.
«من یک مادرم که دوست دارم مثل هر زن و مردی، جمع های مذهبی را تجربه کند، در مراسمات دعا شرکت کند و فیض ببرد...
روز عرفه همراه جمعیت همسایهها، کالسکه به دست به سمت پارک حرکت کردم... ابتدای فرش نشستم تا هر زمان بچه خسته شد بتوانم راحت از آنجا خارج شوم. همین که بتوانم پنج دقیقه از حال و هوای دعا را تجربه کنم، برایم حس خوبی بود.
از استادی شنیده بودم که میگفت «وقتی مادر میشوی، توقع خودت را از شرکت در مراسمات این چنینی پایین بیاور. همین که توانستی حتی یک ربع بنشینی و بچهها را به آن فضای معنوی ببری و خودت چند دقیقهای استفاده کنی کافیست. لازم نیست تا پایان مراسم بنشینی و هم خودت کلافه شوی، هم بچهها...»
کودک من هم دیروز از همیشه آرامتر بود.
با خوراکیهای که برده بودم سرگرم بود. با وجود اینکه برای پنج دقیقه نشستن رفته بودم، حدود نیم ساعت توانستم راحت دعا را زمزمه کنم و برای هر دقیقهاش خدارا شاکر بودم.
بعد از نیم ساعت که تحملش کم شده و داشت برای خودم و بقیه زحمت درست میکرد، بلند شدم و آرام به سمت خانه به راه افتادم و با شنیدن امتداد صدای دعا از مراسم وداع کردم..
من یک مادرم و مثل بقیه تا آخر مجلس ننشستم. اما از لحظاتی که آنجا بودم، لذت کافی بردم. خدایا شکرت...🌸
✍ثریا عودی
#روایت
#عرفه
#عید_قربان
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
«بسم الله الرحمن الرحیم»
🍀اطلاع رسانی موسسه را که دیدم خنده روی لب هایم شکفت.
مراسم روز عرفه، دو قدمی خانه برگزار میشد با سخنرانی استاد نظافت و نوای حاج آقا الهی خراسانی.
نوید مهدکودک هم مزید بر علت شد که قصد رفتن کنم.
البته تجربه های ناموفق قبلی از شرکت در مراسم هایی که مهد کودک هم داشتند برایم یادآور شد که چندان دلخوش نباشم. صبح که سنجاق سینه ی سومی چشم باز کرد طبق روال این چند مدت اخیر روی دنده ی بهانه و غر بود.
چندباری خواباندمش ولی چرت از چشم هایش می پرید.
چشم های خودم هم به خاطر بدخوابی های پسرک در شب گذشته پر از خواب بود.
سبک سنگین کردم. بروم یا نروم؟
هرچه فکر کردم دلم نیامد فضای نزدیک و خوب مراسم را از دست بدهم.
چند ظرف را از خوراکی و میوه پر کردم، ساک برداشتم و رخت خواب سنجاق سینه سومی را هم دست خواهرش دادم و با کالسکه راهی شدیم.
با بسم الله که از خانه بیرون آمدم با خودم گفتم برمیگردم، اگر بچه ها اذیت کردند حتما بر میگردم.
به قول همسرم زندگی با سه بچه مگر به همین راحتی هاست؟
مادر سه بچه با اخلاق های رنگارنگ باشی و توقع ماندن در مراسم را داشته باشی؟
حدسم درست بود. وقتی رسیدیم سنجاق سینه دومی راضی نشد داخل مهد برود.
سومی که خسته بود خوابید.
اولی هم راهی مهد شد.
دومی ماند و ناراحتی هایش.
اینبار من اما ناراحت نشده بودم. قصد برگشتن داشتم. میدانستم ناسازگاری اش کمی بیشتر شود برمیگردم.
اما ورق برگشت. همبازی پسرکم هم سروکله اش پیدا شد.
بازی کردند و مهد رفتند.
البته از غر های ریز و پراکنده اش بی نصیب نماندم اما انگار خدا ورق عرفه ی امسال را برایم برگردانده بود و نخواست که من برگردم.»
✍انسیه سادات یعقوبی
#روایت
#عرفه
#عید_قربان
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.