند آزادی غربی داشته باشند و در چارچوب قانون اسلامی این مرز و بوم گیر کرده بودند، روحم تیر میکشید.
او اشک میریخت برای مهسا، برای نیکا، برای کیان پیرفلک، برای شاهچراغ...
من اشک میریختم برای آرمان علیوردی، برای روح الله عجمیان، برای کیان، برای شاهچراغ...
وای از این داغ آخر که پنج بچه را به یکباره بیپدر کرده بود؛ پویا مولایی، پسرعموی مادر کیان، با ماشینش به انتقام تمام ظلمهایی که فکر میکردند به آنها شده، پلیسی را زیر گرفت. #شهید_قنبری در دم پرکشید و پویا مولایی هم به تیر پلیس جان داد. درست وقتی که فکر میکردم به آرامشی نسبی رسیدهایم، آرامش زندگی دو خانواده به عزا تبدیل شد.
ما هر دو داغ دیده بودیم؛ برای آزادی، برای زندگی، برای زن...
شکاف ما عمیقتر شد، وقتی تمام اعتقاداتم را با اشک و آه و گریه به باد ناسزا گرفت و من تحمل نداشتم بمانم و بشنوم، ولی کم کم دوباره بازگشتم.
اگر میدانم راهم درست است، لااقل میتوانم کنارش بمانم و دعایش کنم.
من، دختری ساده که در پایینمایینهای مشهد زندگی میکند، کنار او، دختری که طعم زندگی لاکچری برایش همیشگیست، میمانم،
تا جایی که بدانم راهی بین ما نیست. تا وقتی که بدانم محبتی در قلبش نمانده است...
#حورا_صداقت
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، دربارهی چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس ... 🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
#غربت
#روایت_پانزدهم
_ بسیاری از متنهایی که در کانال جان و جهان، با نظم و ترتیب پشت سر هم مینشینند، حاصل قلم زدن مادرانی هستند که در گروهی به نام «مداد مادرانه» دور هم جمع شدهاند و مشقِ نوشتن میکنند.
یکی از سرنخهایی که اخیراً اهالی مداد درباره آن نوشتهاند، از این قرار بوده: «روایت زندگی در غربت»
#من_و_یک_لحظه_جدایی_زتو_آنگاه_حیات؟
همهی بچهها دوست دارند بروند خارج. من هم فکر میکردم دوست دارم تا وقتی که قرار شد بروم.
ده، دوازده ساله بودم. توی حیاط باصفای مادربزرگ مشغول بستن چمدان بزرگی بودیم برای رفتن. دخترداییِ تهرانیام قرار بود برای تحصیل به آمریکا برود، من را هم، چون همسن و سالش بودم میخواستند بفرستند. دلم پر از غم بود. طاقت نداشتم ولی انتخابی هم نداشتم.
قرآن کوچکم را برداشتم اما در چمدانی که برای دیار کفر بسته شده بود، به سختی برای خدا جا پیدا میشد. فکر این که دیگر در خیابانها گنبد طلایی امام رئوف را نبینم دیوانهام میکرد.
عجیب بود که دل کودکانهام، حس دلتنگی برای خانواده نداشت. دستم را روی چمدان که کنار درخت بزرگ توت بود گذاشتم. قرآن به زحمت در آن، جا شده بود. چشمانم را بستم. تمام سوزِ دلم را آه کشیدم.
وقتی دوباره چشمانم را باز کردم در رختخواب بودم. رویای کودکانهای بیشتر نبود. غربت من در رویا بود و عجیب تلخ بود.
#حورا_صداقت
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan