#همراه
#به_بهانهی_روز_جهانی_ماما
برگهی سونوگرافی را با یک دست گرفتم و با دست دیگر، شمارهی «آبجی فاطمه» را پیدا کردم. حتی اگر اول اسمش، «آبجی» نمیگذاشتم و برحسب حروف الفبا جزو اولین اسامی لیست مخاطبین نمیشد، باز هم این روزها در لیست تماسم، جزو اولین نفرات بود.
- سلام فاطمه! میدونم سرت شلوغه. هِماتوم چیه؟
برایم توضیح داد.
- توی سونو نوشته هماتوم دارم. خطرناکه؟
- نه، ولی نباید دیگه زیاد ورجه وورجه کنی.
خیالم راحتتر شد. مکالمه را کوتاه و خداحافظی کردم.
با خودم فکر کردم که کاش همهی باردارها، مثل من، در این نُه ماه، مامای همراه داشتند. مطمئناً اهمیتش کمتر از مامای همراه در روز زایمان نیست. کسی باید باشد که به پرسشهای بیپایان مادر باردار جواب بدهد. کسی که جنین را بشناسد. فرق احساس حرکت جنین در جُفت خَلفی و قُدامی را بداند. صدها مادر باردار دیده باشد و خیالت را راحت کند اتفاقی که برای فلان مادر باردار افتاده، حتما نباید برای تو هم بیفتد.
یک روز که دربارهی ترس از زایمان با او حرف میزدم، پرسید: «میخوای روز زایمانت من همراهت باشم؟» با این که بودنش همیشه دلگرمم میکرد، ولی با خنده گفتم: «نه، من خیلی بیتابی میکنم، میترسم طاقت نیاری بفرستیم سزارین.»
در اوج درد، وقتی مامای شیفت آمد و گفت: «خواهرت زنگ زد و شرایطت رو پرسید.»، گویی برای یک لحظه مسکنی با دُز بالا برایم تزریق کرد.
چند روز از تولد نوزاد میگذرد و من گوشی به دست، شماره را میگیرم؛
- فاطمه، بچه یهکم زرده!
و این همراهی بیچشمداشت ادامه دارد...
#عذرا_محمدبیگی
جان و جهان...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane