eitaa logo
نویسندگان جریان
492 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
119 ویدیو
9 فایل
در جریان باشید. کانال انتشارات @jaryane_zendegi زیرنظر مجموعه فرهنگی تربیتی کتاب پردازان @ketabpardazan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کتاب‌پردازان
بعد از رمضان رشته ی خود با تو بریدم من هرچه کشیدم فقط از خویش کشیدم روز عرفه آمد و شد تازه امیدم آغوش گشودی که به سوی تو دویدم روز عرفه‌ست، روز بخشیده شدن گناهان و روز نیایش با خداوند... . التماس دعا🌱 🆔 @Ketabpardazan_ir
گاهی زمان اکسیر میشود، و میتواند در مدتی کوتاه از ما انسانی دیگر بسازد. میتواند هر چه زنگار بر روحمان نشسته را بشوید و جلا بدهد نفسِ خسته از سردرگمیِ ما را . امروز از همان زمان هاست. برای هم دعا کنیم. ✍فهیمه فرشتیان @jaryaniha
🍀منِ مادر نگاه پر محبت خدا را، در همین لحظات کوتاه و نابی شناختم که به سختی به دست می‌آید. آنجایی که به زحمت بچه‌ها را هماهنگ می‌کنم و سرگرم، تا کمی بنشینم و با خدایم خلوت کنم. من خدا را در همین لحظاتی شناختم که گرچه من از او غافلم اما او فراموشم نکرده و هوایم را دارد. دقایق نابی را برایم رقم می‌زند تا حرف‌هایم را بزنم و باز دست دلم را می‌گیرد و می‌برد سمت واژه‌هایی از جنس ندامت و تجدید میثاق...» عرفه برای من اینطور معنا می‌شود، شما خدا را چگونه شناختید؟! ✍انصاری زاده 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
. «من یک مادرم که دوست دارم مثل هر زن و مردی، جمع های مذهبی را تجربه کند، در مراسمات دعا شرکت کند و فیض ببرد... روز عرفه همراه جمعیت همسایه‌ها، کالسکه به دست به سمت پارک حرکت کردم... ابتدای فرش نشستم تا هر زمان بچه خسته شد بتوانم راحت از آن‌جا خارج شوم. همین که بتوانم پنج دقیقه از حال و هوای دعا را تجربه کنم، برایم حس خوبی بود. از استادی شنیده‌ بودم که می‌گفت «وقتی مادر می‌شوی، توقع خودت را از شرکت در مراسمات این چنینی پایین بیاور. همین که توانستی حتی یک ربع بنشینی و بچه‌ها را به آن فضای معنوی ببری و خودت چند دقیقه‌ای استفاده کنی کافیست. لازم نیست تا پایان مراسم بنشینی و هم خودت کلافه شوی، هم بچه‌ها...» کودک من هم دیروز از همیشه آرام‌تر بود. با خوراکی‌های که برده بودم سرگرم بود. با وجود اینکه برای پنج دقیقه نشستن رفته بودم، حدود نیم ساعت توانستم راحت دعا را زمزمه کنم و برای هر دقیقه‌اش خدارا شاکر بودم. بعد از نیم ساعت که تحملش کم شده و داشت برای خودم و بقیه زحمت درست می‌کرد، بلند شدم و آرام به سمت خانه به راه افتادم و با شنیدن امتداد صدای دعا از مراسم وداع کردم.. من یک مادرم و مثل بقیه تا آخر مجلس ننشستم. اما از لحظاتی که آنجا بودم، لذت کافی بردم. خدایا شکرت...🌸 ✍ثریا عودی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
تنهایی، سکوت و دعای عرفه‌. تصورش هم برایم دل‌نشین است. عادت دارم در این روز سنگ‌هایم را حسابی با خودم وابکَنَم. چند سال است که برنامه عرفه برای من اینطور است. امّا امسال بچه‌ها و بابایشان دوست داشتند برویم مراسم. جایی را هم انتخاب کرده بودند که می‌دانستم حسابی شلوغ است. دل به دل خانواده دادم و قبول کردم. کوله پسر کوچکم را برداشتم. کمی نان قندی، یک بطری آب و یک دست لباس اضافه را تویش گذاشتم. خودش هم اسباب بازی کوچکی را انتخاب کرد و بعد دوید سمت در تا کفش‌هایش را بپوشد‌. خوشحال بود. در راه بچه ها درباره معنای عرفه پرسیدند و اینکه چرا ما وجود حاجی نبودن باز هم این دعا را می‌خوانیم، و وقتی از ماشین پیاده شدیم دیدن بچه هایی که در ورودی حسینیه بازی می‌کردند همه‌مان را به وجد آورد. همان لحظه با خودم فکر کردم مگر می‌شود این همه قلب های پاک و چشم های پراُمید در مراسم روز عرفه با تو در یک مکان باشند و آنوقت لحظه ای نگاه خاص پروردگار از جانت سایه بردارد؟ در تمام طول مراسم پسرها و دخترهای کوچک می‌دویدند، می‌آمدند و می‌رفتند، گاهی به مهد حسینیه سر می‌زدند، گاهی از مادر چیزی برای خوردن می‌خواستند و یا از توی کیف مامان اسباب بازی هایی کشف می‌کردند، آنوقت مدتی سرگرم می‌شدند. و آن مادرها چقدر خوب درباره تمرکز بر دعا و توجه به بچه هایشان سنگهای خود را واکنده بودند. و این یعنی شناخت داشتند به آنچه از نعمت‌ها باید برداشت کنند،یعنی عرفه. ✍ فهیمه فرشتیان 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
«بسم الله الرحمن الرحیم» 🍀اطلاع رسانی موسسه را که دیدم خنده روی لب هایم شکفت. مراسم روز عرفه، دو قدمی خانه برگزار می‌شد با سخنرانی استاد نظافت و نوای حاج آقا الهی خراسانی. نوید مهدکودک هم مزید بر علت شد که قصد رفتن کنم. البته تجربه های ناموفق قبلی از شرکت در مراسم هایی که مهد کودک هم داشتند برایم یادآور شد که چندان دلخوش نباشم. صبح که سنجاق سینه ی سومی چشم باز کرد طبق روال این چند مدت اخیر روی دنده ی بهانه و غر بود. چندباری خواباندمش ولی چرت از چشم هایش می پرید. چشم های خودم هم به خاطر بدخوابی های پسرک‌ در شب گذشته پر از خواب بود. سبک سنگین کردم. بروم یا نروم؟ هرچه فکر کردم دلم نیامد فضای نزدیک و خوب مراسم را از دست بدهم. چند ظرف را از خوراکی و میوه پر کردم، ساک برداشتم و رخت خواب سنجاق سینه سومی را هم دست خواهرش دادم و با کالسکه راهی شدیم. با بسم الله که از خانه بیرون آمدم با خودم گفتم برمیگردم، اگر بچه ها اذیت کردند حتما بر می‌گردم. به قول همسرم زندگی با سه بچه مگر به همین راحتی هاست؟ مادر سه بچه با اخلاق های رنگارنگ باشی و توقع ماندن در مراسم را داشته باشی؟ حدسم درست بود. وقتی رسیدیم سنجاق سینه دومی راضی نشد داخل مهد برود. سومی که خسته بود خوابید. اولی هم راهی مهد شد. دومی ماند و ناراحتی هایش. اینبار من اما ناراحت نشده بودم. قصد برگشتن داشتم. می‌دانستم ناسازگاری اش کمی بیشتر شود برمی‌گردم. اما ورق برگشت. همبازی پسرکم هم سروکله اش پیدا شد. بازی کردند و مهد رفتند. البته از غر های ریز و پراکنده اش بی نصیب نماندم اما انگار خدا ورق عرفه ی امسال را برایم برگردانده بود و نخواست که من برگردم.» ✍انسیه سادات یعقوبی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.