eitaa logo
باغ مهتاب: کتاب ها و نوشته های جواد نعیمی
61 دنبال‌کننده
565 عکس
38 ویدیو
26 فایل
معرفی آثار و ثبت نمونه هایی از نوشته هایم
مشاهده در ایتا
دانلود
نوا نای زمانه! جواد نعیمی نابه‌کاران، بازهم فاجعه‌ای عجیب را آغاز کرده‌اند! وبا یاری ابلیس، پی‌گیر آنند! بمب‌ها و موشک‌ها گلوله‌ها و سلاح‌ها بی رحم‌تر ازهمیشه سرهای بی پناهان را نوازش می‌کنند! به میهمانی خانه‌ها ی بی پناهان می‌روند وبرتخت‌های بیمارستان‌ها، بوسه می‌زنند! زخمِ واژه‌ها، دهان باز کرده‌اند و غاصبان، این سواره‌های شریر مطلق بر بساط ساده‌ی مظلومان به رقص خون مشغول‌اند! کودکان بی‌پناه و بی‌گناه دستان کوچک خود را به سوی خداوند گشوده‌اند دنیا هنوز سوی چشم درستی نیافته دنیا هنوز ثقل سامعه دارد! صدای مقاومت اما، بلندترین صداهاست فلسطین و غزه‌ی‌ مظلوم هنوز هم تنهایند ولی مردانه در برابر دژخیمان در خانه‌های خویش می‌مانند و سرود پایداری و ایمان، سر می‌دهند دنیا چه جنگل مولایی است! این دست‌های ستم‌گران غاصب را کدام شمشیر اراده، کدام همت مردانه باید بیندازد از شانه؟!
شکفتن گل سوسن - ببین چه سرو صدایی در خواب به راه انداخته! صیقل! بلند شو! بلند شو، ببینم چه خوابی می‌دیدی؟! - یک خواب خوب و شیرین! ای کاش بیدار نمی‌شدم. نمی دانی چه حال و هوایی بود! چه بوی خوشی! خواب می دیدم که ستاره ای نورانی بر بام خانه فرود آمد و من آن قدر، قد کشیدم که توانستم به آن برسم. ناگهان آن ستاره به صورت پسرکی زیبا و دوست داشتنی درآمد. او را در آغوش گرفتم و از شدت هیجان و شادی، لب به خنده و هلهله گشودم. در این هنگام زنی با قامتی معتدل؛ از آسمان به سوی من آمد، دستی بر سرم کشید، گونه ام را غرق بوسه کرد و به آرامی پسرک را از من گرفت و به طرف زمین برد. مات و مبهوت و هیجان زده بودم. سروصدا راه انداخته بودم که بیدارم کردید! - ان شاء الله که خوابت خیر باشد، صیقل. □□□ نخل‌ها، هم چنان قامت برافراشته، در کنار هم ایستاده‌اند. چشم به زمین دوخته‌اند و دست به سوی آسمان گشوده اند. آن ها به نگهبانانی می‌مانند که همه‌ی کوچه های خاکی و باریک شهر و همه‌ی خانه‌های گلی آن را ‌ نخلستان‌های مدینه، گنجینه‌های گران‌بهایی از خاطره‌های گوناگوناند که در شکل‌گیری تاریخ، بسیار موثر بوده‌اند. من همیشه نخلستان‌ها را دوست داشته‌ام و هروقت دوستان‌ام پرسیده‌اند که :« صیقل! بزرگ ترین آرزویت چیست؟»، گفته‌ام: « هم بزرگ‌ترین آرزو، و هم بزرگ‌ترین دل‌خوشی ام در این شهر، خدمت به خاندان پاک پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است.» به راستی هم که بهترین دوران زندگی‌ام را، سال‌ها و ماه‌هایی می دانم که افتخار خدمت‌گزاری به خاندان امامت را داشته ام. چه روزهای خوشی را در خدمت به خانواده ی امام دهم و امام یازدهم- که از زبان پاکان بر آنان درود- سپری کرده ام. هیچ یادم نمی رود زمانی که نوجوانی بیش نبودم، شنیدم بانوی بزرگ زاده ای از کشور روم به شهر ما آمده است. گفتند قرار است که او را به نزد امام دهم علیه السلام بیاورند. آن روز، من با منظره ی شگفت انگیزی روبه رو شدم. وقتی که آن بانو، به خانه‌ی امام هادی علیه السلام آمد، همین که چشم‌ام به او افتاد، از خود، بی خود شدم. آخر، چهره‌ی بانو، برایم بسیار آشنا بود. اول نمی توانستم باور کنم که درست می بینم. یعنی نمی دانستم که خوابم یا بیدار. گیج‌ام یا هشیار! در حقیقت می‌دانستم که او را قبلا دیده ام؛ اما، کی و کجایش را نمی دانستم. باید بیش‌تر فکر می کردم. به همین جهت، در گوشه و کنار یادها و خاطره هایم به جست و جو پرداختم...به گذشته ها، برگشتم ... یک بار دیگر، به چهره‌ی بانو نگاه کردم و ناگهان همه چیز را به یاد آوردم. چه شباعت عجیبی! واقعا شگفت انگیز بود. آیا اشتباه نمی‌کردم؟ نه! چهره و قامتش درست به همان زنی می مانست که سال‌ها پیش، در آن خواب عجیب، آن کودک آسمانی را از من گرفت و به زمین برد...راستی که چه رویداد شگفت انگیزی! □□□ دست تقدیر، او را از روم به مدینه کشانده بود. بخت هم؛ یاری‌اش کرده بود تا افتخار همسری امام دهم علیه السلام را به دست آورد. البته پاک دامنی و صفای قلبی او هم در این راه بسیار موثر بود. در این میان، همای سعادت بر سر من نیز نشسته بود تا بتوانم بانویی را که یک بار در خواب دیده بودم؛ این بار، در کنار خویش ببینم و افتخار هم دمی و هم نشینی او را بیابم. پیش‌تر، نامش سلیل بود، اما بعد ها او را «سوسن» نامیدیم. زنی بسیار دانا، مهربان و بزرگوار بود. من و دیگران، هرگز جز خوبی چیزی از او ندیدیم. نمی دانم آن روز، چه کسی او را به نزد امام هادی علیه السلام آورده بود، اما این را خوب به یاد دارم که امام دهم علیه السلام درباره اش فرمودند: « سلیل (سوسن) از هر آفت، نقص، پلیدی و ناپاکی دور شده است.» هم چنین به خاطر می آورم که در همان هنگام، لبخندی زیبا، بر لب های امام هادی علیه السلام نقش بست و در حالی که آن بزرگوار؛ سرش را به علامت رضایت تکان می داد، افزود: « و خداوند، به زودی نوه ای به او عطا خواهد کرد که سراسر زمین را، پس از آن که فساد وستم آن را فراگرفته باشد، پر از عدل و داد می کند.» و من خوب به یاد دارم که سوسن را به همین دلیل، «جده» [یعنی مادربزرگ (مادربزرگ امام زمان علیه السلام)] نیز می نامیدند. برشی از کتاب قصه های زنده گانی امام حسن عسکری علیه السلام، نوشته ی جواد نعیمی
هدایت شده از جواد نعیمی
در دیده‌گان ماهی غم‌گین این تنگنای تُنگ، مصیبت نیست زیرا که آسمان نیازش پُر از ستاره‌ی آب است و نجوای روشن مهتاب را، با آب دیواره‌های بلورین تُنگ، حایل نیست زلال زمزمه‌ی باد را هم به ساده‌گی خویش، می‌تواند دید ماهی چه نیک می‌داند اگر که دیده‌ی خود را ز خواب بگشاید هوا، هوای تنفس و آب، آب حیات است زنگارهای تیره‌ی دل را با روشنای محبّت اگر که بشوییم جایی برای کسی تنگ نیست دنیای ما، چه فراخ‌نای عظیمی می‌تواند باشد ماهی ز دیدن رنگین‌کمان عشق، فریاد می‌زند: من زنده‌ام، دستان مهربان شما ماهیان کجاست؟ ۶۳/۶/۱۰
هیچ شده است که وقتی مهمان برای تان می آید ، با شاخه ای گل از او پذیرایی کنید؟! من به شما سفارش می کنم از این پس ، در کنار استکان یا فنجان چای، یک شاخه گل هم بگذارید! حتی کنار ظرف غذا نیز یک شاخه گل قرار دهید! با هرلبی که برای گفتن سخنی باز می کنید ، نامی هم از گل ببرید ! بگذارید که قلب تان تنها خونی را در رگ های شما به گردش در آوردکه سرشار از اکسیژن گل باشد. وقتی چنین کردید، پنجره های زندگی را باز کنید و نشاط گل بویی، گل گویی و گل جویی را در همه جای جان تان ببینید! *** گاهی که می بینی گلی در باغچه ی دلی شکفته می شود، پرهای اندیشه ات باز می شوند و تو بر بلندایی صعود می کنی که نسیم دل نواز انسانیت، ریه های جانت را پر از هوا ی زندگی می کند. هر دستی که یاری گر دست ناتوانی می شود، هر آدمی که نابینایی را از خیابان عبور می دهد، هر کودکی که نشانه‌ای از ادب را با خود دارد، هر دستی که صدقه ای را به صندوقی می اندازد ، هر سخنی که مهری را در دلی بر می انگیزاند یا خاطری را خرسند می سازد، هر نگاهی که کدورت اندوه یا رنجشی را از دلی می زادید،همه و همه رایحه ی نسیم صبح را در فضای زندگی می پراکنند و بوی گل عشق و محبت را نثار دل های هم نوعان ، می کنند . پس چه خوب است که همواره مواظب باشیم هیچ کودک و بزرگ سالی، گل های عاطفه، مهر و لبخند و خوبی را پر پر نکند!
برای ثبت در تاریخ! این روزها، نوانمایی[کلیپی] در فضای مجازی منتشر شده که در آن بانویی به زبان انگلیسی و به زیبایی، متن منظومی را در باره‌ی ملت مظلوم فلسطین و جنایت‌های بی‌شرمانه‌ی غاصبان ستم‌پیشه و اشغال‌گران بی‌وجدان قدس شریف،در غزه، ارایه کرده است.( برگرفته از@Bisimchimedia ) هرچند که این نوانما دارای زیرنویسی به زبان فارسی محاوره‌ای است اما از آن‌جا که خوانش آن به گونه‌ای مستقل بهتر و بیش‌تر می‌تواند مورد تأمل و تفکر قرار بگیرد، من آن را از نوانمای جالب یادشده استخراج کرده و با اندکی ویرایش در این‌جا می‌آورم: زمان در حال گذر است و جهان نظاره‌گری بیش نیست تصاویر[ هرلحظه] دل‌خراش‌تر وصداها در گلو‌ها خفه می‌شوند متأسفانه بچه‌ها[ی بی‌گناه] تکّه‌تکّه می‌شوند! [ اما گویا] کسی خواستار آتش‌بسی نیست آدم‌ها زنده، زنده می‌سوزند [انگار] شانسی برای زنده بودن، وجود ندارد مادران، از درد [ رنج می‌برند] و فریاد می‌کشند مغز کودکان[مظلوم] بر اثر انفجار بمب‌ها متلاشی [ وگروهی از آنان] در رحم‌های مادران‌شان کشته می‌شوند و به گورستان برده می‌شوند! رؤیاها[همه] نابود می‌شوند و آرزوها به باد می‌روند! [ همه‌گان، به ویژه کودکان] از شدت شوک می‌لرزند مرگ‌ها بی توقف شده‌اند! [دشمنان،اما] هم‌چنان بر هدف‌های [پلید] شان پای می‌افشرند آیا نوزادان و کودکان، تروریست هستند؟ ترس در چشمان کودکان[ معصوم] دیده می‌شود از آسمان[ فقط] بمب می‌بارد و مادران فراخوانده‌می‌شوند همان زنانی که بچه‌های‌شان به وسیله‌ی بمب ، قطعه قطعه شده‌اند هنوز هم می‌گویید که ما، تروریسم هستیم؟! بییایید و آسمان غزه را بنگرید شما را به چالش فرا‌ می‌خوانیم: بیایید ببینیم چه اندازه تاب می‌آورید در شدت پرخوری و سیری! نان‌های‌تان دیگر مشتری ندارند؟ [ببینید] ما نیز قبری برای[ دفن] شهیدان‌مان نداریم نه برق داریم و نه از آب برخورداریم تنها چیزی که در این‌جا داریم [ نظاره‌ی] کشتار وحشیانه‌ی مردم است و تکه‌های بدن‌هایی که معلوم نیست مال چه کسانی‌ست! انبوه بدن‌های ناقص عضو شده و بوی مرگ [ همه‌جا را فراگرفته است] هیچ فرصتی برای نفس کشیدن نیست هیچ وقتی برای عزاداری و حتی اندیشیدن نداریم هر ثانیه شاهد حمله[های تازه‌تری] هستیم آه! بیماران و بیمارستان‌ها مورد حمله قرار می‌گیرند دشمنان با این کارها می‌خواهند ما را تسلیم شده ببینند اما[ در حقیقت] با همین عقل اندک‌شان می‎دانند که حتی هر جنینی در این سرزمین، در فلسطین به دنیا آمده اهل مقاومت است و البته که حق دارد در سرزمین خویش بمانَد سرسختی و ایستاده‌گی در دل ما ریشه کرده و جزو زنده‌گانی ما شده است ما هرگز سرزمین خویش را ترک نمی‌کنیم [ و به آرمان‌های‌مان نیز پشت نمی‌کنیم] چرا این چیزها را نمی‌فهمند؟ آن‌ها، حتی از وجود نوزادان ما، می‌هراسند! و از زنان و کودکان ما، می‌ترسند تنها بزدلان هستند که از دور، آدم می‌کشند و از آشکار شدن حقیقت مترسند [ و می‌گریزند!] بگذار با پک و پوز دیپلماتیک‌شان برای نشر دروغ‌ها هزینه کنند! فهمیدن حقیقت اما هزینه‌ای نمی‌خواهد می‌توانید با چشمان‌تان حقیقت را ببینید نظریه‌های آخر‌الزمانی و اخبار و داستان‌های ما را تنها برای افزایش بازدیدهای‌شان روایت می‌کنند نه برای دیده و شنیده شدن آن‌ها به وسیله‌ی مردمان! رسانه‌ها همه [ به شدت] تحت کنترل هستند و با اعمال سلیقه، بیش‌تر خبرهای آن‌ها ساخته‌گی است تصاویر را با استفاده از هوش مصنوعی پدید می‌آورند [آری] احترام و شأن ما [همواره] نادیده گرفته می‌شود چون فقط می‌خواهیم جهانیان [ واقعیت‌ها را] ببینند و چشمان خویش را به روی حقیقت باز کنند هنوز هم جهان این فاجعه را انکار می‌کند! [ در حالی که] حقیقت مثل روز، روشن است [ به راستی که] انسانیت از میان اینان رخت بربسته [ و گریخته است!] آنان از روی صندلی‌های گرم و نرم‌شان توییت می‌زنند: به جهنم که مردم غزه کشته می‌شوند [وه که چه اندازه] سنگ‌دل و نا بینا یند! [ بی‌گمان] آنان را شست‌و‌شوی مغزی داده‌اند! [واقعا] چه کسی یا چه کسانی این تصمیم‌ها را می‌گیرند؟ کشته‌شدن چه کسی قابل توجیه است؟ چه کسی انتخاب‌گر است؟ این‌گونه پرسش‌ها، حالم را دگرگون می‌کند! انگار یک قرن به عقب برگشته‌ایم هولوکاست، برده‌داری و برتری سفیدپوستان... حتی حیوانات هم این‌قدر بی‌رحم نیستند [و دیگران را] تمسخر نمی‌کنند از دردها و رنج‌های ما فیلم ‌های طنز‌آمیز می‌سازند! این کار، کاملا با انسانیت در تضاد است! [ البته] ملت‌ها بیدار شده‌اند و بدون ترس و واهمه، حرف‌های‌شان را بازگو می‌کنند بروید حساب‌های [ اینترنتی ] ما را مسدود کنید ما که می‌دانیم از تعدادمان خبر دارید هم از این‌روست که برای‌تان تهدید به شمار می‌آییم و به همین راحتی به دردسرتان می‌اندازیم مسدود کردن حرف ن [ نسل‌کشی] در شبکه‌های مجازی به معنای این است که می‌دانید دست‌های‌تان به خون بی‌گناهان آغشته است
حالا بروید[ حقایق را] سانسور و پست‌های حمایت از غزه را پاک کنید بگذارید تاریخ تکرار شود! این سیاست‌مداران، چه قدر دورو هستند! رأی‌هایی را که به آن‌ها داده‌ایم، واقعا حرام کرده‌ایم! آن‌ها مثل روباه، موذی‌اند! و حرف‌های [ به ظاهر] حق ‌به جانبی می‌زنند بی‌گمان، روز حساب در پیش است و باید که تاوان جنایت‌های‌شان را بدهند صدای جیغ بچه‌ای را شنیدم که می‌گفت: ای کاش، همه ‌ی این چیزها را در خواب دیده بودم! این واقعیت است! ننگ بر انسانیت زمان هم‌چنان دارد می‌گذرد و جهان نظاره‌گری بیش نیست! امّا، چند دهه‌‌ی دیگر، می‌توانم با افتخار بگویم که در سینه‌ام آتشی[نهفته] بود و من از این آزمون، سربلند بیرون آمدم دست کم می‌توان گفت که تلاش‌مان را کردیم برای متوقف کردن این نسل‌کشی‌ها [ نسل‌کشی‌های دشمنان دیرینه‌ی پر کینه!]
حجاب! جواد نعیمی حجاب، تاج گلی بر سرِ چون تو فرشته‌ای است،! حجاب، زیبایی و رایحه‌ی شکوفه‌های ولا و معناست! حجاب: شبنمی شکوه‌مند، روی شاخه‌های عفت و حیا! حجاب یعنی پوشش فرشته‌ها برای سفر به سرزمین پاکی و صفا و پرواز تا اوج بارگاه خدا. حجاب، زرهی محکم برای مبارزه‌ای گسترده با دیو هوس‌ها و وسوسه‌هاست. حجاب: شنایی شادی‌افزا، در دریای بنده‌گی خدا! حجاب، سپری قوی در برابر نگاه‌های گناه‌آلود است. حجاب، بوسه‌ای زیبا بر چهره‌ی فرشته‌ی پاکی‌هاست! پوشش، نشان‌گر شکوه پذیرش آگاهانه‌ی سفارش دین و ارمغان گران‌بهای پاکی‌آفرین است. با پوششی مناسب، پاسدار آرمان‌ام، بانوی باوقار این دیارم! بارانی از حجاب و عفت و تقوا این سرزمین پاک دل‌ام را سرسبز کرده است و شکوفا! حجاب! ای پوشش والا تو هستی حامی زن‌ها می‌کنم از هر گناهی اجتناب با حجاب‌ام! با حجاب‌ام! با حجاب!
هدایت شده از جواد نعیمی
دنیا و سیب سرخ معنا جواد نعیمی در دل هر شوره‌زاری، رؤیای باغی بهاری پنهان است و در چشم‌های هر چشمه‌ای؛ یادِ گل‌ِ رویت، نهان! لب‌های همه گان، در همه جای جهان، با نام گل‌رنگ تو خوش‌بو می‌شود و نهال ترانه‌ی عشق تو، بر زبان‌ها می‌روید، ای سبزه‌نای بهاران! نور نگاه ات را خورشید به وام می‌گیرد و جمال دل‌ربایت رشکِ ماه چهاردهمین شب است، ای روز چهاردهم عشق! ابرهای باران‌زای دیده گان مظلومان، به شوق رؤیت رویت بر دل‌های کویری آنان بوسه می‌زند و سرسبزی جنگل‌های معنا را به آن‌ها می‌بخشد. هم‌چنان که آسمان سینه‌ی صاحب‌دلان، به یُمن نگاه ات آفتابی می‌شود، ای تنهاترین گُلِ محبوب در همه‌ی آسمان و زمین! نسیم محبت از جویبار لطف ات می‌وزد و در معنای یگانه‌ی مهر، واژه‌نامه‌ها، تنها نام تو را نشان می‌دهند؛ ای خورشید روشن جان و جهان! بلبلکان آرزومند دیدار، به یاد آن دلدار، ترانه می‌سرایند و عاشقان کوی مولا، سرمست از جام ولا، در پی بوسه‌زدن بر خاک پاک پای آن رهبر والایند! نازِ گل‌ها و نیاز پروانه‌ها، در حریری از عشق و پرنیانی از شور و نوا، به حضور شما تقدیم می‌شود، ای باغ سبز و بی‌منتهای زمان! ای صاحب آسمان و زمین! دنیا، دست‌هایش را برای در آغوش‌کشیدن سیب سرخ معنا گشوده است. زمان، بی‌وقفه و بی‌امان، زبان به تکرار نام مقدس مولای همه گان متبرک می‌سازد و زمین چشم‌ به‌راه آخرین گلِ زیبایی است که جهان را معطر و خواستنی می‌کند!
ما و همه‌ی ابلیس‌ها! جواد نعیمی همه‌ی شیاطین دست به دست هم داده‌اند تا ما را از پیمودن راه راست و روشن بازدارند! همه‌ی زخم‌خورده‌گان و پلیدان کمر به بازداشتن ما از ایستاده‌گی در برابر تباهی و زشتی و بی‌داد و غارت‌گری و استعمار، بسته‌اند. همه‌ی مفسدان، هم‌قسم شده‌اند تا پای پای‌داری ما را در برابر زورمداران و زرداران و تزویرگران جهانی، از توان بیندازند. همه‌ی نورستیزان و باطل‌گرایان در تلاش‌اند تا به هرگونه که می‌توانند بر پیکره‌ی حق، ضربه وارد آورند و ناحق را حق جلوه‌گر سازند! همه‌ی دیوان و ددان، دائماً در تلاش‌اند تا نگذارند که ما در بلندای افتخار و قله‌های پیش‌رفت بمانیم و یا فراتر رویم. همه‌ی نسناسان و خناسان، وظیفه‌ی وسوسه‌گری، شبهه‌سازی، شایعه‌پراکنی، مردم‌ستیزی و دین‌گریزی را عهده‌دار شده‌اند! همه‌ی روشن‌فکرنمایان گمان کرده‌اند که نواختن ساز مخالف با نظام مقدس برآمده از خون‌های شهیدان و آرمان‌ها و گزینش‌های مردم ایران، نشانه‌ی رشد و فرزانه‌گی و دانش‌آموخته‌گی آنان است. همه‌ی مزدوران حقوق‌بگیر و کارمندان بی‌جیره و مواجب استکبار، درصدد برآمده‌اند تا هرگونه می‌توانند به امت مسلمانی که منافع نامشروع آنان را به خطر انداخته‌اند، خیانت و ستم روا بدارند. چنین است که سلطه‌جویان و قدرت‌طلبان، به رفتارهایی نفاق‌آلوده دست می‌زنند، صحنه‌سازی و دروغ‌پردازی می‌کنند و به نمادهای خیانت و قانون‌گریزی و یاغی‌گری تبدیل می‌شوند و چنین است که ورشکسته‌گان سیاسی، مردودهای اجتماعی و افراد مطرود، به تلاش‌های مذبوحانه دست می‌زنند و بر پلیدی‌های خویش می‌افزایند و چنین است که تنی چند از ناآگاهان با دستیاری خودفروخته‌گانی چند، با دشمنان ما، هم‌گام و هم‌نوا می‌شوند و پس‌مانده‌های فکری آنان را مزه‌مزه می‌کنند. و چنین است که آشوب‌ها شکل می‌گیرند. تباه‌کاری‌ها فزونی می‌یابند و حق‌ستیزی و مقابله با اسلام و انقلاب اسلامی، از سوی جنایت‌پیشه‌گان و ستم‌گستران دنیا، هر روز شکل و چهره‌ی تازه‌ای می‌یابد! و چنین است که مثلاً در دانمارک به وسیله‌ی کاریکاتور دست به توهین به مقدسات الهی می‌زنند، در عراق انفجارهای زنجیره‌ای را پدید می‌آورند، در یونان، مسجد مسلمانان را به آتش می‌کشند، در یمن بمب‌های فسفری بر روی شیعیان فرو می‌ریزند، در چین با نقش نام خداوند در پشت شلوارها خباثت خود را آشکار می‌سازند، در عربستان، با رفتاری تبعیض‌آمیز، شیعیان را می‌آزارند و مساجدشان را می‌بندند و در جاهای دیگر با مظاهر اسلامی هم‌چون حجاب می‌ستیزند و قهرمانان این عرصه مانند «مروه‌الشریینی» را به شهادت می‌رسانند و یا با عرضه‌ی کتاب‌هایی نیات پلید و «شیطانی» خویش را بروز می‌دهند، یا با فیلم‌هایی «فتنه» به‌پا می‌کنند و با ساخت انیمیشن‌ها و بازی‌ها به تمسخر پاکی‌ها و باورهای دینی می‌پردازند و یا در جاهایی هم چون غزه و فلسطین به نسل کشی دست می یازند و چنین است که در فضای «سایبر»، به دروغ‌پردازی و شبهه‌افکنی و انتشار اباطیل دست می‌یازند... حال که ناتوی فرهنگی و تلاش‌های نرمِ براندازانه و حق‌ستیزانه بدین حد گسترده و متکثر است و هر لحظه به تکرار «باطل» پرداخته می‌شود، آیا سزاست که ما نیز آب به آسیاب دشمن بریزیم و ناآگاهانه به نیّات و اهداف پلید ابلیسان مدد برسانیم؟! برای ایستاده‌گی در برابر این هجمه‌های جهانی ـ و متأسفانه گاه داخلی! ـ و برای مقابله با ناتوی فرهنگی غرب چه باید بکنیم؟ آیا نباید به خودآگاهی و دانایی و بیداری و هوشیاری و خردورزی دست یابیم و به راه‌های متقابل مقابله با پلیدان بیندیشیم؟ آیا نباید به آن‌چه می‌گوییم و آن‌چه می‌نویسیم و آن‌چه در وب‌ها و کانال های خود می‌آوریم بیش‌تر دقت کنیم؟ آیا نباید از نشخوار سخنان و اندیشه‌های دشمنان و باطل‌گرایان بپرهیزیم؟ آیا نباید از داشته‌های ارزش‌مند ملی، مذهبی و انقلابی خودمان، در این پیکار جهانی، با دل و جان دفاع کنیم؟! و آیا حجم گسترده‌ی تلاش‌های ستیزه‌جویانه‌ی ستم‌گستران و مستکبران و پلیدان، نیاز ما را به کار و تلاش و اندیشه و استواری بیش از پیش نشان نمی‌دهد؟ به یقین خدا با ماست، اگر ما نیز با او باشیم و برای او قیام و اقدام کنیم... به امید پیروزی هماره‌ی حق بر باطل!
چهل و یکمین جلسه انجمن عصر داستان چهارشنبه ۲۴ آبان ماه ۱۴۰۲
به مناسبت هفته ی کتاب: چرا گریه می‌کنی؟! نوشته ی جواد نعیمی ـ وای! مامان‌جون کجایی؟ زودباش به دادم برس! این صدای یک کتاب داستان کودکانه بود که توی خواب از قفسه‌ی کتاب یک کتاب‌خانه به پایین افتاده و روی زمین غلتیده بود. دست‌وپایش هم به شدت درد می‌کرد و حسابی ناراحت بود. بی‌تابی‌ها و گریه‌های بلند و پی‌درپی این کتاب کوچک، همسایه‌های چند قفسه آن‌طرف‌تر را هم از خواب پرانده بود. یک کتاب شعر پیر، با این که سنّی هم از او می‌گذشت، گوش‌های بسیار تیزی داشت! او همین‌که صدای فریادهای بچه‌کتاب را شنید، چون جایش در طبقه‌ی پایین یکی از قفسه‌های کتاب بود، خیلی زود خودش را کمی جمع‌وجور کرد، از قفسه پایین آمد و به راه افتاد تا کتاب کوچولو را پیدا کند. صدای بچه‌کتاب از طرف پشت سرش می‌آمد. کتاب شعر به طرف راه‌رو قفسه‌های کتاب همسایه رفت. کتاب کودک، به شدت اشک می‌ریخت که کتاب شعر پیر به او رسید. به آرامی دست او را گرفت، اشک‌هایش را پاک کرد و از او پرسید: «چی شده عزیزم؟! چرا گریه می‌کنی؟! چرا نصف شبی این‌قدر سروصدا به راه انداخته‌ای؟!» کتاب کوچولو گفت: سلام پدربزرگ! آخر، داشتم یک خواب عجیب و غریب می‌دیدم که ناگهان از قفسه به پایین افتادم! نمی‌دانید دست‌ها و پاهایم چه‌قدر درد می‌کنند! کتاب پیر گفت: «ناراحت نباش عزیز دلم! من تو را به خانه‌ات می‌رسانم. اما اول باید بگویی که چه خوابی می‌دیدی، کوچولوی نازنین! بعد هم باید بگویی که نشانی خانه‌تان را می‌دانی یا نه؟» کتاب کودک کوچولو، در حالی که اشک‌هایش را با پشت دست‌اش پاک می‌کرد، گفت: داشتم خواب می‌دیدم که پسربچه‌ای مرا از کتاب‌خانه امانت گرفت تا داستانم را بخواند. او در حال خواندن کتاب، قلم‌اش را هم برداشته و بی‌خود و بی‌جهت، شروع به خط، خطی کردن صفحه‌های من کرده بود! نگاه کنید پدربزرگ! الان همه‌ی تن‌ام سیاه و کبود شده! همه جای بدنم زخمی شده و خیلی درد می‌کند! آن پسرک، یک بار هم ناگهان، قلم‌اش را روی یکی از صفحه‌های من گذاشت و تا زور داشت آن را به بدن‌ام فشار داد. انگار کسی با یک چاقوی تیز به شکم‌ام می‌زد! از شدت درد و ناراحتی شروع به لرزیدن و غلت زدن کردم که ناگهان به زمین خوردم و همین‌که چشمم را باز کردم، دیدم از قفسه به پایین افتاده‌ام! کتاب پیر، با تعجب و تأسف سری تکان داد و گفت: «واقعاً که عجب بچه‌های کم‌فکری پیدا می‌شوند! اصلاً انگار نمی‌دانند کتاب برای خواندن و فهمیدن و چیزی یاد گرفتن است، نه برای خط، خطی، کثیف و پاره‌پاره کردن آن! وای! نگاه کن ورق‌های تو را هم چه‌قدر مچاله و پاره، پوره کرده‌اند!» آن وقت کتاب شعر پیر، صدایش را صاف کرد، دستی به پشت کتاب کودک کشید و ادامه داد: «حالا ناراحت نباش! من دوستی دارم که صحّاف خیلی خوبی است. می‌توانم تو را پیش او ببرم تا زخم‌های بدن‌ات را ببندد، به دست و پایت چسب بزند و خلاصه تو را مثل روز اول، سالم و تر و تمیز و نو و نوار و آماده به خدمت کند! حالا نشانی دقیق خانه‌تان را به من بده، ببینم...» کتاب کوچولو مِن، مِنی کرد و گفت: نشانی دقیق... را که نمی‌دانم. فقط شنیده‌ام که در محله‌ی هشت‌فا، سه زندگی می‌کنیم! کتاب پیر، سرش را تکان داد و زیرلب گفت: هشت فا، سه... به نظرم باید همین نزدیکی‌ها باشد! اما الآن شب است و کتاب‌خانه هم تاریک است. من هم که نمی‌توانم بدون عینک، خانه‌ی شما را پیدا کنم. هوا که خوب است. فکر می‌کنم اگر همین‌جا پایین یکی از قفسه‌ها بخوابیم، سرما نمی‌خوریم. بهتر است امشب را همین‌جا، سر کنیم تا فردا اول وقت بتوانم تو را به خانه‌تان برسانم. کتاب کودک با خوش‌حالی پاسخ داد: فکر خوبی است پدربزرگ! بهتر از این است که همین‌طوری این‌جا سرگردان بمانم و همین‌جوری اشک بریزم. کتاب پیر شعر و کتاب کوچک داستان، هر کار کردند تا صبح خواب‌شان نبرد! برای همین، شروع کردند به درددل کردن با هم. کتاب پیر گفت: فرزند عزیزم! درست است که بعضی‌ها ندانسته تو را اذیت می‌کنند یا برعکس هیچ‌وقت به سراغ ما نمی‌آیند! امّا آدم‌های اهل کتاب و مطالعه و بچه‌های خوبی هم هستند که همیشه دفترها و کتاب‌های‌شان را تمیز و مرتب نگه می‌دارند. از اصول امانت‌داری آگاه‌اند و روش کتاب خواندن و شیوه‌های استفاده‌ی درست از کتاب و کتاب‌خانه را به خوبی می‌دانند. آن وقت کتاب پیر، نفسی تازه کرد و ادامه داد: البته، همین که تو خواننده‌های نسبتاً زیادی داری، واقعاً جای شکرش باقی است! من که گاهی ماه‌ها توی قفسه‌ی کتاب خانه می‌مانم. گردوخاک از سر و رویم می‌بارد و حوصله‌ام حسابی سر می‌رود، امّا کسی به سراغ‌ام نمی‌آید و هیچ‌کس احوال‌ام را نمی‌پرسد! انگار پدربزرگ و مادربزرگ من هم توی همین کتاب‌خانه، زیر گرد و خاک‌ها، دفن و فراموش شده‌اند!
شکوه شکیبای والا! جواد نعیمی بانو زینب، زینت آغوش پدر، شکوفه‌ی معطر دامان مادر، زیور گیتی، دخت علی و فاطمه – درود خداوند بر آنان- فرزندی از قبیله‌ی ایمان و ایثار، زاده ی عشیره‌ی شهادت و تقوا بود. آزاده زن دلیری از تبار استقامت و بردباری، مبارزی والامقام، عاقله زنی که عقیله ی بنی‌هاشمش خوانده‌اند، یعنی بانوی خردمند هاشمی. زینب بزرگ سلام‌الله علیها برآمده از دودمان رسالت و پرتو تابناک معنویت است. مادر حماسه، فرزند دین‌مدار و حق‌یاور اهل‌بیت عصمت و طهارت صلوات‌الله علیهم‌اجمعین، حامی حقیقت و ولایت، هم‌سنگ آسمان و هم‌تراز خورشید، که آب از وجودش آبرو یافته و زمین به تبرک بر او دیده دوخته! بانو زینب! تجسم راستین دلاورزنی مقاوم و نستوه است. بانوی بزرگ سرزمین عشق و دشت گسترده‌ی آزادگان! پیام‌رسان ارجمند خون شهیدان و شاهد همت و شجاعت و شهامت. سرشار از عطر فضایل و کرامت‌های انسانی. با عظمت هم‌چون اقیانوس، وسیع بسان کرانه‌های ناپیدا. یک پارچه نور و روشنایی و شور و شگفتی! کانونی از دانایی و معرفت. شاگرد اول مکتب علوی، گل خوش‌بوی گلستان مصطفوی، سرو بلندبالای بوستان فاطمی و تلألؤ عظمت در دیدگان جهان! بدان هنگام که آن بانوی ارجمند، گام به گیتی نهاد، باله‌هی محبت و دریای آزادگی را نیز به همراه داشت. زخم‌های قرن‌ها ستمی که بر «آل‌ الله» رفت بر پیشانی بلند او می‌درخشید. رایحه‌ای سرشار از استقامت، از همه‌ی وجودش در فضا پراکنده می‌شد. آفتاب دیدگانش تجلی دیگری از حماسه بود و عشق و ایمان بر مقدمش بوسه می‌زد. او همراه یادمان کبوتران مهاجری است که سرخِ‌سرخ به پرواز درآمدند، جاذبه‌های خاک را پشت سر نهادند و تا فراسوی پرده‌های تن، به اعتلای اندیشه و آرمان دل سپردند. او بر محملی از بال‌های ملایک به زمین آمده بود. دُردانه‌ی گیتی بود در صبوری و آفتاب بلندعصمت در هستی. از گام‌هایش صدای رویش به گوش می‌رسید و از گلویش فریاد زخمی عمیق و شگفت شکوفه می‌داد! خشم مقدسی بود علیه هر چه پلیدی و ستم و دین‌ستیزی. فریادی برای رهایی انسان از دام دیوها و ددان! و دل‌سپاری به حضرت سبحان و دلداری یگانه! زینب ـ که درود مُلک و مَلَک، جن و انسان و همه‌ی جان و جهان نثار وجود پاک و مبارکش باد ـ یادواره‌ی طلوع خجسته‌ی ماه بر نیزه بود! وی هماره مقنعه‌ی استقامت را بر سر داشت و یاد پیراهن کهنه‌ی خون‌آلوده‌ی برادر را هرگز به دست فراموشی نمی‌سپرد! هم‌چنان که هدف‌مندی و رسالت‌مداری، پیوسته در کانون نگاه و توجه و گفتار و کردارش بود. رازهای کربلا را در سینه می‌فشرد و از شدت اندوه برای یاد آوردن انگشت و سرِ بریده‌ی برادر و همه‌ی ستم‌ها و نامردمی‌هایی که دیده بود، انگشت به دهان داشت. از پدر می‌گفت و از برادر یاد می‌کرد و می‌گریست! و پیوسته پویا و پایدار و برپا بود و آیینه‌ها صبوری زینب را تاب نمی‌آوردند! بانوی ماندگار حماسی، چنان مرتبتی از دانایی را دارا بود که وقتی به گاه اسارت، در بازار کوفه خطابه‌ی تاریخی خویشتن را ایراد کرد، حضرت امام‌سجاد‌علیه‌السلام وی را دارنده‌ی علم‌ لدّنی خواند. بیش‌ترین و برترین جلوه‌ی روح بلند و خدایی زینب کبری، در نهضت کربلا پدیدار گردید. زیرا که آن بزرگوار، در صحنه‌ی نبرد حق و باطل، به یاری برادر فداکارش حضرت‌حسین‌علیه‌السلام اندیشید و تلاش ورزید و هم‌چون صخره‌ای توان‌مند و استوار و بلند، در سلسله جبال استقامت و ایمان، نستوه و جاودان پای برجا ماند و نقش باعظمت خویش را به برترین گونه‌ی ممکن ایفا کرد و به فرجام رسانید. زینب بزرگ، پس از غروب دردناک و ظاهری وجود مبارک برادرش، مسؤولیت پیام‌رسانی و ماندگارسازی خون شهیدان عاشورایی را بر دوش گرفت و نگذاشت پرچم مبارزه و جهاد، بر زمین افتد! پس از وقو واقعه‌ی کربلا تا به هنگام بازگشت به مدینه، نقش سرپرستی و نگاهبانی بازماندگان شهیدان را با شهامت و شجاعت هرچه تمام‌تر، عهده‌دار شد و با سخن‌رانی‌های افشاگرانه و آتشین و کوبنده‌ی خود، یزیدیان را سرزنش کرد و رسوای‌شان ساخت. کارِ عظیم سرپرستی اسیران و نگریستن بر پرپرشدن گلِ وجود برادر و یاران باوفای او و تحمل آن همه داغ و مصیبت و دشواری، برای به زانو درآوردن قدرت‌مندترین مردان، بسنده بود؛ امّا او، اوی قهرمان، بانوی خدایار، نه سست شد و نه زانو خم کرد. نه هراسید و نه از پای درآمد، که توانی ویژه‌تر یافت برای رویارویی با پلیدی و پلیدان و پی‌گیری و ابلاغ پیام شهیدان. او برترین بهره‌برداری را از شهادت خونین کفنان محرم و عاشورا کرد و به زمینه‌سازی برای واژگونی حکومت فاسد اموی، مدد رساند. عظمت و ژرفای کار پراهمیت زینب‌کبری سلام‌الله‌علیها بدان پایه والاست که پژوهش‌گران بر این باورند که باروری و ماندگاری نهضت حسینی و حماسه‌ی پرارج کربلا، در گرو تلاش و همت و ایثار و ایستادگی آن بانوی گران‌قدر است.
سخن‌رانی‌های شورانگیز و پرمحتوای زینب قهرمان در موقعیت‌های گوناگون، به ویژه سخنان آتشین او در برابر یزید، از برترین خطابه‌های تاریخی مبارزه‌های انسانی به شمار می‌رود. بانوی صبور، پس از بازگشت به مدینه نیز، هم‌چنان برای شعله‌ور نگاه‌داشتن آتش قیام و انقلاب حسینی، به جان کوشید، هم آن‌سان که تا هنگام بازگشت به مدینه، چنان کرد. پس، می‌توان زینب بزرگ را، ضامن خون و آرمان شهیدان خواند و نسبت به سهم و نقش عمیق، عمده و عظیم او، در آگاه‌سازی توده‌ها و بیداری آن‌ها، ابراز شگفتی کرد! شیرزن دلیر صحنه‌های جان‌خراش کربلا و عاشورا، به راستی که مرزبان و پاسدار حرمت و شور و عشق و ایمان شاهدان شهید بود. او کربلا را به همه‌ی سرزمین‌ها برد و عاشورا را به مثابه‌ رودی خروشان به سرتاسر جهان هدایت کرد. زینب اجازه نداد که خون از جوشش سرخ‌گون خویش بیفتد. نگذاشت سرچشمه‌های عشق و ایمان بخشکد، نگذاشت ایمان از نَفَس بیفتد و اجازه نداد که حماسه و ایثار و جهاد و شهادت در چنبره‌ی فراموشی جان بسپارد! بانوی والای مکتب ایمان، حق‌باوری و حق‌یاوری را اعتلا بخشید و در کلاس تاریخ، به بشریت درس استقامت و ایمان‌مداری آموخت و از آنان آزمون پیکار و جهاد و رویارویی با ستم‌گری و باطل‌گرایی گرفت! زینب به کفر، امان زندگی نداد و به همگان جایگاه و پایگاه حق و عدل و راستی و آزادی را نشان داد. به هر روی، کردار و گفتار حضرت زینب‌کبری، به همه‌ی مردان جهان، جرئت و جسارت بخشید. همه‌ی حرکات و سکناتش بر پایه و اساس رهنمودهای قرآنی بود. زبانش چونان تیغ تیزی بر فرق و قلب ستم و ستم‌پیشه‌گان فرود آمد، بیداری و انقلاب آفرید و به افشاگری و فروپاشی نهادهای از درون پوسیده و چرکین ظلم و باطل‌گرایی انجامید. او با تلاش‌ها و مجاهدت‌های خستگی‌ناپذیر خویش، آیین رهایی‌بخش اسلام عزیز را که در چنگال جنایت‌گران پلید و سیه‌دل مسخ‌شده و رو به نابودی داشت، از نو زنده کرد، جانی تازه در آن دمید و نگذاشت فروغ پاکِ کیش محمدی، به دست ستم‌بارگان و شهوت‌پرستان و دین‌فروشانی چون یزید و ابن‌زیاد، خاموش و نابود شود. هم‌اینک بسیار زیبا و به‌جاست که همگان - به ویژه زنان و دختران جوان - با مطالعه‌ی عمیق‌تر و دقیق‌تر در زندگانی پربرکت، نوع بینش و جهت‌گیری‌های سیاسی و اجتماعی آن بانو و نیز شیوه‌های تربیتی، روش‌های زندگی و نگرش به کلیّت وجود آن بزرگ بانو، ره‌توشه و الگویی برای خویش بیابند و راه‌پیمای راه قرآن زینب عزیز گردند... زاد روز خجسته میلاد حضرت زینب کبری سلام الله علیها و روز پرستار، بسیار مبارک و فرخنده باد.