✍بخش دوم؛
میآمدند. تقریباً همه آمدند. برگههایی که چاپ کرده بودیم تمام شد. حتی کم آمد. بعضیها بیمعطلی پُرش میکردند. بعضیها اول، با حوصله متنش را میخواندند، بعد مشخصاتشان را وارد میکردند. بعضیها اجازه میخواستند که برای بچههایشان هم بگیرند. بعضیها هم از پشت حریر اشک و با صدای لرزان میگفتند:
- امضا چه قابل؟! مال و جونمونو میدیم! بچههامونو میدیم!
من خاطرهی واضحی از جنگ خودمان ندارم. اما با جادوی این کلمهها، تختهگاز رفتم تا روزهای فتح خرمشهر. اصلاً حالِ غرفه، حال آدمها، حال همان روزها بود. «مَمّد نبودی» دست انداخته بود در گردن «القُدسُ لَنا». مستانه، قهقهه میزدند و چفیههایشان را توی هوا تکان میدادند.
از پشت میز سری توی جمعیت چرخاندنم. چشمم روی پیرزنی قفل شد. جور غریبی بود. شماره شماره و با طمأنینه راه میرفت. مانتوی بلندی داشت. با دستم اشاره کردم که بیاید سمت ما. بالاخره نزدیک شد و گوشهی میز، پشت خانم مسنّی ایستاد. صورتش ریزنقش و نُقلی بود. فرقش را از وسط باز کرده بود و نوک موهای بور و سفیدش از لبهی روسری پیدا بود. توی آن سن، هنوز بیشتر موهایش طلایی بود، سفید نشده بود. ترکیب بدیعی که تا آن روز ندیده بودم. لَخت و خاموش نگاهم میکرد. حتی کلامی نپرسید که اینجا چه خبر است؟!
- حاجخانم داریم امضا جمع میکنیم که بگیم پشت مردم فلسطین و لبنانیم. شمام میخواین امضا کنین؟
پیرزن، همانطور خیره مانده بود. سکوتش آنقدر سنگین بود که فکر کردم توان حرف زدن ندارد.
- حاجخانم سواد دارین؟
سرش را بالا برد. یعنی که نه.
- میخواین براتون بنویسم؟
اشک دوید توی چشمهای رنگیِ فارغ از دنیایش.
فضا جان میداد برای انقلاب احساسات. فکر کردم چشم او هم خیسِ تب و تاب آنجاست.
خانمی رفت و او جایش را گرفت.
- حاجخانم، اسمتونو بنویسم؟ ... اسمتونو میگین؟
اشکهایش غلتید و عاقبت لب از لب برداشت:
- اسم ندارم!
نگاهش کردم. مات، نگاهش کردم.
- بنویسین مادر شهید صمدی! همه میگن مادر شهید صمدی!
پیرزن، با شهیدش آمده بود. اُبهتشان من را گرفت و لال شدم. بغض، سر و صورت و گلویم را محکم چسبیده بود. نوشتم مادر شهید صمدی. نتوانستم بقیهی اطلاعات را بپرسم. انگشتم را روی محل امضاء گذاشتم و خودکار را تعارفش کردم. امضاء کردند و خرامان رفتند.
به روایت: #زهرا_خادم
به قلم: #مهدیه_پورمحمدی
#مادرانه_همدان
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan