خال زیبای جمال دلربایت را بنازم
عطر جانبخش فضای خاک پایت را بنازم
گرچه سرو ناز نازد بر قد و بالای نازش
سرو نازم ناز کم کن نازهایت را بنازم
ای صفای هر مصفا مهدی زیبای زهرا
از صفای قلب گویم من صفایت را بنازم
#حضرت_مهدی
#جلسه_هفتگی_1398
#روضه
🆔 @javadieh
🌐 www.javadieh.blog.ir
در آسمان چشمم هر شب ستاره دارم
اشکی به دیده آهی بر دل هماره دارم
دشمن زِ بس پیاپی سیلی به صورتم زد
نَه گوش مانده بهرم نَه گوشواره دارم
دانم چرا دو دیده بر روی هم نهادی
دیدی که من لباسی خاکی و پاره دارم
#حضرت_رقیه
#جلسه_هفتگی_1398
#روضه
🆔 @javadieh
🌐 www.javadieh.blog.ir
در وسط کوچه تو را میزدند
کاش به جای تو مرا میزدند
وای من و وای من و وای من
میخ در و سینه ی زهرای من
تنها نَه شعله و دود با نار یا علی گفت
در کنده گشت از جا دیوار یا علی گفت
ثانی لگد به در زد ، صدیقه بال و پر زد
در زخم سینه ی او مسمار یا علی گفت
#حضرت_زهرا
#جلسه_هفتگی_1398
#روضه
🆔 @javadieh
🌐 www.javadieh.blog.ir
میون نیزه و خنجر یه تنی افتاده بی سر
ناله ی غریبی میگه یا حسین غریب مادر
بر سر تلی پُر از غم آمدم بهر زیارت
وا محمد وا علیا آمدم بهر زیارت
از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین
دست و پا میزد حسین زینب صدا میزد حسین
از عطش در زیر خنجر دست و پا میزد حسین
#امام_حسین
#جلسه_هفتگی_1399
#روضه
🆔 @javadieh
🌐 www.javadieh.blog.ir
به نام خدا
با هشتگ های زیر به مداحی های مختلف دسترسی داشته باشید.
#جلسات_هفتگی_1399
#جلسات_هفتگی_1398
#جلسات_هفتگی_1397
#جلسات_هفتگی_1396
#اشعار_وفات_حضرت_خدیجه
#وفات_حضرت_خدیجه
#وفات_حضرت_ام_کلثوم
#وفات_حضرت_ام_البنین
#وفات_حضرت_معصومه
#اشعار_شهادت_امام_صادق
#شهادت_امام_صادق
#شهادت_امام_جواد
#جلسه_هفتگی
#قبرستان_بقیع
#وفات_حضرت_عبدالعظیم_حسنی
#چاووش_محرم
#اشعار_میلاد_امام_حسن
#میلاد_امام_حسن
#اشعار_میلاد_امام_رضا
#میلاد_امام_رضا
#شب_19_رمضان_1396
#شب_20_رمضان_1396
#شب_21_رمضان_1396
#شب_22_رمضان_1396
#شب_23_رمضان_1396
#شب_19_رمضان_1397
#شب_20_رمضان_1397
#شب_21_رمضان_1397
#شب_22_رمضان_1397
#شب_23_رمضان_1397
#شب_19_رمضان_1398
#شب_20_رمضان_1398
#شب_21_رمضان_1398
#شب_22_رمضان_1398
#شب_23_رمضان_1398
#شب_19_رمضان_1399
#شب_20_رمضان_1399
#شب_21_رمضان_1399
#شب_22_رمضان_1399
#شب_23_رمضان_1399
#حضرت_خدیجه
#حضرت_علی
#حضرت_زهرا
#حضرت_علی_اصغر
#حضرت_زینب
#حضرت_ام_کلثوم
#حضرت_رقیه
#حضرت_قاسم
#حضرت_ام_البنین
#حضرت_اباالفضل
#حضرت_معصومه
#حضرت_مهدی
#حضرت_عبدالعظیم_حسنی
#امام_حسن
#امام_حسین
#امام_صادق
#امام_رضا
#امام_جواد
#شهید_محسن_حججی
#شور
#زمینه
#زمزمه
#سنگین
#واحد
#تک
#شعرخوانی
#روضه
#سرود
#مدح_خوانی
🆔 @javadieh
🌐 www.javadieh.blog.ir
رها کنید دگر صحبت مداوا را
فراق اگر نکشد وصل میکشد ما را
تمام عمر تو ما را نظاره کردی و ما
ندیده ایم هنوز آن جمال زیبا را
تمام عمر به خورشید و ماه ناز کنم
اگر به کلبه ی تاریک من نهی پا را
نسیم صبح زِ راهی که آمدی برگرد
ببر سلام زِ من آن عزیز زهرا را
دید یک از این کنیزا آب داره میبره برا آقا. گفت کجا داری میری. گفت مگه نمیشنوی صدای پسر فاطمه رو. گفت اگر کسی قراره آب بهش بده من باید بهش بدم من زنشم. اومد آبو جلو چشمای امام جواد رو زمین ریخت. صدا زد زحمت نکش منم میخوام مثل جد غریبم حسین جون بدم.
بدن آقا رو بردن پشت بام. به خیال خودش بی احترامی کنه به آقا. تا چند وقت بتونه بپوشنه، از شیعیان دور نگه داره. گفت میبرم بالا پشت بوم زیر آفتاب سوزان. اما شیعیان عاشقای امام جواد، میدونی شیعیان از کجا فهمیدن، دیدن این پرنده ها اومدن بالاشونو به هم دادن. سایه بون درست کردن برا پسر فاطمه، مبادا آفتاب بدن آقا رو اذیت کنه. حرف من اینه آی کبوترا، کجا بودید کربلا، بدن اربابمون سیدالشهداء، سه روز و دو شب رو خاک گرم کربلا. کجا بودید چرا نیومدید، چرا نیومدید بالاتونو بهم بدید، ارباب ما تشنش بود. حسین
دشمنت کُشت ولی نور تو خاموش نشد
آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست
#امام_جواد
#حضرت_مهدی
#شهادت_امام_جواد
#روضه
🆔 @javadieh
🌐 www.javadieh.blog.ir
دیدم اعضای تنت را جگرم سوخت علی
پاره های بدنت را جگرم سوخت علی
ناگهان زانویم افتاد زمین چون دیدم
طرز شانه زدنت را جگرم سوخت علی
چه کنم عمه نبیند بدن حمزه ایَت
مُثله دیدم بدنت را جگرم سوخت علی
لخته خونی که برون از گلویت آوردم
ریخت خون دهنت را جگرم سوخت علی
یوسفم کاش که میشد به میان حرمت
ببرم پیرهنت را جگرم سوخت علی
آن لبانی که اذان گفت بهم ریخته است
خُرد بینم دهنت را جگرم سوخت علی
نشد آخر لب عطشان تو را آب دهم
چه کنم سوختنت را جگرم سوخت علی
گر نیایند جوانان حرم یاری من
که برد خیمه تنت را جگرم سوخت علی
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم_محرم_1398
#دمام_زنی
#روضه
🆔 @javadieh
🌐 www.javadieh.blog.ir
همه دعوتش کرده بودند بیا
همونا که تشنه به خونش شدند
نه تنها فقط مادرش فاطمه
زمین و زمان روضه خونش شدند
همون که خدای وفاداریه
اسیر غم بی وفایی شده
شهادت میده خاک این سرزمین
که اربابمون کربلایی شده
پیچیده صدایی تو گوش جَرَس
میادش صدا پای یک قافله
همه آفرینش به قربون اون
که جونم به پاش خیلی ناقابله
... حسین جان (2) ، حسین جان حسین ...
یه دختر رو دوش عمو جونشه
که خیلی عمو جون هواخواهشه
حسابی حواسش بهش هست یه وقت
نیفته رو خاکا و زخمی بشه
میون حصار همه مَحرما
یه بانو میخواد پا بذاره زمین
جلو محملش اونکه زانو زده
کی هستش به جز شیر اُم البنین
تا وقتی اباالفضل تو این قافله ست
نمیاد کسی غصه دور و برش
یه شیش ماهه هم هست دعا میکنم
خدا حفظ کنه واسه ی مادرش
... لالایی لالایی ، لالایی علی ...
آقامون برا اسم این سرزمین
از این و از اون میکنه پرس و جو
تا میفهمه اینجا خود کربلاست
دل بیقرارش میشه زیر و رو
تو چشماش یه جورایی پیدا میشه
یه نوع اضطراب و یه نوع دلهره
میفهمه که اینجا همون جائیه
که زینب رو خاکا زمین میخوره
همونجاست که زهرا بهش وعده داد
همونجاست که میشه تنش بی کفن
همونجاست که پیش چِش خواهرش
سرش رو جدا میکنن از بدن
... حسین جان (2) ، حسین جان حسین ...
#امام_حسین
#شب_دوم_محرم_1395
#روضه
🆔 @javadieh
🌐 www.javadieh.blog.ir
بازم با همین موی خاکستری
تو از دخترت داری دل میبَری
باباجون بهم قول بده خیلی زود
دوباره برام روسری میخری
لباس تنم پاره پاره شده
میبینی لباسم شده نخ نما
سر و وضعمون نامرتب شده
که اینجور مَردم میخندن به ما
میذاشتی برات آب و جارو کنم
چه خوشحالم من امشب از دیدنت
چقدر لحظه هارو شمردم بابا
برای یه بار دیگه بوسیدنت
... بابایی ، بابایی ، بابایی حسین ...
نبودی ببینی چی اومد سرم
کبودی گرفته همه جونمو
همونا که با سنگ تورو میزدن
همونا شکستن دندونمو
یه جاهایی اِنقدر برام سخت بود
که داشتش میشد جونم از تن رها
یه بازاری داشتن میبردن منو
که میرفتن اونجا فقط برده ها
یه جاهایی از ناقه افتادمو
یه چند بار عقب موندم از قافله
چه زجری کشیدم من از دست زجر
چه دادی سرم میکشید حرمله
... بابایی ، بابایی ، بابایی حسین ...
شدم دست و پا گیر این قافله
شدم باعث زحمت خواهرت
منو خوب نگاه کن برات آشناست
روی صورتم جای انگشترت
چه شبها که با ناله های رباب
شبامو تو ویرونه کردم سپر
چه شبها که رفتم گرسنه به خواب
چه روزا که شلاق خوردم پدر
یه لطفی کن امشب تو در حق من
ببر با خودت این کتک خوردتو
بذار تا که هستی در آغوش من
ببوسم لبای تَرَک خوردتو
... بابایی ، بابایی ، بابایی حسین ...
#حضرت_رقیه
#شب_سوم_محرم_1395
#روضه
🆔 @javadieh
🌐 www.javadieh.blog.ir
سلامی به اونا که از جونشون
گذشتند و بر نفس غالب شدند
اونا که برای دفاع از حرم
فدایی اُم المصائب شدند
سلامی به اونا که توی دمشق
در خونه ی عشق سائل شدند
توی زینبیه شدند زینبی
به فیض شهادت نائل شدند
بگردی نمیتونی پیدا کنی
به غیر از سعادت توی این مسیر
نوشته رو قلب همه عاشقا
امیری حسینٌ و نعم الامیر
... امیری حسینٌ و نعم الامیر ...
دلامونه بی تاب کرب وبلا
می بینیم شبا خواب کرب و بلا
سلامی به جُون و زهیر و حبیب
سلامی به اصحاب کرب و بلا
سلامی به هفتاد و دو سرو عشق
به دلداده های شَه تشنه لب
سلامی به قاسم به جعفر به عون
سلامی به عابس به حُر و وهب
سلامی به اونایی که اسمشون
شده زینت سرزمین حسین
به اونا که لبیک گفتند همه
به فریاد هَل مِن مُعین حسین
... امیری حسینٌ و نعم الامیر ...
سلامی به اون بانوی شیرزن
سلامی به اون فاتح هر نبرد
اگه جون ندادش تو راه حسین
ولیکن همه جونشو خرج کرد
همون کوه صبری که تو راه عشق
دوتا دسته گلهاشو هم هدیه کرد
ندیدم که جایی مقاتل بگن
که زینب پس از داغشون گریه کرد
به این زن بگو غایةُ العارفین
که دنیا نمی بینه مانندشو
اگه واقعاً عاشق زینبی
در خونه ی فاطمه بنده شو
... یا زینب ، یا زینب ، یا زینب مدد ...
#حضرت_زینب
#اصحاب_کربلا
#شهدا
#شب_چهارم_محرم_1395
#روضه
🆔 @javadieh
🌐 www.javadieh.blog.ir
یه جورایی اینقدر مدیونتم
که باید کنم زندگیمو فدات
یه عمره برام بودی مثل پدر
منو دوست داشتی مثل بچه هات
یه جورایی رفتار کردی باهام
که انگار بودم علی اکبرت
برای خودم مردی هستم حالا
به لطف وجود تو و خواهرت
نذاشتی که یک لحظه باشه برام
پدر داشتن مثل یک آرزو
بذار در ازای همه خوبیات
بیام دست هاتو ببوسم عمو
(روضه خوانی توسط حام مهدی آینه)
امون از این روزهای پُر از اضطراب
که من داغدار بنی هاشمم
علی اکبرم رفت میدون بسه
نمیخواد به میدون بری قاسمم
حالا که زره نیست قد تنت
نکن گریه جون عمو اِنقده
نذار تا بشم پیش بابات حسن
تو روز قیامت خجالت زده
چقدر آرزوها که داشتم برات
میخواستم ببینم خودم شادیتو
چقدر دوست داشتم خودم باشم و
بگیرم برات رخت دامادیتو
... عمو جان ، عمو جان ، عمو جان حسین ...
برا اذن میدون گرفتن عمو
اگه کافی نیست اشکم و گریه هام
بذار تا خیالت رو راحت کنم
عمو جون اینم دست خط بابام
اجازه بده جای تن پوش رزم
به جای زره من بپوشم کفن
بذار تا بگم با صدای بلند
و اِن تنکرونی أنا بن الحسن
برام مرگ شیرین تره از عسل
تو نابودی کفر و ظلم و ستم
یه جوری تو میدون بجنگم همه
بفهمن که شاگرد عباستم
... عمو جان ، عمو جان ، عمو جان حسین ...
#حضرت_قاسم
#شب_پنجم_محرم_1395
#روضه
🆔 @javadieh
🌐 www.javadieh.blog.ir
یه روزی میون همین کوچه ها
یه پستی غرورش رو محکم شکست
نَه تنها غرورش از اون ضرب دست
که گوشواره ی مادرش هم شکست
یه روزی میون همین کوچه ها
یه پروانه میسوخت بال و پرش
یه روزی جلو چشم باباش علی
لگد مال شد چادر مادرش
یه روزی میون همین کوچه ها
در خونشون شد پُر از همهمه
به دستای باباش بستند طناب
میومد صدا ناله ی فاطمه
... حسن جان (2) ، حسن جان حسن ...
یه روزی به دست همون آدما
جلو چشم داداشش و خواهرش
به ضرب لگد بین اون شعله ها
در خونه افتاد رو مادرش
شد آخر براش تلخ ترین خاطره
زِ یادش نمیبرد اون لحظه رو
به پشت در افتاده بود مادرو
صدا میزد اون دم فقط فضه رو
هنوز هم پس از طی این قرن ها
میدونند اینو اهل عالم همه
که هست روز قتل امام حسن
همون روز قتل بی بی فاطمه
... حسن جان (2) ، حسن جان حسن ...
#امام_حسن
#شب_ششم_محرم_1395
#روضه
🆔 @javadieh
🌐 www.javadieh.blog.ir
لالایی لالایی لالایی گلم
ان شاءالله بزودی میادش عموت
لالایی لالایی عزیز دلم
بمیرم چقدر زرد شده رنگ و روت
لالایی لالایی لالایی گلم
تو هستی علی جان همه هست من
لالایی لالایی گرسنت شده
نکش ناخن اینقد رو دست من
لالایی لالایی لالایی گلم
میاد از تو قنداق تو بوی مُشک
الهی که مادر بمیره برات
که لبهات شده از عطش چوب خشک
... لالایی لالایی لالایی علی ...
تو از بس تو خیمه زدی دست و پا
بابات اومد و برد میدون تورو
و اِن تَرحَمونی به جایی رسید
که کشتند یه مشت نامسلمون تورو
دیگه مادرت خیلی تنها میشه
میمونه رباب و عذاب و غمت
بهت قول میدم که از روی نِی
دوباره در آغوش میگیرمت
شد این شیش ماهی که بودی پیشم
پُر از روزهای پُر از خاطره
همین گاهواره برام کافیه
بذاره که تنهایی یادم بره
... لالایی لالایی لالایی علی ...
چقدر آرزوها که داشتم برات
میخواستم بشی یک یل حیدری
چقدر دوست داشتم یه روزی برام
بخونی برام اذون علی اکبری
چقدر آرزوها که داشتم ولی
همه آرزوهام شدن یک سراب
حالا باز سرت روی نیزه علی
میشی سایه بونی برای رباب
تو رفتی و امیدم از دست رفت
دیگه کار خیمه میشه یکسره
دعا میکنم عصر روز دهم
الهی که گهواره غارت نره
... لالایی لالایی لالایی علی ...
#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم_1395
#روضه
🆔 @javadieh
🌐 www.javadieh.blog.ir
اونایی که امشب التماس دعا گفتید مریضید. اونایی که امشب به خودت گفتی برم شاید علی اصغر جوابمو بده. اونایی که به خودت گفتی بچه ست شیش ماهشه شاید دلش بسوزه برام. اونی که از همه جا نااُمید شدی. اونی که به خودت گفتی علی اصغر باب الحوائجه. اونی که صبر کردی لب به گلایه باز نکردی گفتی بذار شب هفتم برسه. آی اونی که تا این لحظه هنوز گریه نکردی از امشب دیگه آبو بستن.
مختاره، قیام کرده همه قتله ی کربلارو جمع کرده. نوبت به حرمله شد گفت حرمله رو بیارید. خودش گوش میداد خودش حکم میداد خودش قصاص میکرد. همچین که حرمله رو وارد کردن گفت شنیدم تو کربلا خیلی کارای عجیب و غریب انجام دادی. دوست دارم خودت بگی چیکار کردی. گفت اگر بگم در امانم؟ گفت چه بگی چه نگی سر از بدنت جدا میکنم. شنیدم تو کربلا چه کارایی کردی خودت بگو میخوام از زبونت بشنوم، کربلایی ها. گفت امیر، حالا که باید خودم بگم یه جوری میگم دلتو بسوزونم جیگرت آتیش بگیره. گفت دل منو بسوزونی من دلم سوخته، دلم میسوزه، نبودم کربلا دلم میسوزه تو جایی شد دلت بسوزه برا حسین. تو شد دلت برا حسین بسوزه. گفت امیر یا مختار، سه تا تیر سه شعبه داشتم تو کربلا. اولیشو به چشمای اباالفضل زدم، دست تو بدن نداشت همچین که از رو دست خواست رو زمین بیفته تیر سه شعبه تو چشمش فرو رفت، امیر دلم نسوخت. عباسه علمداره رقیب منه میگفتن خوشگله یه کاری با چشماش کردم دیگه کسی بهش نگه خوشگل. گفت امیر سه تا تیر سه شعبه. دومیشو تو گودی قتلگاه یه نانجیب تر از من یه نامردتر از من سنگ به پیشونی زد. ابی عبدالله پیرهن عربیشو بالا آورد، چشماشو خون گرفته بود پاک کنه، چشمم به سینه ی حسین خورد. امیر دومین تیر سه شعبه رو به سینه ی حسین زدم. گفت امیر دلم نسوخت. گفت نگاه کردم ابی عبدالله اومده به میدون داره یه چیزهایی میگه، فقط شنیدم حسین دستشو به محاسنش گرفت گفت منو أنا بن المصطفی. به منه حسین منت بذارید اگه این بچه رو آبش بدید میمیره، آبش هم ندید میمیره. دیدم حالت حسین حالت عجیبیه. عمر سعد اومد گفت حرمله چرا ساکتی چرا کاری نمیکنی؟ گفتم امیر حسینو بزنم. گفت نَه، مگه سپیدی گلوی علی اصغرو نمیبینی. تیر سه شعبه رو تو چله گذاشتم به گلوی علی اصغر زدم، اما بازم دلم نسوخت، امیر میدونی کجا دلم سوخت، دیدم ابی عبدالله یه قدم طرف خیمه میره یه قدم برمیگرده. گفتم کار حسین با جنگ جور درنمیاد، حسین باید برگرده چرا هِی برمیگرده به سمت خیمه. میگه نگاه کردم دیدم یه خانمی جلو خیمه ها ایستاده، دست یه دختر کوچولویی رو گرفته هِی صدا میزنه علی اصغرم. ابی عبدالله برگشت سمت خیمه ها رفت پشت خیمه ها. چون ابی عبدالله وسیله ای چیزی نداشت از یه طرفی هم نمیخواست که بچه ها زن ها مادرش مخصوصاً، چون نگاه دید دم خیمه ایستاده نمیخواست بچه ها بفهمن رفت پشت خیمه ها. حالا ببین یه پدر رو بچش خاک بریزه. ابی عبدالله با نوک خنجر یه قبر کوچیکی کند. زینب سلام الله علیها اولین کسی بود که اومد قنداقه ی علی اصغرو گرفت کمک برادر کنه تا آقامون امام حسین شهزاده علی اصغر رو خاک کنه. امام حسین قنداقه رو طلب کرد از زینب سلام الله، تا اومد تو قبر بذاره دید یه صدایی میاد. محلاً محلا یَابنَ الزهرا. حسین منم مادرم بذار یه بار دیگه صورت علی اصغرمو ببینم. حالا خوب گوش بده اونجا که میگن حضرت زینب عمه ی سادات اگر نبود تو کربلا چند جا امام حسین جون میداد، یک جاش همین جاست. اگر نبود تو واقعه ی حضرت علی اصغر، حضرت زینب سلام الله علیها نبود هم امام حسین جون میداد هم رباب جون میداد. نمیدونی چقدر سخته آدم رو بچش خاک بریزه. پدر و مادر شهدا میفهمن من چی میگم.رباب قنداقه رو گرفت، چجور قنداقه رو گرفت، همونجوری که شیرش میداد همونجوری که تو بغل میگرفت لالایی میخوند، نَه. قنداقه تو یه دستش سرش تو یه دستش. ابی عبدالله قنداقه رو میگرفت بغل میکرد دوباره رباب قنداقه رو میگرفت بغل میکرد، دلشون نمیومد از این بچه دل بکنن. چیکار کرد زینب، اومد جلو داداش چرا کارو تموم نمیکنی، الآن مادرش میمیره، تو حسینی چرا تن و بدنت میلرزه. گفت زینب نگاه کن ببین هنوز به من میخنده هنوز چشمای علی اصغرم بازه، زینب چجور دلت میاد رو این بدن زیبا، رو این چشمای زیبا، رو این صورت زیبا خاک بریزم.
#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم_1395
#روضه
🆔 @javadieh
🌐 www.javadieh.blog.ir
به هر جای این خاک زانو زدم
که پیدا کنم از تنت یک نشون
چه خوشحالن از من گرفتن تورو
میبینی میادش صدا خندشون
همه گریه ها شد علی سهم من
همه غصه ها سهم زینب شده
الهی که بابا بمیره برات
نبینم تنت نامرتب شده
بلند شو نذار تا ببینه کسی
که زینب نشسته کنار تنت
به روی دل زخم خوردم علی
چه داغی گذاشتی تو با رفتنت
... علی جان ، علی جان ، علی جان علی ...
به بابای پیرت بابا رحم کن
اگه رحم نکردن به تو مرکبا
دارم من همه سَعیَمو میکنم
بچینم تنت رو میون عبا
(روضه خوانی توسط کربلایی جواد مقدم)
صدا زد جوونای بنی هاشم بیاید، من دیگه طاقت ندارم، عباشو پهن کرد، هر جای بدن علی اکبرو رو دست میگیره یه جای دیگه رو زمین میمونه. این یعنی اِرباً اِربا. گفت بابا علی اکبرم دیگه وقت نماز کی برام اذان بگه، الله اکبر الله اکبر. یه وقت لشکر شروع کردن هلهله کردن. میدونی چرا، آخه چند قدم مونده بود به علی اکبر برسه، لشکر دیدن حسین با صورت رو زمین افتاد. هی صدا میزنه ولدی، ولدی علی، ولدی علی، علی الدنیا بعدک العفاء. هر چه کرد ...
به یاد همه ی قدیمیا، همه روضه خونا، وقتی به یه روضه خونی به یه پیرغلامی ، به یه کسی که عمری روضه خون در خونه ی سیدالشهدا بوده، میگفتن روضه بخون اینجور شروع میکرد، چی میگفت، روضه ی علی اکبرو اینجور میخوند، میگفت ابی عبدالله اومد قداقد علی خوابید دلش آروم نگرفت، صورت به صورت علی گذاشت دلش آروم نگرفت. هی صدا میزد علی، علی الدنیا بعدک العفاء. صدا زد علی اکبرم، هیچی ازت نمیخوام دوتا خواهش ازت دارم، یه بار دیگه یه بابا بگو. خونارو از حلقوم علی اکبر بیرون کشید، گفت یه بابا بگو برا حسین بسه. دوم خواهشم اینه غیرتیا گریه کنا.
خیز و از جا آبرویم را بخر
عمه را از بین نامحرم ببر
علی اکبرم، گل پرپرم، هر چی کرد جوابی نیومد، اونجا بود که صدا زد.
جوانان بنی هاشم بیایید
علی را بر در خیمه رسانید
خدا داند که من طاقت ندارم
علی را بر در خیمه رسانم
تا اینجای روضه اگر گریه نکردی همین یه فرازو. وقتی یکی از دنیا میره میگن خواهرش بیاد، مادرش بیاد، پدرش بیاد، برادرش بیاد، بیان با بدن وداع کنن. ابی عبدالله یه نگاهی سمت خیمه ها کرد. بگویید مادرش لیلا بیاید، بگویید عمه اش زینب بیاید، تماشای قد اکبر نمایند. میدونی اِرباً اِربا یعنی چی، یعنی دست یه طرف، پا یه طرف، سر یه طرف. آخه چی شد حسین عباشو پهن کرد، مگه چیکار کرده بودن با بدن علی اکبر که صدا زد جوونا بیاید، تکه تکه های بدن علی اکبرو تو عبا بذارید.
نمیشه یه لحظه بدون حسین
تپش های قلبم میخونه حسین
شب و روز دعا میکنه مادرم
جوونم فدای جوون حسین
به یاد شهیدای این مرز و بوم
به یاد شهیدای پیر خمین
همونا که از برکت اسمشون
ما امروز راحت میگیم یا حسین
به داغی که دیدن همه مادرا
به زخم دل این پدرهای پیر
شهیدا نوشتند با خونشون
حسینی بمون و حسینی بمیر
... حسین جان (2) ، حسین جان حسین ...
#حضرت_علی_اکبر
#شهدا
#شب_هشتم_محرم_1395
#روضه
🆔 @javadieh
🌐 www.javadieh.blog.ir
اگر تیر نمیخورد چشمای من
با چه رو میخواستم نگاتون کنم
سفارش چقدر کرد اُم البنین
مبادا برادر صداتون کنم
ببخشید اگه پیش پای شما
علمدار این قافله پا نشد
آخه دست نداشتم که حائل کنم
همه سَعیَمو کردم اما نشد
به من گفته بودی برم علقمه
نشد تا بمونم به پای قرار
میخواستم سر عهد باشم ولی
از این نیزه ها شد تنم نیزه زار
... حسین جان (2) ، حسین جان حسین ...
تو بودی امید همه خیمه ها
تو بودی پناه من و خواهرم
بهت قول میدم همینجا میاد
تشکر ازت میکنه مادرم
نمیدونم اصلاً چجوری باید
با این مشک پاره به خیمه برم
تو خیمه همه چشم به راتن
داداش جواب ربابو چی باید بدم
فدای سرت مشک تو پاره شد
چجوری باید با غمت تا کنم
کجا میتونم ماه اُم البنین
برادر شبیه تو پیدا کنم
... برادر برادر ، برادر مرو ...
نمیخواد بمونی کنار تنم
میبینی تو دست عدو آتیشه
رها کن منو تو همین علقمه
اگه دیر بری خیمه غارت میشه
منو برنگردون به سمت حرم
چی مونده برام غیر شرمندگی
چجوری بیام و تماشا کنم
که اصغر تلف میشه از تشنگی
بذار تا بشه پیکرم ریز ریز
بذار هر چی میخواد بیادش سرم
برو سمت خیمه نذار بعد من
بره روسری از سر خواهرم
... حسین جان (2) ، حسین جان حسین ...
#حضرت_اباالفضل
#شب_تاسوعا_محرم_1395
#روضه
🆔 @javadieh
🌐 www.javadieh.blog.ir
اگه از مصیبات فردا بگم
بهم قول میدی تحمل کنی
همین قدر میگم که تو قتلگاه
باید هر چی دیدی تحمل کنی
اگه پاره پاره شد آخر تنم
یا حتی اگه با عصا کشتنم
اگه دیدی تو گودیِ قتلگاه
دارم توی خون دست و پا میزنم
نَه تنها که انگشت و انگشترم
شاید پیرهنم هم به غارت بره
تنم تکه تکه بشه بهتره
نبینم رُقیم اسارت بره
شاید دست و پاتونو زنجیر کنن
تو زنجیر و غل بشکنه ساق ها
الهی که طاقت بیارن همه
زیر ضرب سنگین شلاق ها
یه جور سنگ از روی بام میزنن
میبینی سر بچه ها خونیه
یه جور وانمود میکنن توی شهر
که جرم شما نامسلمونیه
یه بازاری هستش برا برده ها
توی کوچه های یهودی نشین
الهی که پات وا نشه اونجاها
الهی که برگردی تا اربعین
#امام_حسین
#شب_عاشورا_محرم_1395
#روضه
🆔 @javadieh
🌐 www.javadieh.blog.ir
بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا
بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا
تشنه ی آب فراتم ای عجل مهلت بده
تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا
از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین
دست و پا میزد حسین ، زینب صدا میزد حسین
شب اوله، شب اول مصادفه با شب زیارتی ابی عبدالله، شب جمعه ست. سلام بدیم به اون آقایی که بین سر و بدنش چهل منزل فاصله است. سلام بدیم به اون آقایی که چهل منزل سرشو روی نیزه کنار خانوادش بردن. سلام بدیم به اون آقایی که از رو نیزه نگاه میکرد زن و بچشو با تازیانه میزدن. این روضه ی من باشه، هر کسی وقتی میخواد بمیره میخواد از دنیا بره یه آدابی داره. میگن کسی که میخواد از دنیا بره نفسای آخرو داره میکشه پاهاشو رو به قبله کنید، دستاشو از رو سینش بردارید، دکمه های پیرهنشو باز کنید. میگن حتی بند پیرهنش، دکمه ی پیرهنش سنگینی میکنه. میگه هر موقع کسی که در حال احتضاره میخواد جون بده، زن و بچشو بیارید کنارش، بچه هاش بیاد دورش بایستن، زن و بچش بیاد. اگه مادر داره خواهر داره بیاد. عرض روضه ی من اینه، نَه تنها دکمه های پیرهنش، یه وقت نگاه کرد دید با چکمه رو سینش نشستن. یه کسی سه روز آب نخورده باشه جنگیده باشه نگران زن و بچش باشه، بمیرم برات آقا. چشم گردوند دید نَه تنها زن و بچش کنارش نیستن، یه وقت آقا صدا زد عباسم، علی اکبرم، قاسمم، عونم، جعفرم، ارباب من و تو صدا زد، پاشید بیاید ببینید آقاتون تو گودی قتلگاه افتاده، پاشید بیایید منو یاری کنید ...
شبهای جمعه فاطمه ، با اضطراب و واهمه
باید به دشت نینوا ، بر سینه و بر سر زنان
گوید حسین من چه شد ، نور دو عین من چه شد
زن و بچش نیومدن همه تو خیمه ها، نگاه کرد عمه ی سادات از بالای تل زینبیه داره نگاه میکنه، هیچکس دور و بر ابی عبدالله نیست، اما راوی میگه شنیدم صدای مادرش داره میاد. هِی صدا میزنه غریب مادر حسین ...
#امام_حسین
#شب_اول_محرم_1399
#روضه
🆔 @javadieh
🌐 www.javadieh.blog.ir
از اون نگاهش نمیشه دل کند
دلم میمونه وقتی که آروم میزنی لبخند
قد بلند و موی کمند و
باباش که میبینه میفته یاد جدش
وقتی سواره ست یا که پیاده ست
میشناسمش از اون دورا بلنده قدش
نگید چرا شدم هراسون
بچه بزرگ نکردم آسون
دیدن ابی عبدالله داره دنبال علی اکبر میدوه. فلذا وقتی اومد بالا سر علی اکبر باورش نمیشد، با جوونش یه کاری کرده بودن. بدن اِرباً اِربا.
اکبر و گرگای بیابون
لیلا و خاکستر مجنون
به یاد همه ی قدیمیا به یاد همه ی زیر خاک خوابیده ها، اومد صورت به صورت علی اکبر گذاشت دلش آروم نگرفت، قداقد علی خوابید دلش آروم نگرفت، حسابشو بکن لشکر دارن نگاه میکنن کف میزنن هلهله میکنن. صورت به صورت علی گذاشت هِی صدا میزد ولدی علی، علی الدنیا بعدک العفاء، این یعنی خاک بر سر زندگانی دنیا اما دلیش این میشه، علی اکبر کاش دیگه بابات زنده نَمونه، دیگه دنیای بی علی اکبر خاک بر سر این دنیا. صدا زد خیز و از جا آبرویم را بخر، علی اکبر ببین لشکر داره هلهله میکنه علی اکبر.
خیز و از جا آبرویم را بخر
عمه را از بین نامحرم ببر
تو همین حین داشت گریه میکرد دید یه دستی رو شونشه، ابی عبدالله روشو برگردوند دید عمه ی سادات زینبه. صدا زد حسین پاشو، ببین لشکر دارن هلهله میکنن دارن مسخره میکنن، ببین لشکر دارن کف میزنن میخندن، هر چه کرد بدن علی اکبرو بلند کنه نتونست، هر جای بدن رو که بلند میکرد طرف دیگه روی زمین میموند. یه وقت دیدن ابی عبدالله داره صدا میزنه.
جوانان بنی هاشم بیایید
علی را بر در خیمه رسانید
خدا داند که من طاقت ندارم
علی را بر در خیمه رسانم
آقا جان کدوم جوونا، نه عون و جعفری، نه قاسمی نه عبداللّهی نه اباالفضلی. من نمیدونم بدن علی اکبرو چجور بردن.
چندتا شباهت گفتن. همه ی شباهتای علی اکبر، وقتی اومد میدون بره گفت تو شاهد باش خدایا یه شخصی رو دارم به میدون میفرستم خَلقاً و خُلقاً و منطقاً به رسول الله. هر موقع ابی عبدالله دلش برا پیغمبر تنگ میشد یه نگاه به صورت علی اکبر میکرد دلش باز میشد آقا. اما این آقا علی اکبر چندتا شباهت هم به مادر سادات داره. اول اینکه هجده سال داره مثل مادرش فاطمه. دوم اینکه پهلوش هم مثل مادرش فاطمه شکستن. سوم اینکه صورت علی اکبر هم کبود بود. صدا زد.
مهتاب شام من چرا صورت کبودی
آیا تو با زهرا میان کوچه بودی
ای پَر شکسته زار و خسته بلبل من
دارم یقین سیلی نخوردی ای گل من
شاید که وقتی مرکبت هر سو دویده
رخسار ماهت را به خاک و خون کشیده
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم_محرم_1399
#روضه
🆔 @javadieh
🌐 www.javadieh.blog.ir
کاش مثه دریا نبودی
این قَدَر زیبا نبودی
تا کسی چشمت نمیزد
کاشکی این قَدَر اباالفضل
خوش قد و بالا نبودی
تا کسی چشمت نمیزد
کاش نمیرفتی دم آب
کاشکی تو سقا نبودی
تا کسی چشمت نمیزد
وقتی رفتی آروم آروم
من شدم غریب و مظلوم
غم میبارید از سر و روم
دخترم گفت برمیگردی
من به زیر لب میگفتم
بیچاره ای طفل معصوم
وقتی دستاتو بُریدن
صدای مادرم اومد
هی میگفت آخ زخم بازوم
عباس از بعد تو ای قُوت بازوی من
حاجت به استخاره نداره گلوی من
عباس پامو که بیرون بذارم از علقمه
عباس تو دشمنا حرف از سر و بُریدنه
عباس پاشو داداش، داداش جان داداشم پاشو، ببین لشکر دارن به بی کسی حسین میخندن. صدای الله اکبر الله اکبر گفتن عباس قطع شد، یه وقت دید حسین صدایی شنید، یه صدایی از کنار نهر علقمه میاد، اَخا اَدرک اَخا، داداش دیگه داداشتو دریاب. ابی عبدالله با شتاب و عجله اومد کنار نهر علقمه. راوی میگه دیدیم حسین یه چیزایی رو از رو زمین برمیداره میبسوه رو چشم میذاره تو بغل میگیره. میگه از دور متوجه نشدیم چیه، گفتیم شاید پاره های قرآنه، صفحات قرآنه حسین داره به صورت. میگه جلوتر اومدیم دیدیم دستای قلم شده ی عباسه. ابی عبدالله دستای اباالفضلو بغل میگرفت هی صدا میزد داداشم اباالفضلم. اون داداشی که تا لحظاتی قبل به بغل گرفته بود راهی میدونش کرده بود، چی دید حسین. دید اینقدر تیر به این بدن زدن نگاه کرد دید تیر تو چشم نازنینش زدن، ابی عبدالله نگاه کرد دید دستاشو از بدن جدا کردن. از اونور برات بگم، اباالفضل العباس نگاه کرد، چشمش جایی رو نمیبینه، یه وقت دید صدای قدم هایی میاد کنار نهر علقمه. صدا زد آی کسی که داری میای سر از بدنم جدا کنی، من چشمام جایی رو نمیبینه نمیتونم نمیبینم کی هستی اما ازت یه خواهش دارم، اگر میخوای سر از بدن عباس جدا کنی مانعی نداره جدا کن. اما یه چند لحظه صبر کن. صدا زد داداشم حسین الآن میاد، قدری تحمل کن سر از بدنم جدا نکن. میخوام یه بار دیگه صورت داداشمو ... یه وقت دید یه صدایی بلند شد عباس من حسینم. اومدم سرتو به دامن بگیرم، چیکار کردی با خودت، گفت داداش من نگران مشک آب بودم حواسم از خودم پرت شد، داداش الآن کی آب به خیمه ها میبره، داداش الآن کی آب میبره برا علی اصغر، داداش وقتی داشتم از رو اسب رو زمین می افتادم دیدم رقیه کنار خیمه ها ایستاده. عباس شنیدم مادرم فاطمه اومده کنار بدنت، نهر علقمه بوی یاس گرفته داداش چیکار کردی. گفت داداش وقتی داشتم رو زمین می افتادم دیدم یه خانمی صدا میزنه عباسم پسرم. من صدای مادرمو میشناسم، مادرم اُم البنینه، صداش با این خانم فرق میکرد، یه پسر صدای مادرشو خوب میشناسه. گفتم خانم جان مادر من اُم البنینه نیومده کربلا، شما کی هستی به من میگی پسرم. صدا زد عباس من مادرت فاطمه ام. عباس من مادر حسینم. صدا زد داداش آیا صورتشو دیدی یا نه؟ صدا زد یه عمر میخواستم صورت فاطمه رو ببینم اما هر چه کردم دیدم چادر رو صورتشه. با چادر خاکی سرمو به دامن گرفت.
مادر حلال کن که میسر نشد دگر
این مشک آب را برسانم به اصغرت
از تو دو دست بر کمر و از تو بر زمین
خاکی شده است چادرت ای خاک بر سرم
#حضرت_اباالفضل
#شب_تاسوعا_محرم_1399
#روضه
🆔 @javadieh
🌐 www.javadieh.blog.ir
میون نیزه و خنجر ، یه تنی افتاده بی سر
ناله ی غریبی میگه یا حسین غریب مادر
بر سر تلی پُر از غم آمدم بهر زیارت
کرده ام سوی مدینه وا پیمبر این اشارت
وا محمد ، وا علیا
وا غریبا وا غریبا
اینکه میبینی حسین است
کشته ای غریب و تنها
اومد بالای تل زینبیه نگاه کرد، چی دید زینب، دید شمشیر دار با شمشیر میزنه، نیزه دار با نیزه میزنه، اونایی هم که هیچی ندارن نه شمشیر و نیزه، دید دامنای عربی رو پُره سنگ کردن به بدن عزیز زهرا...، دستاشو رو سرش گذاشت صدا زد وا محمد وا علیا، زینب داره نگاه میکنه شمر روی سینه ی داداشش نشسته.
هلال بن نافع میگه، دیدم صدای اَلعطش اَلعطش پسر فاطمه بلنده، هی صدا میزنه اُسقونی شربةً مِنَ الماء، جگرم از تشنگی میسوزه. میگه سریع رفتم از فرات سپرمو پُره آب کردم اومدم سرازیری گودالو پایین برم دیدم شمر داره بیرون میاد. گفت هلال کجا داری میری، گفتم مگه نمیشنوی صدای اَلعطشش رو تشنشه، میخوام این دم آخری یه ذره آب بهش بدم. گفت هلال زحمت نکش خودم سیرابش کردم، گفتم چیکار کردی، یه وقت دامن عربی رو بالا زد سر بریده ی عزیز دل زهرا ...، دیدم بدنش داره میلرزه، گفتم تو که کار خودتو کردی چرا داره بدنت میلرزه. میگه هلال ترسیدم همچین که خنجر به حنجرش گذاشتم دیدم یه صدایی از گوشه ی گودال میاد، هی صدا میزنه غریب مادر حسین.
#امام_حسین
#شب_عاشورا_محرم_1399
#روضه
🆔 @javadieh
🌐 www.javadieh.blog.ir
ای کاروان آهسته ران کآرام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم
ای دوست ای جان با دل ستانم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
این خود به چشم خویشتن
ای دوست ای جان دیدم که جانم میرود
او میرود دامن کشان ، من زهر تنهایی چشان
دیگر نپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
#حضرت_زینب
#اربعین_حسینی
#روضه
🆔 @javadieh
🌐 www.javadieh.blog.ir
بار دیگر رو بسوی شهر شام کرده ام
از دود آهم شام را چون شام کرده ام
از خانه ها بگذشتم و کوچه به کوچه
یاد سر خونین و سنگ لب بام کرده ام
ویرانه و ماه جهان آرا که دیده
بازار شام و زینب کبری که دیده
ای دل بسوز ای اشک خون شو بر زمین بریز
بزم شراب و دختر زهرا که دیده
با آنکه با دستت به قلبم صبر دادی
چندجا زِ خود بیخود شدم گریبان را دریدم
آن دم که دشمن بر لبانت چوب میزد
دیدن لب شیرین و چوب تلخ سخت است
مزن ظالم رقیه پای تخت است
مزن ظالم حسین مادر ندارد
غریب است و کسی بر سر ندارد
#حضرت_زینب
#جلسه_هفتگی_1399
#روضه
🆔 @javadieh
🌐 www.javadieh.blog.ir
ای شش ماهه گلِ من
هستیِ من چرا نمیخوابی
بنما رحمی به دلم
هستیِ من چرا تو بی تابی
ای همه ی هستِی من
ای مِی و ای مستیِ من
ای همه ی هستِی من
کودک پَر بسته ی من
... علی علی لای لای ...
#روضه
#حضرت_علی_اصغر
🆔 @javadieh
🌐 Javadieh.blog.ir