باران معنا
جواد نعیمی
آن روز، بعدازظهر، هوا بسیار دل پذیر بود. با تنی چند از یاران و دوست داران حضرت ثامنالحجج علیهالسلام راهی خانهی ایشان شدیم. ساعتی در حضور ایشان نشستیم و از محضرشان بهرههای فراوانی بردیم. هنگامی که آمادهی برگشتن شدیم، امام هشتم علیهالسلام رو به من کردند و فرمودند:
- احمد بزنطی! تو[همین جا] بمان!
هم راهانم خداحافظی کردند و رفتند و من بار دیگر با امام به گفت و گو پرداختم. همهی پرسشهایی را که در ذهن داشتم پرسیدم و حضرت پاسخهای روشن و زیبا و خوبی به من دادند... پاسی از شب گذشته بود و من میخواستم بروم که امام رضا علیهالسلام فرمودند:
- قصد داری بروی یا میخواهی پیش ما بمانی؟
گفتم:
- هر چه شما بفرمایید مولای من. اگر بگویید بمان، میمانم و اگر دستور دهید بروم، می روم!
حضرت، درحالیکه لب خند مهربانانهای بر لب داشتند، افزودند:
- بهتر است امشب همین جا بمانی.
سپس به رختخوابی که در اتاق بود اشاره کردند، آن را به من نشان داده و به اتاق خودشان رفتند. از این که در میان آن چند تن، تنها من اینگونه مورد لطف و محبت امام قرارگرفته بودم، بسیار خرسند شدم، به خودم بالیدم و از شوق سر به سجده نهادم و خدا را سپاس گفتم. هنوز سر از سجده برنداشته بودم که متوجه شدم امام رضا علیهالسلام دوباره به این اتاق برگشتهاند. همین که برخاستم، حضرت دست ام را گرفتند، آن را به آرامیفشردند و فرمودند:
- ای احمد! یک بار، امیر مو منان علی علیهالسلام به عیادت «صعصعه بن صوحان » که یکی از یاران آن بزرگ وار بود، رفتند و همین که میخواستند از جا برخیزند و بروند، به او فرمودند:«ای صعصعه! مبادا از این که من به دیدن تو آمده ام، بر دیگران افتخار کنی [و عیادت من از تو،سبب آن شود که خویشتن را از آنان برتر بدانی] از خدا پروا و پرهیزگاری پیشه کن. برای خدا تواضع و فروتنی کن که خداوند تو را برتری دهد وبزرگی ببخشاید»
امام هشتم علیهالسلام این سخن را که فرمودند، دست ام را رها کردند و رفتند! ناگهان تکانی خوردم و فهمیدم که هرگز با به دست آوردن هیچ امتیازی نباید به خود مغرور شد و دانستم که هیچچیزی نمیتواند جای گزین تربیت نفس، خودسازی و نیکوکاری شود.
برشی از کتاب قصه های زنده گانی امام رضا علیه السلام، توشته ی جوادنعیمی
#جواد_نعیمی
نگاهی به فتنه و فتنهگران از منظر نهجالبلاغه
جواد نعیمی
فتنه هم به معنای آزمایش و بلا و هم به معنای آشوب مطرح شده. آنچه در این نوشتار موردنظر است، فتنه و فتنهانگیزی در معنای آشوب و آشوبطلبی است و در واقع مقدمهای بر شناخت تباهی و تباهیآفرینان بهشمار میرود. من در اینجا، بدون هیچ اظهارنظر و تعبیر و تفسیری، گزیدههایی از سخنان والای امام امیر مؤمنان علیبنابیطالب علیهالسلام را میآورم. تنها با این یادآوری که هرچند بخشهایی از فرمایشات مولای پرهیزگاران ناظر به حادثه و زمانی ویژه است، با این همه به دلیل وجود حقانیت، منطق، شیوایی، اهمیت و کارآیی آن سخنان، میتوان آنها را تعمیم داد و در هر زمان از پرتو کلام نورانی امامعلیعلیهالسلام روشنایی گرفت و راه جُست و بهره برد.
دیگر اینکه برای پرهیز از به دراز کشیدن مقال تنها به ذکر ترجمهی سخنان آن بزرگوار بسنده کردهام. بدیهی است که علاقهمندان میتوانند متن کامل مطالب را در نهجالبلاغهی شریف ببینند. شایان ذکر است که گردانیدهی پارسی سخنان مولا علیهالسلام را از ترجمهی روانشاد محمد دشتی نقل میکنم.
• علل پیدایش فتنهها
«همانا» آغاز پدیدآمدن فتنهها، هواپرستی و بدعتگزاری در احکام آسمانی است. نوآوریهایی که قرآن با آن مخالف است و گروهی [با دو انحراف یاد شده] بر گروه دیگر سلطه و ولایت یابند که برخلاف دین خداست.
پس اگر باطل با حق مخلوط نمیشد، بر طالبان حق پوشیده نمیماند و اگر حق، از باطل جدا و خالص میگشت، زبان دشمنان قطع میگردید. امّا قسمتی از حق و قسمتی از باطل را میگیرند و به هم میآمیزند! آنجاست که شیطان بر دوستان خود چیره میگردد و تنها [آنان که مشمول لطف و رحمت پروردگارند] نجات خواهند یافت.» (خطبهی ۵۰ نهجالبلاغه، ص ۷۱، ترجمهی نهجالبلاغه، محمد دشتی)
• ویژهگیهای فتنهها و فتنهجویان
«فتنهها، آنگاه که روی آورند با حق شباهت دارند و چون پشت کنند حقیقت چنان که هست نشان داده میشود. فتنهها چون میآیند شناخته نمیشوند و چون میگذرند شناخته میشوند. فتنهها چون گردبادها میچرخند، از همهجا عبور میکنند. در بعضی از شهرها حادثه میآفرینند و از برخی شهرها میگذرند! (بخشی از خطبهی ۹۳ ص ۱۲۳ نهجالبلاغه، محمد دشتی)
«پرچمهای سپاه فتنه، از هر سو به اهتزاز درآیند و چونان شب تار و دریای متلاطم به [سوی] مردم روی آورند...» (بخشی از خطبهی ۱۰۱، ص ۱۳۳)
«فتنههایی چون تاریکی شب، که نیرویی نمیتواند برابر آن بایستد و کسی نتواند پرچمهای آن را پایین کشد، به سوی شما میآید. چونان شتری که مهار شده و جهاز بر پشت آن نهاده و ساربان آن را کشانده و به سرعت میراند. فتنهجویان کسانی هستند که ضربات آنها شدید و غارتگری آنان اندک است. مردمی با آنان جهاد میکنند که در چشم متکبران خوار و در روی زمین گمنام و در آسمانها معروفاند...» (خطبهی ۱۰۲، ص۱۳۳)
«منحرفان، شیطان را معیار کار خود گرفتند و شیطان نیز آنها را در دام خود قرار داد و در دلهای آنان تخم گذارد و جوجههای خود را در دامانشان پرورش داد. با چشمهای آنان مینگریست و با زبانهای آنان سخن میگفت، پس با یاری آنها بر مرکب گمراهی سوار شد و کردارهای زشت را در نظرشان زیبا جلوه داد. مانند رفتار کسی که نشان میداد در حکومت شیطان شریک است و با زبان شیطان سخن میگوید.» (خطبهی ۷، ص ۲۵
) سپس فتنهای سر برآورد که سخت لرزاننده، درهم کوبنده و نابودکننده است، که قلبهایی پس از استواری میلغزند و مردانی پس از درستی و سلامت گمراه میگردند و افکار و اندیشهها به هنگام هجوم این فتنهها پراکنده و عقاید پس از آشکار شدنشان به شک و تردید دچار میگردد. آن کس که به مقابله با فتنهها برخیزد کمرش را میشکند و کسی که در فرونشاندن آن تلاش میکند، او را درهم میکوبد.
در این میان، فتنهجویان چونان گورخران یکدیگر را گاز میگیرند و رشتههای سعادت و آیین محکم شدهشان لرزان میگردد و حقیقت امر پنهان میماند. حکمت و دانش کاهش مییابد. ستمگران به سخن میآیند... تکروان در غبار آن فتنهها نابود میگردند و سواران با قدرت در آن به هلاکت میرسند. فتنهها با تلخیِ خواستهها وارد شوند و خونهای تازه را میدوشند! نشانههای دین را خراب و یقین را از بین میبرند! فتنههایی که افراد زیرک از آن بگریزند و افراد پلید در تدبیر آن بکوشند!
آن فتنهها پر رعدوبرق و پرزحمت است. در آن پیوندهای خویشاوندی قطع شده و از اسلام جدا میگردند. فتنهها چنان ویرانگرند که تندرستها بیمار [میشوند] و مسکنگزیدهگان کوچ میکنند. در آن میان، کشتهای است که خوناش به رایگان ریخته [شده] و افراد ترسویی که طالب اماناند، با سوگندها آنان را فریب میدهند و با تظاهر به ایمان آنها را گمراه میکنند!» (خطبهی ۱۵۱، صص۱۹۸ و ۱۹۹)
«شما ای عربها! هدفهای تیرهای بلا هستید که نزدیک است! از مستیهای نعمت بپرهیزید و از سختیهای عذاب بترسید و در فتنههای درهم پیچیده، به هنگام پیدایش نوزاد فتنهها و آشکارشدن باطن آنها و برقرار شدن قطب و مدار آسیای آنها، با آگاهی قدم بردارید. فتنههایی که از رهگذرهای ناپیدا آشکار گردد و به زشتی و رسوایی گراید. آغازش چون دوران جوانی پرقدرت و زیبا و آثارش چون آثار باقیمانده بر سنگهای سخت، زشت و دیرپاست، که ستمکاران آن را با عهدی که با یکدیگر دارند، به ارث میبرند. نخستین آنان پیشوای آخرین و آخرین گمراهان اقتداکننده به اولین میباشند. آنان در به دست آوردن دنیای پست بر هم سبقت میگیرند و چونان سگهای گرسنه، این مردار را از دست یکدیگر میربایند. طولی نمیکشد که پیرو از رهبر و رهبر از پیرو بیزاری میجوید و با بغض و کینه از هم جدا میشوند و به هنگام ملاقات، همدیگر را نفرین میکنند!» (خطبهی ۱۵۱، ص ۱۹۶)
«گروهی در فتنهها آسودند و گروهی دست به حمله و پیکار با فسادگران زدند و با شکیبایی که داشتند بر خدا منّت نهادند و جان دادن در راه خدا را بزرگ نشمردند، تا آنجا که ارادهی الهی به پایان دوران جاهلیت موافق شد... گروهی به گذشتهی جاهلی خود بازگشتند و با پیمودن راههای گوناگون به گمراهی رسیدند و به دوستان منحرف خود پیوستند و از دوستی با مؤمنان که به آن امر شده بودند، بریدند و بنیان اسلامی را تغییر داده، در جای دیگری بنا نهادند. آنان کانون هر خطا و گناه و پناهگاه هر فتنهجو شدند، که سرانجام در سرگردانی فرورفته و در غفلت و مستی به روش و آیین فرعونیان درآمدند، یا از همه بریده و دل به دنیا بستند و یا پیوند خود را با دین گسستند! (بخش پایانی خطبهی ۱۵۹، ص ۱۹۷)
• پرچمداران مبارزه با فتنه
«سپس گروهی برای درهم کوبیدن فتنهها آماده میگردند و چونان شمشیرها صیقل میخورند، دیدههاشان با قرآن روشنایی میگیرد و در گوشهاشان تفسیر قرآن طنین میافکند و در صبحگاهان و شامگاهان جامهای حکمت [را] سرمیکشند.» (خطبهی ۱۵۰، ص ۱۹۵)
• رهنمودها و راهبردهای مقابله و برخورد با فتنهها
«در فتنهها، چونان شتر دوساله باش، نه پشتی دارد که سواری دهد و نه پستانی [دارد] تا او را بدوشند!» (حکمت ۱، ص ۴۴۵)
«ای مردم! امواج فتنهها را با کشتیهای نجات [تمسک و پیروی اهلبیت پیامبرصلیاللهعلیهوآلهوسلم] درهم بشکنید و از راه اختلاف و پراکندهگی بپرهیزید و تاجهای فخر و برتریجویی را بر زمین نهید. رستگار شد آن کس که با یاران به پا خاست یا کنارهگیری نمود و مردم را آسوده گذاشت... (خطبهی ۵، صفحهی ۳۳)
«پس سعی کنید که شما پرچم فتنهها و نشانههای بدعتها نباشید و آنچه را که پیوند امت اسلامی بدان استوار و پایههای طاعت بر آن پایدار است، بر خود لازم شمارید و بر خدا، ستمدیده وارد شوید نه ستمگر و از گرفتار شدن در دامهای شیطان و قرار گرفتن در وادی دشمنیها بپرهیزید و لقمههای حرام به شکم خود راه ندهید. شما برابر دیدهگان خداوندی قرار دارید که گناهان را حرام کرد و راه اطاعت و بندهگی را آسان فرمود.» (خطبهی ۱۵۱، ص۱۹۹)
در پایان دست نیاز بر آستانهی حضرت بینیاز دراز کنیم و از او بخواهیم که: بارالها! ما را در شناخت فتنهها و فتنهانگیزان پیدا و پنهان یاری فرما! ما را از شر فتنهجویان و فسادانگیزان دور بدار و توانایی مقابله و رویارویی با آشوبها را به ما عنایت فرما و پیوسته ما را در کنف هدایت و حمایت خویش از همهی تباهیها و پلیدی مصون بدار و دست همهی ابلیسها و خبیثها را از سر و دامان ما، کوتاه بفرما!
#جواد_نعیمی
هدایت شده از جواد نعیمی
چه گونه داستان بنویسیم؟
نوشته ی جواد نعیمی
ناشر: نشر سیمرغ خراسان
طراح جلد: میثم قاسمی
چاپ اول:۱۳۹۸
ویراست دوم
قطع: رقعی
شمارگان: ۱۰۰۰ نسخه
این کتاب در نه فصل و دو پیش در آمد به طرح و بررسی و معرفی تفاوت های افسانه، حکایت، قصه و داستان می پردازد . قالب های داستانی را برمی شمارد . از ویژه گی های طرح و موضوع داستان سخن به میان می آورد. پرداخت داستان، شخصیت پردازی، گفت و گو در داستان، توصیف، زاویه ی دید، عنوان، پیام داستان و مسایلی از این دست را مورد توجه قرار می دهد.
نخستین چاپ این کتاب را کتابستان مشهد در سال ۱۳۷۰ روانه ی بازار کتاب کرد.
هم چنین در سال ۱۳۸۲ این اثر به وسیله ی آقای صالح محمد صالح در افغانستان به زبان پشتو ترجمه و منتشر شد.
ویراست دوم این اثر در ۸۸ صفحه ی رقعی به انجام رسیده است.
دیدار دریا!
خدا را سپاس، روز گذشته توفیق حاصل شد که به اتفاق دوست گرامی جناب آقای حقیقت خواه، به دیدار استاد اسماعیلی قوچانی برویم و بار دیگر احوالی از ایشان بپرسیم و ادای احترامی بکنیم. جناب اسماعیلی، استاد برجسته و بی بدیل هنر خوش نویسی در میهن ماست. که متاسفانه هم چنان قدر ناشناخته باقی مانده. تسلط ایشان بر انواع گوناگون خط و دانش های وابسته به آن، سبب شده کارهای بسیار برجسته ، فاخر و بی نظیری عرضه و ارایه کنند. آثار گران قدری هم چون نگارش بزرگ ترین قرآن جهان ، دیوان حافظ و مانند این ها، که هریک ، اثر هنری منحصر به فردی در ایران و جهان به شمار می روند، حاصل کلک زرین این هنرمند بی نظیر است.
استاد اسماعیلی قوچانی بدون تردید در شمار ماندگارترین چهره های هنری ایران اسلامی و مایه ی مباهات شهر و کشور ماست، که ضرورت دارد متولیان هنری این سامان، به این بزرگ مرد هنرمند، که آرام و با شکوه مثل کوه و هم چون جهانی است بنشسته در گوشه ای، به دیده ی عنایت و توجه بنگرند و پاسداری از هنر و گرامی داشت استاد را از یادنبرند. این گونه هنری مردان ،فخر آفرینان مایند و احترام و نکو داشت شان بر عهده ی همه گان به ویژه دست اندر کاران نهادهایی هم چون حوزه ی هنری، اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی، دانشگاه ها و دانشکده های هنر و مانند این هاست. باشد که با قدر دانی راستین و مستمر از هنرمندان ارج مند ، هنرهای اصیلی همانند خوش نویسی هم چنان بر تارک میهن اسلامی ما بدرخشند و به دل های مردم ما فروغ و زیبایی و شور و شادمانی ببخشند...
#جواد_نعیمی
پشت صحنه های فضای مجازی!
در پشت این فضای مجازی، به آسانی میتوان پناه گرفت و در آن نهانگاه، به عالم و آدم بد گفت و فحاشی و هتاکی کرد! میتوان به راحتی بذر کینه و نفرت کاشت! میتوان تیشه به ریشهی امید و آرمان زد. می توان دروغ های فراوان را نشر داد. به آسانی می توان شبهه افکنی و دروغ پراکنی کرد و به انواع شیطنت ها دست زد! چنان که این فضا کمین گاه حملات گوناگون دشمنان ما هم هست!
شاید در گذشتهها، یکی از عوامل رعایت ادبها و احترامها و پاسداشتها و حرمتها، ضرورت برخورد و رویارویی آدمها با یکدیگر بوده است. چه آنکه حضور و رودررو شدن و به اصطلاح چشم در چشم هم انداختن، خودش، نوعی کنترلکنندهی اخلاقی به شمار میرود.
به تعبیری میتوان گفت که حضور، گونهای شرم ویژه را با خویش دارد. فضایی است دوسویه و متقابل و دارای قابلیت گفتوگو و تعدیل و تعامل. حال آنکه در غیاب، از جمله در پناه فضای مجازی، امکان بدگویی، هتک حرمت، دروغبافی، لافزنی و بیان سخنان و مطالب غیرمستند و بدون پشتوانهی دفاعی، به سادگی امکانپذیر است و بر هر رطب و یابسی به راحتی میتوان تأکید ورزید و گاه با تکرار و بازفرستادن آنها، بر یافتهها و بافتههای ذهنی خویش، اصرار ورزید!
تعامل در چنین فضایی، به دشواری صورت میگیرد و به واسطهی مانعی که میان آدمها به وجود میآورد، زمینههای بهتری برای پرخاشگری، پررویی و بیپروایی فراهم میآید.
بر این اساس، مطلوبترین شیوهی تقابلی که میتواند منجر به تعامل بشود، به حل اختلافها مدد برساند و برخی سوءتفاهمها را بزداید، رویارویی افراد با یکدیگر و گفتمان دوسویه است.
خوب است بر این نکته بیفزاییم که اصولاً این فضا ـ فضای مجازی ـ فاقد هرگونه در و پیکری است و آثار منتشر شده در آن ـ به جز در مواردی معدود و اندک ـ فاقد قابلیت استناد و اعتماد و اطمینان است. چه آنکه هر کسی بدون هیچ مانعی میتواند هرچه را که میخواهد نشر دهد یا بازارسال کند!
بر این اساس در چنین فضایی باید بسیار هوش مندانه و تیز بینانه عمل کنیم. این است که بصیرت افزایی، خرد ورزی و جهاد تبیین و روشن گری، در این جا بسیار اهمیت و ضرورت می یابد. هم چنان که تلاش برای احیا و گسترش نیکی ها از این طریق بسیار لازم و مطلوب است...
#جواد_نعیمی
آلبوم «موسیقی کودک» وارد بازار شد
آلبوم «موسیقی کودک» با آهنگسازی، تنظیم و نوازندگی کیوان کیارس از سوی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان روانه بازار شد.
به گزارش اداره کل روابط عمومی و امور بینالملل کانون، این آلبوم صوتی از تولیدات واحد موسیقی ادارهکل سینمایی و تئاتر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است که برای گروه سنی کودک و نوجوان وارد بازار موسیقی شده است.
بر اساس این خبر، پروین دولتآبادی، مصطفی رحماندوست، جمالالدین اکرمی، جواد نعیمی، هدیه افشار، مریم زندی و سهیلا اورنگ، ترانهسرایان این اثر هستند.
کیوان و کیمیا کیارس خوانندگی آلبوم «موسیقی کودک» را بر عهده داشتهاند و فهیمه محجوب طراح گرافیک و طراح جلد این اثر است.
آلبوم «موسیقی کودک» شامل ۱۳ قطعه با نامهای «آواز خروس»، «بادکنک من» و «زمستان رفت» اثر پروین دولتآبادی، «باران»، «دریا» و «مانند یک گل» اثر جواد نعیمی، «برف میبارد آرام»، «مهتاب من» و «رقص باران» اثر جمالالدین اکرمی، «انتظار دلها» اثر مصطفی رحماندوست، «گل مامان یه دختره» اثر سهیلا اورنگ، «ماه و ستاره» از هدیه افشار و «ماهی» اثر مریم زندی است.
علاقهمندان میتوانند نسخه فیزیکی این آلبوم صوتی را با قیمت ۳۸هزار و ۲۰۰ تومان از پایگاه فروش محصولات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به نشانی digikanoon.ir و نسخه الکترونیک آن را نیز از اپلیکیشن فیدیبو خریداری کنند.
در آمدی بر ضرورت واکاوی ادبی و هنری گنجینهی دفاع مقدس
جواد نعیمی
سال های نسبتا زیادی ازپایان دفاع مقدس ما میگذرد و در این مدت انتظار می رفت که از این حماسه ی بی بدیل در زمینه های هنری و ادبی بیش از آن چه تاکنون بدان پرداخته شده،بهره مند میشدیم .این سخن البته به معنای نفی فعالیت ها ارزشمندی که در این عرصه به منصه ی ظهور رسیده نیست،اما عظمت و والایی ایثارها، حماسه ها و تلاش های همه ی قشرهای که در کار دفاع جانانه از اسلام و انقلاب اسلامی ایران، خوش درخشیدند؛ به اندازه ای است که به طور قطع می توان گفت این گستره ی عظیم،هم چنان نیازمند ارائه ی کارهای محکم،قوی، استوار و ماندگار است، تا همگان- به ویژه نسل های کنونی- بدانند که چه تلاش ها، ایثارها و حماسه هایی در جریان دفاع مقدس ما، شکل گرفته و در نتیجه برای پاسداری از آرمان ها و اهداف جمهوری اسلامی، لحظه ای تردیدی به خود راه ندهند.
صاحب این قلم بدین توفیق دست یافت که درسال ۱۳۷۷ به تدوین کتابی با عنوان کتاب و کتابخوانی در آیینهی رهنمود های مقام معظم رهبری ( در قالب نگرش های موضوعی برای دفتر مقام معظم رهبری مدیریت ویژه های نشر آثار) بپردازد. هم از این روی در این فرصت به نقل بخشی از مطالب بخش هفتم این اثر که در زمینه های کتاب انقلاب و دفاع مقدس است می پردازم و علاقه مندان را به مطالعه و اندیشه در رهنمود های مقام معظم رهبری در کتاب یاد شده فرا می خوانم:
......حقیقت این است که با وجود گذشت سالیانی چند از پایان دفاع مقدس هنوز عظمت تمامی وجود آن بر ما مکشوف نیست.این حماسه ی بی نظیر علی رغم همه ی خسارت های مادی که در پی داشت پایه و مایه ی قوت و اعتلای معنویت در میان تمامی اقشار جامعه به شمار می رود. هم چنین بسیاری از لحظه های تاریخی در همین مقطع زمانی شکل گرفته وحجم گسترده ای از نمود های تجلی و ایمان واقعی در این دوره ی هشت ساله ظهور و بروز یافته است.
با این همه به فرموده ی رهبر معظم انقلاب اسلامی این جنگ، این چشمه ی جوشان،گنج پنهانی است که ضرورت استخراج آن به شدت احساس می شود :
« می خواهم بگویم که این [جنگ] یک گنج است. آیا ما خواهیم توانست این گنج را استخراج کنیم یا نه ؟ این هنرماست که بتوانیم استخراج کنیم.»
.... یکی از دل مشغولی های مقام معظم رهبری مساله ی عدم بهره گیری به جا، به موقع و به اندازه ی نیروهای انقلاب از قالب های هنری ونگارشی و نشر کتاب در این زمینه هاست:
«چند سال قبل از این به چند نفر از دوستان گقتم که چرا فیلمی برای جانبازان درست نمی کنید؟ برای یک جانباز روسی کتابی نوشته بودند که من آن را خوانده ام.بعد شنیدم که از این کتاب فیلم هم تهیه شده است... روس ها خودشان این کتاب را چاپ کردند و فرستادند. این هم همان ازکتاب های تبلیغاتی روس ها بود. اوایل انقلاب این کتاب به دستم رسید. اسم این کتاب داستان یک انسان واقعی است. خلبانی است که هواپیمایش سقوط می کند و پایش قطع می شود من دیدم هر خلبان و یا هر جانبازی که پایش قطع شده باشد یک چشمش کور شده باشد، یک دستش قطع شده باشد، این کتاب را بخواند احساس آارامش و رضایت می کند. ما این همه جانباز داریم. چرا یک چنین کتابی نداریم؟ چرا یک چنین فیلمی نداریم ؟ این ها نقص های ماست »
...تبیین مایه ها، اندیشه ها و ریشه های انقلاب اسلامی و بازتاب عظمت آن کاری در خور تامل و شایسته ی انجام است.
ارائه ی کتاب هایی در این زمینه می تواند در قالب جذاب و زیبای قصه و رمان باشد مشروط بر آن که واقعا معارف انقلاب در آن ها تجلی یابد.
با یک تلاش گروهی و گرد آوردن تنی چند از هنرمندان صاحب ذوق که خود از معارف انقلاب بهره مند بوده و بدان اعتقاد داشته باشند می توان آفرینش قصه های خوب زیبا و ماندگار دل بست...
گرچه در زمینه ی مسائل دفاع مقدس کارهای منسجم و گروهی و در خور شأن انقلاب چندان که باید و شاید انجام نگرفته، در عین حال نمی توان از کنار کارهایی که در این اواخربه ویژه درقالب «ادبیات و هنر مقاومت« پدید آمده بی هیچ ستایش و تحلیلی گذشت و بر این آغاز مبارک دیده فرو بست:
«من تقریبا همه ی کتاب های آقایان را خوانده ام و استفاده کرده ام. انصافا کارهای بسیار بر جسته و جالبی است. برخی از لحاظ هنری خیلی خوب است، از لحاظ آن سطح کارنویسندگی بسیار خوب است ودر بعضی هم آن نفس بسیجی خیلی خیلی نمایان است. هر کدام از این کتاب ها بخشی از حقیقتی را که ما امروز لازم داریم تامین کرده است... اگر چنان چه این قلم ها نباشند و این حقایق را ننویسند شما می بینید چه قدر از حقیقت مکتوم خواهد ماند چه قدر حقایق دانستنی که باید دانسته شود ندانسته می ماند.»
به هر روی، در پایان این مرور شتاب زده و با تأکید بر ارج گزاری کارهای هنری و ادبی انجام شده، هم چنان خاطرنشان می سازیم که به دلایل گوناگون ضرورت دارد فعالیت های هنری هم چون فیلم سازی،پویا نمایی ساخت بازی های رایانه ای، تولید برنامه های جذاب هنری در رسانه ی ملی، تئاتر و نمایش هایی برای بزرگ سالان و کودکان، نگارش آثار بر جسته ی داستانی [با تأکید بر رمان های تأثیر گذار] و خلاصه بهره وری از همه ی قالب ها و ظرفیت های هنری و ادبی برای مخاطبان گوناگون و جهه ی نظر و همت و تلاش همه ی هنرمندان و نویسندگان متعهد قرارگیرد و گوهرهای ناب گنجینه ی دفاع مقدس آشکار و ماندگار شود . ان شاءالله .
#جواد_نعیمی
سرودههایی از جواد نعیمی
درگرامی داشتِ هفتهی دفاع مقدس
ما جام زلال را به حق نوشیدیم
چون چشمه ی نور، از زمین جوشیدیم
تا ننگ سیاهی از جهان پاک شود
چشم طمع از حیات خود پوشیدیم
شهیدان بی تن و بی دست و بی سر
شهیدان نو گلانی گشته پر پر
شهیدان، رهروان خط رهبر
شهیدان زنده اند ، " الله اکبر"
تا وادی عاشقان سفر کردم من
بر معبر سرخ شان نظر کردم من
تا بوسه به روی پاک آنان بزنم
از کوچه ی تنگ جان گذر کردم من
آنان که صلای عشق را در دادند
از نخل وجود خویشتن، بر دادند
تا عاشق صادق حقیقت باشند
با قامت افراشته ای، سر دادند
ما قاصد صبحیم، همه خوش خبریم
خون نامه ی فتح را به هر سو ببریم
با کاتب این کتیبه ی نورانی
هم پای سپیده، در رکاب سحریم
#جواد_نعیمی
درپی محمل جانان: نجوایی با حضرت املم زمان عجل الله تعالی فرجه
نوشته ی جواد نعیمی
ناشر: به نشر (انتشارات آستان قدس رضوی)
چاپ اول: ۱۳۸۲
شمارگان: ۳۰۰۰ نسخه ی رقعی
چاپ دوم: ۱۳۸۷
شمارگان: ۳۳۰۰ نسخه ی رقعی
مشهدی همت
نوشتهی جواد نعیمی
تنها صدایی که به گوش میرسید، صدای دست باد بود که به آرامی بر تن درختان کشیده میشد. مشهدی همت پیرمردی که مورد احترام مردم ده بود، مثل همیشه در اتاق را باز کرد و به حیاط آمد تا در پرتو نور زیبای ماه وضو بگیرد و به راز و نیاز و ادای نماز بپردازد. با وزش نسیم بر سطح آب حوض، انگار ستارهگان که تصویرشان در آب افتاده بود، با هم بازی میکردند. آبهای حوض بر دست و صورت پرچین و چروک پیرمرد که یادگار سالها زندهگی و چشیدن سرد و گرم روزگار بود، بوسه میزد. همینکه پیرمرد وضویش را گرفت و خواست به اتاق برود، صدای زوزههای پیدرپی چند گرگ از دوردست به گوشاش رسید. قدمهایش سست شد و به خاطر آورد که چندی پیش، رجبعلی او را در میدان ده دیده و به او گفته بود: «مشهدی همت! خبر داری یا نه؟» و او پرسیده بود: «از چی؟» رجبعلی سری تکان داده، آهی کشیده و گفته بود: از گرگها! از گرگهایی که به ده حمله کردهاند و گوسفندهای معصوم را میدرند! تازه همین دیشب قربانعلی، چوپان بیچاره را هم بدجوری گیر انداخته و لت و پارش کردهاند! بعد هم با تأکید گفته بود: باید فکری بکنیم مشهدی همت! اگر این جوری پیش برود، روزگارمان سیاه میشود، ها! از قرار معلوم، یکی، دو تا هم نیستند. گرگهای زیادی در کمین مایند!
باز هم دفتر خاطراتاش ورق خورد و یادش آمد که هفتهی پیش، پسر بزرگاش خدایار وقتی که بعد از غروب از ده بالا و از خانهی عمویش برمیگشته، گرگها را دیده، اما بسیار مقاومت و از خودش دفاع کرده، با این همه، گرگها به شدت به او هجوم آورده و بدجوری زخم و زیلیاش کرده بودند...
همسر مشهدی همت که دید شوهرش دیر کرده، درِ خانه را باز کرد و صدا زد: آهای! مشهدی، کجایی! چه کار میکنی؟ چرا به اتاق نمیآیی؟! مشهدی همت به خودش آمده و گفت: آمدم، بابا! آمدم! آن وقت، پیرمرد به اتاقاش رفت، نمازش را خواند و مثل همیشه برای همه دعا کرد. بعد هم دستاش را به زانویش گرفت. یک «یاعلی» گفت و از جا بلند شد. کمی دور اتاق گشت و گفت: پیرزال! چوبدستی مرا ندیدهای؟ همسر مشهدی همت صدایش را بلند کرد که: اوّلاً پیرزال، مادر خدا بیامرزت بود! بعدش هم چوبدستی را برای چه میخواهی؟!
مشهدی همت پاسخ داد: برای مقابله با گرگها. گرگهایی که به ده هجوم آوردهاند.
زن مشهدی ادامه داد: آخر، از دست تو چه کاری برمیآید، پیرمرد؟!
مشهدی همت، نه گذاشت و نه برداشت! با صدای بلند گفت: اولاً که پیرمرد، بابای خدابیامرز خودت بود! بعد هم هر کاری که از دستم بربیاید، انجام میدهم. فکر میکنی حتی بلد نیستم که بمیرم؟!
زن مشهدی بیدرنگ گفت: خدا نکند، مرد! زبانات را گاز بگیر.
مشهدی همت که حالا چوبدستیاش را در هوا میچرخاند، پاشنهی کفشاش را بالا کشید و به راه زد. کوچههای روستا را پشت سر گذاشت و هنوز به میدان ده نرسیده بود که صدای زوزهی گرگها در گوشش پیچید! آمادهی نبرد شد. خوب به این طرف و آن طرف نگاه کرد. ناگهان سروکلهی گرگی پیدا شد. مشهدی همت سرچرخاند و چوب را دور خودش گرداند. گرگ، هر لحظه به او نزدیکتر میشد. مشهدی تر و فرز، جا خالی میداد و گرگ گرسنه جز خون و گوشت چیز دیگری نمیخواست! تعقیب و گریز معناداری میان آن دو شکل گرفت. ضربههای چوبدستی مشهدی همت، گرگ را وحشیتر و خونخوارتر کرد. زخمهای تن مشهدی هم رو به افزونی گذاشت. از بدن مشهدی جوی خون جاری شده بود که چند جوان از چند سو به گرگ حمله کردند و ضربههایی کاری بر او وارد کردند. گرگ، گیج و سرگردان و زخمخورده و بیحال، دور خودش چرخید و بر زمین افتاد. جوانها، پیکر نیمهجان مشهدی را به دنبال خود میکشیدند. شیارهای سرخ خون، در رگ کوچههای روستا، خودنمایی میکرد!
مشهدی همت آنقدر زنده نماند که از روز بعد ببیند در جایجای کوچهباغهای روستا از قطره قطرههای خون او، گلهای لاله میروید؛ صدای آب رودخانه گویا نام او را بلند میخواند و کودکان و نوجوانان روستا، همیشه از غیرت و همت و حمیت مشهدی همت میگویند و قصهی دلاوری و مردانهگیاش را برای یکدیگر تعریف میکنند. مردم روستا، به یاد مشهدی همت، نام روستا را همتآباد گذاشتهاند و حالا مردم همهی آبادیهای اطراف همتآباد میدانند که شبیخون هر دشمنی را باید به روز پیروزی خود تبدیل کنند و همیشه مراقب پوزههای پلید گرگها و کفتارها و دیگر دشمنان خود، باشند!
#جواد_نعیمی
با صداى زنگ
بچّههاى ما
خوشحال و شادند
از غم و غصّه
همه آزادند
توى كوچهها
از نزديك و دور
آنها مىروند
با شادى و شور
دست به دست هم
ناصر وعلى
همراه هماند
نسرين و زرى
يارِ بچّهها
دفتر و كتاب
توى مدرسه
مشق و هم حساب
درس نقّاشى
علوم و انشا
چه خوب و عالى
فارسى و املا
دنگ و دنگ و دنگ
با صداى زنگ
بدو به كلاس
بچّهى زرنگ!
از کتاب ماه و ماهی سروده ی جواد نعیمی
#جواد_نعیمی
دوستان گرامی! این بار یکی از آثار همسرم، خانم فاطمه موسوی را بخوانید:
دشت شقایق ها
نوشته ی فاطمه موسوی
کبوتر سفید ، بال و پر زنان، روی شاخهی درختی کهنسال نشست تا خستهگیِ راه زیادی را که آمده بود، از تن خویش بیرون کند . چیزی نگذشت که پلکهایش سنگین شد و به خوابی عمیق فرو رفت . ساعتی بعد، تکانهای شدید شاخهی درخت، کبوتر را از خواب نازش بیدار کرد.
کبوتر سفید، نگاهی به اینطرف و آنطرف انداخت و با خودش گفت :
- هیچ بادی که نمی وزد. پس چرا شاخهی درخت، این قدر تکان میخورد؟!
در این هنگام، صدای خندهای به گوش کبوتر رسید و او با شگفتی چشم به اینسو و آنسو انداخت. همانصدا، ادامه یافت :
- تعجب نکن کبوتر سفید . این منم ! همین درختی که روی آن نشستهای!
کبوتر سفید، بیدرنگ گفت :
- سلام، درخت مهربان !
درخت پیر، پاسخ سلام کبوتر را داد و افزود :
- چه پرندهی دانا و زیبایی هستی! کسی که پیش از هر حرفی به دیگران سلام میکند و به آنها احترام میگذارد، خیلی خوب و با تربیت است!
راستی کبوتر عزیز! معلوم میشود خیلی خسته بودی که تا روی شاخهی من نشستی خوابت برد! میبخشی که بیدارت کردم. چون بدنم داشت درد میگرفت، گفتم تکانی به خودم بدهم!
کبوتر سفید گفت :
- نه! این چهحرفی است که میزنی؟ من باید از تو پوزش بخواهم که بی اجازه روی شاخهات نشستهام! درخت، دنبالهی سخن را به دست گرفت و گفت :
- پرندهی زیبا! تو، تا هر وقت بخواهی میتوانی در اینجا ، مهمان من باشی. آخر، مهمان هدیهی خداست!
کبوتر سفید با شادمانی پرسید:
- یعنی من میتوانم روی شاخهات برای خودم یک لانه بسازم ؟
درخت کهنسال، سینه اش را صاف کرد و پاسخ داد :
- البته که می توانی. چه کسی بهتر از تو؟ تازه، ما میتوانیم برای یکدیگر؛ دوست و مونس خوبیهم بشویم.
کبوتر، بالهایش را با شادی به هم زد و گفت :
- از لطف شما، سپاسگزارم. پس، من میروم تا سیخ و خار و خاشاک؛ برای ساختن لانهام فراهم کنم .
سپس کبوتر سفید، با خوشحالی به پرواز درآمد تا به لانه سازی برای خود بپردازد. او با تلاش زیاد و با گردآوری انواع سیخها و خار و خاشاکها، توانست تا هنگام غروب، لانهی کوچک و زیبایی برای خودش درست کند. شب هم که شد، باردیگر، با تشکر و گفتن شب بخیر؛ به درخت کهنسال، به داخل لانهاش رفت تا به استراحت بپردازد و یک خوابِ راحت بکند...
با سرزدن سپیده و دمیدن خورشید، اندک اندک صدای جیک جیک گنجشکها و آوازخوانی پرندهگان بلند شد . کبوتر سفید هم، چشمهایش را باز کرد، کمی توی لانهی کوچکش جابهجا شد ، آن وقت از لانهاش بیرون پرید و پرواز کنان، روی بلندترین شاخهی درخت کهنسال نشست. سپس با صدای بلند گفت :
- سلام درخت عزیز! صبح شما به خیر!
درخت پیر، شاخههایش را تکانی داد و گفت:
- سلام. صبح توهم به خیر، پرنده ی خوب و باادب !
کبوتر سفید ادامه داد:
- چه دشت بزرگ و قشنگی ! چه رودخانهی زیبایی ! چه پرندههای جورواجوری! چه لالهها و شقایقهای سرخی! میگویم درخت پیر! خوش به حالت . تو با دیدن این همه زیبایی، مخصوصا این همه گلهای قشنگ، حوصلهات از تنهایی سر؛ نمی رود ...
درخت کهنسال خندهای کرد و گفت:
- همینطور است که میگویی. من هروقت دلم تنگ میشود، با این لالهها و شقایقها، درد دل میکنم.
کبوتر، با تعجب پرسید:
- مگر این گلها، حرف هم؛ می زنند؟!
درخت پیر، بلندترین شاخهاش را تکان داد و گفت:
- البته ! اگر بخواهی میتوانم تو را با آنها، آشنا کنم .
کبوتر پاسخ داد :
- اگر زحمتی برایت نباشد، خوشحال می شوم که با گلها، همکلام شوم .
چندساعت بعد، هنگامیکه خورشید در وسط آسمان میدرخشید و شقایقها، همهی گلبرگهای خود را باز کرده بودند، درخت پیر، با صدایی رسا به لالهها و شقایقها؛ صبح به خیرگفت و پاسخ آنها را هم شنید. آنوقت رو به گلها کرد و گفت:
- امروز میخواهم یک دوست خوب و کوچک را به شما معرفی کنم . نگاه کنید ! این کبوتر سفید، از راه دوری آمده تا مدتی مهمان ما باشد . او دوست دارد که با شما هم آشنا شود. آیا این دوست تازه را در جمع خود میپذیرید ؟
لالهها و شقایقها، یک صدا، پاسخ دادند :
- آری، آری !
بعد هم، همه با هم گفتند:
- ای کبوتر سفید و زیبا! خوشآمدی به جمع ما!
در این هنگام، کبوتر سفید گفت :
- سلام! سلام به شقایقهای زیبا! امیدوارم، برای هم، دوستان خوبی باشیم.
شقایقها و لالهها هم، لبخندی زدند وگفتند:
- امیدواریم که به یاری خدا، چنین باشد .
کبوتر، با خوشحالی از درخت کهنسال پرسید:
- راستی این همه شقایق، چهگونه اینجا جمع شدهاند؟
درخت پیر، پاسخ داد:
- یا به وسیلهی باد و یا به کمک آدمها و پرندهها، در اینجا ، گردآمدهاند.
کبوتر سفید، در حالیکه بالهایش را باز و بسته میکرد، گفت:
- چه خوب! حالا من میتوانم با آنها، سخن بگویم؟!
درخت پیر، پاسخ داد:
- البته که میتوانی کبوترِ عزیز!
سپس رو به لالهها و شقایقها؛ کرد و گفت:
- گلهای نازنین! حالا اگر میخواهید خودتان را به دوست تازهمان معرفی کنید .
در این هنگام، یکی از شقایقها، تکانی به خودش داد و گفت:
- ای کبوتر زیبا! خوب است بدانی که ما نمایندهی همهی گلهای سرخ این کشوریم. مثلاً من از لالههای خوزستان هستم.
یکی دیگر از لالهها گفت:
- من هم اصفهانیام !
شقایق دیگری سرش را بلند کرد و گفت:
- من از خراسان آمدهام .
لالهی دیگری گفت:
- من هم نمایندهی کردستانم.
یکی از شقایقها، فریاد زد:
- من مازندرانیام !
خلاصه، لالهها و شقایقهایی که از همهی شهرهای ایران بودند، خودشان را معرفی کردند. در این زمان، کبوتر سفید، بالزنان؛ از کنار اینگل به کنارآنگل نشست و پرسید:
- چرا همهی شما سرخرنگ هستید؟
شقایقها، یکصدا پاسخ دادند:
- ما برای دفاع از خوبیها و در راه خدا، در راه دین و میهن، بهپا خاسته و با بدیها و ستمها و تجاوزگریها مبارزه کردهایم، با دشمنان خود جنگیدهایم و جان خود را در این راه از دست دادهایم.
درخت پیر هم، با اشاره به داغ سیاه رنگی که در دل آلالهها و شقایقها دیده میشد، گفت:
- این نمادها و نشانهها، همه برای این است که یادمان نرود همیشه با هم باشیم و دست به دست هم بدهیم و با زشتیها مبارزه کنیم.
یکی از شقایقها که در کنار کبوتر سفید قرار داشت، گفت:
- همهی ما، باید پیام پایداری، جوانمردی، دوستی و سرافرازی خودمان را به همهی سرزمینها برسانیم. ..
کبوتر سفید که از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید، رو به لالهها و شقایقها و درخت پیر کرد و با صدای بلند فریاد کشید:
- من میتوانم! من میتوانم این پیامهای زیبا را به گوش همهی مردم دنیا برسانم!
لالهها و شقایقها و درخت کهنسال هم، یکصدا پاسخ دادند:
- آفرین بر کبوتر سفید، دوست دانا و زیبای ما!
آخرین سخن را؛ هم، یکی از شقایقهای بزرگ و زیبا بر زبان آورد:
- ما، ازتو؛ ای کبوتر وفادار و از همهی کسانی که در راه خوبیها تلاش میکنند، صمیمانه سپاسگزاریم!
#فاطمه_موسوی