این دست ها مانند دانه های انارند
هر کدام حرفی برای گفتن دارند
هر کدام راهی رفته اند
و هر کدام به جایی رسیده یا خواهند رسید
اما؛
حرف این است که در کنار هم و با هم، میوه ای می سازند خوشرنگ و دلچسب؛
با طعم هایی متفاوت،
گاه به طعم هدف و گاه رسالت...
پ.ن: عکس از کارگاه کتابنار(معرفی کتاب کودک)
✍فاطمه ممشلی
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
خبر بزرگ برای قلب کوچک.
پنهان کاری فایده ای نداشت. بالاخره می فهمید. نمیدانستم چه اثری بر روحش خواهد گذاشت،اما چاره ای نبود.
طفلی پسرک وقتی سه ساله بود تمام محرم و صفر را ورد برداشته بود که :«مگه امام حسین از دشمناش بهتر نبود، قویتر نبود، پس چرا آخرش کشته شد؟»با چند نفر مشورت کردم و جوابهایی قابل درک برای سن او یافتم. ساده ترینشان را انتخاب کردم و برایش توضیح دادم. دو روز بعد دوباره سوال را تکرار کرد. جواب قبلی را گفتم و توضیح جدیدی هم دادم. فردایش سوال را تکرار کرد. همه گفتنی های موجود در ذهنم را گذاشتم کف دستش. تا پایان ماه صفر در خانه ما هر روز همین آش بود و همین کاسه.
چند وقت بعد، به ظاهر همه چیز را فراموش کرد.فقط یک روز گفت :«من دوست دارم شهید بشم ولی دلم هم میخواد پیش شما و بابا بمونم».
حالا همان پسرک ۶ ساله شده و قرار بود خبر شهادت سردار سلیمانی را بشنود. چطور باور کند که او کشته شده. ماجرای او با سردار از شبی شروع شد که با جمعی از دوستان، کنار مسجد حجت در خیابان امام رضا جشن گرفتیم. همان روزها که داعش در سوریه شکست خورده بود. آن شب پشت میز شربت و شیرینی پرچم دست گرفت و با خوشحالی خواند :«قاسم سلیمانی کشته نمیشود، اصلا کشته نمیشود» و از روز بعد همین جمله شد ورد زبانش. با دو تکه ی چوبی از اسباب بازی هایش بلندگویی درست کرد. آن را در یک دست میگرفت و در دست دیگر پرچم ایران. روی اُپن آشپزخانه راه میرفت و بلند بلند میخواند :«قاسم سلیمانی کشته نمیشود، اصلا اصلا کشته نمیشود»
حالا نمیدانستم وقتی خبر را بشنود چه غوغایی در جانش به پا خواهد شد.
باور این اتفاق برایش سخت بود. آنقدر که سکوت کرد وهیچچیز نگفت. سوال نپرسید. فقط من میفهمیدم این حال یعنی چه. چون فقط من بودم که بعد از زبان باز کردنش روزی دو سه ساعت از عمرم صرف جواب دادن به سوالهای او میشد. میتوانست درباره هر چیز هزاران سوال داشته باشد.اما حالا سکوت را انتخاب کرده بود، تا ۱۵ دی که سردار به مشهد آمد.
از پدرش پرسید :«میشه منم با شما بیام تشییع؟» و جواب مثبت شنید. حاضر شد. چفیه سبزِ قواره کوچکش را روی شانه انداخت و دست در دست بابا از خانه بیرون رفت.
وقتی برگشت درباره جمعیت زیاد و شلوغی چندان حرفی نزد. پدرش تعریف کرد که اگر او را بغل نمیگرفت زیر دست و پا له شده بود. این را هم گفت که موقع برگشت جا به جا لنگه کفش های رها شده دیده اند.
عجیب بود که پسرک کمتر میگفت.
گذر زمان داغ را سرد میکند. کم کم آن حال پرسشگری اش برگشت. باز درباره همه چیز پرسید و روزی که معلمش در گروه کلاسی با چند پوستر درباره حاج قاسم برایشان حرف زد تمام عکسها را به من نشان داد و خواست جزئیات بیشتری برایش بگویم. بعدها آرام آرام درباره مدافعینی پرسید که کنار سردار میجنگیدند. مستندی از زندگی شهید عطایی دید و به قول امروزی ها فنِ او شد. عکس شهید را کنار تصویر سردار روی کمدش چسباند و چندین بار از زرنگ بازی های او برای دوستانش تعریف کرد.
جستجوگری اش چیزهای بیشتر و بیشتری به او آموخت. قدس را شناخت، و درباره فلسطین بیشتر دانست. اسم های جدیدی شنید، اسماعیل هنیه، یحیی سنوار، سید حسن نصرالله و آرام آرام گستره فعالیتهای سردار جلوی چشمانش شفاف تر شد. مقاومت برایش معنا پیدا کرد و همین چند روز قبل پرسید:«آدم بخواد موشک بسازه باید تو چه چیزهایی قوی باشه». بعد از آن ریاضی را جدیتر گرفته و کتاب کاری را که در آخرین ردیف کمدش بود، آورده دم دست.
هیچ وقت از او نخواستم بگوید با شنیدن خبر شهادت چه اتفاقی در وجودش شکل گرفت. اما حالا من هم به اندازه همان قلب کوچکی که با یقین میگفت«قاسم سلیمانی کشته نمیشود» به حقیقت این جمله ایمان دارم. چون حضور وظهور سردار را در نزدیک ترین فاصله ممکن با خودم حس میکنم. در وجود پاره تنم.
#حاجقاسم
✍فهیمه فرشتیان
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
«زخم بی مرهم»
✍#سیده_الهام_موسوی
13 دی! صبح روز جمعه مثل همیشه بیدار شدم. نمازم را خواندم و دعای عهد را گفتم. گوشیام را برداشتم تا در کانال شهدا فعالیت کنم. همینطور که در کانالها میگشتم، به خبری برخوردم که قلبم را آتش زد. نمیتوانستم باور کنم؛ مگر میشود؟
دنبال کردم، شاید شایعه باشد، اما نبود.
او سردار سلیمانی بود، اما مثل علیاکبر (ع) در راه خدا شهید شد.
او سردار سلیمانی بود، اما مثل حضرت ابوالفضل (ع) جانش را برای دین و مردم فدا کرد.
او سردار سلیمانی بود، اما مثل مادر حضرت زهرا (س) ناجوانمردانه به شهادت رسید.
دست بریدهاش، حتی بعد از پنج سال، هنوز دلهایمان را میسوزاند.
پنج سال گذشته، اما این خبر هنوز تازه است. دلمان میسوزد و هنوز خونش را طلب میکنیم.
سردار! بعد از تو، دنیا دیگر روز خوش ندید و دلهای ما هم آرام نشد.
بگو تو که بودی؟ میدانیم هرچه از تو میدانیم، کم است. اما خوب میدانیم که تو بلد بودی چطور با خدا معامله کنی.
سردار، دست ما را هم بگیر.🌱
سردار دلیر، عشق جاوید وطن،
آرام دل و غرور ایران کهن.
در راه خدا، قدم نهادی بیباک،
جاوید بمان در دل تاریخ و زمن.
#حاج_قاسم
#سردار
#سلیمانی
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
تصمیمی کوچک،رزقی بزرگ
دیروز یکی از دوستانم گفت:«میخوام برای شهیده فائزه رحیمی یک کار فرهنگی انجام بدم» تعریف میکرد مادرشان دلگیر بودند که چرا شهیدهشان مهجور است و آنطور که باید و شاید حقش ادا نمیشود. پیشنهاد داد متنی برای یک پادکست بنویسم تا کیوآرکد آن را پرینت بگیرد و در مصلای بزرگ تهران پخش کند. قبول کردم. با این که دلم میگفت چیز خوبی از آب در نخواهد آمد و توانش را ندارم. قبول کردم. حوالی غروب بود که نشستم به نوشتن. تمام طول دانشگاه تا خانه و تا لحظهای که بنشینم پای دفتر و خودکار، به ایدههایم فکر کردم. ذهنم، مثل لوحی سفید، خالی از هر کلمهای بود. واژهها ردیف نمیشدند و دلم میخواست آنها را به زنجیر بکشم. دوست داشتم متن تاثیرگذاری بنویسم اما نمیشد. با خودم گفتم «مگه نه این که کاری که برای رضای خدا باشه و توش اخلاص داشته باشی تاثیرش رو میذاره؟» راستش در این یک سال گذشته سیم دلم به شهید هنوز وصل نشده بود. این کار بهانهی کوچکی شد که بالاخره به شهیدهی دهههشتادیِ همنسلِ خودم متوسل شوم و از او کمک بخواهم. به او بگویم که برای نزدیک شدن به خودش کمکم کند. نشستم پای نوشتن، اواخر شب بود که متن را فرستادم و صبح پادکست و کیوآر کد و رزق آماده شد. راستش، فکر نمیکردم تا این اندازه بر دل بنشیند و خوب از آب در بیاید.ولی کار خالصانه را خدا خودش جفت و جور میکند.
همین چند دقیقهی پیش دوستم زنگ زد و گفت «امروز خیلی اتفاقای عجیبی افتاد. رفتم گلفروشی تا گل بخرم و کنار رزقها بدم، آقای گل فروش پرسید برای چی گل میخواید. وقتی گفتیم برای یه شهید، حالش عوض شد و اندازه ۳۰۰ هزار تومن روی ۸۰۰ تومنِ ما گل گذاشت».
ماجرا به همین جا ختم نشده بود. وقتی دوستم رفته بود رزقها را پرینت بگیرد عکس را تحویل داده و رفته بود تا تایپ وتکثیری خبرش کند. میگفت گفت دوباره که به مغازه برگشته آن آقا حال متفاوتی داشته. انکار پادکست را شنیده بوده. آن هم نه یک بار. بنده خدا به دوستم گفته:«شهیدتون خیلی به این کار نظر کرده، چند بار این پادکست رو گوش دادم و هر دفعه باهاش گریه کردم». آن حال خوب همراه شده بود با چند برگه پرینت بیشتر به حساب خود آقای تایپ وتکثیری و وقتی برگهها را میداده با صدایی آرام گفته که مدیون شهید شده.
حالا من مانده ام و این همه برکت در تصمیمی کوچک. عجب رزق بزرگی.
✍فاطمه میرزایی
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
✨📚 همراه با راوی کتاب “مرا پیدا کن”
دکتر مژگان بیتانه
با حضور مجری و کارشناس: سرکار خانم زهرا انصاری زاده
📅 جمعه ۱۴ دی ماه
🕗 از ساعت ۱۸
📍 مشهد، سناباد ۱۷ – کتاب کافه ماجرا
🔖 امضا، گفتگو و خاطرههایی که ماندگار میشوند.
منتظرتان هستیم! 🌙☕
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
✅✅چهارشنبه گذشته یک اتفاق خوب برای یکی از دوستان عزیز جریانی ما رقم خورد.
و در واقع برای همه ما جریانی ها. 👇
.
حس نویسنده شدن!
باید ۱۵۰ صفحه مصاحبه را به سرعت تدوین میکردم. سحرهای زود بیدار میشدم و زمانهای که کودکم میخوابید، میدویدم پشت لپتاپ.
متن مصاحبه راجع به احمدمنصوب، نقاشی بود که ارزش آفریده و پای آن مانده بود. نقاشی که در تمام سالیان کاریاش فقط برای شهدا نقاشی دیواری کشیده بود.
زمان کمی داشتم و گاهی چشمهایم از خستگی روی لپتاپ دودو میزد. در این زمانها از خود شهدا کمک میخواستم.
در نهایت در عرض چند روز توانستم متن مصاحبه را تدوین کنم و برای کارفرما ارسال کنم.
دیروز وقتی برای مراسم رونمایی از کتاب به سالن تئاتر سینما هویزه دعوت شدم، هنوز هم باورش برایم سخت بود که نویسنده شده باشم.
تا اینکه روی جایگاه، پوستر چاپ شده کتاب را که حاوی اسم من بود، دیدم.
در هنگام رونمایی آقای منصوب پشت تریبون آمد و در مورد آثار و هدفهای پشت آنها صحبت کرد. ردپای حرفهایش را از بین صفحات کتاب در ذهنم پیدا میکردم.
وقتی مرا هم برای تقدیر روی سن صدا کردند، با هر قدم به نویسنده شدن نزدیک میشدم.
در آنجا با افتخار کادوی امام رضاییام را از دست مادر شهیدان تختی گرفتم و بوسه ای بر دستانش زدم.
من، ثریا عودی، با دلنوشتهای برای امام رضا علیه السلام وارد جریان شدم و حالا ایشان با لطف و کرم خود، کادویی از جنس فرشهای متبرک حرمش را به من هدیه داد. به قربان خاک پای زائرانت که بر روی دیوار خانهام میدرخشد آقاجان...
باز هم این جمله در قلبم تکرار میشود که «هر چه دارم از کرم رضاست...»
✍ثریا عودی
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
نویسندگان جریان
صاحب این کفش ها یکی از تمیزترین های روزگار است. امشب که رسیدیم خانه، این صحنه را دیدیم.
مثل همیشه یکی از اتاق هایشان چراغ و بخاری اش روشن است. زن و شوهر توی همان اتاق زندگی می کنند. باقی خانه وقتی روشن می شود که بچه ها و نوه ها بیایند.
خسته ام. چنان کوفته از دست خودم که حد ندارد. درگیرم با آن خودی که نمی تواند خودش را راهبری کند؛ چه برسد به دیگران. می روم طبقه پایین تا سلامی بگویم.
بابا از خستگی نمی توانند بلند شوند. میگویند چایی تازه دم کردیم. منظور اینکه اینبار تو چایی بریز.
چایی می ریزم پر رنگ تر از همیشه. میخندند و می دانند دلیل پررنگی چیست. می گویند: برای همه «خستگی» ریختی؟! با این حرفشان انگار می خواهند بپرسند که ما روی زمین له شدیم تو چرا خسته ای دختر؟
مینشینیم دور چایی و کشمش. بابا پاهایشان برخلاف عادت همیشگی دراز است.
از صبح می گویند که تنهایی رفته اند زمین و نهال کاشته اند.
می گویم: خودتونو زیادی خسته نکنین.
میگویند: آدم نباید خودشو از پا بندازه ولی امان از وقتی گیر میفته.... . سکوت می کنند.
انگار به جای خود خستهٔ من نشسته اند. یا به جای تمام کسانی که خودشان را گیر انداخته اند!
مامان می گویند: معلومه وقتی درخت بخری گیر میفتی!
نظر مامان هم مثل یک دانه برف آرام می نشیند توی ذهنم و می پذیرمش. همانطور که زمین دی ماه، دانه های برف را. راست می گویند! این من بودم که درخت خریدم. من بودم که نهال های گرفتار شدن را یکی یکی بغل گرفتم و به زمین تصمیماتم بردم و حالا نمی توانم از کاشتنشان پا پس بکشم. و خبر دارم که کاشتن همانا و گرفتاری های بعدی همانا.
صدای بابا حواسم را دوباره متمرکز می کند. می گویند: خیلی سردم شد. اونجا چنان «بادِ از روی برفی» میومد!
دلم از حس سرمایی که بابا تحمل کردند می لرزد. اصرار به رها کردن زمین هم فایده ای ندارد. خودشان ادامه می دهند: ولی خیلی لذت داره.
_چی؟
_خیلی لذت داره باغ، خیلی لذت داره باغستان.
بابا که می گویند لذت، چراغ زرد اتاقشان پرنورتر و گرمای بخاری شان لطیف تر می شود.
بابا با افتخار می گویند: از قلعه (روستایشان) تا پلیس راه یک ساعت و نیم اومدم. ولی از پلیس راه به بعد ۲ ساعت تو ترافیک بودم لامصب!
مامان می گویند: حالا خیلی خوب کاری کردی تند اومدی؟ خطرش.. خطرش.. !
بابا: پلیسا رفته بودن ناهار بخورن.
من: چند روز دیگه پیامکش برای مامان میاد.
میخندیم.
به تندروی های زندگی ام فکر می کنم. به یک ساعت و نیم طی کردن مسیرهای طولانی و ترافیک مسیرهای کوتاهی که اسیرم کردند.
برای زمین بابا، توی گوشی قیمت بار (کود) را نگاه می کنم.
بابا تاکید می کنند: گوسفندی و مرغی نباشه.
_گوسفندی برای چی خوبه؟
_چغندر!
✍️مریم درانی
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
بسم الله...
#معرفی_کتاب_کودک
«موش باهوشه، دیگه وقتشه»
کتاب "موش باهوشه دیگه وقتشه"، یکی از کتاب های مجموعه "ماجراهای موش باهوشه" به نویسندگی و تصویرگری "خانم مری آن فریزر" است. این کتاب به دلیل داشتن ماجرایی دوست داشتنی و آموزنده و پربار، جوایز بسیار زیادی را برده و در سال های اخیر، مورد تحسین فعالین و اساتید حوزه کتاب کودک و نوجوان قرار گرفته است.
اگر بخواهیم برای این کتاب کلیدواژه هایی بنویسیم تا والدین با داستان راحت تر و بهتر آشنا شوند، می توان به کلماتی مانند: زمان، ساعت، دانش آموز، کاردستی، وسایل دور ریختنی و مواردی از این دست اشاره کرد.
داستان کتاب، ماجرای یک موش باهوش است که در یک کلاس زندگی می کند. او دوست دارد یک دانش آموز واقعی بشود، بنابراین طی ماجرایی دست به کار می شود و مانند یک دانش آموز عمل می کند.
نقطه قوت کتاب در این است که نویسنده از طریق متن و تصویر روی موضوع اصلی کتاب که "زمان" است تاکید می کند و داستان را با این دو ابزار روایت می کند. به طوریکه می بینیم در طول داستان، توجه مخاطب "گروه سنی ب و ج" به وسیله هر دو کانال جلب می شود و او راه همراه خود می کند.
این کتاب را انتشارات "علمی فرهنگی" چاپ کرده و خانم "نسرین وکیلی" کار ترجمه را بر عهده گرفته است.
با هم بخشی از کتاب را می خوانیم:
" سر ساعت هشت، ساعت زنگ زد. موش باهوشه متوجه شد مدرسه اش دیر شده. او حیوان دست آموز کلاس بود، اما خیلی دلش می خواست یک دانش آموز واقعی باشد..."
از کتاب های دیگر این مجموعه می توان "موش باهوشه خوش اندام می شود" و "موش باهوشه به مدرسه می رود" را نام برد.
✍ فاطمه ممشلی
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
«لحظهٔشیرینِمن»
شیرینترین لحظات من ، کودکی کردن با بچه هاست.آنزمان که دوست دارند خلاقیت خودشان را به تماشا بگذارند و چارچوبی برای افکارشان قائل نیستند. عشق به بازی و کنجکاوی در اطراف، این فرصت را به آنها میدهد تا خودشان را بشناسند.
در این فراز و فرود ها گاهی دلم می خواهد بگویم خسته شدم، بس است دیگر، حالا دفعه بعد فلان بازی را انجام میدهیم، اما وقتی به چشمان مشتاقشان مینگرم، پاهایم سست میشود! نمیخواهم دست رد به سینهشان بزنم، قبل از آن که بگویم جمع میشوم و با قلبم انتخاب میکنم. راستش دوست دارم در کنار بچهها، صبورتر باشم و همراهیام بیشتر. نمیگویم که صبرم قد آسمان است، اما تلاشم این است بیشتر باشد، اگر نتوانستم با صداقت برایشان توضیح میدهم.
دراینفراز و فرودِ کودکانه، درسهای بسیاری از بچهها یاد میگیرم و درآن لحظات خودِ خودِ واقعیام هستم، همان کودکِ درونم!
پ.ن: جمعهِ شب با دختر داییِ پنج سالهام، با استفاده از لوازم آرایشی خراب شده نقاشی کشیدم و حالِ کودکانه درونم زنده شد.
✍مائده اصغری
#خلاقیتبرایبچهها
#کودکخلاقدرون
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
«امتحان»
✍ #سیده_الهام_موسوی
این روزها درگیر امتحانات مدرسه... هستیم.
جو خانه را باید متناسب با حال و هوای فردی که امتحان دارد، تغییر دهیم: تغذیهای مناسب، سکوت بیشتر و فراهم کردن شرایطی که او بتواند وقت بیشتری به مطالعه اختصاص دهد. همه اینها در کنار هم، کمک میکند نتیجه خوبی بگیرد.
امروز در فکر همین دغدغه چند روز اخیر بودم که پوزخندی زدم. پیش خودم گفتم:
«کاش به امتحانات الهی هم همین اندازه توجه و اهمیت میدادیم.»
اگر همان التزام و اضطرابی که برای امتحانات دنیوی داریم، نسبت به آزمونهای الهی نشان میدادیم، با کمترین سختیهای زندگی، صدایمان بر حکمت خدا بلند نمیشد. امتحان نباید بلا باشد. امتحان همین است که صبح از خواب برخیزی، نیت کنی تمام کارت برای خدا باشد.
اینجا هم ایمانت را به خدا تقویت کردهای و هم به این باور رسیدهای که هر سختی، تلاش و اذیتی که در این دنیا تحمل میکنی، نشاندهنده این است که دنیا محل آرامش و قرار نیست؛ بلکه تنها یک ایستگاه و گذرگاه است.
چرا که خداوند میفرماید:
"وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِّنَ ٱلْخَوْفِ وَٱلْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ ٱلْأَمْوَٰلِ وَٱلْأَنفُسِ وَٱلثَّمَرَٰتِ ۗ وَبَشِّرِ ٱلصَّـٰبِرِينَ"
(ما شما را با چیزی از ترس، گرسنگی، و کاهش اموال و جانها و میوهها آزمایش میکنیم؛ و بشارت ده به استقامتکنندگان)
(سوره بقره، آیه 155)
بیایید باور کنیم هر قدمی که برای خدا برمیداریم، مسیر ابدیت ما را روشنتر میکند.
✍سیده الهام موسوی
#امتحان_الهی
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
#ادبیات_کودک
فارسی کتاب های کودکان نباید شکسته و محاوره ایی باشد، به دلایل زیر:
۱- فارسي سالم و مدرسه ایی (کتابی) برای کودکان و بزرگسالان سراسر ایران و کم و بیش همه ی نسل ها قابل درک است؛ حال آن که شکستن، محاوره ایی و عامیانه کردن همین فارسی به معنی دقیق کلمه، به لهجه ی شکسته، کم برد، و کم اثر تهرانی نوشتن است و فقط معدودی از تهرانی ها می توانند آن را بخوانند و بفهمند آن هم به دشواری و با مکرر خوانی.
۲- مغز، دارای یک دستگاه گیرنده و ضبط کننده است. برای گرفتن و ضبط کردن، زمان لازم است. هر «اطلاعی» که در محدوده ی گیرنده ی مغز قرار بگیرد مراحل مختلفی را طی می کند تا روی نوار فرضی گیرنده ی مغز ضبط شود. طی کردن این مراحل به زمان احتیاج دارد.
وقتی ما پیامی را در دایره ی عملکرد گیرنده ی مغز قرار بدهیم، مغز آن را قبول می کند؛ و اگر از پی این عمل پیامی مغایر با پیام نخستین به مغز بفرستیم و بخواهیم که یکی از دو پیام را بپذیرد و دیگری را رد کند و یا روی آن مهر باطل شده بزند (این کاغذ سفید سفید است. این کاغذ کاملاً سیاه است) مغز، ناگزیر دو عمل حداقل انجام می دهد که یکی از این دو عمل کاملاً زائد است، وقت بیشتری را مصرف می کند و زمانی را می سوزاند که ارسال یک پیام صحیح و دقیق در همان مرحله ی اول میتوانست مانع این سوخت بی نتیجه بشود. حال، اگر ما بیاییم و شکل محاوره ایی یا عامیانه ی زبان فارسی رسمی را در نوشتن به کار ببریم، مغز هم این شکل را عیناً قبول می کند و نیرو و مدت زمانی را برای ضبط آن مصرف می کند؛ اما بعد در عمل متوجه می شود که این شکل نوشتن به حال او سودمند نیست. با این مجموعه اشکال (یا پیام های عامیانه و محاوره ایی که در اختیار دارد قادر نیست کتابهای درسی را بخواند کتاب های شعر بزرگان ادب میهن را بخواند زمانهای بزرگ دنیا را بخواند، کتاب های نظم و نثر قدیم را بخواند کتابهای فلسفی و علمی را بخواند و یا چنین مطالبی را بنویسد. پس ناگزیر است که دست به کار شود و بار دیگر زمانی را صرف کند و شکل سالم و کتابی فارسی را یاد بگیرد. شاید به نظر بیاید که این زمان و نیروی سوخت شده قابل اعتنا نیست؛ اما اندازه گیری های نسبتا دقیق و محاسبات ما در موارد متعدد به ما نشان داده است که چه مقدار به راستی عظيم و تأسف آوری از نیروی کودک را بی دلیل می سوزانیم تا او را وادار کنیم که مثلاً، شکل نوشتنی «می شینه» را یاد بگیرد و سپس شکل نوشتنی می نشیند، را یا برعکس و بعد هم تصمیم بگیرد که شکل «می شینه» را، به دلیل کاربرد ناچیز و منحرف کننده ایی که دارد رد کند و بپذیرد که می نشیند صحیح است. اگر کودک از همان ابتدا یک شکل ثابت و مشخص و صحیح نوشتنی را در ذهن جای بدهد، در عمل، قادر خواهد بود تعداد بیشتری از واژه ها و ترکیبات و اصطلاحات را قبول کند و همچنین سوخت بیهوده ی نیرو و زمان او را خسته و کسل و نا امید از فراگیری نخواهد کرد و از پای در نخواهد آورد.
۳-دستگاه مغز کودکان خیلی زود خسته می شود این دستگاه یک ماشین شمارشگر الکترونیک نیست تا بتواند بدون اشتباه و خستگی مدام کار کند و از پا در نیاید. نوشتن به دو صورت محاوره و سالم بچه ها را از سریع خواندن و فهمیدن باز می دارد و یا آن قدر عقب می اندازد و خسته می کند که اصل مسأله یعنی خواندن کتاب را رها می کند.
۴- از آنجا که کودک در زندگی روزمره با شکل صوتی زبان شکسته و محاوره ایی آشنا می شود و آن را از طریق گوش می شناسد و این فارسی گفتاری غیر نوشتاری را روی نوار دیگری در مغز خود ضبط و ربط می کند عملاً زمانی که یک کتاب را به فارسی سالم کتابی می خواند و معانی دقیق واژه ها را درک می کند در صورت لزوم میتواند آن واژه ها را از نظر صوتی بشکند و شکل عامیانه با محاوره ایی آن را حس کند.
.
پس، جمع بندی می کنیم فارسی کتابهای کودکان، به امید آن که این کتاب ها، گذشته از سرگرم کردن به رشد عمومی فرهنگ جامعه نیز کمک کنند، باید که على الاصول و به طور کلی سالم و غیر محاوره ایی و غیر عامیانه نوشته شوند.
منبع:فارسی نویسی برای کودکان
نوشته ی نادر ابراهیمی
✍ مرضیه پوستچیان
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
این باد نیست که آتش سوزی کالیفرنیا را غیرقابل مهار کرده است، این آه کودکان مظلوم غزه است.
✍انسیه سادات یعقوبی
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«حسبی الله»
یا سکوت کردند، یا در این دریای خون شریک جنایت بودند. اما خداوند آگاه است از آنچه میگذرد و از بنده صالح خود غافل نیست.
او سختی میدهد تا امتحان کند؛ نه فقط مظلومان را، بلکه تمام آنان که شاهد این وقایع هستند. سکوت در برابر ظلم، خود نوعی مشارکت در جنایت است.
آری، غزه یک سال تمام زیر شدیدترین شکنجهها و ستم اسرائیل بوده است. برخی حمایت کردند و برخی با سکوت، این ظلم را همراهی نمودند. اما صدای نالهی مظلوم هرگز بیپاسخ نمیماند.
پسری در میان آتش و خون دستهای کوچکش را به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا، روز سیاه را به آنها نشان بده.»
باید از خشم خداوند ترسید.
«وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ»
(و آنان که ستم کردند، به زودی خواهند دانست به چه سرانجامی دچار میشوند.) (شعراء: 227)
اما خدا هست و میبیند.
خوشا به حال آنان که در میان این همه امتحان، همچنان استوار ایستادهاند و با شکوه خدا را صدا میزنند.
«إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا»
(همانا با سختی آسانی است.) (الشرح: 6)
غزه، درس بزرگی به تمام عالم داد: استقامت، ایمان به خدا و تسلیم در برابر رضای او. میان آتش و خون و گلوله، تنها خدا را خواندند؛ در اوج ناامیدی، به تنها امید خود چنگ زدند و گفتند:
«حسبی الله و نعم الوکیل.»
غزه نشان داد که حتی در تاریکترین لحظات، نور ایمان میتواند راه نجات باشد. صدای این ایمان، پیامی برای تمام عالم است.
✍سیده الهام موسوی
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
بسم الله النور
لسآنجلس است که بعد از یک آتشسوزی بزرگ، به شهر سوخته تبدیل شده است. شهری از کشور آمریکا، همانجا که رهبران و سیاستمدارانش، آتشها در منطقه ما به پا کردند،
عراق
افغانستان
غزه
سوریه
لبنان
یمن
اراده میکرد و ارتشاش را در منطقه ما جولان میداد و آتش میانداخت؛
و خداوند آتشی انداخت در لسآنجلس که لقب شهر فرشتگان به آن داده بودند و جامعه آرمانی خود را در آن میدیدند؛ آتشی مهارنشدنی. آنها حسابِ ارتش خداوند را نکرده بودند؛ خورشید و باد و گرما و آه مظلوم...
و مکرو و مکرالله والله خیرالماکرین
حالا کجایند آن خودتحقیرهایی که تا آتش جنگلهای زاگرس را دیدند، ارتش و سپاه و امداد را به باد انتقاد و تمسخر گرفتند و از هلیکوپتر آبپاش حرف زدند؟ کجایند تا ببینند قبله آمالشان در مهارکردن آتش عاجز و درمانده شده و خاکستر بر سر لسآنجلس رویاییشان نشسته است؟
✍الهام فرح بخش
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
🌷اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِالْمَوْلُودَيْنِ فِی رَجَبٍ- مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الثَّانِی وَ ابْنِهِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُنْتَجَبِ وَ أَتَقَرَّبُ بِهِمَا إِلَيْكَ خَيْرَ الْقُرْبِ🌷
خدايا! از تو درخواست میكنم به حقّ دو مولود ماه رجب، محمّد بن على دوّم (امام جواد ع) ، و فرزندش على بن محمّد برگزيده (امام هادى ع) و به وسيله آن دو امام به جانب تو تقرّب میجويم
مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی، ص ۱۳۵ (اعمال مشتركه ماه رجب).
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.