eitaa logo
کانال اشعار آئینی جواد کریم زاده
260 دنبال‌کننده
205 عکس
61 ویدیو
0 فایل
زنده گردد از دمت هر مرده ای ای مسیح حضرت زهرا حسین
مشاهده در ایتا
دانلود
دعا کردم تنت بی سر نبینم به روی حنجرت خنجر نبینم ز نی افتاد در خورجین ، الهی به روی خاک و خاکستر نبینم رسیده جانم از این داغ بر لب فراغت آتشه بر جان زینب تنت در کربلا و سوی کوفه برادر جان سرت در راهه امشب تنت از سر سرت از تن چه دوره تنت در دشت و سرکنج تنوره بپرس از راس خاکستر نشینت چرا موی سر و روی تو بوره @javadkarimzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آه و ماتم ز عصر روز دهم آه از ضربه ی دوازدهم قاتل و کهنه خنجرش ای وای سر جدا شد ز پیکرش ای وای لحظه‌ای بعد با سری پرخون شمر آمد ز قتلگه بیرون خولی نحس و شوم بد آیین سر خونین نهاد در خورجین سوی کوفه روان به سرعت باد شد که سر را دهد به ابن زیاد نیمه ی شب به حالتی خسته دید دارالاماره در بسته رو سوی خانه کرد رذل شرور سر خونین نهاد کنج تنور همسرش گفت ، گو چها کردی از سفر با خودت چه آوردی گفت سوغات، بهترینها را سر فرزند پاک زهرا را گفت از کربلا سر آوردم تحفه ای بهر همسر آوردم گفت هر کس که از سفر آید بهر سوغات سیم و زر آرد تو به همراه خود سر آوردی ؟ سر سبط پیمبر آوردی؟ زدی آتش به پیکر و جانم با تو هرگز دگر نمی مانم چون جدا شد ز وصله ای ناجور چشمش افتاد ناگهان به تنور دید تابیده از زمین به سما نور زیبای سیدالشهدا محو شد در کمال شیدایی محو انوار بس دل آرایی نور می‌دید از درون تنور نور ساطع ز روی حضرت نور سر خونین به روی خاکستر همره صوت ناله ی مادر ناله بود و فغان و زمزمه بود ناله و اشک و آه فاطمه‌ بود ناله ی یا بُنَیَّ یا مظلوم بوسه ی بر گلو و بر حلقوم مادری دیده پیکری پامال آمده در تنور از گودال آنچنان خسته که خدا داند روضه ی قتلگاه میخواند آه در قتلگاه بلوا شد بر سر غارت تو دعوا شد با سر نیزه میکشیدند ات با لب تشنه سر بریدند ات پسرم با تنت چها کردند سرت از پیکرت جدا کردند بعد از آن هم دلم به شور افتاد چون سرت داخل تنور افتاد باز بر زخم دل نمک خورده من بمیرم لبت ترک خورده من بمیرم برایت ای مادر از چه بالشت توست خاکستر زن خولی نظر به سر میکرد مات بر صحنه او نظر میکرد سر شکسته پر از جراحت و زخم ابرو بشکسته زخم گونه و چشم در تنوری که غرق نور شده زلف مشکین نمای بور شده سر درآورد و غرق حیرت شد و سراپا غرور و غیرت شد تا سحر غرق شور و ماتم بود همچو زهرا به ماتم و غم‌ بود سر نداد و به دست خولی مرد آه سر را به زور خولی برد @javadkarimzadeh
هستی ام اشک، کوله بارم اشک حاصل عمر و روزگارم ، اشک زائری خسته آمدم از راه بیقرارم ولی قرارم اشک نوکری بیش نیستم ارباب در رکاب تو گشته کارم اشک نیست در این بساطِ من جز آه گرچه جز آه نیز دارم اشک همه سرمایه ام همین اشک ست که بیاید مگر بکارم اشک توشه ای نیست تا کنم تقدیم مگر از چشم اشکبارم اشک‌ هر قدم هر نفس میانه ی راه بود هر لحظه غمگسارم اشک تا رسیدم به صحن و ایوانت شد تسلای حال زارم اشک چشمم افتاد تا به سوی ضریح سجده ها کرد بر نگارم اشک چه نگاری ، نگار دلجویی که به مدحش بسی نگارم، اشک اشکم افتاد بر قدمهایت گفت ارباب، خاکسارم، اشک چشم شد ابر روضه های غمت تا که در ماتمت ببارم اشک ریزم آنقدر اشک در غمتان تا که روشن کند مزارم اشک ریزم آنقدر اشکِ ماتمتان تا به آتش شود حصارم اشک گر بپرسند روز حشر بگو که چه داری، شود شعارم اشک بی کفن ای ذبیح تشنه حسین کشته ی تیغ و تیر و دشنه حسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم ‌الله الرحمن الرحیم کوفه یادش مانده آنروزی که می لرزاندی اش ای که دشمن را به شام از خطبه ات ترساندی اش ای زبانت ذوالفقارو خطبه ات دشمن شکن ای یدالله فوق ایدیهم به هنگام سخن گشت با هنگامه ات برپا بساط شورو شین دشمنان گفتند علی آمد به یاری حسین جملگی گفتند این ناطق که نورش منجلی است یاعلی باشد و یا خود نطق گویای علی است آینه در آینه نام علی تکثیر شد نام حیدر در جهان با نطق ات عالمگیر شد کاخ ظلم از خطبه ات بر روی خصم آوار شد چون به شام و کوفه زینب حیدر کرار شد گر چه می پنداشتند،حیدر نمی خواند نماز جملگی با خطبه ات گفتند علی باشد نماز سر درون تشت زر با خون سرخ این را نگاشت مارایتُ گفتن تو کم ز زیبائی نداشت زینبا ای ابتدا و انتهای شهر عشق جان ما بادا فدایت ، شاه بانوی دمشق @javadkarimzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر شب جمعه‌ شعر غم دارم که برآید ز قلب غمبارم قلم از داغ شعر گریان است صفحه از هُرم شعر سوزان است شعری از جنس سوز و آتش و آه برگرفته ز ماتمی جانکاه هر شب جمعه‌ قصه ای پُر راز همره غُصه می‌شود آغاز هر شب جمعه‌ در حرم باید مادری پاک و محترم اید در تمامی عرش زمزمه است باز هنگام داغ فاطمه است هرشب جمعه او ز عرش برین پا گذارد ز هودجی به زمین چون بیاید سوی حرم گل یاس عالمی می‌شود پُر از احساس و ملائک به لب نوا دارند همگی داغ نینوا دارند چون بیاید ملیکه ی ملکوت همه جا همهمه ست نیست سکوت گرچه یک دست بر کمر دارد باز در دل غم پسر دارد خون جگر، با دلی پر از تب و تاب شوید حلقوم را به اشک و گلاب با غمی که فقط خدا داند روضه ی قتلگاه میخواند روضه ی بازِ تشنگی و عطش روضه ی مشک آب و روضه ی غش روضه ی از قفا بریدن سر روضه ی بازِ حَنجر و خنجر روضه ی بازِ پیکری صد چاک بی کفن پیکری فتاده به خاک روضه پر سوز و آه و پی در پی روضه ی سر ، سَرانِ بر سر نی بوسه چون ميزند بر آن حلقوم گویدش یا بُنَیَّ یا مظلوم از چه از کین سرت جدا کردند در بیابان تنت رها کردند زخمهایت چرا نمک خورده لب خشکت چرا ترک خورده زینت دوش مصطفای نبی آب مهر منو تو تشنه لبی؟ پدرت بو تراب و جان منی روی خاک از چه رو تو بی کفنی تا ابد از غم تو می نالم به فدایت شوم عزیز دلم بر تن بی سری که درصحراست هر شب جمعه‌ نوحه گر زهراست هر شب جمعه‌ گوشه ی گودال مادری خسته می رود از حال هر شب جمعه قصه ای غمبار همره غُصه می‌شود تکرار @javadkarimzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
# خنجر تیز چاره کن تا بکشم به حَنجرم شعله بزن بزن که من هیزم خشک آذرم دار به پا نما که تا سر بنهم به دار تو خیز و به نیزه ها بزن راس منیر انورم به کشتنم شتاب کن، بیا و منع آب کن فلک بزن تو آتش و دود به خیمه و حرم به فرق ساقی حرم بزن عمود آهنین شکاف فرق اکبرم بریده حلق اصغرم شقی ترین خلق را گزین برای قتل من سپاه سی هزار را به جنگ نابرابرم بساط عیش جور کن جایگهش تنور کن خواه به دیر راهب و خواه به طشت نه سرم پیکر بی سر مرا به حال خود رها نما به غارتش شتاب کن بِبَر ز تاج و افسرم بِبَر ز خُود و چکمه و تیغ و عبا و شال من بِبَر ز کهنه پیرهن ز هر چه هست در برم به ساربان بگو بِبُر دست و بِبَر عقیق را مرام ماست تا ابد جود و سخاوت و کرم به مرکبت بتاز بر سینه و هر چه استخوان به نعل نو بتاز من ز نعل کهنه دلخورم که نعل نو جلا دهد سینه خرد و خسته را خستگی ام بدر شود چو زیر نعل پا خورم برای رفع تشنگی لخته ی خون اثر کند رفع عطش کجا کند آب ، ز حلق و حنجرم این لب خشک و خیزران بیا ز کین بزن بر آن کز ترک اش شود روان چشمهٔ حوض کوثرم شکسته های خنجر و تیغ و عصا و نیزه را به جای گل بریز بر جسم به خون شناورم بِبُر رگان خشک را به طرز نامرتبی و خواهر مرا نشان ز لطف خود برابرم جمیل کن تو قتلگه ز بهر مارایتُ اَش به بوسه گاه حلق من عذاب کن تو خواهرم ز خرده های خنجر درون حلق تشنه ام بِبُر رگان نازک دست سه ساله دخترم ولی به قتلگاه من بساط روضه جور کن که آمده خمیده قد به قتلگاه مادرم بین همه شور و مستی ام، ز بهر حق پرستی ام گذشته ام ز هستی ام ، بهر رضای داورم @JavadKarimzadeh