#جریان_نوشت
داشتم به خرده روایت ها فکر می کردم. بچه های روایت می دانند خرده روایت ها چه تاثیری بر روایت اصلی می گذارند.
در افکار خودم از خرده روایت به ترکیب «خرده رفاقت» رسیدم. ☺️
خرده رفاقت یک کلمهٔ من در آوردی است که بعد از دورهمی دیروز جریانی ها به وجود آمد . 😎 و شاید خیلی هم دقیق نباشد. مثلا شما بگویید چرا خرده؟!
اما خب ، چون ترکیب آهنگین جالبی بود و مرا یاد خرده روایت می انداخت، نگهش داشتم .
ما در جریان مدت هاست رفاقتی عمیق داریم. رفاقتی که روایتی کلان و دوست داشتنی دارد.
و جلساتی مثل دورهمی دیروز پر از خرده رفاقت های ماست🥰. در اصل دورهمی در حالی که سر ریز با هم بودنمان است بر کلان ِ با هم بودنمان تاثیری قوی می گذارد... .
دیروز دور هم جمع شده بودیم بدون حرف های کاری ☺️ اما نه اینکه بدون حرف باشیم.
دیروز با بازی بچه ها و بازگویی خاطرات معمولی زنانه و مادرانه گذشت. اگر فیلم نقد کردیم با زبان یک مادر بود نه کارشناس. اگر متن استوری فلانی را به چالش کشیدیم هم اتفاقی بود. 😁
دیروز با حوادثی ساده مثل خیس کردن یکی از بچه ها و شیرین زبانی های آن یکی و گریه دیگری بعد از زمین خوردن همراه بود.
دیروز ساده بود و عمیق... . و این زیبا بود 🌸🌱
#خرده_روایت
#رفاقت
#جریانی_ها
@jaryaniha
«تصور کن تو در سنگر، وَ داعش در کمین باشد
تصور کن جهانت شکل یک میدان مین باشد
تصور کن بیفتی دست داعش، تازه در دستت
عقیق سرخ باشد، «یاعلی» نقش نگین باشد»
#محمدحسین_ملکیان
@jaryaniha
🥀
دل خسته ز فقدان و غم و مرگ و فراق است
این فاجعه پیوند جهالت و نفاق است
داغ دل ما از غم قبلی سر پا بود
ناگه خبر آمد خبر از شاهچراغ است
#علی_بهاری
#شیراز_تسلیت
@jaryaniha
هدایت شده از حافظهـ
سر درد
سر درد شدیدی داشتم، اینقدر که به محسن گفتم برام از مسلمین نوافن بگیره، طول کشید برگرده گفت خیلی شلوغ بود
قرص رو خوردم و درازکشیدم.
غروب شده بود، سید حامد تماس گرفت و گفت باز شاهچراغ رو زدند.
سرم گیج میرفت، درست مثل ۴ آبان، آن هم غروب بود...گوشی رو پس از چند ساعت مصاحبه با سید نبی سجادی ( شیخ مجاهد افغانستانی) از پرواز درآورده بودم، ده ها تماس و پیام...شاهچراغ به خون کشیده شده بود.
حالا باز تاریخ تکرار میشد، نزدیک ظهر رفتیم منزل شهید غلام عباس عباسی، خیابان فضل آباد.
زن ها و مردها جدا بودند، خبر دادم از خانم ها هم بیایند تا بتوانند با مادر و دختر شهید مصاحبه بگیرند.
من و صادق مصاحبه رو شروع کردیم، شهید کمتر از یک سال خادم شده بود. دوستانش از عشق شهید به شهادت میگفتن. امسال محرم در عزاداریهای حرم شاهچراغ(ع) شرکت داشته. شاید برات شهادتش را در همین عزاداریها گرفته بود.
روایت عبدالرسول محمدی، ۲۳ مرداد ۱۴۰۲
پن: تصویر شهید عباسی
تاریخ را به حافظه بسپارید:
@hafezeh_shz
سنگفرشهای سفید زمینت را
خونین و سرخ میخواهند!
این دروغ را باور کردهاند؛ دروغِ غروب را
مگر خورشید غروب دارد؟!
هرکس
هرجا
هرگاه
مثل زمین به خورشید پشت کند
دروغ غروب را باور خواهد کرد!
تو حقیقت روشنی!
#حرم_جمهوری_اسلامی
#حرم_شاهچراغ
#ایران_تسلیت
@jaryaniha
آدم ساده که باشد عجیب می شود.
انگار توی دنیا، کارهایی هست که فقط آدم های ساده از پسش بر می آیند.
می گویند فلانی که دیروز حملهٔ تروریستی را متوقف کرد هم یک آدم ساده بود.
یک نیروی خدماتی ساده که امنیت شغلی هم نداشت، اما منجی امنیت شد.
منجی بودن، اوج آرزوی انسان مدرن است که سالهاست بر پرده های سینمای هالیوودی و بالیوودی آهش را می کشند و با حسرت، نقش بازی می کنندش.
غافل از اینکه زرق و برق رسانه نمی تواند سنت دنیا را تغییر دهد.
سنت این است که منجی ها، از همین آدم های ساده برگزیده می شوند.
آدم که ساده باشد، عمیق می شود.
راستی دریا هم ساده است. ساده و عمیق... .
امروز باید به واژه «ساده» زیاد فکر کنم.... .
#آدم_های_ساده
#قهرمان_داستان
@jaryaniha
نویسندگان جریان
اذان مغرب به افق شیراز
صدای اللهاکبر اذان مغرب بلند شده بود که وارد حرم شاهچراغ شدم. گوشهی دیوار ایستادم. آهی کشیدم و سلام دادم. مدت زیادی بود که به زیارت نرفته بودم. سرم را از خجالت احمدبن موسی پایین انداخته بودم و اذن ورود میخواستم. در همین حالوهوا بودم که ناگهان صدای همهمه بلند شد و سپس تیراندازی و بعد هم جیغ و فریاد. سر برگرداندم و مردی اسلحه به دست را دیدم که به سمتم میآمد و مردمی که پیشاپیش او میگریختند و فریاد میزدند.ترس مثل زلزله ی هشت ریشتری چنان وجودم را به لرزه انداخت که همه چیز و همه کس را فراموش کردم . ناگهان پایم به زمین گیر کرد و با سر به داخل ستونی سنگی رفتم و بعد از آن دنیا در برابرم تیره و تار شد. احساس می کردم جمجمه ام تکه تکه شده و مغزم از هم پاشیده. برای لحظاتی یادم نبود که کجایم و چه خبر شده. میخواستم بلند شوم، اما نمیتوانستم و سر جایم از درد به خود می پیچیدم. همه از کنارم می گریختند و هیچکس مرا نمیدید. ترس مرگ همه شان را می دواند. صدای جیغ و فریاد ها بیشتر می شد و تیر انداز به من نزدیک تر... منتظر بودم که هر لحظه گلوله ای تنم را لمس کند که ناگهان دو دست کوچک بر شانه هایم نشست و صدایی کوچک که فریاد می زد: پاشو آقا...فرار کن...پاشو...پاشو... سرم را بالا آوردم و نگاهش کردم. یک نفر در بین آن همه نگران من شده بود و می خواست کمکم کند. آن هم یک کودک. در برابر آن مرد کوچک شرمنده شدم، خودم را جمع و جور کردم و به او گفتم: برو...برو...اینجا نمان...برو بچه... بلند شدم و تلو تلو خوران به دنبالش دویدم .
او به سمتی گریخت و من که دیگر رمق دویدن نداشتم در کنجی پناه گرفتم. با نگاهم پسرک را دنبال می کردم تا لحظه ای که از جلوی نگاهم محو شد. ناگهان پاهایم ضعف کرد و روی دیوار سر خوردم و نشستم. اشک بر گونه هایم جاری شد و هنوز در اندیشه ی کار پسرک بودم. آن کوچک مردی که در میان آن همه مردان فقط او مرا دید و او به کمکم آمد. چیزی نگذشت که تیرانداز به دام افتاد و دستگیر شد و من دیدم کسی که او را دستگیر کرد و او را شناختم و او همان پسرک بود که لحظه ای کودکی اش را دیدم و لحظه ای جوانی اش. و یادم آمد که در این سرزمین او را باز هم دیده ام و زیاد دیده ام و بسیار زیاد دیده ام...
✍️مرجان بهرام زاده
( موقعیت داستانی اقتباسی )
@jaryaniha
#شاهچراغ
#شیراز_تسلیت
ایرانِ من آرام گیر، شیرازِ من آرام گیر
ای مهد مردان غیور، اهریمنان در دام گیر
تاریخ تو لبریز شد از حملهی فرعونیان
زیرا که تو حق بودهای در هر کجای این زمان
حق را تهاجم مرگ نیست، حق با تهاجم جان گرفت
هر چند ما را میکشند، نسلی دلیر جریان گرفت
این انقلاب و این نظام، با خون میان کوهسار
جاریست تا پایان دهر، جاریست در شبهایِ تار
ذلت نباشد مرگ در راه وطن، داعشیان
فخر و مباهات است مرگ، بر حق و بر ایرانیان
ماییم مردان غیور، ماییم آییندار نور
پرچم همیشه دست ماست، چشم حسودان کورِ کور
سبز و سفید و قرمزش، تفسیر آیات خدا
از مادها تا به کنون، دستش میان دست ما
با افتخار صف میکشیم، با افتخار آمادهایم
از بهر جنگ با قبطیان، بر خاک خود دل دادهایم
بر اهتزاز پرچم هنوز، سینه سپر چون آرشیم
هستیم پوراندخت یا آریو برزن گشتهایم
با خود گمان کردید با کشتن سقوط خواهیم کرد؟
باطل گمان دارید، آتشها نخواهد گشت سرد
هستیم مالامال از شوقِ رهایی از شما
بر دستِ منجی جهان، پایان دهد او کار را
این انقلاب را ما ثمر بخشیم با خونهایمان
پایان نمییابیم ما، او میرسد، صاحب زمان
✍🏻 مطهره ناطق
#جوانه
@jaryaniha
#گزارش_جریان
الحمدلله یکشنبه با اعضای جوانه ها کارگاه داستان نویسی (ورکشاپ) داشتیم.
نویسنده ها می دونن 🙂 یکی از مسائل ما در داستان نویسی اینه که داستان هامون پیچ و تاب مطلوب را نداره و خیلی وقت ها به اشتباه، حرف آخر را اول می زنیم.
ما در کارگاه فوق، مدل تالیفی که توسط شورای آموزش جریان به دست آمده را تمرین کردیم.
با این مدل هر نویسنده ای می تونه داستانی بنویسه که دارای حرفی برای گفتن باشه اما اون حرف توی چشم نزنه 😎
فقط افرادی متوجه اهمیت این کارگاه می شن که بارها با نوشتن داستان دست و پنجه نرم کردن و همیشه به دنبال مدلی بودن برای چیدمان قوی ماجراها. قدر زر زرگر شناسد و اینا 😉
خلاصه اینکه ما در جریان به این مدل رسیدیم، با همکاری بچه های جوانه ها تجربه اش کردیم و به زودی می تونیم در اختیار هر نویسندهٔ دغدغه مندی قرار بدیم.
ان شاءالله 🌹
@jaryaniha
«فراموش شدن واقعیات و حقایق انقلاب در اذهان ملت ایران، از اهداف شیاطین جهان است»
رهبری | ۲۶ مرداد ۱۴۰۲
👈 این حرف بسیار بسیار مهمی است. انقلاب اسلامی با یک سری شعارها، آرمانها و اهداف بلند شکل گرفت. یک مسیر سخت و پر پیچ و خم را در داخل کشور و خارج از ایران گذراند اما نه تنها نسل حاضر چیزی از آن نمیدانند، بلکه آنها که دیدهاند، شنیدهاند و لمس کردهاند هم در حال فراموشی آن مسیر و اهداف هستند.
شاید استفاده از هنر و ادبیات، یکی از بهترین راهها علیه این فراموشی باشد.
@jaryaniha
«کفریم، تو زنده کن به ایمان ما را
عیبیم، تو رحم کن بپوشان ما را
صبر تو کشاندهست به عصیان ما را
اینقدر مخواه نامسلمان ما را»
#میلاد_عرفانپور
@jaryaniha
#ذره_بین
امروز سالروز کودتای ۲۸ مرداده 👩🏫
همون روزی که به کمک سرویس های انگلیسی و آمریکایی، دولت مصدق که مردم بهش امید بسته بودن منحل شد.💔
و دولتی که بر سر کار آمد دولتی به شدت سرکوبگر بود.
ماجرای این کودتای ننگین هیچ وقت از ذهن و تاریخ مردم ایران پاک نمیشه..
اما امروز می خواهیم از زاویه «ادبیات» بهش نگاه کنیم.😎
اون روزها، اتفاق مهمی مثل کودتا و تغییر جامعه با دخالت بیگانگان تاثیر مهمی بر وضعیت روحی و روانی افراد گذاشت.🥺
که از جمله اقشار جامعه، نویسندگان و شاعران از این اتفاق متاثر شدند و حس خود را در آثارشون منتشر کردند.📝📝📝
یکی از ماندگارترین شعرهای یأس، شعر زمستان اخوان ثالث بود که در همان سالها سرود:
🌫️ سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت./ هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،/ نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،/ درختان اسکلتهای بلورآجین،/ زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه، / غبارآلوده مهر و ماه،/ زمستان است. 🌫️
کودتای ۲۸ مرداد می تونست یک شوک ادبی محسوب بشه. 😱
آثار نویسندگان و شاعران در آن روزها پر از حسرت و آه بود.😔
تا سالها بعد از کودتا، شاعران از فضای سرد و ناامیدکننده و اختناق حاکم بر فضای جامعه سرودند. و البته بعضی هاشون کم کم و به صورت زیرپوستی رفتند به سمت امید دادن برای تغییر.🤫
که در آن دوران تغییر مطلوب می شد انقلاب... . و خون دل ها خورده شد تا ۲۵ سال بعد انقلاب به پیروزی رسید.🌹
#ادبیات
#کودتای_۲۸_مرداد
#روایت
@jaryaniha
متأهل های گروه، شاید باورتون نشه (دیالوگ کارکتر محله گل و بلبل ☺️) استاد معماریانی بعد از سالها، به علت درخواست های مکرر مرتبطین، «برنامه زنده ویژه زوجین» برگزار می کنند.
برای اطلاعات بیشتر تشریف بیارید اینجا ببینید🤗
به دوستانتون هم اطلاع بدین🌿
@jaryaniha
#لحظه_نگاشت
بسم الله...
«دوستان کارتون سرگرم کننده برای بچه ها تو مسیر اربعین چی پیشنهاد می دید؟»
«کمک هزینه داریم برای زائر اولی اربعین، شخص مطمئن معرفی کنید.»
«بچه ها زائر سرای خوب سراغ دارید تو نجف؟»
«شما از کدوم مرز می رید؟»
تو خیلی از گروه ها و کانال ها حرف اربعین و مشایه و کربلاست.
می خوانم و کوه حسرت هرساله ام سنگین تر می شود.
همه حرف رفتن می زنند و فکر و ذکرشان قدم در راه حرم گذاشتن است.
مادرها این روزها دنبال کالسکه ی راحت و سرگرمی جذاب و کفش خوب و لباس مناسب برای مسیر پیاده روی کربلا هستن و من دیشب تا حالا تب یکی را کنترل می کنم و شربت سرماخوردگی آن یکی را می دهم و یادم می آید تو دلی ام چند ساعتی است تکان نخورده است.
حالا هم بعد از ساعت های نفسگیر پایین آوردن تب 40 درجه و مدارا با بچه ای که باید در خونه بماند و با دختر همسایه ها بازی نکند، کتاب هام را آوردم که با خواندن کمی نفس تازه کنم ولی، گوشی را برداشته ام و با مداحی نریمانی زمزمه می کنم: «رفیق دل شکسته ها... امام حسین خسته ها.... 😭 من قسمتم صبره... میشه چه کارش کرد.... دل من سنگه... با این همه تنگه.... برای آهنگ اذون صحنت... تو باب حاجاتی حسین... من خیالاتی حسین... خودم رو از حالا کربلا دارم می بینم.... 😭😭😭»
✍️انسیه سادات یعقوبی
#روزگار_مادری
#دلتنگی
#حرم
#رفیق_دلشکسته_ها
@jaryaniha
او را بیشتر به چه چیز می شناسیم؟
شاید دلاوری هایش در صحنه نبرد
و یا غم هایی که بر او وارد شد
شاید هم رنج هایی که خانواده اش به دوش کشیدند.
این همه توان، قدرت و صبوری از کجا می آید؟
حتّی اندکی رمق داشتن، بعد از برخی حوادث عاشورا، عجیب است، چه رسد به اینکه باز هم دیگرانی را حمایت کنی. و یا به دل دریایی از لشگر دشمن بزنی، حریفی که میدانی از هیچ قساوتی کوتاهی نمی کند.
چگونه این همه طاقت در یک انسان جمع میشود
جز با اتّصال مداوم به بزرگترین منبع قدرت در تمام هستی.
به هر صحنه ای از شب و روز عاشورا وارد می شویم جایگاه دعای امام است.
راز و نیازهایی که امام را تسلّا می داد، اطرافیانش را به شور و شعوری بیش از پیش فرا می خواند، و پیامهایی به عمر تمام تاریخ بشریت را نیز در خود نهان داشت.
دعای شب عاشورا با آن شور و حرارتی که امام داشت، برای همیشه در گوش زمان مانده است.
دعای صبح روز بعد نیز ،در حالی که سوگوار برخی از یارانش بود.
رازو نیازی که در لحظه شهادت سربازِ شیرخواره اش با خدای خویش داشت،
و آن جملاتی که همزمان با بریده شدن دستان برادرزاده یازده ساله اش برزبان راند،
و حتی آنچه با لبهای خشک و تشنه نجوا میکرد، در آن هنگامه ای که حیوان صفتان برای پایان بخشیدن به حیات دنیایی اش، از هم پیشی میگرفتند.
آخرین مناجاتش را اغلب شنیده ایم: صَبراً علَی قَضائِک یا رَبِّ لا اِلهَ سِواک.
آیا برای ما نیز دعا یکی از راه های تاب آوری است؟
آیا میتوانیم در اوج سختی، با یادآوری نعمت ها، گفتگو با خداوند را آغاز کنیم؟
#محرم
#سوال_عاشورایی
#امام_حسین
#دعاهای_امام_حسین
✍فهیمه فرشتیان
@jaryaniha
May 11
#اربعین_نوشت
... که عالم همه دیوانه اوست...
وقتی نوجوان بودم، هر بار که این شعر را میشنیدم بهنظرم میآمد محبت اغراق آمیزی را بیان میکند؛ مگر میشود همه عالم به این زودی ها او را بشناسند و دیوانهاش شوند؟!
تقدیر رخصت داد زمانهای را ببینیم که هر سال #موسم_حسین
تبِ عشقی عالم را میگیرد،نه یک شهر! نه یک کشور! این تب عالمگیر میشود!
مردم از خود بیخود میشوند، روی شأن و کلاس و قوانینشان خط میکشند و با لباسِ تن، به هر طریقی خودشان را به مسیر پیادهروی میرسانند.
این مسیر جاماندگانی دارد، که در شوق و شورِ عاشقی از رفتهها کم ندارند؛ اسباب مادی سفر برایشان مهیا نبوده
هرسال،حوالی اربعین، در صور دمیده میشود و اهل اربعین به تکاپو میافتند. هرسال #موسم_حسین(ع) که میشود، در عالم انسانی، سطح فهم و احساس چند درجه اوج میگیرد
با این حساب تصور زمانه ظهور باورکردنیتر میشود؛
منجی اولین فریادش یادآوری همین معشوق است؛ «...أَلا يَا أَهلَ الْعالَم إِنَّ جَدِّيَ الْحُسَين قتل عَطشاناً...»
آنموقع
موسم حسین(ع)
فصل حسین(ع)
تمام سال باقی است!
#هنگامۀ_اربعین
#موسم_حسین(ع)
#فصل_حسین(ع)
#پیادهروی_اربعین
@jaryaniha
#ذره_بین
کاراکتری که در عکس می بینید، یک شخصیت هم جنس گراست که اتفاقا در شبکه پویا نمایش داده شد. پرستارِ کودک، با اندامی مردانه و روحیات و لباس های زنانه.
خلق نمادها و کاراکترها، تولید اسباب بازی و لوازم تحریر و انواع کالاها با این نمادها، تولید فیلم هایی جذاب و خیره کننده که به صورت مستقیم یا غیر مستقیم همجنس گرایی را ترویج می کند، انواع کتاب های داستان مسحور کننده، انیمیشن های سرگرم کننده و رشک بر انگیز، موسیقی، بولد کردن سلبریتی های هم جنس گرا، استفاده از ظرفیت های دیگر سلبریتی ها و، و، و،...
غرب آن قدر هماهنگ از انواع ظرفیت های هنری برای ترویج هم جنس گرایی استفاده کرد که هیچ بعید نیست بین بمب باران تولیدات فرهنگی شان یکی از دست در برود و از شبکه پویا پخش شود.
آن قدر هنرمندانه گفتند و زیاد گفتند که برخی باورشان شد این کارها انسانی و منطقی است. همان ها که در کتاب آسمانی شان داستان قوم لوط را دارند.
آیا همه این تولیدات درجه یکند؟ نه اصلا.
بعضی هایشان بی کیفیت اند اما حمایت شده اند فروخته شده اند و در کشور های هدف مخاطب خود را پیدا کرده اند.
«کثرت، کثرت، کثرت»
بالاخره پیام هایی که زیاد تکرار شوند جایی در ناخود آگاه لانه می کنند. حیف که کودکان و نوجوانان هنوز نمی توانند راه را از چاه تشخیص دهند.
این قطعه از پازل را در ذهن نگه دارید، در مطلب بعدی موضع را تکمیل می کنیم.
ادامه دارد...
@jaryaniha