«بچهها تشنه شدهاند، بیتاب شدهاند، بیحال شدهاند، گرما آزارشان میدهد، ولی هنوز عمو هست! هنوز عمو هست و دلشان قرص است که آب خواهد رسید. هنوز علی هست، هنوز رقیه در آغوش علی و روی دوش عمو بازی میکند، هنوز اصغر هست ولی تشنه است... هنوز دخترکان گوشواره دارند، هنوز معجرها نسوختهاند، هنوز دشمن جرئت نکرده است به خیمهها نگاه کند، هنوز عبدالله همبازیِ رقیه است، هنوز قاسم کنار عمو مینشیند و از وجود عمو نور میگیرد، هنوز رباب اصغر را به آغوش میگرد ولی بیتاب و نگران است، هنوز زینب قربان صدقهی قد و بالای پسرانش میرود، هنوز سکینه بازی بچهها را تماشا میکند و دلش به بودن عمو گرم است، هنوز خیمهها آرامند، هنوز بچهها در آتش نسوختهاند، هنوز بنیهاشم بیپناه نشدهاند... هنوز عمو هست، اکبر هست، قاسم هست، اصغر هم هست...
هنوز زینب مَحرَم دارد...»
✍سیده فاطمه میرزایی
#محرم
#جوانه
@jaryaniha
در بین این شب ها شب تو فرق دارد
چون بین ما اصلا تب تو فرق دارد
از پرچمی که روی دوشت فخر میکرد
معلوم شد که منصب تو فرق دارد
مثل علی مرد خدا مرد دعایی
در سجده یارب یارب تو فرق دارد
عباسیون را به بصیرت می شناسند
آقا اصول مکتب تو فرق دارد
تو پیر عشقی میر عشاق الحسینی
با کل عالم مذهب تو فرق دارد
با دست دادن عشق را اثبات کردی
طرز بیان مطلب تو فرق دارد
وقتی که زانو میزنی در پای محمل
یعنی رکاب زینب تو فرق دارد
در دست هایت آب بود اما نخوردی
از تشنگی زخم لب تو فرق دارد
وقتی به تو آقا به نفسی انت را گفت
در آسمان جبرئیل فورا مرحبا گفت
✍سید پوریا هاشمی
@jaryaniha
«نگاه مادر به دست های توست که با درد روی خاک شیار انداخته.
تویی که سینه به سینه خاک گذاشتی و سجده آخر زیارت عاشورا را بر تربت کربلا میگویی «شکرت خدایا در این مصیبت در این بزرگترین غم، مانند شکر گذاران» پنجه های کسی گره در گیسویت، نفَست تنگ ز هیکلش و خونت جاری ز خنجرش.
تو را میگویم حسین علیهالسلام #ارباب_بزرگ_من هنگامی که ذبح شدی...»
🏴۹ محرم
✍سیده فاطمه قلمشاهی
#جوانه
#محرم
@jaryaniha
موج آب از تلاطم و آشفتگی دریا خسته شد.بار و بندیلش را جمع کرد و تصمیم گرفت دریا را ترک کند.امواج آب بر اوخروشیدند و او را به عقب کشاندند،بلکه نرود. اما او تصمیمش را گرفته بود و اصرار و التماس فایده ای نداشت.
موج عرق ریزان در آفتاب ساحل پیش می رفت و به دنبال جایی که آسودگی بود می گشت.
آسودگی در سایه ی دل چسب درختان نخل آن سوی ساحل لم داده بود و دریا را تماشا می کرد.موج شنیده بود که آسودگی سایه پسند است و باید در سایه ها دنبال او بگردد و تنها سایه ی آنجا همان چند درخت نخل بودند که موج به سمت آنها میرفت.
به هر زحمتی که بود کشان کشان خود را به نخل ها رساند و بلاخره آسودگی را پیدا کرد.آسودگی که دستانش را پس کله اش قلاب کرده بود و چوب نازکی را در گوشه ی لبش می جوید و از تنهایی ملول بود با دیدن موج خسته به ذوق آمد.دستانش را باز کرد و برای در آغوش گرفتن موج به استقبال رفت.
گرم و صمیمی کنار یکدیگر نشستند و آسودگی شروع کرد به مشت و مال دادن موج.کمی که حال موج جا آمد،کش و قوسی به خودش داد و آه بلندی کشید:
دیگر خسته شدم...خیلی هم خسته شدم.
آسودگی کنار موج نشست و به دریا خیره شد:
از چه خسته شده ای؟مگر موج ها هم خسته می شوند؟!
موج اخم هایش در هم شد و خیره به دریا زل زد:
از چه خسته شده ام؟ از این همه بالا و پایین شدن خسته شده ام! از این همه بر سرها کوبیدن و تو سری خوردن ها خسته شده ام!از این همه آشفتگی و نا آرامی خسته شده ام!
آسودگی سیخک گوشه ی لبش را به بیرون تف کرد و گفت:
همیشه میپرسم چرا امواج این همه در تلاشند و بر سرو کله ی هم می کوبند و آرام نمیگیرند؟!شاید که خستگی برای شما موج ها معنایی ندارد که روزگاری را به آسودگی طی نمی کنید و آرام نمی گیرید!
موج دهان دره ای کرد و با بی حوصلگی گفت:رها کن... اکنون مرا دریاب که دیگر از دریا جدا شده ام و می خواهم به وصال تو در آیم.
آسودگی کارش را خوب بلد بود. خود را گودالی کرد زیر سایه ی نخل ها و شد خوابگاهی آرام، بدون اضطراب و آشفتگی،برای موج خسته و آسوده طلب...
در کنار ساحل قدم میزنم و آشفتگی دریا، آشفتگی جانم را آرام می کند.چند درخت نخل آن سوی ساحل با وزش باد این سو و آن سو می شوند.از کنارشان که عبور می کنم بوی تعفنی شامه ام را می آزارد.مقبره ای آن جاست و بوی تعفن از اوست.نزدیک میروم.رویش را لجن گرفته.آنها را کنار میزنم تا رویش را بخوانم...آه این مقبره ی یک موج است!
رو به دریا ایستاده ام و امواج پشت هم می آیند و بر میگردند. شعر روی قبر را با خود زمزمه میکنم و امواج با من همنوایی می کنند:
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست...
✍️مرجان بهرام زاده
#مکتب_حسین
#محرم
@jaryaniha
«آسمان کربلا ناگهان شب شد.
از خیمه ها دیدند که گویا ماه همان جا هزار ترک شد.
شب و تاریکی و ترک ترک شدن ماه، دل های اهل خیمه را لرزاند.
چشم های اهل خیمه دنبال کسی می گشت
ناگاه حسین (علیه السلام) را کمر خم شده دیدند....»😭
✍انسیه سادات یعقوبی
#محرم
#تاسوعا
@jaryaniha
«اربابم، داغ شما از پس سال ها تاریخ هنوز تازه است.
پس از سال ها با یاد عاشورا در کربلای شما از سنگ قلب ما هم خون جاری می شود.
داغتان چنان تازه است که هرسال شب عاشورا از سویدای دل فریاد می زنیم:
"امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
مکن ای صبح طلوع..."
@jaryaniha
6.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بلند شو علمدار
علم رو بلند کن
بازم پرچــم این
حرم رو بلند کن
حاج قاسم مهمان سفره ابالفضل العباس است، بیشک...»
1:20
@jaryaniha
#عاشورا
#محرم
باد گرمی میوزد در کربلا
تازیانه میزند بر تن هوا
لب ترک خورده ز فرطِ تشنگی
گشته در جانت چه غوغایی بهپا
آب خواهد کودکِ لبتشنهات
میشوی طالب ز آنان آب را
گریه دارد میکند بر دستِ تو
اصغرِ ششماههات بیهمنوا
حرمله، آن بدصفت آماده است
تا به پا دارد میان اشقیا
پایکوبی و سرور و مجلسِ
بزم در جولانگه رزم و وغا
ناگهان دستت پر از خون میشود
جملگی بالا رود در تو دما
از غضب، از این که بعدِ رفتنت
این عشیره در به در در کوچهها
بشکند عزت و ارجِ قدسیاش
دختران کم آورند از این جفا
خواهرت زینب شود سنگ صبور
گریههایش چون پدر اندر خفا
شرحِ تو بسیار باشد یا حسین
من ندارم در بیان تو قوا
میتوان از اکبر و زینب بگفت
از ابوالفضل، از رقیه، از شما
میتوان از مادران، از یاوران
یا که از حر گفت در خوف و رجا
من زبانم قاصر است از این قیام
عذرخواهم گر که هستم ناروا
✍🏻 مطهره ناطق
@jaryaniha