یادداشت قابل توجه یکی از اعضای انجمن کتابخوانی جریان را باهم بخوانیم.👇
#مرحلهٔ_انکار: تنها به مراحل اولیه یا رویارویی با بیماری محدود نمیشود، این مرحله با حرفهای پزشک معالج آغاز میشود. او از انکار یا عدم پذیرش به عنوان نوعی تسکین یا درمان استفاده میکند.
#مرحلهٔ_خشم: در این مرحله، بیمار دیگران را مقصر بیماری خود میداند. در داستان، ایوان ایلیچ ناراحتی خود را با آزار همسر و دیگر اطرافیان تسکین میدهد. او چنین میاندیشد که گویی او بیمار شده تا دیگران سالم بمانند.
#مرحلهٔ_معامله: از بین مراحل پنجگانه این مرحله کوتاهترین مرحلهاست. بیمار با خود صحبتهایی مانند: «ای خدا اگر فقط یک سال به من مهلت بدهی قول میدهم که مسیحی بشوم» و… سعی در به تأخیر انداختن زمان مرگ دارد.
#مرحلهٔ_افسردگی: در این مرحله بیمار به عزای فرصتهای از دست رفته مینشیند، در این مرحله بیمار نیاز به تاریکی و تنهایی دارد و در این تاریکی و تنهایی، خیال همه چیز را در سر میپروراند.
#مرحلهٔ_پذیرش: مرحلهٔ پذیرش، آخرین مرحلهٔ یک بیمار که تهی از احساسات میشود، است. در این مرحله گویی درد از میان رفتهاست. در این مرحله، سکوت پرمعناترین شکل ارتباط است. در این مرحله، فشار دادن دست دوست، نگاهی سنگین و… پرمعناترین معانی را از ژرفای یک بیمار در حال مرگ بهخواننده منتقل میکند.»
🖇یادداشتی بر داستان
مرگ ایوان ایلیچ، اثر تولستوی
#انجمن_کتابخوانی_جریان
#ریشهها
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
بسم الله الرحمن الرحیم
#ادبیات_کودک
چوب و سوت را کنار بگذارید.
بله درست خواندید، چوب ادب را زمین بگذارید و سوت تذکر وتوبیخ را از میان لبهایتان بردارید.
حالا قلم دست بگیرید و برای کودکان بنویسید.
امروزه بخش زیادی از کتابهای کودک شامل داستانهای مستقیمی میشود که مثل یک ناظم بالای سر بچه میرود و باید و نبایدهای اخلاقی را به او یادآور میشود. خط کش خوب و بد را وسط میگذارد و از کودک میخواهد مدام خودش را با این خط کش معیار هماهنگکند.
از نقش ناظم بودن بیرون بیایید و بگذارید کودکان از کتاب خواندن لذت ببرند، در دنیای داستان که شما خلق کرده اید جستجو کنند. کودک نباید فقط موجودی باشد که یک جا نشسته و ما برایش پند و اندرز اخلاقی میدهیم و او باید عمل کند، بلکه کودک موجودی پر از انرژی با هوشی زیاد است که باید کاشف رازهای داستان ما باشد.
باید و نباید ها و اصول اخلاقی را در کاغذ کادوی هیجان و نشاط و راز آلودی بپیچید و در لایههای پنهان داستانتان جای دهید.
نگران نباشید ضمیر ناخودآگاه کودکان هوشیار از تر آن چیزی است که ما فکر میکنیم و به خوبی از عهده یپیدا کردن و فهم آنها بر خواهد آمد.
✍ انسیه سادات یعقوبی
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
چرخِ فلک.mp3
1.06M
#ولادت_حضرت_معصومه
#روز_دختر
اندکی لب به سخن بگشا و چایِ دل را دم کن
اندکی زلفِ سحر را بشکاف و غمم را کم کن
خستهام، جان و تنم میل به چشمان تو دارد دلبر!
تو بیا اسب نجیب دل من را به نگاهی رم کن
دختری و همهی جان و جهان بر سر انگشتانت
تو نظر کن به همان چرخ فلک، روح مرا محکم کن:))🧡
✍🏻 مطهره ناطق
سرودهشدهدرسیاردیبهشتهزاروچهارصدودو
📌چگونه بهتر بنویسیم؟!
برای بهتر و درستتر نوشتن، آموختن دستور زبان فارسی لازم است. این امر برای نویسندهها از شروط مهم قبل از انتشار متن به شمار میرود. در این پستهای دنبالهدار قصد داریم بطور خلاصه مروری بر نکات مهم دستور زبان فارسی داشته باشیم.
📌اقسام فعل از نظر زمان
✨فعل ماضی یا گذشته
🔹انواع ماضی:
☘ماضی ساده
بن ماضی + شناسهی فعل:
رفتم، رفتی، رفت
☘ماضی استمراری
می + ماضی ساده
میرفتم، میرفتی، میرفت
☘ماضی بعید:
صفت مفعولی + بودم بودی بود بودیم بودید، بودند.
رفته بودم، رفته بودی، رفته بود
☕️ادامه دارد....
منبع:
نویسنده شو/ انتشارات بیکران دانش
#دستور_زبان
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
«به نام خدا»
🌾سلامی به پهنای آسمان رودهای روان چشمه های جوشان
🌸خواهری سفری سخت را به عشق برادر به سویش آغاز میکند،
از هر زمین که می گذرد زمین زبان می گشاید و با او سخن می گوید.
🍁گوش فرا دهید
سکوت کنید
گوش دل تیز کنید
خواهید شنید صداها را
صدای یک شهر مدینه
سخن صخره ها را
صدای یک بیابان،
نجد را
صدای کوفه
حتی صدای شرمگین ساوه را
و پس از آن شیراز
و در انتها قم و بیت النور که مکان چند روزه عبادتش شده بود و تا قیامت در فراقش ناله می کند:
نرو تو را به خدا مرا مدینه را دلتنگ نورت مکن!
🌸صخره ها هم آوا می گویند:
عطر یاس به مشاممان می رسد آه خدایا نزدیک است از شدت عِطر خوش مدهوش شویم آخر صخره سنگی مدهوش که تا به حال دیده؟؟
🌼صدای بیابان نجد را
صدایم.. صدایم را کسی می شنود؟ من
منِ بیآب و علف که همیشه به نبود آب و رود خو گرفتم و دل سخت شده ام.
حالْ
رود عشق در رگهای ریگ و سنگ های سختم نوازشم می کند
بیابان نجد که به واسطه معصومه ای رود عشق در آن جاری شده
🌺و کوفه که می گوید
این چه شوریست که دامن مرا گرفته و جوشش از عمق به راه انداخته
هر لحظه امکان دارد از شدت شور، فراتی خروشان شوم
زمینم صدای آشنا می شنود!
طنین و عطر محمدی!
آری قریب است همچنین مهری که زمینم را سلام گوید
من ِکوفه دوباره جان گرفته ام
کاش که تمام نشود!
🌸ساوه شاید با شرم نجوا می کند:
نفس می کشم هربار بیشتر و عمیقتر
باران لطافت می بارد
اما ابرها را نمی بینم
ساوه ام
انارهای سرخ ترک خورده ام
تا به حال اینچنین بارانی ندیدهاند!
رعد و برقی هم هست
نکند اتفاقی افتاده؟
نکند افرادی از شهرم به ابر صاحبِ باران صدمه ای رسانده اند!
🌸 ای وای بر ساکنان قدرنشناسم
نکند راه خواهری را سد کرده باشند و مانع وصالی گشته اند
و این خواهر را رنجور، تنهاتر از پیش مجبور، به انتخاب مقصدی دیگر نموده اند؟
شیراز می گوید:
بهاری تر شده اند بهار نارنج ها
زمین خفته بیدارتر از بیدار در شیراز منتظر است.
🌺و این سفر که از مدینه آغاز شد
با خود ارمغان می برد
به هر زمین هر لحظه و هر مکان گوهری هدیه می دهد
🌼در انتها صاحب گوهر، صاحب عطر یاس، صاحب رود عشق، مهر لطافت به بیت النور میرسد.
آری هر گوهری به نوری میرسد و به نوری می رساند.
و بیت النور غرق نور می شود
غرق مناجات های عاشقانه
عاشقانه های خواهرانه
🌻و این عشق جاودانه مانند پروانه از قم تا مشهد را بال گشود و فاصله را سرشار از نسیم بهشتی نمود .
وصال آسمانی عاشق به عشق معشوقش
این بود پایان یک سفر بی انتها
🌸 گویند آنجا، قم
پناهگاه ما بی کسان است
ای معصومه جان
قلبمان عطشان عطر یاس شماست از خشکی
قلبمان پروانه ای شده که در خیال دیوانه وار به زیارتتان می آید
و چه خوب که شما در بهشت شفیع ما هستید.
یا فاطمه..
اشفعی لنا فی الجنة🤲
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
🍃 🍃 🍃 🍃 🍃
خورشید در حال جمع کردن پیراهن نورانی اش از ستاره ها پرسید:
مثلِ من گرم و درخشان،
غوغاگر و سوزان،
دیده اید؟
ستاره ها بی قرار از شوقِ گفتن، چشمک زنان فریاد زدند:
بله!
هر روز و هر شب نورِ تابنده دختران از زمین به آسمان ها می رسد!
تابش دخترانه ات همیشگی✨
به اندازه شوق ستاره ها روزت مبارک!!
🍃 🍃 🍃 🍃 🍃
✍کوثر نصرتی
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
«دختر»
🍀 میخواهم کمی از حال دخترانی بنویسم، که مثل شمع باریدند و نگذاشتند مادر اشک هایشان را ببیند.
از دخترانی میخواهم بنویسم، که روز به روز برای پدر گفتند و نوشتند.
با خاطرات بودن و نبودن های عزیزی بزرگ شدند.
از دخترانی بنویسم که وقتی لباس سفیدِ بخت را پوشیدند، چشم حسرت به جای خالی یک نفر دوختند.
دخترانی که کمتر یا هیچگاه آغوش گرم پدر را تجربه نکردند...»
درست حدس زدی!
دختران #شهدا را میگویم.
رقیه های سرزمینم، روزتان مبارک🌹
✍ سیده. ال. موسوی
#شهدا
#روز_دختر
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱