هدایت شده از جواد نعیمی
• آخرین برگ از سند مظلومیت مولا علی علیه السلام
از آنجا که گروههای سیاسی مخالف با امام، همواره از زبان و شمشیر آن بزرگوار هراسناک بودند و تاب تحمل وجود یکپارچه حق او را نداشتند و امام علیهالسلام نیز هرچه باطل و ناحق را به خاک و خون کشیده بود، این گروهها با اقرار و اعتراف به همهی فضایل و رادیها و والاییها و شگفتیها و بزرگیهای آن عزیز مظلوم، سرانجام با توطئهای ناجوانمردانه، به بزرگترین فاجعهآفرینی دست زدند و امام را به شهادت رساندند و حتی پس از شهادت آن بزرگمرد نیز از دشمنی با او ابا نکردند.
بر این اساس و به خاطر آن همه ناراحتی و رنجی که امام امیرالمؤمنین علیهالسلام از آن گروهها دیده بود و به علت احتراز و پیشگیری از بروز جنگی احتمالی میان گروههای موافق و مخالف، مولا؛ این مرد همیشه مبارز، مرد جهاد و شهادت، فرمود که مرا پنهان و به دور از چشم مردم به خاک بسپارید... فرزنداناش او را غسل دادند و کفن کردند و پیش از طلوع فجر به ترتیبی که خود امام فرموده بود، به طور پنهانی ـ در محل کنونی نجف اشرف ـ دفناش کردند و مرقد عزیزش به عنوان «آخرین برگ از سند مظلومیتاش» تا روزگاری که رژیم پلید و منفور اموی بر سرِ کار بود، همچنان مخفی نگهداشته میشد و تنها فرزندان یا شیعیان و یاران نزدیکاش از این مکان آگاه بودند...
گفتهاند که به سال یکصدوسیوسه هجری، صندوق قبر مطهرش آشکار گردیده و در تطورات سیاسی دوران عباسی به گونهای آشکار و نهان دوستداران علی علیهالسلام بر سر مزار شریفاش حضور مییافته و کسب فیض میکردهاند. در آن زمان مرقد امام علی علیهالسلام دارای قبه و بارگاهی نبوده است تا اینکه به روزگار هارونالرشید، مدفن امام علیبنابیطالب به طرز شگفتی کاملاً پدیدار میگردد و بر آن، بنا و بارگاه ساخته میشود. تاریخنگاران، ماجرا را چنین نوشتهاند که:
هارون روزی به شکار میرود و به دنبال آهوانی که میبیند، چند تازی شکاری آموزشدیده میفرستد. آهوان به تل و پشتهای بلند پناهنده میشوند و سگهای شکاری باز میمانند و پیش نمیروند. این حادثهی مرموز، هارون را وامیدارد تا از پیرمرد کشاورزی ـ در آن حوالی ـ رمز این ماجرا را بازپرسد. دهقان سالخورده امان میطلبد، اماناش میدهد. میگوید: اینجا، مرقد پاک و مزار تابناک امامعلیبنابیطالب صلواتاللهوسلامهعلیه است.
و چنین بود که حیات گرانقدر امام والایی که میگفت: «سلونی قبل ان تفقدونی» پیش از آنکه به فقدانام گرفتار آیید، آنچه میخواهید از من بازپرسید، با همهی خیر و برکتاش به ظاهر به پایان آمد. امّا او موج بود و گسترش یافت و تا ساحلهای دوردست انسانیت پیش رفت. او ابر بود و بر بیکرانها باران رحمت و آزادی و آزادهگی فرو بارید. او حماسه بود و شورگستریها و انسانسازیها و حماسهآفرینیهای فراوانی در پی داشت. او خورشید بود و بر همهجا و همهکس تابید و درخشندهگی و روشنایی بخشید. او... علی بود، امام بود و به همهگان درس آزادی و آزادهگی و بالندهگی آموخت...
و علی علیهالسلام اینک زنده است، تا انسان و انسانیت زنده است، تا اسلام زنده است، تا ابد و جاویدان، تا همیشهی روزگاران و روح پاکاش نگران کارها و اندیشههای ماست. مایی که خود را شیعه و پیرو او میدانیم...
و چه خوب سروده است «ابوالعلاءمعری» شاعر عرب که:
و علیالدهر من دماء الشهیدین علی و نجله شاهدان
فهمــا فــی اواخراللیل فجران و فی اولیاته شفقان
ثبتا فی قمیصــه لیجیء الحشر مستعدیا الی الرحمن
آری به راستی که چنین است:
«در سراسر روزگاران، از خون دو شهید، علی و فرزندش – که درود بر آنان- دو گواه باقی است:
فجر که در پایان شبها سینهی تاریک مشرق را میشکافد و شفق سرخفام که به گاهِ
غروبها خاور را در خون میکشد.
این دو نقشِ خونین هماره بر پیراهن زمان ثابت و پایدارند تا بدانگاه که در
محشر به پیشگاه خدای رحمان رسند و دست تظلم فراز آرند...»
برگرفته از کتاب غدیر، برکه ای و دریایی، نوشته ی جواد نعیمی
#جواد_نعیمی
هدایت شده از پیش نویس
عزاداری در تکیهی کلمات
تنها نشستهام. شب، تن سنگین و سیاهش را از روزن سپید پنجره عبور میدهد و صدای هوهویش را به مهمانی دلم میآورد. نالههای باد را مینوشم! فریادهای ماه را در آغوش میکشم. دستهای عاطفهام به شدت میلرزد. صدای آوارشدن قلبها، پشت اندیشهام را خم میکند. مویهی مصیبت، موهای ذهنم را سپید میکند. چشمهای احساسم سیاهی میرود. قلمم، سیاه پوشیده است. ستارهها گریه میکنند. نوای هقهق مرغ حق روحم را میخراشد. سفرهی نگاهم را پهن میکنم...
"سروها" سر خم میکنند. "سپیدارها" سینه میزنند و "تبریزیها" نوحه میخوانند...
در تکیهی کلمات، از هر نقطهای باران غم میبارد، غریو غصه از دل همهی ذرات میجوشد. چشمهایم، جوانمردانه دلم را همراهی میکنند. دلم را از دیدگانم فرو میریزم...
صدای زنجیر زدن میآید! صدای شیون مَلَک میآید! صدای گریستن فَلَک میآید! صدای نالههای تک میآید...
شور و ولوله همه جا را دربر گرفته است. چراغهای محفل اندیشهام را خاموش کردهاند. و من علید علیه السلام را میبینم که زخمدار پلیدان است. سر و صورتش خونباران است. نوری از فرقش به آسمان میتابد...
علی علیه السلام چونان خورشیدی سرخ بر بستری از یادهای سبز و خاطرههای سبز افتاده است. او میخندد و ما همه گریه میکنیم...
و همه دم گرفتهاند. همهی ذرات عالم همهمه میکنند، بر سر و سینه میزنند و قلم من گریبان چاک میزند و دیگر چیزی نمینویسد!
برگرفته از کتاب جرعهای از جام ولا نوشتهی جواد نعیمی
#جواد_نعیمی
هدایت شده از پیش نویس
تجلی شب قدر در آسمان ادب
جواد نعیمی
کدام وجوه از شب قدر، بیشتر در ادبیات ما مطرح است؟
* شب قدر، در واقع شب بیدارباش و هشیاری، شب کسب ارزشهای معنوی و شب فرا رفتن به سوی بارگاه الهی و پرکشیدن در آسمان زیباییست. قدر و رمضان در حقیقت مفاهیمی به هم پیوسته و وابستهاند. هرچند که این مضمون (شب قدر) گاه در ادبیات ما به گونهای نسبتاً مستقل مورد توجه قرار گرفته، اما به طور کلی در زمرهی رمضانیات جای میگیرد. شاعران و ادیبان بسیاری در سرزمین ما، به این مقوله نظر داشتهاند. اگر برخی از شاعران را که با نگرشی منفی و برآمده از هوای نفس به رمضان دیده دوختهاند، به کناری نهیم، بسیاری از شاعران و ادیبان را مینگریم که قدر رمضان و شبهای قدر را دانسته و از آن به عنوان نعمت و پدیدهای با عظمت یاد کردهاند.
سعدی میگوید:
تو را قدر اگر کس داند چه غم
شب قدر را می ندانند هم
هم او میگوید: اگر شبها هم قدر بودی، شب قدر بیقدر بودی
حافظ گویا رسیدن به وصال معشوق راستین را حاصل بهرهمندی از شب قدر میداند که چنین میسراید:
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
مولوی قدر را بدینگونه معرفی میکند:
آن شب قدر است در شبها نهان
میکند جان هر شبی را امتحان
صائب تبریزی نیز ما را به بهرهوری از قدر فرا میخواند و چنین هشدارمان میدهد که:
بیقدری ما چون نشود فاش به عالم؟
ماهی که شب قدر در او بود نهان، رفت.
همام تبریزی هم از قدرناشناسی قدر، نگران است:
رمضان رفت و ندانم که زما بُد خشنود
یا نه اندیشهی آن ذوق دل ما بزدود
از شب قدر ندانیم نشان جز نامی
چشم آلودهی ما محرم آن حال نبود
براین اساس میتوان گفت برانگیختن و توجه دادن مردم به بهرهوری از فضای معنوی شبهای قدر، یکی از برجستهترین وجوه مطرح شده در ادبیات ماست. هرچند که از پیوند عمیق قدر با شهید رمضان حضرت امام علی علیهالسلام نیز غفلت نشده و به مسایلی همچون نزول قرآن و حضور فرشتگان و ضرورت انس با قرآن نیز اشاراتی رفته است.
استفاده از این مفاهیم در ادبیات کلاسیک موفقتر بوده یا در ادبیات معاصر؟
* بدیهی است که ویژهگیهای مختلف هر دورهی ادبی، به گونهای در ادبیات آن دوره تجلی مییابد که بخشی از موفقیتهای یک اثر ادبی به آن هم برمیگردد. بخش دیگری هم البته بستگی به زاویهی دید ادیب دارد و نیز مربوط میشود به پویایی زبان، خلاقیت شاعر یا نویسنده و مسایلی از این دست.
بنابراین موفقیت آثار کلاسیک در چارچوب زمانه و مقدورات و ویژهگیهای روزگار خود ارزیابی هستند و موفقیت آثار معاصر با معیارهای ویژهی این روزگار باید ارزشیابی شوند، که خوشبختانه در هر دو زمینه تلاشهایی ارزشمند، کارا و زیبا مشاهده میکنیم. هرچند که توقع از ادبیات معاصر با عنایت به برخورداری ادیبان امروزین از پیشینهی ادبی و تجربههای ادیبان گذشته و نیز با توجه به گستردهگی دامنهی فعالیتهای ادبی، بیشتر است و هنوز قلههای فتحنشدهی زیادی در این عرصه وجود دارد. با این همه آثار متنوع و جذابی دربارهی قدر پدید آمده که باید قدر آنها را دانست، ولی همچنان آنها را ناکافی برشمرد.
آیا در ادبیات معاصر تفاوتی در کاربرد مفاهیم شب قدر مشاهده میشود؟
* در گذشته، گروهی از شاعران و ادیبان از منظر اخلاق و عرفان به شب قدر نگریستهاند و گروهی دیگر با نگاهی مضمونپرورانه آن را دیدهاند و به هر حال شب قدر ـ اگر نهچندان گسترده و در خور شأن آن ـ در هر دو بازهی زمانی [دورانهای گذشته و معاصر] در آسمان ادب ایرانزمین به جلوهگری پرداخته است.
شاید در دورهی معاصر این مقوله گستردهتر و ژرفتر مورد توجه قرار گرفته باشد. چرا که ادیبان این روزگار از پلهی کلیگویی در زمینهی قدر، پا فراتر نهاده و با بهرهگیری از اهمیت شب قدر، آدمی را بیشتر به یاد توبه و مرگ و پیروی از ولایت و مولا علی علیهالسلام انداخته و به دعا و ذکر و قرآن و دوری از گناهان توجه دادهاند. به تعبیر دیگر علاوه بر بهرهوری از نازکاندیشیهای شاعرانه و خلاقیتهای ادیبانه، و همراه با روانی و شیدایی آثار، به بعد معنایی قدر هم پرداختهاند.
مثلاً امیرعلی مصدق شاعر روزگار ما میگوید:
شب قدر است بیا قدر بدانیم کمی
خانهی دل ز گناهان بتکانیم کمی
شاعر دیگری چنین سروده است:
در شب قدر که قرآن خدا بر سر ماست
موسم جشن تولاست چرا ما نرویم؟
چشم برهم بزنی ماه خدا خواهد رفت
فرصت، این امشب و فرداست، چرا ما نرویم؟
غزل تاجبخش هم در انتهای یکی از سرودههای خود، دربارهی شب قدر میگوید:
یا علی! قدر تو در قدر چه والا گردید
لیلهالقدر به نام تو، مسما گردید
براین اساس شاید بتوان گفت تفاوت کاربرد مفاهیم مربوط به قدر در روزگار ما، عمق نگرش و توجه بیشتر ادیبان به ابعاد سازندهی قدر و بازنمایی هرچه بیشتر ارزشهای آن است.
آیا در ادبیات کودکان هم شب قدر مطرح شده است؟
هدایت شده از پیش نویس
* ادبیات کودکان، خوشبختانه در سالهای اخیر، رویکرد خوبی به مفاهیم مذهبی داشته است. مفاهیمی همچون روزه و رمضان از مقولههایی هستند که مورد توجه قرار گرفته و شاعران و نویسندگان، کودکان و نوجوانان به این مسایل اقبال نشان دادهاند.
هم از اینروی، البته بیشتر از کتاب و آثار مستقل، در نشریات و مجلات ـ و در قالبهای گوناگون ادبی همچون داستان، مقاله، خاطره و تا حدودی شعر، از روزه و رمضان گفته و نوشتهاند.
بدیهی است که این آثار هنوز انسجام لازم و کافی را به دست نیاوردهاند.
دربارهی شب قدر نیز آنچنان که باید آثار برجستهی کودکانه و نوجوانانه [با عنایت به لزوم گستردهگی و فراگیری اینگونه مفاهیم] عرضه و ارایه نشده. هرچند که دربارهی ماه روزه آثاری [از جمله سرودههایی کودکانه] زاده شدهاند.
با اینهمه باید امیدوار و در انتظار بود تا نویسندگان و شاعران کودک، آثار برجستهتر و مؤثرتری را در این زمینهها بیافرینند و با عنایت به ویژهگیهای گروههای سنی کودکان و نوجوانان و بهرهگیری از شیوههای جذاب و تأثیرگذار، به کمبودها و نیازهای این عرصهی ارجمند و در خور توجه، به شایستگی بپردازند و پاسخ دهند.
#جواد_نعیمی
کتاب مبین
تو، آن کتاب مبینی
که آیهآیهی نورانیات
نه مثل یک ستاره
که رشک هزار خورشید است
و رایحهی واژه واژهات، پیوسته
جان و دل همهی عاشقان حق را
سرشار عطر و نور و نوا خواهد کرد
اینک بدون هیچ بهانه
ای کلام کردگار یگانه!
ما، سورههای مهر تو را میخوانیم
و تا قلههای بلندِ فهمیدن
آنگاه تا ستیغ عمل
راه میپوییم!
ما، راهیان راه روشن عشقایم
ـ این راه راست، راه بیکرانه ـ
و تا عشق، زنده است،
ما عاشقان،
ما پیروان مکتب توحید
ما، رهروان راه روشن قرآن
پایدار میمانیم
#جواد_نعیمی
هدایت شده از پیش نویس
تجلی شب قدر در ادبیات پارسی
جواد نعیمی
قدر و رمضان در حقیقت مفاهیمی به هم پیوسته و وابستهاند، شب قدر، در واقع شب بیدار باش و هشیاری است. شب كسب ارزشهای معنوی و شب فرا رفتن به سوی بارگاه الهی و پركشیدن در آسمان زیبایی است.
هر چند كه این مضمون(شب قدر) گاه در ادبیات، به گونهای نسبتا مستقل مورد توجه قرار گرفته، اما به طور كلی در زمرهی رمضانیات جای میگیرد و شاعران و ادیبان بسیاری در سرزمین ما، به این مقوله نظر داشتهاند.
اگر برخی از شاعران را كه با نگرشی منفی و برآمده از هوای نفس به رمضان دیده دوختهاند، كنار بگذاریم، بسیاری از شاعران و ادیبان را مینگریم كه قدر رمضان و شبهای قدر را دانسته و از آن به عنوان نعمت و پدیدهای با عظمت یاد كرده اند.
به عنوان مثال، سعدی میگوید:
تو را قدر اگر كس داند چه غم
شب قدر را میندانند هم
هم چنین وی میگوید:
اگر شبها همه قدر بودی
شب قدر بی قدر بودی
حافظ گویا رسیدن به وصال معشوق راستین را حاصل بهرهمندی از شب قدر میداند كه چنین میسراید:
چه مبارك سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر كه این تازه براتم دادند
مولوی نیز "قدر" را بدین گونه معرفی میكند:
آن شب قدر است در شبها نهان
میكند جان هر شبی را امتحان
صائب تبریزی نیز ما را به بهرهوری از قدر فرا میخواند و چنین هشدارمان میدهد كه:
بی قدری ما چون نشود فاش به عالم؟
ماهی که شب قدر در او بود نهان رفت
هم چنین همام تبریزی هم از قدر ناشناسی "قدر"، نگران است و می سراید:
رمضان رفت و ندانم كه زما بُد خشنود
یا نه اندیشهی آن ذوق دل ما بربود
از شب قدر ندانیم نشان جز نامی
چشم آلوده ما محرم آن حال نبود
بر این اساس میتوان گفت برانگیختن و توجه دادن مردم به بهروری از فضای معنوی شبهای قدر و ماه رمضان یكی از برجستهترین وجوه مطرح شده در ادبیات ماست. هر چند كه از پیوند عمیق قدر با شهید رمضان حضرت امام علی(ع) نیز غفلت نشده و به مسایلی هم چون نزول قرآن و حضور فرشتگان و ضرورت انس با قرآن نیز اشاراتی شده است.
بدیهی است كه ویژگیهای مختلف هر دورهی ادبی، به گونهای در ادبیات آن دوره تجلی مییابد كه بخشی از موفقیتهای یك اثر ادبی به آن هم بر میگردد. بخش دیگری هم البته بستگی به زاویهی دید ادیب دارد و نیز مربوط میشود به پویایی زبان، خلاقیت شاعر یا نویسنده و مسایلی از این دست.
بنابراین موفقیت آثار كلاسیك در چارچوب زمانه و مقدورات و ویژگیهای روزگار خود ارزیابی می شوند و موفقیت آثار معاصر با معیارهای ویژهی این روزگار باید ارزشیابی شوند كه خوشبختانه ارزیابی در هر دو زمینه تلاشهایی ارزشمند، كارها و زیبا مشاهده میكنیم.
هر چند كه توقع از ادبیات معاصر با عنایت به برخورداری ادیبان امروزی از پیشینهی ادبی و تجربههای ادیبان گذشته و نیز با توجه به گستردگی دامنهی فعالیتهای ادبی، بیش تر است و هنوز قلههای فتح نشدهی زیادی در این عرصه وجود دارد، با این همه آثار متنوع و جذابی دربارهی قدر پدید آمده كه باید قدر آن ها را دانست، ولی هم چنان باید آنها را ناكافی برشمرد.
در گذشته، گروهی از شاعران و ادیبان از منظر اخلاق و عرفان به شب قدر نگریستهاند و گروهی دیگر با نگاهی ویژه آن را دیدهاند و به هر حال شب قدر اگر نه چندان گسترده و در خور شان آن در هر دو بازهی زمانی[دورانهای گذشته و معاصر] در آسمان ادب ایران زمین به جلوهگری پرداخته است.
شاید در دورهی معاصر این مقوله گستردهتر و ژرفتر مورد توجه قرار گرفته باشد چرا كه ادیبان این روزگار از پله ی كلیگویی در زمینه ی قدر، پا فراتر نهاده و با بهرهگیری از اهمیت شب قدر، آدمی را بیش تر به یاد توبه و مرگ و پیروی از ولایت و مولا علی علیهالسلام انداخته و به دعا و ذكر قرآن و دوری از گناهان توجه دادهاند و به تعبیری دیگر علاوه بر بهرهوری از نازك اندیشیهای شاعران و خلاقیتهای ادیبانه و همراه با روانی و شیدایی آثار، به بعد معنایی قدر هم پرداختهاند.مثلا امیر علی مصدق شاعر روزگار ما میگوید:
شب قدر است بیا قدر بدانیم كمی
خانهی دل زگناهان بتكانیم كمی
شاعر دیگری چنین سرودهاست:
در شب قدر كه قرآن خدا بر سر ماست
موسم جشن تولاست چرا ما نرویم؟
چشم بر هم بزنی ماه خدا خواهد رفت
فرصت، این امشب و فرد است، چرا ما نرویم؟
غزل تاجبخش هم در انتهای یك از سرودههای خود، دربارهی شب قدر میگوید:
یا علی! قدر تو در قدر والا گردید
لیله القدر به نام تو، مسیحا گردید
بر این اساس شاید بتوان گفت تفاوت كاربرد مفاهیم مربوط به قدر در روزگار ما عمق نگرش و توجه بیشتر ادیبان به ابعاد سازندهی قدر و بازنمایی هر چه بیش تر ارزشهای آن است.
در این شب قدر هم مرا میهمان دعاهای خود کنید!
#جواد_نعیمی
هدایت شده از جواد نعیمی
دوستان گرامی
در این آخرین شب قدر این ماه مبارک، که نفس های پاک تان با دعای فراوان برای فرج مولای مان حضرت صاحب الزمان سلام الله علیه خوش بو می شود، ما را هم میهمان دعاهای خیرتان بفرمایید. متقابلا دعاگوی شما عزیزان هستم. ان شاء الله که همه تندرست و کوشا و پویا باشید و زندگی تان سرشار از نور و امید و موفقیت و برکت باشد. به فضل حضرت سبحان...
نای نی اندیشه!
موز پوست کنده ای شادمان بود و بسیار احساس آزادی می کرد، در حالی که نمی دانست اکنون بدون پوست ، دیگر محافظی ندارد و به شدت در معرض خطر است!
#ترجمه_جواد_نعیمی
هدایت شده از جواد نعیمی
روز قدس روز خروش مسلمانان علیه غاصبان فلسطین
در آستانه ی روز جهاني قدس، همه ی مسلمانان و آزادگان جهان، نگران جامعه ی بشري هستند. هم از اين روي فرياد بر مي آورند و بر غاصبان فلسطين مي خروشند. چه آن که امروزه يکي از اساسي ترين مسائل جهان اسلام، همين است.
اينک رژيم صهيونيستي به عنوان اصلي ترين پايگاه شيطان بزرگ در جهان عمل مي کند و مرتجعين منطقه نيز آب به آسياب دشمن مي ريزند.امروز غزهی مظلوم بزرگ ترین سند جنایت وحوش بیوجدان و بیشرفترین نامردان دوران است...
حقيقت اين است که دشمن صهيونيستي در جهان به مثابه غدهاي چرکين و سرطاني است که قطع و نابودي آن ميتواند پيکرهی بشريت را از تباهي و فساد و پوسيدگي رهايي بخشد. بدين سبب است که برپايي هر چه با شکوه تر روز قدس - که روز اسلام است- طنين واژه ی بيداري به شمار مي رود و تلاشي مقدس براي رساندن فرياد مظلوميت مسلمانان به گوش جهانيان تلقي مي شود.فريادهاي خشم مقدس راه پيمايان روز قدس، سوز و گداز زخم هاي جگرسوزي است که استکبار و استعمار بر دل و جان مسلمانان تحميل کرده اند. پس بزرگداشت روز قدس، نويد رهايي انسان و اميد پيروزي نهايي امت اسلامي است.اکنون، اي سرزمين زخمي! اي بوم و بر رنج آشنا و ستم ديده! دل خوش دار که کبوترهاي سپيد دل هاي انديشمندان مسلمان و همه ی خردورزان جهان، رو به سوي تو در پروازند و بر خونابه هاي زخم عميق ات مرهم مي نهند! اي قدس عزيز! هم چنان مقاوم بمان! چه آن که ديري نمي پايد که رژيم غاصب و پايگاه شيطاني و پليدش آمريکاي جنايتکار، از درون مي پوسند و فرو مي ريزند! آن گاه زنجيرهاي دست و پاي تو نيز از هم مي گسلند و با مرگ ديوان و ددان، لحظه هاي شکوه مند رهايي ات فرا خواهد رسيد! به زودي در کوچه ها و خيابان ها و معابر تو، آن جا که سرخي خون شهيدان دويده است، نهال هاي سرسبز مقاومت و ايستادگي سر بر مي کشند، به تندي بالنده مي شوند و تو سروهاي بلند آزادگي را در آغوش مي گيري!
فلسطين مظلوم! اي سرزمين خون چکان! ستم پيشهگان مي ميرند و دير نيست که آب بيداري، خواب را از ديده ها فرو شويد، همه گان بر پا خيزند؛ پس آن گاه صف در صف، چونان بنياني مرصوص به سوي تو مي آيند و به آواي رهايي ات گوش مي سپارند و از شنيدن نداي جاودانه ی الله اکبر و لااله الا الله به وجد مي آيند!
به یاری و فضل خداوند منان، به زودی وعدهی دیدارمان، در قدس شریف و در دنیایی بدون وجود نکبتبار غاصبان ستمپیشهی صهیونیستی، اعلام خواهیم کرد.
و تو نيز اي سرزمين حماسي! هم چنان مقاوم بمان. اي قدس عزيز! تو نيز دست هايت را براي راز و نياز به پيشگاه حضرت بي نياز، آبي و آسماني نگاه دار! باشد که شکوفه ی رهايي بر لبان دلت بشکفد. به ياري حضرت احديت!
#جواد_نعیمی
هدایت شده از کانال حق وحقیقت
38.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ببینید
سرودی زیبا از گروه سرود نجوای ظهور به مناسبت فرارسیدن روز جهانی قدس تحت عنوان آه غزه
سرپرست:حجت الاسلام والمسلمین مصطفی اسفندیاری
🎥تصویر: علی شیخ جعفری
🎞تدوین: عفت اسفندیاری
@haghagigat
از نوشتن تا نا نوشتن!
قلمش را بر داشته بود و تند تند می نوشت. با خودم گفتم چه شهامتی دارد این شب! ببین چه قدر با اعتماد به نفس دارد می نویسد. خیال می کند او هم مثل من نویسنده است.! الان نشانش می دهم که نوشتن به همین سادگی هم نیست. چه قدر باید خون دل بخوری تا با یک قطره از آن بتوانی سطری و یا صفحه ای بنگاری! چه قدر باید عرق روحت را دربیاوری تا نوشته ات غرق معانی خوب و فریبا بشود..
خوب الان برایت چند صفحه می نویسم تابدانی که...
اما نمی دانم چرا هیچ موضوع جالب و مفیدی به ذهن و زبانم نمی آید؟
آه، نگاه کن! اینک او چه متن زیبا و شگفت انگیزی نگاشته و من هنوز چه سان در آغازین لحظههای نا نوشتن خویشم!
#جواد_نعیمی
هدایت شده از پیش نویس
• سوگند
سوگند به قلم
و بدانچه مینویسد
سوگند به نویسندهای
مثل جرج جورداق
که «صدای عدالت انسانی» را
به گوش فرشته و انسان رساند
و نوشتههایی از این گونه
در آسمان میدرخشند
و به زمینیان نور میبخشند
نوشتههای خورشیدی
آویزههای عرش خدایند!
که آفتاب، هر روز
پرتو واژهواژههای آنها را
از آسمان، به دامن هستی
فرو میبارد
واژههای بلورینی
که در برکهی پربرکت غدیر
تن میشویند
و گوهروار، در صدف جاودانگی
جلا مییابند!
#جواد_نعیمی
هدایت شده از پیش نویس
دلباخته
نوشتهی جواد نعیمی
نمیدانم چرا آنقدر اصرار کرد که بیا با هم برویم. پافشاریهای او، خورهی تردید را به جانم انداخت. هم خسته بودم، هم دودل. از طرفی هم نمیخواستم و نمیتوانستم روی بهترین دوستام را به زمین بزنم! سرانجام، دل به دریا زدم و با او راهی شدم. با طیّ راهی دراز، کوچهها و خیابانهای زیادی را پشت سر گذاشتیم که ناگهان جوانکی به سوی ما آمد. از سر و وضعاش معلوم بود که کارگر ساختمانی است. دست دوستی به سوی ما دراز کرد و با ما، همپا و همقدم شد. در راه از هر دری سخنی به میان آمد. احساس کردم مرد جوان سخنی رازگونه در دهان دارد که میخواهد هرچه زودتر آن را بیان کند!
در همین هنگام به ساختمان نیمهتمامی در نزدیکی حرم رسیده بودیم. جوانک پا سست کرد و نگاه عاشقانهای به آن بنا انداخت. نگاهی که من و دوستام را شگفتزده کرد. بیدرنگ پرسیدم: چه شده؟ چرا ایستادهای و اینگونه به این ساختمان زُل زدهای؟! آهی کشید و گفت: آخر، این بنا، عشق من است! تعجبام بیشتر شد. دستاش را گرفتم و گفتم: چه میگویی جوان؟ حالت خوب است؟! همراه من هم که مثل خودم، کاملاً شگفتزده شده بود، چشم به دهان جوانک دوخت و هر دو منتظر پاسخاش ماندیم.
مرد جوان، سری تکان داد و گفت: این ساختمان ناتمام، بنای یک مسجد است. همان مسجدی که مرا عاشق کرد! به چشمهایش زُل زدم و گفتم: معمّا نگو پسر! ساده و راحت حرف بزن! گفت: یک بانو، یک بانوی بزرگ که برای زیارت به مشهد آمده بود، با فروش گردنبند گرانبهایش، دستور ساختن این مسجد را داد. من هم کارگر همینجا بودم. بانو، هرازگاهی برای سرکشی به اینجا میآمد. نخستین بار، هنگامی که چشمم به او افتاد، مهرش در دلم جا باز کرد! هر کار کردم نتوانستم فراموشاش کنم. چیزی نگذشت که حالام دگرگون شد و این عشق، مرا در بستر بیماری انداخت! گویا کارگرها، ماجرای مرا به بانو گزارش داده بودند. یک روز، بانو با تنی چند از همراهاناش برای احوالپرسی از من، به خانهی ما آمدند. مادرم به بانو گفت: میبینید چه حال و روزی دارد پسرم؟! جوانکم عاشق جمال شما شده است!
بانو سری تکان داد و گفت: هماکنون که در عقد شاهرخ هستم. اما اگر او به چیزی که میگویم عمل کند، ممکن است بتوانم از همسرم جدا شوم و به عقد او درآیم!
با شنیدن این سخن، انگار جانی تازه گرفتم. بیدرنگ بلند شدم و توی رختخواب نشستم و گفتم: هرچه بگویید عمل میکنم بانو! بانو، با مهربانی و با لحنی جدّی گفت: میدانی مهریهی من چیست؟ با دستپاچهگی پرسیدم: واقعاً مهریهی شما چیست و چهقدر است؟! بانو لبخندی زد و گفت: باید چهل روز در محراب همین مسجد نیمهتمام به عبادت و بندگی خداوند و راز و نیاز با او بپردازی. آن وقت خودم به دیدنات میآیم. با شنیدن این سخن و این پیشنهاد، روح و توان تازهای پیدا کردم و با کمال میل آن را پذیرفتم. نمیدانم چه نیرویی به کمکام آمد که ساعتی بعد، احساس کردم هیچگونه درد و رنجی مرا آزار نمیدهد! صبح روز بعد، به سرِ کارم رفتم تا ببینم اوضاع از چه قرار است. بعضی از کارگرها که کموبیش و از گوشه و کنار، از حال و روزم باخبر شده و به راز بیماریام پی برده بودند، با دیدن من، یا با اشاره و کنایه و یا به طور صریح و بیپرده زبان به ملامت و مسخره کردن من گشودند. آنها مرا به یکدیگر نشان میدادند. یکی میگفت: «آقا را باش! عاشق بانو گوهرشاد شده!» دیگری فریاد میزد: «بیچاره، فیلاش یاد هندوستان کرده! سومی سری میجنبانید و میگفت: مردک یک لاقبا، عاشق همسر شاهرخ میرزای تیموری شده! خلاصه هر کدام تکهای میانداختند و همه به من میخندیدند!
هرچند دلم با شنیدن این حرفها خیلی شکست امّا آتش عشق چنان در وجودم شعله میکشید که توانستم همهی این حرفها را نادیده بگیرم و به عشق بانو، در مسجد معتکف شوم. چنان غرق نماز و عبادت شدم که کمکم احساس کردم عشق مهمتر و دیگری در دلام جوانه زده و هر روز بیشتر و بیشتر رشد میکند و سراسر جانام را فرا میگیرد! به گونهای که پس از پایان اعتکاف و چلهنشینی، دیگر میل چندانی به بانو گوهرشاد در وجودم حس نمیکردم! ابتدا خودم هم تعجب میکردم. امّا کمی بعد پی بردم که واقعاً عشق دیگری جای آن هوس زودگذر را گرفته است: عشق واقعی و عمیق! عشقی آسمانی نه زمینی!
از طرف دیگر، روزی بانو مرا نزد خود فرا خواند و پرسید: آیا به عهد خود وفا کردی؟ پاسخ مثبت دادم. بانو افزود: هرچند گفته بودم که خودم به دیدنات میآیم. امّا چون اشتیاق گذشته را در تو ندیدم و نشنیدم که باز هم به من ابراز علاقه کنی، گفتم تو را بطلبم و بپرسم که پس چرا به سراغام نیامدی؟
هدایت شده از پیش نویس
لبخند معناداری زدم و گفتم: ببخشید بانو! آن زمان توجهام به شما جلب شده بود، امّا حالا دیگر عشق خاصی در دلم جوانه زده و رشد کرده است. اکنون عاشق معبود خودم شدهام. عاشق خداوند یکتا! عشقی که با هیچ چیزی آن را عوض نمیکنم. بعد هم اضافه کردم: البته با راهنمایی و تدبیر شما بود که معنای راستین عشق و مزهی شیرین آن را چشیدم و باید از این لطف و محبت شما صمیمانه سپاسگزاری کنم.
لبخند رضایتبخشی که در چهرهی هر دوی ما نمایان شد، عزم مرا برای بازگشت به کار راسختر کرد و حالا من تلاش بیشتر و دلپذیرتری برای تکمیل این مسجد دارم و به کارم به چشم عبادتی بزرگ نگاه میکنم.
من و دوستم ناخودآگاه و همزمان سرمان را به علامت تأیید حرفهای جوان تکان دادیم. من هم دستی به شانهاش زدم و گفتم: خوشا به حالات جوان عزیز!
#جواد_نعیمی
نگاه!
آن روز، هنگامیکه در خیابان به دوستام برخوردم، ناگهان متوجه نگاه پیوسته و ادامهدارش به پیراهنام شدم! با شگفتی از او پرسیدم: «چرا اینقدر به پیراهنام خیره شدهای؟!»
سری تکان داد، لبخندی زد و گفت: «میبینم که این پیراهن، دست از سرِ تو برداشته، امّا تو هنوز دست از سرش برنمیداری! الآن چند سال است که داری آن را میپوشی!»
آهی کشیدم و گفتم: «واقعاً چه دقت نظر و توجه خوبی داری! راست میگویی، امّا باید این را هم بدانی که از قدیم گفتهاند تا کهنه نداشته باشی نو هم نخواهی داشت. مگر استفادهی درست و طولانیمدت از آنچه در اختیار داریم، کار ناشایسته و ناپسندی است؟! وانگهی ای کاش افراد ریزبین و دقیقی مثل تو که اینگونه در زمینهی مسایل مادی تیزبین و دقیق هستند، نسبت به امور معنوی نیز دقّت و حساسیت لازم را از خودشان، نشان میدادند!»
پیک فرخنده، فال فرخ...
چند قدم مانده بود به بهار برسیم که آمدی و دو بهار برای ما هدیه آوردی. دل هامان را سرسبزی و طراوات و دیده هامان را روشنایی و لطافت بخشیدی. سر بر شانه ی مهرت نهادیم و جان در حریر لطیف سحرگاهان پیچیدیم و با استعانت از معنویت هنگام افطار ، در جاری رحمت و لطف یگانه به تن شویه پرداختیم. روزان و شبان ما، با حضور تو به نیکی سپری می شد. حالی نیکو و احوالی خوش داشتیم. اما تا به خود آمدیم، تو را در آستانه ی بدرود دیدیم. دریغ مان گل کرد و بغضی گلوگیر به سراغ مان آمد! اشک های دل مان فوران کرد و جام دل تنگی، جان مان را قبضه کرد! جرعه های افسوس را سر کشیدیم و انگشت به دهان ماندیم! ناگهان اما، نوری بر تاریکی انبوه اندوه تابید وبر بخت بلندمان صحه گذاشت! به یاد آوردیم که مهربانی در ذات توست و باز هم ما را به میهمانی دوست فرا خواهی خواند. تنهای مان نمی گذاری و هنوز سال به پایان نرسیده دوباره به دیدارمان می آیی و بار دیگر گل لبخند را در باغچه ی جان مان می کاری! حالیا خرسند و خوش بختیم که آغاز و فرجام این سال از عمرمان را در کنار هم سپری کرده و می کنیم.
دست های لطیف و مهربانت را می بوسیم، ای بهاران تن و روان! ای ماه خجسته ی رمضان! هم چنان ما را به پیش گاه لطف و رحمت پرورده گارمان بخوان و ما بر خوان نعمت های فراوانش بنشان!
#جواد_نعیمی
هدایت شده از جواد نعیمی
عشق ماه من!
چشمان ام راه کشیده به اندام زیبا و پیراهن حریر گل نشان و تزیین شده ات با پولک های ستاره ها. به برق لب ها و گوشواره های درخشان ات، به گردن بند خورشیدی و زیبایت. نا خودآگاه دست می گشایم تا به گوشه ای از پیراهن ات بیاویزم! بی درنگ گامی پس می نهی. رنگ آبی چشمان ات مثل سرمه در دیده گانم جا خوش می کند و تپش قلب ام را شدت می بخشد. تو اما دامن می تکانی و روی به رفتن داری . حال آن که من، من عاشق، سر تا پا خواهش ام و می خواهم هر طور شده به وصال تو دست یابم!.گل لب خندی را بر لب می نشانی، سری تکان می دهی و در گستره ای از آسمان زمان ، دل به محاق می سپاری! دست خدا حافظی برایم تکان می دهی و مثل شهابی شتاب ناک، تنهایم می گذاری و می گذری! من اما فریاد می کشم و تورا می طلبم ای ماه زیبا! پژواک صدایم به وضوح در گوش جانم طنین انداز می شود که:
تو را به خدا تنهایم نگذار! باز هم به دیدارم بیا، ای ماه خدا!
#جواد_نعیمی
هدایت شده از جواد نعیمی
چه زود گذشت!
انگار همین چند روز پیش بود که رمضان، به زلالی آب ، به روشنایی آیینه در پنجمین شماره ی ماهنامه ی سراسری صنعت چاپ( فرا چاپ) به چاپ رسید و حالا باید با این ماه خدا ، خدا حافظی کنیم. خداوند خودش برکات این ماه عزیز را تا پایان سال هم چنان به ما ارزانی فرماید و ما را از زلالی آب و روشنایی آیینه محروم نسازد! آمین...
در راه بازگشت...
عید در واقع یک بازگشت است. واپس گرایی به معنای نا مثبت آن نیست، اما نگرش به گذشته است. بازگرد به فطرت انسانی و به خویشتن خویش است. نگریستن در آیینه ی ماه ایمان است و نگاه کردن به ساحت خورشید وجدان. عید در واقع نوعی بازیافت وجود و انجام سجود در پیشگاه معبود است. عید یعنی شعله ور شدن شکوه و کسب شور انگیزی و شادمانی حاصل از نیکویی و نیکوکاری. عید، هر روزی است که در آن به شیطان نه بگوییم و به فرمان های خداوند، آری!
عیدتان سرشار از رحمت و برکت و معنویت و شکوفایی و شادمانی باد...
#جواد_نعیمی