eitaa logo
نویسندگان جریان
498 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
116 ویدیو
9 فایل
در جریان باشید. کانال انتشارات @jaryane_zendegi زیرنظر مجموعه فرهنگی تربیتی کتاب پردازان @ketabpardazan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
در پای ثابت خدمت، بچه‌ها هستند! دیروز عصر دائم سوالی در ذهنم پرسه می‌زد؛ سوالی که پسر نوجوانم به زبان آورد:« مامان! اینها(پدر و مادرها) چکار کردند که بچه‌هاشون حاضرند به زوار خدمت کنند؟» و در ادامه سوال دیگری پرسید که من از فکر کردن به آن ترس داشتم:« راستی، چرا ما برای امام رضا از این کارها نمی‌کنیم؟ مگر امام رضا با امام حسین چه فرقی دارند؟» برای این سوالها همان لحظه جواب مشخصی نداشتم، بخصوص برای سوال دوم! یک روز، قدم قدم فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم‌ که: بله، حسین «خون خدا»ست و با همه فرق دارد! و «خون حسین» پیوند دهنده ملت‌ها در زمانه ظهور است اما اینها به‌کنار برای امامی که ولی‌نعمت ماست چه باید کرد؟ آیا واقعا من حاضرم زائر ولی نعمتم را با سر و روی خاکی و خسته روی فرشهای تمیز خانه‌ام بپذیرم؟ حاضرم از همان دمِ‌در کل اسباب گِلی و کثیفش را خودم داخل بیاورم؟ حاضرم پذیرایشان به حمام خانه‌ام باشم؟ حاضرم لباسهای‌شان را در لباسشویی خانه‌ام بشویم؟ حاضرم کل خانه‌ام را در اختیار انسانهایی بگذارم که فقط یک ویژگی از آنها می‌شناسم؛ اینکه دوستدار امام رضا(ع) هستند؟! این عظمت‌های انسانی بی‌نظیرند! ✍ تیمورزاده @jaryaniha
هنوز نوای زینب کبری سلام الله علیها در سرزمین کربلا طنین انداز است. طنین "ما رایت الا جمیلا" هنوز به گوش می رسد. او برادران و فرزندان را فدا کرد و در سخت ترین شرایط با خدای خود چنین عشق بازی کرد و گفت :"جز زیبایی چیزی ندیدم." و این شد رسم عاشقان کربلا. هر کس در اربعین عاشق شده، تاول و تشنگی و گرما و پا درد و مشکلات را جز زیبایی تأویل نمی کند. رسم عاشقی اربعین یادگار زینب کبری سلام الله علیها است. ✍انسیه‌سادات یعقوبی @jaryaniha
می‌روی دریا، دل من! دست خالی برنگردی از میان دردها با بی‌خیالی برنگردی خاطر آشفتۀ من! می‌روی یادت بماند تا سر و سامان نیابی این حوالی برنگردی با تو نامی و نشانی از اسیران بلا نیست از بیابان‌ها اگر با خسته‌حالی برنگردی با نسیم اشک و آهت پر بزن تا آستانش تا نسوزد آتش عشق از تو بالی، برنگردی خانۀ ما کربلا و دوریِ از خانه تا کی؟ می‌شود آیا به خانه چند سالی برنگردی؟ ماهی تنگ بلورم! ای دل بی‌تاب و تنگم! می‌روی و کاشکی از آن زلالی برنگردی حسن زرنقی 🏴گروه نویسندگان جریان، فرارسیدن اربعین حسینی علیه السلام را تسلیت عرض می نماید🏴 @jaryaniha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله... زائرین موکب به موکب باهم قرار می گذارند . شماره ی عمودها می شود نشانه ی راهشان. یکی جلوتر و یکی عقب تر است. یکی در موکبی فراخ است و یکی در جایی تنگ تر. اما هدف و مقصد یکی است :«زیارت امام» ما هم این جا در موکب دلتنگی، عمود اشک، دلمان را راهی همان مقصد واحد کرده ایم‌. 😭 ما با اشک و آه ِدل به زیارت امام می رویم. ‌✍️⁩انسیه سادات یعقوبی @jaryaniha
امروز اگر این تصویر را هم در قاب چشمانم نداشتم، با چه چیز اندکی آرام می گرفتم؟ کُلّهُم نورٌ واحِد. ❤️ @jaryaniha
طریق‌العلما مسیری است قدیمی و پر یادگار و مخاطره از سفرهای اربعینی پیادگان اهل دل و علم! مسیرش جاده‌ای است بین نخلستان‌ها و نزدیک به فرات! نخلستان‌هایی که اولین دارایی‌‌شان قبل از خرما، خود نخل‌هاست! تنه‌هایی که در زندگی عادی تبدیل به پل و ستون شده‌اند و برای زندگی اربعینی، تبدیل به میز و صندلی و نیمکت. @jaryaniha
چند صباحی است خونی تازه در نخلستان‌ها جریان دارد؛ از نزدیک طلوع تا کمی بعد از غروب! خونی که از سهله تا کربلا دسته‌دسته می‌دود و آرام و با طمأنینه برمی‌گردد! خونی که هرسال حوالی اربعین جوشیدن می‌گیرد: پیاده‌روی عاشقان حسین! @jaryaniha
یکی از ویژگی‌های شیرین مسیر پیاده‌روی اربعین دیدن تصویر مردانی است که در نبرد با حرامزادگان داعشی افتخارشان برای خودشان کسب مقام شهادت و برای ملت‌شان نعمت امنیت است. @jaryaniha
ای اهل عالم ماجرای چادر خاکی در کوچه‌های مدینه تمام نشد! چادرهای زیادی به خاک و خون کشیده شد تا به این لحظه تاریخ رسیده‌ایم. امروز هم چادرهای خاکی فراخوانی برای تشکیل اجتماعی پایدار حول محور امام است. اجتماعی که مناسباتش را بستر محبت امام رقم می‌زند! اجتماعی که ارتباطی مبرم، با ظهور دارد. @jaryaniha
غروب اربعین شد و رسیدیم به پایان این فصل؛ این چند روز روایت های دوستان زائر کربلا را در کانال جریان منعکس کردیم. ...حماسه اربعین امسال هم به سر رسید. باید برویم، باید کوله مان را برداریم، و راهی شویم، صحرای وظیفه ها منتظر انتخاب ماست، تا ببینیم و بسنجیم در لحظه های روزمره، چقدر حسینی می مانیم...؟ از تمام مخاطبین کانال التماس دعا داریم🌹 @jaryaniha
🍁اربعین که تمام ‌می‌شود، می‌افتی در سرازیری تمام شدن... انگار دست خالی می‌شوی، روزها را می‌شماری تا فاطمیه، تا غدیر، نیمه‌شعبان، تا رمضان و... 🍁انگار محرم چیز دیگریست. شور و شعورش فرق می‌کند، شب و روزش فرق می‌کند، معنا دارد، زنده و پویاست. زیستن و نفس کشیدن در محرم خود دلیل زندگیست. 🍁تمام که می‌شود، انگار خدا از آن بالا صدایت می‌زند: «بنده‌ام سهمت را در محرم دادم، برو. برو و در روزمره‌گی هایت خرجش کن.» 🍁دلتنگ می‌شوی... و نگران، از گم شدن در وادی غفلت... روزهای پایانی را دریاب و مشک خالی‌ات را پر کن برای بیابان‌های پیش رو..» ✍ انصاری‌زاده @jaryaniha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقاجان این جمعه که قدم هایت را در بین الحرمین گذاشتی، یاد من کن... . یاد من که چشمانم تشنهٔ دیدن گنبد ارباب است، یاد من که دستانم محتاج لمس ضریح سقا است، یاد من که قدم هایم می لرزند برای رسیدن به بهترین دو راهی عالم، آقا جانم؛ مرا یاد کن... . خودت می دانی، من گدای آن دوراهی ام... . 🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده🌊 💠@jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای چندمین بار؟! یادم نیست. ولی بارها برنامه‌ریزی کردم، فهرست‌وار نوشتم، جدول کشیدم، ساعت‌بندی کردم و... اما نشد که نشد... درباره‌ی چه چیزی حرف می‌زنم؟ خب معلوم است 👈برنامه ریزی در نوشتن... البته با قواعد و چهارچوب های جدیدی که اختراع خودم هست😊 راستش را بخواهید وقتی دیدم این جدول کشی ها و نمودارهای کتاب‌های انگیزشی و موفقیت جوابگو نیستند، تصمیم گرفتم مدل خودم را بسازم. چه مدلی؟!🤔 مدلی که با روزمره های مادرانه‌ام خوب تا کند و کنار بیاید. با بهانه گیری های وقت و بی وقت کودک نوپایم 🥰 با ریخت و پاش کاردستی های برادرانش، با خستگی و کم‌خوابی های ناشی از پرستاری، با مهمان‌های سرزده، با آشپزی و لحظات کدبانوگری و.... یک برنامه ریزی منعطف که از هر طرف آن را بکشی یا بپیچانی و برش بزنی، درست مثل خمیرمایه‌ی نان، ور بیاید و فرم بگیرد، و آن بشود که تو می‌خواهی... ☕️ ادامه دارد... ✍ انصاری زاده @jaryaniha
«تجربهٔ شستن پادری و ببری» بعد ازظهر کسل کننده ای را می گذراندیم. بچه ها بی حوصلگی را به جست و خیز تبدیل کردند. اولش با شوخی های جزیی شروع شد. تا جایی که کار به آی آی و جیغ و ریسه های خنده رسید. خوش بودند ولی همراه ِمسن ما کلافه شده بودند. در این موقعیت چه کسی خودش را مسئول حل و فصل ماجرا _به طوری که نه سیخ بسوزد نه کباب_ می داند؟ معلوم است؛ مادر! هم از اینکه بچه ها سرگرم بودند خوشحال بودم و دوست نداشتم حالشان را بگیرم، و از طرفی هم باید شرایط همراهمان را در نظر می گرفتم. تا اینکه به فکرم رسید: چه گزینه ای بهتر از آب بازی؟ اما آب بازی هدفمند، که برچسب اسراف نخورد. مدتی بود فرصت نکرده بودم پادری را بشویم. گفتم بروید پادری را بشویید. بلافاصله استقبال شد. شیر آب حیاط قطع بود، برای همین با بطری آب می بردند توی حیاط و پادری را می شستند. نیم ساعتی مشغول بودند. آخرش دیدیم ببری _عروسکی در حد یار غار_ هم در ماجرای شستشو مستفیض شده و رفته روی بند تا خشک شود. آن بعد از ظهر تبدیل به یک خاطره خوب شد. هم پادری که مدتی بود می خواستم شسته شود، شسته شد و هم بچه ها به جای درگیری با هم، درگیر فعالیتی جدید و کسب تجربه شدند. ⁦✍️⁩مامان ِ مدیر ⁦⁦☺️⁩ شما هم تجربه ها و تدبیرهایی که در زندگی انجام می دهید برای ما بفرستید: 💌@jaryanezendegi 🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊 ⁦⁦⁦💠@jaryaniha در جریان باشید! 🌱
می گفت: دنیا آن میهمانی بزرگی نیست که گمان می کنی به آن دعوت شده ای. کمی اندیشیدم؛ اشتباه می گفت! هست! کمی اندیشیدم؛ راست می گفت؛ نیست! هم هست و هم نیست! وقتی ثانیه به ثانیه ات را خرج دنیا می کنی، درست مثل یک شیء لزج و لغزنده، مثل قالب صابونی می شود در دستانت که هرچه بیشتر می فشاری و هرچه بیشتر تقلا می کنی برای داشتنش، بیشتر و بیشتر و بیشتر از دستش می دهی... . کدام دنیا را می گویم؟ همان دنیا که وقتی صبحش را شب می کنی و شب آن را روز، هرچه می نگری لحظه ای در آن پیدا نمی کنی که تو باشی و او. تا با هم کمی اختلاط کنید. و او یکه تاز عرصه ی وجودت باشد و تو تنها مخاطب لحظه ات را او قرار داده باشی. همان دنیا که رنگی از او ندارد. به ظاهر شاید او و برای او و با او های بسیار داشته باشی؛ اما خودت خوب می دانی مصداق همه ی برای او بودن هایت، همین عبارت است: تو در پناه او و دلت جای دیگر است! آری! این چنین دنیایی، آن میهمانی شگرفی نیست که در دل می پروراندیم. هرچند آنقدر شگفتی در خود جای داده،‌ که تو را به چیزی بیش از یک میهمانی شگرف و چیزی بیش از یک رویا فرا می خواند... . ⁦✍️⁩منصوره سادات موسوی 🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
انتخاب اسم کار سختی است. اسمی که به متن بیاید، خلاقانه باشد، و مخاطب را به خواندن مطلب برانگیزاند. توی همین پیچ گیر کرده ام. چند بند نوشته ام. به نظرم محتوا خودش را در متن نشانده. کلمه ها را هم آنقدر بالا و پایین و چندین بار مترادف هایشان را جایگزین کرده ام که بالاخره با خودم گفتم: "اوهوم، خوبه. همونه که میخواستم" اما حالا که میخواهم تیترِ این چند بند را انتخاب کنم، ذهنم به جایی قد نمی دهد، قفل شده. یک بار دیگر جمله ها را میخوانم. مغزم دارد گرم میشود. چند کلمه مناسب پیدا میکنم، اما به دلم نمی نشیند. در عین حال همان ها را در انتهای متن تایپ میکنم تا فراموشم نشود. دارم خوب پیش می روم که .... صدای پسر کوچکم می آید: " مامان! اوّل کدوم یکی رو باید بذارم؟ بلد نیستم درستش کنم" دلم نمی کشد حالا کارم را رها کنم، تازه دارم به جاهایی میرسم. با اشاره و چشم از خواهرش میخواهم کمکش کند. تا او را می بیند با صدای بلندتری از قبل فریاد می زند:" نه! تو بلد نیستی. مامان میدونه اینو کجای پازل میذارن" این حرفش فقط یک معنا دارد، الان "مامان"میخواهد، نه اطلاعات و نه کمک و نه هیچ چیز دیگر. نشانگر را می برم روی علامت ذخیره. کلیک می کنم. از جا بلند می شوم و واژه ها و جمله ها را به حال خودشان رها می کنم. بعد از نشستن کنار پسرم با چند سوال و راهنمایی کمکش می کنم که قطعات پازل را در جای خودشان بگذارد. تصویر کامل می شود. خوشحال است. می دود سمت خواهرش و صدایش می زند.دوست دارد حاصلِ تلاشش را به او نشان دهد. می ایستم. نگاهش دنبال من نیست. یعنی نیازش به توجه مامان تأمین شده. می روم سراغ نوشتن. پای لپ تاپ می نشینم. یک بار دیگر بند اول را میخوانم. جرقه ای در ذهنم روشن می شود. خوب است. تیتر مناسبی است. اصلا همان است که میخواستم. کلیدها را تند و تند میفشارم: ا. ت . ّ . ص. ا. ل. کلمه را دو سایز بزرگتر و بعد بولدش میکنم. حالا چیزی در ذهنم پررنگ میشود: "انگار همه چیز در این دنیا به هم متّصل است" البته گاهی نه آنطور که ما فکر میکنیم. مثل همین جرقه ای که بی هوا آمد و نه از مسیر بارش فکری و یا تکنیک های دیگری که بلد بودم. من باید در پازل زندگی، جای خودم را درست پیدا کنم تا بقیه قطعات هم یکی یکی و به ترتیب و حتّی به موقع اضافه شوند. یادم باشد مادری ام از آن نقش هاست که اگر زودتر در جایش قرار بگیرد هر قطعه ای به تناسب آن، موقعیت خودش را به راحتی پیدا میکند. ✍ فهیمه فرشتیان 🌊جریان جمع بانوان نویسنده🌊 💠 @jaryaniha در جریان باشید🌱
بسم الله الرحمن الرحیم «خانه های پتویی» نشسته ام روی مبل و کتابم جلویم باز است و محو روزگار کودکی بچه هایم شده ام. روزگاری با خانه هایی که فقط کف دارد. زمین این خانه ها نرم و گرم است. خانه های پتویی که دیوار ندارد و مرزش با خانه ی همسایه دوخت لبه ی پتوهاست. همسایه ی دیوار به دیوار همیشه باهم رخ به رخ هستند، چون خانه های پتویی دیوار ندارند. اصلا هیچ دیواری بین مردم روزگار کودکی نیست. قلب ها همه بهم راه دارد و چشم ها تشنه ی دیدار یکدیگر هستند. آدم های روزگار خانه های پتویی را دوست دارم. مثل خانه هایشان گرم و لطیف هستند. ⁦✍️⁩انسیه سادات یعقوبی 🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
با عرض تسلیت ایام رحلت پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و شهادت امام حسن علیه السلام و امام رضا علیه السلام؛ گروه نویسندگان جریان برگزار می کند: 🔰پویش مردمی روایت خادمی🔰 «خادمی امام رضا علیه السلام افتخار من است» مقام معظم رهبری 🏴⁦🖊️⁩فراخوان روایت خادمی⁦🖊️⁩🏴 ⁦✴️⁩با ثبت و انعکاس لحظات خادمی امام رضا علیه السلام، به پویش مردمی بپیوندید. 🌱 هر موضوع کوچک و بزرگی می تواند سوژه شما در روایت باشد. در نظر داشته باشید خادمی گسترهٔ وسیعی دارد. از خاطرات خادمی خودتان یا مشاهدهٔ خادمی دیگران بنویسید. کوتاه یا بلند تفاوتی ندارد. مهم این است که خادمی روایت شود. ادامهٔ ماجرا را بر عهدهٔ نگاه خلاقانه و عمیق شما می گذاریم. به صورت های: 💠عکس و فیلم 💠عکس نوشته 💠فیلم و متن 💠متن روایت مهلت ارسال: ۲۶ شهریور ماه ۱۴۰۲ آیدی ایتا جهت ارسال آثار : @jaryanezendegi 🌿 روایت های شما با ذکر نام ارسال کننده در این صفحه نمایش داده خواهد شد: https://eitaa.com/jaryaniha 🍃 به تعدادی از مشارکت کنندگان در پویش روایت خادمی ، هدایای فرهنگی متبرک آستان قدس رضوی اهدا می گردد. @jaryaniha