.
«روضهای که هم چای بدهد و هم دمنوش، بهشت است✨
نمیدانم از طرف کدام ارگان بودند، اما نظمشان خیلی عجیب و دیدنی بود.
در حسینیه حدود ۵۰۰ کودک را تحویل گرفتند که همه کارت و شماره داشتند.
در هنگام ورود چای و دمنوش میدادند که باید با خودت به داخل مجلس میبردی. دهها نیروی انتظامات خانم ما را به اولین مکان خالی هدایت میکردند.
چند نفر بین جمعیت استکانهای خالی را جمع میکرد. چند نفر سقّا بودند که میان جمعیت آب توزیع میکردند و تاکید میکردند که لیوان خود را تا انتها نگهدارید.
پایان مجلس نیروهای انتظامات دستهای خود را به هم گره زدند و مثل یک دیوار انسانی جلویمان ایستادند تا در داخل صف به سمت در خروجی برویم.
جلوی درب و هنگام توزیع غذا مثل همیشه ازدحام نشد. با وجود آن همه شلوغی در عرض ده دقیقه در چند صف که با داربست از هم جدا میشد خارج شدیم.
چه خوب است چنین مجالس منظمی بیشتر شود. اینها را که میبینم با خودم میگویم که گویی همه سوالهای این عالم بهترین پاسخ را دارد و هیچ چیز به ذات خود ریخت و پاش و نامنظم نیست.
حتی بزرگترین اجتماعات هم میتواند این گونه با برنامهریزی به خوبی اداره شود. فقط ذهنهای توانا و خلاق و اتاق فکرهای درست و حسابی میخواهد.»
((آدرس جهت تشریف فرمایی: قاسم آباد، حسابی شمالی ۱۳، مدرسه شهدای پشم بافی طوس))
✍ثریا عودی
#محرم
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
-مامانی!
+جانم؟
- گفتین پرچم حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه بود؟
+آره عزیزم.
-پرچم حرم حضرت زهرا (س) نبود، نه؟
کلمات در صدایم میشکنند.
بغض میکنم و جواب میدهم:
+نه، گفته بودم که حضرت زهرا (س) حرم ندارند.
برای روضهی امشبم همین بس بود...
✍انیسه سادات یعقوبی
#محرم
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
«شماره ی مادرم را میگیرم مشغول است.
شماره ی خاله ام را میگیرم، جواب نمیدهد.
دوباره شماره میگیرم و هیچ کدام جواب نمیدهند.
شخصی دوتا از دوستانم پیام میدهم جواب نمیدهند.
با خودم فکر میکنم چه خبر شده است؟
چرا هیچ کس جواب نمی دهد؟
دوباره که به مادرم تلفن می کنم صدای مادرم در صدای مداحی گم میشود و میگوید:« روضه ام. بعد زنگ میزنم.»
اهی میکشم و یادم میآید ساعت شروع عاشقی و عرض ارادت عشاق خدمت حضرت ارباب است.
من درگیر بچه هایی که سر سازگاری با روضه رفتن نداشتند شده ام و انگار که از غافله عقب مانده ام.
راستی آه حسرت هم عرض ارادت محسوب میشود؟»
✍انسیه سادات یعقوبی
#محرم
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
«داشتم فکر میکردم مگر من دهه اول محرم، یا کلا در ماه محرم و صفر جایی هم میروم که عکس بگیرم و متن بنویسم؟؟؟
فکر کردم این سبک زندگی من درست است آیا؟!
فکر میکردم نکند دارم به ماه محرم بی محلی میکنم؟
نکند قساوت قلب گرفتم؟
فکرها میآمدند و میرفتند و من یکی یکی شان را نخ میکردم به سوزن و طرح، میکشیدم روی پارچه های قدیمی مامان جون..
مامان جون، همون مامانِ بابا را هرگز ندیدم، اما هنوز هم از پارچه و نخ سوزنشان استفاده میکنم. اینبار اما عجیب حس خانواده به مم میداد. کنجکاو شده بودم.
افکار لحظه لحظه خوش رنگ تر میشدند و جان میگرفتند. به خودم که امدم فهمیدم یک دسته را اشتباه دوختم. بعد از اینکه بازش کردم متوجه شدم دسته های درست را شکافتهام! نمیدانستم حواسم کجاست...
اعصابم اجازه ادامه خیاطی و گلدوزی را نمیداد. بوی آش رشته بلند شده بود. آرام سرک کشیدم توی پذیرایی. بابا بالاخره بعد از 24ساعت از جراحی دندان روی کاناپه و جلوی تلویزیون خوابش برده بود درحالی که صدای تلویزیون بلند بود.
کنترل را به قصد خاموش کردن از زیر دستش کشیدم اما نتوانستم خاموش کنم!
روضه حرم حضرت معصومه بود. عاشق قم بودم و صحبتای حاج آقا رفیعی. امسال دهه اول انگار موضوع صحبتشان خانواده بود و به خصوص خانواده حضرت اباعبدالله. حواس من، احساسات من و خود من ناخودآگاه اینجا بود. هوش و گوش و قلب من...
پ.ن: محرم شاید برای من روضه نداشته باشه اما دلی که بی قرار باشه وصل میشه چه بخوای و چه نخوای...»
✍ حلیمه زمانی
#محرم
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
«این بقچهٔ محترم»
زنْ عمو عزیز و عمو محبوب، چهل تکه می دوختند. نه الان، ۱۰۰ سال پیش. شاید هم ۲۰۰ یا ۴۰۰ یا ۱۰۰۰ سال پیش... .
این چهل تکهٔ مشکی شان شد بقچهٔ سیاهه ها و پرچم های مجلس امام حسین.
مامان بزرگم آخرین چهارشنبهٔ ماه صفر آش می پخت.
خاله حمیده و خاله مرضی به مرور زمان، با پول های ذره ذره، کتاب دعا و مهر و سیاهه جور می کردند تا هر سال، مجلس خانهٔ بابابزرگ مجلس تر شود.
نذری می پختند و پخش می کردند بین همسایه ها، نه فقط به صِدی خانم و افسر خانم و صیامی و وزیری... نه، به ۱۰۰ خانه، ۲۰۰ خانه، ۱۰۰۰ خانه از هر طرف... .
حالا این بقچهٔ محترم را آوردم تا بچه هایم بازش کنند و عطر تو را، از هزاران هزار سال پیش ببویند، و نوای تو را، از هزاران هزار خانه، بشنوند... .
✍️مریم درانی
#محرم
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
«بسم الله الرحمن الرحیم»
«روضه، منزل یکی از دوستان مادرم دعوت بودیم.
وقتی از آسانسور بیرون آمدیم، این جمله قشنگ را روی سر در منزلشان دیدم.
بعد از زیارت عاشورا یک مداح آقا امد و مداحی کرد. راستش از این که گریه ام نمیگرفت پیش ارباب عذاب وجدان داشتم. به خاطر همین رفتم و مقابل این جمله زیبا نشستم.
و به آن خیره شدم.
مداح داشت از نبود ارباب میگفت، از این که ام البنین دیگر پسر ندارد. از این که با اسبان روی بدن ارباب میتازیدند.
آنجا بود که حس و حالم منقلب شد.
آنجا بود که دیگر قطرات اشکم مثل تگرگ سیل راه انداختند.
و بعد سر نماز مغرب و عشاء آنقدر گریه کردم آنقدر گریه کردم که آرامشی درونم را دربرگرفت.»
✍ فاطمه کرباسفروشان
#محرم
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
«دخترک نوپایم شش روزیست راه رفتنش گرفته است، راه که می رود، قربان صدقه اش می روم.
می افتد، دست به سینه می کوبم. در روضه هم راستش همه را از گوش کردن می اندازم، آنقدر که با انگشت به همه نشانش می دهم که راه می رود....
اما شب ها که می خوابد، نور چراغ خواب نارنجی اش که رویش می افتد، باز روضه ها در ذهنم جان میگیرند.
دختر، دختر است دیگر. یک ساله و سه ساله ندارد...»
✍حوریه دهسنگی
#محرم
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
«وقت خواندن روضه و اشک ریختن بود.
معمولا نمی گذارد گریه کنم؛
مادرها می دانند چه میگویم؛
به محض اینکه مادر شروع به گریه کند، اگر کودکش ببیند، نمیگذارد و با سوال ها و درخواست های مکررش کلا از حال و هوای روضه بیرون می آوردت؛
مامان چرا گریه می کنی؟ گریه نکن! آب می خوام، خوراکی و...
امروز متفاوت از روزهای دیگر در بین اشک و روضه و دعاهای مداح، دستان کوچکش رو به سوی آسمان بلند شده بود؛
خدا را به دستان کوچک و به ومعصومیت کودکم قسم دادم که...»
✍مرضیه پوستچیان
#محرم
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
«به قول دوست عزیزی، دختر است دیگر...
فرقی نمی کند سه ساله باشد یا شش ساله!
چادر که سر می کند دل پدر برایش می رود.
بگوید چای، فوری استکانی و مشتی قند جلوی دخترکش می گیرد تا لبان خندانش، شاد کند دل او را.....
ادامه اش...
دلم را می سوزاند و کلماتم نمی توانند توصیف کنند. نمی توانم بنویسم. شاید چون خیلی کوچکم برای نوشتن از دنیای بزرگ آن سه ساله و پدرش....»
✍ فاطمه ممشلی
#محرم
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
«روضه ی خانگی داریم.
بچه های مان این شب و روزها از کنار هم بودن خوشحالند و مادرها از اتفاقاتی که بچه ها کنار هم تجربه می کنند حظ می برند.
شب های روضه هر کدام از مادرها به کاری مشغول است. یکی دو نفر در آشپزخانه هستند یکی دیگر چای می دهد. آن یکی استکان های خالی را جمع می کند و می شوید. اما یکی از مادرها در این بین کاری برزمین مانده را انتخاب کرده: او مادری می کند.
یک شب کاردستی، یک شب لگو بازی، یک شب کتاب خوانی و شبی هم خاله بازی با عروسک ها...
به وقتش هم هر کدام از بچه ها دوست داشت سری به روضه و مادرش می زند و بر می گردد.
اما تا حد زیادی این سرگرمی ها باعث شده هم بچه ها در امان باشند و هم مهمان ها!»
✍ آمنه افشار
#محرم
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
🖤عزاداران کوچک
«بعضی هایشان رفتهاند قاطی سینه زن ها و دم میگیرند با صدای مداح.
چندتایی هم کنار مامانها همراه روضه شدهاند.
حسینیه کودک هم برپاست و تعداد زیادی از بچهها با لگوهای رنگارنگ مشغولند. اما گزارشات پسرکم نشان میدهد از آنجا هم صدای روضه را می شنوند و هم گاهی سینه زنی میکنند.
این یکی خودش را مسئول رسانه روضه میداند. با چند لگو یک گوشی درست کرده و مشغول فیلمبرداری است .
کاملا هم جدی پای کار است. تلاش میکند خروجی کارش یک فیلم حرفه ای باشد. زاویه را تغییر میدهد، مینشیند و روی زانو چند قدمی پیش میرود و گاهی بیش از دو دقیقه همین طور گوشی اش را در یک حالت نگه میدارد.
شاید حتی به محل انتشار فیلمش هم فکر کرده باشد.»
✍ فهیمه فرشتیان
#محرم
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
#محرم
باد گرمی میوزد در کربلا
تازیانه میزند بر تن هوا
لب ترک خورده ز فرطِ تشنگی
گشته در جانت چه غوغایی بهپا
آب خواهد کودکِ لبتشنهات
میشوی طالب ز آنان آب را
گریه دارد میکند بر دستِ تو
اصغرِ ششماههات بیهمنوا
حرمله، آن بدصفت آماده است
تا به پا دارد میان اشقیا
پایکوبی و سرور و مجلسِ
بزم در جولانگه رزم و وغا
ناگهان دستت پر از خون میشود
جملگی بالا رود در تو دما
از غضب، از این که بعدِ رفتنت
این عشیره در به در در کوچهها
بشکند عزت و ارجِ قدسیاش
دختران کم آورند از این جفا
خواهرت زینب شود سنگ صبور
گریههایش چون پدر اندر خفا
شرحِ تو بسیار باشد یا حسین
من ندارم در بیان تو قوا
میتوان از اکبر و زینب بگفت
از ابوالفضل، از رقیه، از شما
میتوان از مادران، از یاوران
یا که از حر گفت در خوف و رجا
من زبانم قاصر است از این قیام
عذرخواهم گر که هستم ناروا
✍🏻 مطهره ناطق
#محرم
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
☘️به نام خدای بصیر☘️
💥«راستی! از دور دستها چه خبر؟!!»
دو ماهیست که مشغولیم؛ اولش متحیر بودیم و عزادار شهیدجمهورمان و بعد درگیر #انتخابات و حالا هم سرگرم عزاداری #محرم .
تا همین چند روز پیش تبوتابی داشتیم و منتظر تا آرامش به میهن بازگردد. به لطف خدا تلاشها به بار نشست و به یک ثبات نسبی دست یافتیم؛ فارغ از آنکه نتیجه چه بود و تکلیف روزها و هفتههای پیش رویمان چیست!
حال وقت آن است که لابلای عزاداریهامان کمی از لاک خود بیرون بیاییم و سر بلند کنیم و یادی کنیم از مظلومان غزه.
🔥راستی این روزها مردم غزه چه میکنند؟
بیش از چهل هفته است که از طوفانالاقصی میگذرد؛ یعنی دویست و هشتاد و چند روز!!!
روزها و هفتههای اول داغ بودیم ومتأثر. آتش به دلمان بود و اشکمان جاری. هرروز اخبار را پیمیگرفتیم و برای نجاتشان دعا میکردیم.
اما...
مدتیست چشمها را بسته و در دنیای خود فرو رفتهایم!!!
راستی اکنون مردم غزه با گرسنگی و آوارگی چه میکنند؟
در خانیونس و رفح چه خبر است؟
کودکان الرمال و تلالهوی دیشب را چطور صبح کردهاند؟
با آنهمه موشک، آیا چیزی از اردوگاه جبالیا و المغازی مانده است؟
از آمار کودکان تلفشده از گرسنگی چه خبر؟
راستی آن مادری که در حملهی موشکی دوقلوهایش را از دست داد، الان کجاست؟ همان که بعد از یازدهسال مادر شدهبود.
کسی میداند مردم غزه با گورهای دستهجمعی بیمارستان الشفا و ناصر چه کردند؟
و هزاران سوال بیپاسخ دیگر...
جامعهی جهانی و سازمانهای مدافع حقوق کودکان که ته عرضهشان صدور بیانیه است، همچون گذشته کاری از پیش نخواهند برد؛ اما...
حتما مادرها یاد گرفتهاند چطور بچههای گرسنه را ساکت کنند و در دهان شیرخوارشان انگشت بگذارند تا اندکی بخوابد.
حتما کودکان هم یاد گرفتهاند که دیگر از امواج پیدرپی انفجار زبانشان بند نشود.
حتما کودکان یاد گرفتهاند به جای رفتن به مدرسه، شبها پشت پنجرهی بدون شیشه جمع شوند و ستارههای موذی پرسرو صدا را با انگشتان کوچک خود یشمارند.
حتما...
آری! این روزها حال مردم غزه خوب نیست. قریب به نه ماه است که غزه در آتش و خون دستوپا میزند و انگار ما هم عادت کردهایم.
نمیدانم ما با انتخابمان چقدر جبهه مقاومت را دلگرم کردیم؛ اما انتخابات آمریکا در پیش است و روزهای سخت و سنگینتری در انتظار مردم غزه. شاید ماههای بعد شاهد تقویت تسلیحاتی رژیم اسراییل از سوی جمهوریخواهان بیوجدان باشیم، برای اینکه بتوانند حزب دموکرات را زمین بزنند و به بهای خون هزاران فلسطینی پیروز میدان گردند.
خدایا!
حال غزه خوب نیست. چه صبری دارند این مردم و چقدر طولانی شد این جنگ !!!
🤲 اللـــــهم عجــــل لولــــیک الفـــــرج
بحق مولا #امام_حسین علیه السلام
✍️ م. طهماسبی
عضو محترم کانال
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«زندگی در کوچه پس کوچه های شهر عزادارحسین ع جریان دارد.
پرچم های سیاه، کتیبه ها ، موکب ها و خیمه های عزای سید الشهدا (ع) شهر را عطرآگین کردند.
شاید زندگی از نظر برخی مردمان در آن فراسوی مرزهای جغرافیایی همین سالهای گذرا و محدود باشد.
اما زندگی برای ما مسلمانان در این یک ماه محرم معنا پیدا می کند.
یک ماهی که همراه مولای غریبمان لباس عزا بر تن می کنیم و این افتخار نصیب مان می شود که درکنار مادر قدخمیده مان برای فرزندش عزاداری کنیم.
محرم که از راه می رسد دوباره دل تک تک ما مسلمانان از هر کجای این کره خاکی گردهم جمع می شود و راهی دیار عشق،کربلا،می شود.
و اینجاست که شاعر می فرماید:
-این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست!
زبان الکن من در عظمت تو چه بگوید ای آقای من درحالی که سخنوران نیز از وصف تو عاجزند.
آقای من عمریست که پا به پای روضه هایت بزرگ شدم، قد کشیدم و زندگی کردم
و اکنون از تو در این زمانه که مردم هزاران دسته شدند، می خواهم که مرا به دسته های عزایت هدایت کنی ای کشتی نجاتم؛
که امام صادق(ع) می فرمایند:
آنکه خدا خیرش را بخواهد عشق
حسین ع را به قلب او میاندازد...»
✍ فاطمه وحیدیان
#محرم
#جوانههای_جریان
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«دوباره انگار کسی در دلم علم می زند، پر شور و با اراده محکم بر زمین سرد دلم می زند. دلم می لرزد و خاطرات آن قدم زدن در تاریکی شب و صدای مداحی های عربی و بوی عطر چای تلخ عراقی که بر روی آتش دم می شود و سنگ ریزه هایی که توی کفش می رود و شروع به دویدن میکند.
گرما ی هوا حالا خیلی کمتر شده اما هنوز هوا شرجی است و دم دارد.
به موکب ها نگاه می کنم و ذهنم می شود جعبه ی بیست سوالی با اینکه ساعت از دو گذشته اما هنوز از خدمات و آب های بسته بندی و شبنم زدهی شان قدری کم نشده.
با بلند شدن صدای زیارت عاشورا به زمان حال برمیگردم و اشک هایم را آرام از گوشه چشم هایم جمع و جور میکنم. روضه تازه داشت شروع میشد و من هنوز نوای حسین جان را می شنیدم با خوردن قدری چای تلاش میکنم تا در حال بمانم و دوباره سوار بر ماشین زمان خیالم نشوم...»
✍شادی داوری
#محرم
#جوانههای_جریان
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
همهی روزها عاشورا و همهی زمین ها کربلاست.
این ماییم که یزید هزار و چهارصد سال پیش را لعنت میکنیم و در مقابل یزید حال منفعل هستیم!
وقتش نشده که ثابت کنیم راه قدس از کربلا میگذرد؟
✍ فاطمه نیتی
#محرم
#جوانههای_جریان
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
«اشک پرسید:
_چرا بیتابی؟
چشم پاسخ داد:
_چرا باران شرمنده بود آن روز، من هم به همان دلیل ...
اشک آرام بارید...»
✍ فاطمه صداقتی
#محرم
#جوانههای_جریان
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
«چند شبی است که بعد غروب مشغول هستیم...
گفتگو با آدم های زیادی را تجربه کردیم؛
سوال و پاسخ های مختلف؛
گفتگو های دوستانه، برگزاری مسابقه و همچنین پذیرایی با یک استکان شیرکاکائوی خوشمزه!
سوال های جذابی را طراحی کردیم و هرکس درست پاسخ می داد جایزه می گرفت.
نمیدانم تجربه کرده اید یا نه؛
بعضی مکان ها علاوه براینکه حس خوبی به آدم هدیه می دهند،
انسان در آنجا احساسِ تعلق خاطر می کند.
انگار همه چیز آشناست.
از یکی از بزرگان شنیدم که فرمودند هرگاه دلتان سخت به تنگ آمد،
با ذکر حسین نفس بکشید.
اینجا از همان مکان هایی بود که نام امام حسین، آرامش خاصی به آن بخشیده بود...
به کربلاهم که نگاه کنید نامش کربلا بود اما حضرت حسین که پابه آن گذاشت، نامش کربلای مقدس شد.
الا ایُ حال،
قلب آدمی هم اینگونه خواهد شد،
اگر کاری کنیم امام وارد آن شود.»
✍ فاطمه لشکری
#محرم
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
همیشه عدهای هستند که با بی تفاوت بودن تصمیمات را رقم میزنند!
آنها انتخاب میکنند، بی تفاوت باشند.
انتخاب میکنند دیگران برایشان تصمیم بگیرند.
انتخاب میکنند برایشان فرقی نکند حق را جای باطل جا بزنند.
انتخاب میکنند که ظالم ظلمش را ادامه دهد.
اگرچه به ظاهر بیطرفند!
عاشورای امروز....غزه
✍ فاطمه نیتی
#محرم
#جوانههای_جریان
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
به رسم ادب، اول هر گفتگو را سلام میگویند؛ از همین رو خواستم سلامی خدمتت بدهم. اما انگار گفتن این سلام قرار است سخت ترین سلام دادنِ عمرم باشد. به این راحتی ها نیست حالا که شانه هایم از فرط خستگی می لرزد و کمرم زیر بار مشکلات کمان شده است، با چشمانی که شرمندگی از آن ها چکه میکند، همهی آن گناهانی که فرسنگ ها دوری را ساخته است کنار بزنم و بگویم: سلام آقا.
سخت است اما یقین دارم سختی آن از مهربانی تو بیش نیست. مگر نه اینکه تو امام حسین خسته هایی و من خسته ترین عاشقت؟
روی من در مقابل تو سیاه است اما قلبم از عشق تو همچون حرمت سرخ میتپد. حالا که حرف از عشق دیرینه ام به تو پیش میآید، قلم از همیشه عاجز تر شده و دایره ی لغات از همیشه تنگ تر.
حسین جان، بگذار بی تکلف ترین نویسنده ی جهان شوم و غیر ادبی ترین متنم را برایت نگارش کنم. واو به واو دنیا در مقابلت به زانو در میآیند، واو به واو کلمات که جای خود دارند!
میگویند، عشقِ بچگی، فراموشی ندارد. آقای خسته ها! عشق تو، نام تو، روضه های تو و تمام هر آنچه مربوط به تو میشود، در بند بند بچگی های من رسوخ کرده و حالا هر چقدر هم که تغییر کنم، بزرگ شوم و یا حتی پیر شوم، تو همان حسین بچگی هایم میمانی. همان که پناهش تنها برگ برنده ام در بازی دنیاست. همان که آخرین خانه ی امیدی است که میدانم هیچگاه دست خالی روانه ی زندگیام نمیکند. و من حالا با تمام وجودی که بند بندش به عشق تو مبتلاست، از تمام جهان تنها یک چیز میخواهم، تنها یک نام، تنها یک اسم، تنها یک حسین...»
✍نازنین عنایتی
#محرم
#جوانههای_جریان
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
«میگویند معنای عشق برای هرکس فرق میکند، اما معنای عشق به حسین تنها عشق مشترک بین کودک و پیر و جوان است، همان عشقی که تورا مضطر میکند تا با هرکاری که میتوانی خودت را به معشوقت وصل کنی،چه با نذری،چه با موکبی با یک میز و سه لیوان و چه با قطره ای اشک.
و چه زیباست این عشق که حسین هر سه کار را با هر کیفیتی ،به نسبت کمیت نمیسنجد، بل به نسبت عشق میسنجد و آیا عشق اصیل و واقعی چیز دیگری جز این است؟...»
✍مریم جنگجو
#محرم
#جوانههای_جریان
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
این چای با چای های دیگر توفیر دارد..
از نبات خبری نیست، امّا شکر خودش را رسانده است تا کام زائران حسین علیه السلام را شیرین کند.
اما نه!
خوب که دقت میکنی تفاوتش به این نیست ،
بلکه آن قدر جوشیده است تا قلب زوار را گرم نگه دارد و نقطه جوش ناآگاهی آنها را کاهش دهد.
وقتی این چای داغ را تا نزدیکی دهانم می برم، بار دیگر خاطرات اش برایم زنده میشود ،
« حسین من بیا و این دل شکسته را بخر... حسین من مسافر جا مانده را با خود ببر...»
قلبم طاقت دوری نداشت ، نمیدانستم در روضه چه بخواهم که دلِ سرد و دردمندم را آرام کند و التیام دهد.باورم نمیشد،
خودش دانسته بود که چیست این درد من و برایش راه درمانی گذاشت...
چای بهانه بود برای در کنارش بودن و با او خلوت کردن!
و آرام آرام چای را از گلویم سُر دادم پایین. هر قلپ خوردنش ، وجودم را آسوده میکرد و درد را کمتر،کمتر و کمتر!
و من،
حالا در روضه عزای خودش، در خانه پدری، در حرم امیرالمومنین، نشسته ام!
فکر و خیال در ذهنم زیاد است اما نمیخواهم به آنها بها دهم ؛
و قلبم شروع به سخن میکند...
« دردم از یار است و درمان نیز هم ، دل فدای او شد و جان نیز هم»
نجف الاشرف/ محرم ۱۴۴۶ ، خانه پدری
✍ مائده اصغری
#دختر_آسمان
#محرم
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
👈 «کمی درد وجدان»
🔥سهم من در جنایات غزه!!!!🔥
قریب به ده ماه از طوفان الاقصی و به دنبالش جنایات پرسابقه رژیم منحوس اسرائیل می گذرد...
در این مدت آنقدر تصاویر دلخراش دیدهایم که قلبمان مجروح و دلمان پرخون است...❤️🩹
تصاویر پیکرهای آغشته به خاک و خون کشف گورهای دستهجمعی
دفن دونفرهی پیکر شهدا
فریاد مردان و ضجهی زنان
و بیش از همه مظلومیت کودکان معصوم که در شخم زدنهای پیاپی گرگ صفتان صهیون پرپر میشوند...
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
این شبها که خیمهنشین عزاداریهای دههی عاشورا بودیم، بارها تصویر تکاندهندهی کودک مجروح غزهای پیش چشمم میآمد که درپی حملهی هوایی در فضای خاکآلود محوطه به درختی پناه برده بود و از وحشت به خود میلرزید.
😭😭😭😭😭😭😭
به یاد شب یازدهم محرم ۶۱هجری و فرار کودکان از خیمههای شعلهورشده🔥 میافتادم و نقل تاریخ از دو کودکی که از خیمهها به دامان دشت پربلای نینوا میگریزند و از شدت ترس، تشنگی و گرسنگی در آغوش هم جان میدهند...
و نیز یاد سه سالهی اباعبدالله(ع) میافتادم و داستان خرابهی شام...
🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥
آری! صحنه هایی از تاریخ در حال تکرار است.
و ما این روزها بارها و بارها زیرلب «یا صاحب الزمان» گفتهایم و منجی عالم بشریت را صدا زدهایم...
اما...
مدتیست دردهای دلم به وجدانم چنگ زده و مرا با خود درگیر کرده است.
از خود می پرسم:
«تو در این عالم کدام قطعه از پازل ظهوری؟؟؟ 🧩
آیا در جای خود قرار گرفتهای یا علاوه بر جایت، خودت را هم گم کرده ای؟»
شما را نمیدانم؛ اما مدتیست وجدانم مرا نهیب می زندکه:
«هراندازه تو با اعمال، رفتار و انتخابهایت ظهور را عقب اندازی، در جنایات دنیای بی مهدی(عج) سهم داری....»
خدایا!
آدینهای دیگر گذشت و باز خبری از یوسف زهرا(ع) نشد...
😔😔😔😔😔😔😔
اینبار برای فرج دعا میکنم تا فرجی در جان و دلم شود که اگر درپی اصلاح خود نباشم، چطور حکومت مصلح را تاب خواهم آورد؟!!
✍ م. طهماسبی
#امام_حسین(ع)
#محرم
#فلسطین
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
«روبهروی تابلوی راهنمای مترو میایستم تا مسیر را پیدا کنم . دم صبح است و هنوز پف صورت ها نخوابیده. هنوز کسی حوصله حرف زدن ندارد . بیشتر مردم به نقطهای نامعلوم خیره شدهاند و دو کفه خوابیدن زیر باد کولر و جان کندن در گرما برای رفتن به سرکار را بالا و پایین میکنند.
کنار تابلوی راهنما اتاقیست برای مسئولین مترو . باد کولر کرکره هایش را به رقص درآورده و باعث میشود به جایگاه دومردی که داخل اتاق هستند ، حسادت کنم.
یکیشان بگی نگی فربه است و موهای کم پشتی دارد. از ریش و المان های مذهبی در سازهی هیبتش خبری نیست. به همکارش میگوید :«میدونی کجا منو خیلی متاثر کرد؟ اونجا که تو گودال ، حسین به شمر میگه.... »
هیچ وقت گمان نمیکردم هفتصبحی در مترو ، روز ها گذشته از عاشورا ، وقتی که هیئت های دهه دوم هم تمام شده حتی ، از پشت در نیمهبازِ اتاقِ ایستگاه مترو ، روضه اباعبدالله بشنوم...»
✍نجمه سادات اصغری نکاح
#محرم
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
«یک رادیوی ژاپنی داشت که به اندازه سیستمهای صوت پارتیها صدا میداد بیرون. هر آهنگی فکرش را بکنی توی کیف نوار کاستش پیدا میشد. اصفهانیِ شاد ، شجریانِ غمگین.
صبح به صبح بندِ رادیو را به گردن میانداخت و سرازیر میشد توی کوچهها. کم و بیش کسی پیدا میشد که از کارش استقبال کند و سکهای، اسکناس پارهای، چیزی صله دهد. دستگاه میخواند و میخواند . لاینقطع. سالی یکی دو بار پیش میآمد که برود تعمیرگاه یا باتریاش عوض شود. شبها فرقی نمیکرد کجا باشد، خوابش که میگرفت چوب پنبه ها را از گوشش بیرون میکشید و کیفش را زیر سرش میگذاشت و تا صبح چشمانِ ریزِ بادامیاش به خطی صاف بدل میشد.
زندگیاش به همین منوال بود تا محرم ها. نواری داشت مخصوص این روز ها. یک نوحهی قدیمی بیربط بود که کسی از نام و نشان خوانندهاش خبر نداشت. اما سی روز محرم، پی در پی همان را پخش میکرد. هیچ وقت دنبالِ نوحهی جدید نرفت. اهل مقدسبازیها نبود. فقط میدانست محرم حرمت دارد و نمیشود مثل ماه های گذشته ترمز بریده زندگی کرد و به دانستهاش پایبند بود.
نوار میخواند: «اومدم امام رضا خونه به دوش تو باشم»
سالها گذشت و مردِ رادیو به دوش مرد. محرم نبود اما سر قبرش رادیو همان نوحه را میخواند که: «ممنونم امام رضا رام دادی توی حرمت، حالا این دست منو این همه لطف و کرمت».
✍نجمهسادات اصغری نکاح
#نوستالژی
#زیارت
#محرم
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱