#پدر،_عشق،_پسر
توی دستش آلبوم میلرزید. اما همچنان اصرار داشت که لذت دیدن جوانیهایش را با دخترکم که نتیجهاش باشد، شریک شود. دخترم روی پای پدربزرگ پدرشْ نشسته بود و پشت هم سوال میکرد: «این کیه؟ این اسمش چیه؟ اینجا کجاست؟» دست کارگری چروکش را با آن رگهای برجسته آبی روی سر دخترم کشید. صفحه ورق خورد. توی صفحه جدید فقط یک عکس بزرگ بود که عمیق و نافذ میخندید. عکسش آنقدر با بقیه متفاوت بود که دخترم به لحنش هیجان و کشش بیشتری داد و پرسید:«وااای، آقاجون! این کیه؟»
پیرمرد آلبوم را بالا آورد و لبهایش را روی عکس گذاشت. بوسه طولانیاش که تمام شد با بغض گفت :«این امامه.»
دخترم دست گذاشت روی عکس صفحه مقابل. با ذوق داد زد: «اینو میشناسم من! این عمو حسینه! بابام گفته شهید شده ولی دیگه نیومده.»
لرزش دست پیرمرد برگشت. روی گونهی شهیدش دست کشید و گفت: «اینم پسر امامه.»
#سمانه_بهگام
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan