eitaa logo
جان و جهان
500 دنبال‌کننده
769 عکس
34 ویدیو
1 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @m_rngz @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
_از همان زمان که یکی بوده و یکی نبوده، آدم‌ها دلبسته قصه‌ها بوده‌اند. حکایت‌های کوتاه، قصه‌های منظوم و بعدترها داستان و رمان و روایت. آدمیزاد با قصه‌ها زندگی می‌کند. دومین داستان دنباله‌دار جان و جهان را «شنبه‌ها و سه‌شنبه‌ها» در کانال دنبال کنید. داستان «معصومیت از دست رفته» بر اساس یک ماجرای واقعی نوشته شده است. _ ده دقیقه بود که در سکوت می‌راندم. هیچ فرقی نمی‌کرد که پنجره را پایین بدهم یا کولر بزنم. ما، هر چهار مرد توی ماشینْ از چیز دیگری پیشانی‌مان پر از عرق و گوش‌هامان سرخ شده بود. آخرین جمله‌ها را عمویم گفته بود؛ خطاب به پدر معصومه، پایین پله‌های خانه‌شان: «همه هتاکی‌هایی که امروز ما از دخترتون دیدیم فقط یه معنی داشت؛ این ازدواج تموم شده‌ست.» پدرم سمت شاگرد نشسته بود و دستش را گذاشته بود لبه پنجره‌. خط حائل بین انگشت شست و انگشت اشاره‌‌اش مثل سایبانی روی پیشانی‌اش بود. همین‌که پیچیدم توی بزرگراه آزادگان دستش را محکم کوبید روی پایش: «اگه دختر من این حرفای رکیکو می‌زد، به خداوندی خدا همونجا جلو جمع می‌زدم تو دهنش! ما با عزت و احترام به عنوان چهارتا بزرگ‌تر اونجا بودیم که وساطت کنیم بلکه این زن و شوهر به صلح برسن. من در عجبم که اصلا وقتی این حرفا رو می‌زد چطور پدر و مادرش از خجالت آب نشدن؟» دایی‌ام از همان اول که سوار شد، به کفش‌هایش خیره بود و با تسبیح مشکی‌اش بدون شمارش، استغفار می‌فرستاد... ✍ادامه در بخش دوم؛