هدایت شده از پیش نویس
حلاوت معنا در کام واژه ها !
نویسنده: جواد نعیمی
می گفت:
من برای به انجام رساندن کارم، تنها یک قلم، مقداری کاغذ و یک مشت واژه نیاز دارم ! البته نقش اندیشه، قالب نوشته، تجربه، معانی و این جور چیزها را هم نباید نادیده گرفت...
لابد حالا دیگر حدس زده اید که من یک نویسنده ام ! بله، من توی قایق اندیشه و خیال می نشینم و با پاروی قلم، آن را به سوی سرزمین های زیبای معانی می رانم. البته باید مواظب باشم که دراین دریای فراخ، طعمه ی کوسه های نادرستی و تباهی و انحراف نشوم و نیز به دیگران خوراکی مسموم ندهم !
... بگذریم، اکنون می خواهم با بهره گیری از ثانیه های سرشار از معنای رمضان، یک سبد ستاره ی دعا برای خودم و شما بچینم ! این است که دست قلب و قلمم را به سوی آبی آسمان خدا برفراز می برم و او را این گونه می خوانم و به پیشگاه اش نیاز می برم:
ای واژه آفرین ! کام کلمات ما را از حلاوت و معنا و از زیبایی های برجسته و والا شیرین بفرما و زولبیا و بامیه های جمله های جمیل را در سینی سینه ها، اندیشه ها و دیده های ما قرار بده !
ای حضرت جمیل ! همه ی جمله های ما را روشنایی ببخش و آفتابی کن !
ای خالق لوح و قلم ! تمامی گفته ها و نوشته های ما را در راه رضای خویش و مورد پسند خود بگردان !
ای صاحب کتاب ! چنان یاری مان کن که هرگز کلمه یا جمله ای ناروا، بیهوده و انحراف آفرین بر ذهن و زبان و جان، جاری نکنیم !
ای آغاز و پایان هرکار و هر کلام ! کتاب زندگی مان را از واژه های نورانی خیر و برکت و راستی و تقوا و فضیبت سرشار کن و نقطه ی پایان نوشتار عمرمان را نقطه ی نیل به رضای حضرتت قرار بده. به حق همه درست نویسان عالم معنا !
#جواد_نعیمی
هدایت شده از پیش نویس
نویسنده مشهدی ۱۶ کتاب طی ۳ سال منتشر کرد.
پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
خراسانرضوی- جواد نعیمی، نویسنده مشهدی طی سه سال گذشته ۱۶ عنوان کتاب را روانه بازار نشر کرد.
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در مشهد، جواد نعیمی، معلم، نویسنده، پژوهشگر و ویراستار پرکار مشهدی متولد سال ۱۳۳۵ و دارای گواهینامه درجه دو هنری در زمینه ادبیات داستانی است. وی در سال ۱۳۹۵ نیز خادم برگزیده فرهنگ رضوی شد.
نعیمی علاوه بر معلمی، نویسندگی و داستاننویسی، کارگاه و آموزش نویسندگی را در کارنامه خود دارد و به علاقهمندان در حوزه نویسندگی آموزش داده و تاکنون بیش از ۱۲۰ لوح تقدیر و تقدیرنامه از مراکز گوناگون فرهنگی برای فعالیتهای نگارشی و فرهنگی دریافت کرده است.
نعیمی از سال ۱۴۰۰ تا پایان سال ۱۴۰۲ یعنی در سه سال اخیر ۱۶ عنوان کتاب را منتشر کرده و مجموع آثار خود را به ۱۴۴ اثر رسانده است.
آواز جیرجیرکها، پناهندهها، چهگونه داستان بنویسیم؟، یک صد و چهل حکایت زیبا، پاکان و نیکان، پویه در پردیس مهتاب، جست و جوی معنا در بطن واژهها، چهل آیینه از خورشید، رنگین کمان واژهها، قصههای معصومان علیهم السلام در کودکی و با کودکان، گامهایی در مسیر نوشتن، روی خط خاطره، بوستان معرفت، نارادا، باغ مهتاب و شمیم آن گل غایب آثار منتشر شده توسط جواد نعیمی طی سه سال اخیر است.
ناله ی در، نوحه ی مرغابی
شب غم بار نوزدهم رمضان که فرا رسید ، امام علی علیه السلام در آغاز شب، به دیدار دخترش ام کلثوم رفت. او در آن جا به نماز ایستاد . هنگام افطار که فرا رسید، دختر علی(ع) برای پدر ، سفره ای انداخت که در آن چند قرص نان جو، کاسه ای شیر و مقداری نمک بود.
حضرت علی علیه السلام نمازش را که تمام کرد، رو به دخترش کرد و فرمود :
- دخترم! برای پدرت در یک سفره دو گونه خورش گذاشته ای؟ مگر نمی دانی که من پای چنین سفره ای نمی نشینم؟
سپس ام کلثوم به دستور علی علیه السلام یکی از آن دو خورش را از سفره برداشت و امام(ع) تنها با نان جو و نمک افطار کرد.
آن شب علی علیه السلام مژه بر هم نگذاشت. چرا که از ستم سالاری مشتی جاهل و مردمی تن داده بر ستم، دلی پر خون داشت و بر رنجوران و زیردستان ناتوان و بدکاران گنه کار، و کسانی که پا از یاری حق کنار کشیده اند و دردمندان بی قرار، دل می سوزاند.
دفتر خاطرات اش ورق می خورد. می دید که چه سختی ها در راه رضای حق دیده است. پیش چشمش مجسم می شد که نخستین کسی بود که دعوت آسمانی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم را لبیک گفت و در همان راه مقدس مجاهداتی بی دریغ از خود نشان داد. برگی از خاطره های عزم خلل ناپذیرش را در آن شب می دید ک زیر برق شمشیرها در بستر پسرعمش خفت تا کفار نتوانند گزندی به او برسانند. نبردهای عدالت خواهانه و جنگ های مقدسی که برای اعتلای کلمه ی توحید و نابودی شرک و منافق درگیرش شده بود، رویارویش قرار می گرفت. به یادش می آمد که رسول گرامی، بر سینه فشرده بودش که این برادر و جانشین و وصی من است. خاطره ی مرگ جان گداز پیامبر وفاطمه ی زهرا به سختی آزارش می داد. سیمای ملکوتی پیامبر را به خاطر می آورد که به او گفته بود: « یا علی! تنها منافقان تو را دشمن می دارند» و باز، هم آواییِ یاران پیامبر را با خود می شنید که می گفتند: « ما، در دوران رسول خدا(ص) منافقین را فقط از روی دشمنی شان با علی(ع) می شناختیم.» یاران جانبازش پیش چشمش می آمدند . آن ها که هم چون ابوذرها، مالک اشترها و عمار یاسرها، از سرِصدق و راستی ، در راه عقیده شان ، در سهم گین ترین رزم ها و عظیم ترین صحنه ها ، حضور مجسم حق گرایی و آرمان خواهی بودند. و هم چون تیشه ای بر ریشه ی باطل فرود می آمدند. همسرش را به یاد می آورد و مهربانی ها و پشتیبانی های بی دریغ او را، و حتی کودک شهیدش محسن را!...
دلش از شدت اندوه می گرفت، زیرا می دید گروهی که روزی به ظاهر، هم رزمش بوده اند . اکنون یا به جنگ با او برخاسته اند و یا علیه وی شعار می دهند، یا طمع به حکومت و مقامش دارند و یا تشنه ی خونش هستند... امّا بیش تر از همه غم فردا را داشت و نگران امّت مسلمان بود.
انگار آسمان و زمین و هرچه در آن هاست ، آن شب غریو ناله سر می داد. امام علی علیه السلام نماز می خواند و دعا می کرد. هماره به آسمان می نگریست و مشتاق دیدار و لقای خداوند بود و از شهادت خود، خبر می داد...
و سرانجام ، آهنگ مسجد کرد. در حیاط منزل، مرغابی هایی بودند. آن ها به شتاب پیش دویدند و در برابر علی(ع) پر و بال گشودند و از خود سر و صدایی شگفت برآوردند. چند نفر خواستند که آنها را دور کنند. حضرت علی علیه السلام فرمودند: بگذارید به حال خود باشند و فریاد کنند. اینان، از پی، نوحه سرایانی نیز خواهند داشت!
علی بن ابی طالب سپس به راهش ادامه داد و بر درِ سرای، حلقه ی در به کمرش گیر کرد و آن را باز نمود! گویی که مرغابی های نوحه گر و حلقه ی درِ بازدارنده، از عمق فاجعه آگاه بودند، و دل از علی علیه السلام برنمی کندند!
امیرمومنان، کمربندش را محکم بست و چند بیت شعر سرود و به راه افتاد... در مسجد بر فراز بام رفت، اذان گفت و فرود آمد. و با شعار «الصلوه، الصلوه» خفته گان در مسجد را بیدار کرد...
ابن ملجم – که از رحمت خداوند به دور باد – بر رو درافتاده بود و خفته به نظر می آمد. امام علیه السلام او را بیدار کرد و فرمود:
- این گونه نخواب که خواب شیاطین است! برخیز! برخیز که می توانم بگویم چه چیزی در زیر لباست پنهان کرده ای!...
#جواد_نعیمی
هدایت شده از پیش نویس
دست گیره، زنجیر، فجر و فلق!
دست گیره و زنجیر در خانه اش ضجه زدند و نالیدند. مرغابی ها پریشان خاطر و اندوه گین دامن گیر مولا شدند که از خانه گامی به بیرون ننهد. امیر مومنان که آنی در پیمایش راه حق تردیدی به خود راه نداده بود، با گام هایی استوار رو به سوی خانه ی خدا رفت و مسیر حق و عدالت و قرآن را فرو ننهاد و در همین راه جان خویشتن را نثار کرد و فجر و فلق خون پاک و هدف مند و حرکت آفرینش را بر چهره ی روزگار پاشیدند و او در راه حضرت یگانه، جاودانه شد!
#جواد_نعیمی
هدایت شده از پیش نویس
غمِ غروب
... ابن ملجم ، دو تن دیگر را؛ هم دست خود کرده و هم راه خود به مسجد آورده بود: «وردان» و «شبیب» را.
امام علی علیه السلام به نماز ایستاد . «حجر بن عدی» یکی از یاران آن حضرت که شب را در مسجد به عبادت گذرانده بود، شنید که «شبیب» به ابن ملجم می گوید:
- شتاب کن، که هوا روشن می شود و رسوا می گردی. زود باش مقصودت را عملی کن!
حجر می خواست خودش را به امام برساند، اما ابن ملجم پیش دستی کرده و کارش را انجام داده بود! پیش از او ، «شبیب» با فریاد «نیست فرمانی جز فرمان خدا» شمشیرش را بالا برده بود، امّا در فرود، به تاق محراب گیر کرده و خطا رفته بود.
همین که امام، سر از سجده ی اولین رکعت نماز برداشت، ابن ملجم که کمین کرده و ناکامی دوستش را دیده بود، به سرعت شمشیر زهرآلوده اش را فرا برد و فرود آورد و بر فرق علی علیه السلام کوبید!
امام فریاد برآورد که: «فزت و رب الکعبه» به خدای کعبه سوگند که رستگار شدم.
خون بر چهره ی علی علیه السلام دوید و امام در همان حال، نمازش را به پایان برد . مردم فریاد برآوردند که:
«علی را شهید کردند. قاتل را بگیرید!»
از هم کاران ابن ملجم، «وردان» گریخته بود و «شبیب» نیز. امّا شبیب همین که به خانه رفت و هراس ناک مشغول بازکردن پارچه های حریری بود که بر سینه بسته بود، پسر عمویش به او گفت:
- این پارچه ها چیست؟ نکند که تو امیرالمومنین را کشته باشی؟
شبیب از هول و هراسی که داشت به جای این که بگوید: نه! من نکشته ام. گفت:
- بله، من او را کشتم.
پسر عموی شبیب هم بی درنگ شمشیرش را کشید و او را کشت!
ابن ملجم هم به هنگام فرار ، توسط مردی؛ دست گیر شد. او را به حضور امام(ع) بردند. علی مرتضی فرمود:
- اگر من از دنیا نرفتم و زنده ماندم، که خود می دانم و او. امّا اگر بهبود نیافتم، هم چنان که ضربتی به من زده ، ضربتی به او بزنید.
در این هنگام، ابن ملجم گفت:
- به خدا سوگندکه من این شمشیر را به هزار درهم خریده بودم و هزار درهم نیز داده بودم که زهرآلوده اش سازند.
... «اثیر بن عمرو بن هانی» حاذق ترین پزشک و جراح کوفه، پس از معاینه ی امام، با اندوه گفت:
- ضربه ی این پلید، کار خودش را کرده است. وصیت خودت را بکن ای امام و پیشوای مومنان!
امام علی علیه السلام پس از ضربت خوردن ابن ملجم، در سپیده دم جمعه، دو روز درد کشید، امّا هیچ نگفت. آن حضرت ، در این مدت، تنها سفارش هایی را به فرزندان خود می کرد:
«... وصیتم به شما این است که به خداوند بزرگ شرک نورزید و همتایی برایش برنگزینید. آموزش های پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله وسلم را تباه و ضایع نکنید و این دو پایه- توحید ، و عمل به گفتار پیامبر- را به پا دارید و این دو چراغ فروزنده را برافروزید تا هرگز گم راه نشوید و ملامتی نشنوید.
من تا دیروز، هم نشین شما بودم، امّا اینک مایه ی عبرت و پند شما هستم و فردا، جدا از شما، روی، در نقاب تیره ی خاک خواهم کشید... به خدا سوگند در راه مرگ با چیزی که ناخوشایندم باشد، برنخواهم خورد. زیرا که مرگ برایم چونان تازه واردی ناشناخته نیست!...»
و به همین ترتیب، مولای متقیان ، از تقوا سخن گفت، از قرآن، از یتیمان، از خویشان و تهی دستان، از امر به معروف و نهی از منکر، از تلاش و جهاد در راه ایمان و آرمان، از یاری مظلومان و نیکی با همسایه گان...
امام علی علیه السلام دو روز، از درد رنج برد و آن گاه همه ی رنج هایش پایان پذیرفت! شب خون رنگِ بیستم، در فضایی آکنده از غم و اندوه به پایان رسید و آفتاب آن روز هم اندک اندک به خاموشی گرایید و خورشید، اندام لرزانش را به آهسته گی و با خسته گی به پشت کوه های مغرب کشاند... و فردا...
فردای غم بار، فردای خونین، فردای سوگ، فردای یتیمی جهان فرا رسید . در این روز، امام علی بن ابی طالب علیه السلام، از همه ی زشت کاری ها و تبه کاری هایی که دشمنان اش داشتند، چشم پوشید و آن ها را زیان کار گذاشت و گذشت!
علی علیه السلام به ابدیت پیوست . غروبی تابناک، خورشید وجود علی مرتضی را دربرگرفت و شهادت مولا، حماسه ای جاودانه شد. و اینک تا دنیا، دنیاست، یاد و راه علی- که درود خدا و انسان و فرشته ها بر او باد- هم چنان، برجاست!
#جواد_نعیمی
هدایت شده از پیش نویس
قرآن و نماز
جواد نعیمی
آن گاه كه اراده مي كنم با آفريدگار جهان به گفت و گو بنشينم و با او سخن بگويم، به نماز مي ايستم و آن زمان كه مي خواهم گوش دل به كلام كردگار بسپارم، به خواندن قرآن مينشينم.
آن گاه كه اراده مي كنم از زمين پلي به آسمان بزنم، بر فراز شوم و به معراج بروم، به نماز مي ايستم و آن زمان كه مي خواهم دستورهاي آسماني خداوند را در زمين به اجرا درآورم و از نور هدايت پرتوبگيرم، به خواندن قرآن مي نشينم.
آن گاه كه اراده مي كنم نيازهاي خود را به پيشگاه حضرت بي نياز عرضه كنم و كالاي هدايت و رحمت از او بخرم، به نماز مي ايستم و آن زمان كه مي خواهم از سرگذشت پيشينيان بيش تر آگاه شوم و به اشاره ها و نشانه ها چشم بدوزم و از حوادث روزگار عبرت بپذيرم، به خواندن قرآن مي نشينم.
آن گاه كه اراده مي كنم به سفر سبز شكفتن بروم و در درياي نور و روشنايي شنا كنم به نماز مي ايستم و آن زمان كه مي خواهم گام در راست ترين راه حق و ايمان بگذارم و به آرامش و رامش و رستگاري نايل شوم به خواندن قرآن مي نشينم.
آن گاه كه اراده مي كنم به فواره هاي رحمت الهي چشم بدوزم و عروج واژه هاي زيبا را به تماشا بنشينم، به خواندن نماز مي ايستم و آن زمان كه مي خواهم از آبشار زيباي كلام حق تبرك جويم و با احترام به ديدار باران مهر و فضيلت و دانايي بايستم، به خواندن قرآن مي نشينم.
#جواد_نعیمی
هدایت شده از جواد نعیمی
• آخرین برگ از سند مظلومیت مولا علی علیه السلام
از آنجا که گروههای سیاسی مخالف با امام، همواره از زبان و شمشیر آن بزرگوار هراسناک بودند و تاب تحمل وجود یکپارچه حق او را نداشتند و امام علیهالسلام نیز هرچه باطل و ناحق را به خاک و خون کشیده بود، این گروهها با اقرار و اعتراف به همهی فضایل و رادیها و والاییها و شگفتیها و بزرگیهای آن عزیز مظلوم، سرانجام با توطئهای ناجوانمردانه، به بزرگترین فاجعهآفرینی دست زدند و امام را به شهادت رساندند و حتی پس از شهادت آن بزرگمرد نیز از دشمنی با او ابا نکردند.
بر این اساس و به خاطر آن همه ناراحتی و رنجی که امام امیرالمؤمنین علیهالسلام از آن گروهها دیده بود و به علت احتراز و پیشگیری از بروز جنگی احتمالی میان گروههای موافق و مخالف، مولا؛ این مرد همیشه مبارز، مرد جهاد و شهادت، فرمود که مرا پنهان و به دور از چشم مردم به خاک بسپارید... فرزنداناش او را غسل دادند و کفن کردند و پیش از طلوع فجر به ترتیبی که خود امام فرموده بود، به طور پنهانی ـ در محل کنونی نجف اشرف ـ دفناش کردند و مرقد عزیزش به عنوان «آخرین برگ از سند مظلومیتاش» تا روزگاری که رژیم پلید و منفور اموی بر سرِ کار بود، همچنان مخفی نگهداشته میشد و تنها فرزندان یا شیعیان و یاران نزدیکاش از این مکان آگاه بودند...
گفتهاند که به سال یکصدوسیوسه هجری، صندوق قبر مطهرش آشکار گردیده و در تطورات سیاسی دوران عباسی به گونهای آشکار و نهان دوستداران علی علیهالسلام بر سر مزار شریفاش حضور مییافته و کسب فیض میکردهاند. در آن زمان مرقد امام علی علیهالسلام دارای قبه و بارگاهی نبوده است تا اینکه به روزگار هارونالرشید، مدفن امام علیبنابیطالب به طرز شگفتی کاملاً پدیدار میگردد و بر آن، بنا و بارگاه ساخته میشود. تاریخنگاران، ماجرا را چنین نوشتهاند که:
هارون روزی به شکار میرود و به دنبال آهوانی که میبیند، چند تازی شکاری آموزشدیده میفرستد. آهوان به تل و پشتهای بلند پناهنده میشوند و سگهای شکاری باز میمانند و پیش نمیروند. این حادثهی مرموز، هارون را وامیدارد تا از پیرمرد کشاورزی ـ در آن حوالی ـ رمز این ماجرا را بازپرسد. دهقان سالخورده امان میطلبد، اماناش میدهد. میگوید: اینجا، مرقد پاک و مزار تابناک امامعلیبنابیطالب صلواتاللهوسلامهعلیه است.
و چنین بود که حیات گرانقدر امام والایی که میگفت: «سلونی قبل ان تفقدونی» پیش از آنکه به فقدانام گرفتار آیید، آنچه میخواهید از من بازپرسید، با همهی خیر و برکتاش به ظاهر به پایان آمد. امّا او موج بود و گسترش یافت و تا ساحلهای دوردست انسانیت پیش رفت. او ابر بود و بر بیکرانها باران رحمت و آزادی و آزادهگی فرو بارید. او حماسه بود و شورگستریها و انسانسازیها و حماسهآفرینیهای فراوانی در پی داشت. او خورشید بود و بر همهجا و همهکس تابید و درخشندهگی و روشنایی بخشید. او... علی بود، امام بود و به همهگان درس آزادی و آزادهگی و بالندهگی آموخت...
و علی علیهالسلام اینک زنده است، تا انسان و انسانیت زنده است، تا اسلام زنده است، تا ابد و جاویدان، تا همیشهی روزگاران و روح پاکاش نگران کارها و اندیشههای ماست. مایی که خود را شیعه و پیرو او میدانیم...
و چه خوب سروده است «ابوالعلاءمعری» شاعر عرب که:
و علیالدهر من دماء الشهیدین علی و نجله شاهدان
فهمــا فــی اواخراللیل فجران و فی اولیاته شفقان
ثبتا فی قمیصــه لیجیء الحشر مستعدیا الی الرحمن
آری به راستی که چنین است:
«در سراسر روزگاران، از خون دو شهید، علی و فرزندش – که درود بر آنان- دو گواه باقی است:
فجر که در پایان شبها سینهی تاریک مشرق را میشکافد و شفق سرخفام که به گاهِ
غروبها خاور را در خون میکشد.
این دو نقشِ خونین هماره بر پیراهن زمان ثابت و پایدارند تا بدانگاه که در
محشر به پیشگاه خدای رحمان رسند و دست تظلم فراز آرند...»
برگرفته از کتاب غدیر، برکه ای و دریایی، نوشته ی جواد نعیمی
#جواد_نعیمی
هدایت شده از پیش نویس
عزاداری در تکیهی کلمات
تنها نشستهام. شب، تن سنگین و سیاهش را از روزن سپید پنجره عبور میدهد و صدای هوهویش را به مهمانی دلم میآورد. نالههای باد را مینوشم! فریادهای ماه را در آغوش میکشم. دستهای عاطفهام به شدت میلرزد. صدای آوارشدن قلبها، پشت اندیشهام را خم میکند. مویهی مصیبت، موهای ذهنم را سپید میکند. چشمهای احساسم سیاهی میرود. قلمم، سیاه پوشیده است. ستارهها گریه میکنند. نوای هقهق مرغ حق روحم را میخراشد. سفرهی نگاهم را پهن میکنم...
"سروها" سر خم میکنند. "سپیدارها" سینه میزنند و "تبریزیها" نوحه میخوانند...
در تکیهی کلمات، از هر نقطهای باران غم میبارد، غریو غصه از دل همهی ذرات میجوشد. چشمهایم، جوانمردانه دلم را همراهی میکنند. دلم را از دیدگانم فرو میریزم...
صدای زنجیر زدن میآید! صدای شیون مَلَک میآید! صدای گریستن فَلَک میآید! صدای نالههای تک میآید...
شور و ولوله همه جا را دربر گرفته است. چراغهای محفل اندیشهام را خاموش کردهاند. و من علید علیه السلام را میبینم که زخمدار پلیدان است. سر و صورتش خونباران است. نوری از فرقش به آسمان میتابد...
علی علیه السلام چونان خورشیدی سرخ بر بستری از یادهای سبز و خاطرههای سبز افتاده است. او میخندد و ما همه گریه میکنیم...
و همه دم گرفتهاند. همهی ذرات عالم همهمه میکنند، بر سر و سینه میزنند و قلم من گریبان چاک میزند و دیگر چیزی نمینویسد!
برگرفته از کتاب جرعهای از جام ولا نوشتهی جواد نعیمی
#جواد_نعیمی
هدایت شده از پیش نویس
تجلی شب قدر در آسمان ادب
جواد نعیمی
کدام وجوه از شب قدر، بیشتر در ادبیات ما مطرح است؟
* شب قدر، در واقع شب بیدارباش و هشیاری، شب کسب ارزشهای معنوی و شب فرا رفتن به سوی بارگاه الهی و پرکشیدن در آسمان زیباییست. قدر و رمضان در حقیقت مفاهیمی به هم پیوسته و وابستهاند. هرچند که این مضمون (شب قدر) گاه در ادبیات ما به گونهای نسبتاً مستقل مورد توجه قرار گرفته، اما به طور کلی در زمرهی رمضانیات جای میگیرد. شاعران و ادیبان بسیاری در سرزمین ما، به این مقوله نظر داشتهاند. اگر برخی از شاعران را که با نگرشی منفی و برآمده از هوای نفس به رمضان دیده دوختهاند، به کناری نهیم، بسیاری از شاعران و ادیبان را مینگریم که قدر رمضان و شبهای قدر را دانسته و از آن به عنوان نعمت و پدیدهای با عظمت یاد کردهاند.
سعدی میگوید:
تو را قدر اگر کس داند چه غم
شب قدر را می ندانند هم
هم او میگوید: اگر شبها هم قدر بودی، شب قدر بیقدر بودی
حافظ گویا رسیدن به وصال معشوق راستین را حاصل بهرهمندی از شب قدر میداند که چنین میسراید:
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
مولوی قدر را بدینگونه معرفی میکند:
آن شب قدر است در شبها نهان
میکند جان هر شبی را امتحان
صائب تبریزی نیز ما را به بهرهوری از قدر فرا میخواند و چنین هشدارمان میدهد که:
بیقدری ما چون نشود فاش به عالم؟
ماهی که شب قدر در او بود نهان، رفت.
همام تبریزی هم از قدرناشناسی قدر، نگران است:
رمضان رفت و ندانم که زما بُد خشنود
یا نه اندیشهی آن ذوق دل ما بزدود
از شب قدر ندانیم نشان جز نامی
چشم آلودهی ما محرم آن حال نبود
براین اساس میتوان گفت برانگیختن و توجه دادن مردم به بهرهوری از فضای معنوی شبهای قدر، یکی از برجستهترین وجوه مطرح شده در ادبیات ماست. هرچند که از پیوند عمیق قدر با شهید رمضان حضرت امام علی علیهالسلام نیز غفلت نشده و به مسایلی همچون نزول قرآن و حضور فرشتگان و ضرورت انس با قرآن نیز اشاراتی رفته است.
استفاده از این مفاهیم در ادبیات کلاسیک موفقتر بوده یا در ادبیات معاصر؟
* بدیهی است که ویژهگیهای مختلف هر دورهی ادبی، به گونهای در ادبیات آن دوره تجلی مییابد که بخشی از موفقیتهای یک اثر ادبی به آن هم برمیگردد. بخش دیگری هم البته بستگی به زاویهی دید ادیب دارد و نیز مربوط میشود به پویایی زبان، خلاقیت شاعر یا نویسنده و مسایلی از این دست.
بنابراین موفقیت آثار کلاسیک در چارچوب زمانه و مقدورات و ویژهگیهای روزگار خود ارزیابی هستند و موفقیت آثار معاصر با معیارهای ویژهی این روزگار باید ارزشیابی شوند، که خوشبختانه در هر دو زمینه تلاشهایی ارزشمند، کارا و زیبا مشاهده میکنیم. هرچند که توقع از ادبیات معاصر با عنایت به برخورداری ادیبان امروزین از پیشینهی ادبی و تجربههای ادیبان گذشته و نیز با توجه به گستردهگی دامنهی فعالیتهای ادبی، بیشتر است و هنوز قلههای فتحنشدهی زیادی در این عرصه وجود دارد. با این همه آثار متنوع و جذابی دربارهی قدر پدید آمده که باید قدر آنها را دانست، ولی همچنان آنها را ناکافی برشمرد.
آیا در ادبیات معاصر تفاوتی در کاربرد مفاهیم شب قدر مشاهده میشود؟
* در گذشته، گروهی از شاعران و ادیبان از منظر اخلاق و عرفان به شب قدر نگریستهاند و گروهی دیگر با نگاهی مضمونپرورانه آن را دیدهاند و به هر حال شب قدر ـ اگر نهچندان گسترده و در خور شأن آن ـ در هر دو بازهی زمانی [دورانهای گذشته و معاصر] در آسمان ادب ایرانزمین به جلوهگری پرداخته است.
شاید در دورهی معاصر این مقوله گستردهتر و ژرفتر مورد توجه قرار گرفته باشد. چرا که ادیبان این روزگار از پلهی کلیگویی در زمینهی قدر، پا فراتر نهاده و با بهرهگیری از اهمیت شب قدر، آدمی را بیشتر به یاد توبه و مرگ و پیروی از ولایت و مولا علی علیهالسلام انداخته و به دعا و ذکر و قرآن و دوری از گناهان توجه دادهاند. به تعبیر دیگر علاوه بر بهرهوری از نازکاندیشیهای شاعرانه و خلاقیتهای ادیبانه، و همراه با روانی و شیدایی آثار، به بعد معنایی قدر هم پرداختهاند.
مثلاً امیرعلی مصدق شاعر روزگار ما میگوید:
شب قدر است بیا قدر بدانیم کمی
خانهی دل ز گناهان بتکانیم کمی
شاعر دیگری چنین سروده است:
در شب قدر که قرآن خدا بر سر ماست
موسم جشن تولاست چرا ما نرویم؟
چشم برهم بزنی ماه خدا خواهد رفت
فرصت، این امشب و فرداست، چرا ما نرویم؟
غزل تاجبخش هم در انتهای یکی از سرودههای خود، دربارهی شب قدر میگوید:
یا علی! قدر تو در قدر چه والا گردید
لیلهالقدر به نام تو، مسما گردید
براین اساس شاید بتوان گفت تفاوت کاربرد مفاهیم مربوط به قدر در روزگار ما، عمق نگرش و توجه بیشتر ادیبان به ابعاد سازندهی قدر و بازنمایی هرچه بیشتر ارزشهای آن است.
آیا در ادبیات کودکان هم شب قدر مطرح شده است؟
هدایت شده از پیش نویس
* ادبیات کودکان، خوشبختانه در سالهای اخیر، رویکرد خوبی به مفاهیم مذهبی داشته است. مفاهیمی همچون روزه و رمضان از مقولههایی هستند که مورد توجه قرار گرفته و شاعران و نویسندگان، کودکان و نوجوانان به این مسایل اقبال نشان دادهاند.
هم از اینروی، البته بیشتر از کتاب و آثار مستقل، در نشریات و مجلات ـ و در قالبهای گوناگون ادبی همچون داستان، مقاله، خاطره و تا حدودی شعر، از روزه و رمضان گفته و نوشتهاند.
بدیهی است که این آثار هنوز انسجام لازم و کافی را به دست نیاوردهاند.
دربارهی شب قدر نیز آنچنان که باید آثار برجستهی کودکانه و نوجوانانه [با عنایت به لزوم گستردهگی و فراگیری اینگونه مفاهیم] عرضه و ارایه نشده. هرچند که دربارهی ماه روزه آثاری [از جمله سرودههایی کودکانه] زاده شدهاند.
با اینهمه باید امیدوار و در انتظار بود تا نویسندگان و شاعران کودک، آثار برجستهتر و مؤثرتری را در این زمینهها بیافرینند و با عنایت به ویژهگیهای گروههای سنی کودکان و نوجوانان و بهرهگیری از شیوههای جذاب و تأثیرگذار، به کمبودها و نیازهای این عرصهی ارجمند و در خور توجه، به شایستگی بپردازند و پاسخ دهند.
#جواد_نعیمی
کتاب مبین
تو، آن کتاب مبینی
که آیهآیهی نورانیات
نه مثل یک ستاره
که رشک هزار خورشید است
و رایحهی واژه واژهات، پیوسته
جان و دل همهی عاشقان حق را
سرشار عطر و نور و نوا خواهد کرد
اینک بدون هیچ بهانه
ای کلام کردگار یگانه!
ما، سورههای مهر تو را میخوانیم
و تا قلههای بلندِ فهمیدن
آنگاه تا ستیغ عمل
راه میپوییم!
ما، راهیان راه روشن عشقایم
ـ این راه راست، راه بیکرانه ـ
و تا عشق، زنده است،
ما عاشقان،
ما پیروان مکتب توحید
ما، رهروان راه روشن قرآن
پایدار میمانیم
#جواد_نعیمی
هدایت شده از پیش نویس
تجلی شب قدر در ادبیات پارسی
جواد نعیمی
قدر و رمضان در حقیقت مفاهیمی به هم پیوسته و وابستهاند، شب قدر، در واقع شب بیدار باش و هشیاری است. شب كسب ارزشهای معنوی و شب فرا رفتن به سوی بارگاه الهی و پركشیدن در آسمان زیبایی است.
هر چند كه این مضمون(شب قدر) گاه در ادبیات، به گونهای نسبتا مستقل مورد توجه قرار گرفته، اما به طور كلی در زمرهی رمضانیات جای میگیرد و شاعران و ادیبان بسیاری در سرزمین ما، به این مقوله نظر داشتهاند.
اگر برخی از شاعران را كه با نگرشی منفی و برآمده از هوای نفس به رمضان دیده دوختهاند، كنار بگذاریم، بسیاری از شاعران و ادیبان را مینگریم كه قدر رمضان و شبهای قدر را دانسته و از آن به عنوان نعمت و پدیدهای با عظمت یاد كرده اند.
به عنوان مثال، سعدی میگوید:
تو را قدر اگر كس داند چه غم
شب قدر را میندانند هم
هم چنین وی میگوید:
اگر شبها همه قدر بودی
شب قدر بی قدر بودی
حافظ گویا رسیدن به وصال معشوق راستین را حاصل بهرهمندی از شب قدر میداند كه چنین میسراید:
چه مبارك سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر كه این تازه براتم دادند
مولوی نیز "قدر" را بدین گونه معرفی میكند:
آن شب قدر است در شبها نهان
میكند جان هر شبی را امتحان
صائب تبریزی نیز ما را به بهرهوری از قدر فرا میخواند و چنین هشدارمان میدهد كه:
بی قدری ما چون نشود فاش به عالم؟
ماهی که شب قدر در او بود نهان رفت
هم چنین همام تبریزی هم از قدر ناشناسی "قدر"، نگران است و می سراید:
رمضان رفت و ندانم كه زما بُد خشنود
یا نه اندیشهی آن ذوق دل ما بربود
از شب قدر ندانیم نشان جز نامی
چشم آلوده ما محرم آن حال نبود
بر این اساس میتوان گفت برانگیختن و توجه دادن مردم به بهروری از فضای معنوی شبهای قدر و ماه رمضان یكی از برجستهترین وجوه مطرح شده در ادبیات ماست. هر چند كه از پیوند عمیق قدر با شهید رمضان حضرت امام علی(ع) نیز غفلت نشده و به مسایلی هم چون نزول قرآن و حضور فرشتگان و ضرورت انس با قرآن نیز اشاراتی شده است.
بدیهی است كه ویژگیهای مختلف هر دورهی ادبی، به گونهای در ادبیات آن دوره تجلی مییابد كه بخشی از موفقیتهای یك اثر ادبی به آن هم بر میگردد. بخش دیگری هم البته بستگی به زاویهی دید ادیب دارد و نیز مربوط میشود به پویایی زبان، خلاقیت شاعر یا نویسنده و مسایلی از این دست.
بنابراین موفقیت آثار كلاسیك در چارچوب زمانه و مقدورات و ویژگیهای روزگار خود ارزیابی می شوند و موفقیت آثار معاصر با معیارهای ویژهی این روزگار باید ارزشیابی شوند كه خوشبختانه ارزیابی در هر دو زمینه تلاشهایی ارزشمند، كارها و زیبا مشاهده میكنیم.
هر چند كه توقع از ادبیات معاصر با عنایت به برخورداری ادیبان امروزی از پیشینهی ادبی و تجربههای ادیبان گذشته و نیز با توجه به گستردگی دامنهی فعالیتهای ادبی، بیش تر است و هنوز قلههای فتح نشدهی زیادی در این عرصه وجود دارد، با این همه آثار متنوع و جذابی دربارهی قدر پدید آمده كه باید قدر آن ها را دانست، ولی هم چنان باید آنها را ناكافی برشمرد.
در گذشته، گروهی از شاعران و ادیبان از منظر اخلاق و عرفان به شب قدر نگریستهاند و گروهی دیگر با نگاهی ویژه آن را دیدهاند و به هر حال شب قدر اگر نه چندان گسترده و در خور شان آن در هر دو بازهی زمانی[دورانهای گذشته و معاصر] در آسمان ادب ایران زمین به جلوهگری پرداخته است.
شاید در دورهی معاصر این مقوله گستردهتر و ژرفتر مورد توجه قرار گرفته باشد چرا كه ادیبان این روزگار از پله ی كلیگویی در زمینه ی قدر، پا فراتر نهاده و با بهرهگیری از اهمیت شب قدر، آدمی را بیش تر به یاد توبه و مرگ و پیروی از ولایت و مولا علی علیهالسلام انداخته و به دعا و ذكر قرآن و دوری از گناهان توجه دادهاند و به تعبیری دیگر علاوه بر بهرهوری از نازك اندیشیهای شاعران و خلاقیتهای ادیبانه و همراه با روانی و شیدایی آثار، به بعد معنایی قدر هم پرداختهاند.مثلا امیر علی مصدق شاعر روزگار ما میگوید:
شب قدر است بیا قدر بدانیم كمی
خانهی دل زگناهان بتكانیم كمی
شاعر دیگری چنین سرودهاست:
در شب قدر كه قرآن خدا بر سر ماست
موسم جشن تولاست چرا ما نرویم؟
چشم بر هم بزنی ماه خدا خواهد رفت
فرصت، این امشب و فرد است، چرا ما نرویم؟
غزل تاجبخش هم در انتهای یك از سرودههای خود، دربارهی شب قدر میگوید:
یا علی! قدر تو در قدر والا گردید
لیله القدر به نام تو، مسیحا گردید
بر این اساس شاید بتوان گفت تفاوت كاربرد مفاهیم مربوط به قدر در روزگار ما عمق نگرش و توجه بیشتر ادیبان به ابعاد سازندهی قدر و بازنمایی هر چه بیش تر ارزشهای آن است.
در این شب قدر هم مرا میهمان دعاهای خود کنید!
#جواد_نعیمی
هدایت شده از جواد نعیمی
دوستان گرامی
در این آخرین شب قدر این ماه مبارک، که نفس های پاک تان با دعای فراوان برای فرج مولای مان حضرت صاحب الزمان سلام الله علیه خوش بو می شود، ما را هم میهمان دعاهای خیرتان بفرمایید. متقابلا دعاگوی شما عزیزان هستم. ان شاء الله که همه تندرست و کوشا و پویا باشید و زندگی تان سرشار از نور و امید و موفقیت و برکت باشد. به فضل حضرت سبحان...
نای نی اندیشه!
موز پوست کنده ای شادمان بود و بسیار احساس آزادی می کرد، در حالی که نمی دانست اکنون بدون پوست ، دیگر محافظی ندارد و به شدت در معرض خطر است!
#ترجمه_جواد_نعیمی
هدایت شده از جواد نعیمی
روز قدس روز خروش مسلمانان علیه غاصبان فلسطین
در آستانه ی روز جهاني قدس، همه ی مسلمانان و آزادگان جهان، نگران جامعه ی بشري هستند. هم از اين روي فرياد بر مي آورند و بر غاصبان فلسطين مي خروشند. چه آن که امروزه يکي از اساسي ترين مسائل جهان اسلام، همين است.
اينک رژيم صهيونيستي به عنوان اصلي ترين پايگاه شيطان بزرگ در جهان عمل مي کند و مرتجعين منطقه نيز آب به آسياب دشمن مي ريزند.امروز غزهی مظلوم بزرگ ترین سند جنایت وحوش بیوجدان و بیشرفترین نامردان دوران است...
حقيقت اين است که دشمن صهيونيستي در جهان به مثابه غدهاي چرکين و سرطاني است که قطع و نابودي آن ميتواند پيکرهی بشريت را از تباهي و فساد و پوسيدگي رهايي بخشد. بدين سبب است که برپايي هر چه با شکوه تر روز قدس - که روز اسلام است- طنين واژه ی بيداري به شمار مي رود و تلاشي مقدس براي رساندن فرياد مظلوميت مسلمانان به گوش جهانيان تلقي مي شود.فريادهاي خشم مقدس راه پيمايان روز قدس، سوز و گداز زخم هاي جگرسوزي است که استکبار و استعمار بر دل و جان مسلمانان تحميل کرده اند. پس بزرگداشت روز قدس، نويد رهايي انسان و اميد پيروزي نهايي امت اسلامي است.اکنون، اي سرزمين زخمي! اي بوم و بر رنج آشنا و ستم ديده! دل خوش دار که کبوترهاي سپيد دل هاي انديشمندان مسلمان و همه ی خردورزان جهان، رو به سوي تو در پروازند و بر خونابه هاي زخم عميق ات مرهم مي نهند! اي قدس عزيز! هم چنان مقاوم بمان! چه آن که ديري نمي پايد که رژيم غاصب و پايگاه شيطاني و پليدش آمريکاي جنايتکار، از درون مي پوسند و فرو مي ريزند! آن گاه زنجيرهاي دست و پاي تو نيز از هم مي گسلند و با مرگ ديوان و ددان، لحظه هاي شکوه مند رهايي ات فرا خواهد رسيد! به زودي در کوچه ها و خيابان ها و معابر تو، آن جا که سرخي خون شهيدان دويده است، نهال هاي سرسبز مقاومت و ايستادگي سر بر مي کشند، به تندي بالنده مي شوند و تو سروهاي بلند آزادگي را در آغوش مي گيري!
فلسطين مظلوم! اي سرزمين خون چکان! ستم پيشهگان مي ميرند و دير نيست که آب بيداري، خواب را از ديده ها فرو شويد، همه گان بر پا خيزند؛ پس آن گاه صف در صف، چونان بنياني مرصوص به سوي تو مي آيند و به آواي رهايي ات گوش مي سپارند و از شنيدن نداي جاودانه ی الله اکبر و لااله الا الله به وجد مي آيند!
به یاری و فضل خداوند منان، به زودی وعدهی دیدارمان، در قدس شریف و در دنیایی بدون وجود نکبتبار غاصبان ستمپیشهی صهیونیستی، اعلام خواهیم کرد.
و تو نيز اي سرزمين حماسي! هم چنان مقاوم بمان. اي قدس عزيز! تو نيز دست هايت را براي راز و نياز به پيشگاه حضرت بي نياز، آبي و آسماني نگاه دار! باشد که شکوفه ی رهايي بر لبان دلت بشکفد. به ياري حضرت احديت!
#جواد_نعیمی
هدایت شده از کانال حق وحقیقت
38.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ببینید
سرودی زیبا از گروه سرود نجوای ظهور به مناسبت فرارسیدن روز جهانی قدس تحت عنوان آه غزه
سرپرست:حجت الاسلام والمسلمین مصطفی اسفندیاری
🎥تصویر: علی شیخ جعفری
🎞تدوین: عفت اسفندیاری
@haghagigat
از نوشتن تا نا نوشتن!
قلمش را بر داشته بود و تند تند می نوشت. با خودم گفتم چه شهامتی دارد این شب! ببین چه قدر با اعتماد به نفس دارد می نویسد. خیال می کند او هم مثل من نویسنده است.! الان نشانش می دهم که نوشتن به همین سادگی هم نیست. چه قدر باید خون دل بخوری تا با یک قطره از آن بتوانی سطری و یا صفحه ای بنگاری! چه قدر باید عرق روحت را دربیاوری تا نوشته ات غرق معانی خوب و فریبا بشود..
خوب الان برایت چند صفحه می نویسم تابدانی که...
اما نمی دانم چرا هیچ موضوع جالب و مفیدی به ذهن و زبانم نمی آید؟
آه، نگاه کن! اینک او چه متن زیبا و شگفت انگیزی نگاشته و من هنوز چه سان در آغازین لحظههای نا نوشتن خویشم!
#جواد_نعیمی
هدایت شده از پیش نویس
• سوگند
سوگند به قلم
و بدانچه مینویسد
سوگند به نویسندهای
مثل جرج جورداق
که «صدای عدالت انسانی» را
به گوش فرشته و انسان رساند
و نوشتههایی از این گونه
در آسمان میدرخشند
و به زمینیان نور میبخشند
نوشتههای خورشیدی
آویزههای عرش خدایند!
که آفتاب، هر روز
پرتو واژهواژههای آنها را
از آسمان، به دامن هستی
فرو میبارد
واژههای بلورینی
که در برکهی پربرکت غدیر
تن میشویند
و گوهروار، در صدف جاودانگی
جلا مییابند!
#جواد_نعیمی
هدایت شده از پیش نویس
دلباخته
نوشتهی جواد نعیمی
نمیدانم چرا آنقدر اصرار کرد که بیا با هم برویم. پافشاریهای او، خورهی تردید را به جانم انداخت. هم خسته بودم، هم دودل. از طرفی هم نمیخواستم و نمیتوانستم روی بهترین دوستام را به زمین بزنم! سرانجام، دل به دریا زدم و با او راهی شدم. با طیّ راهی دراز، کوچهها و خیابانهای زیادی را پشت سر گذاشتیم که ناگهان جوانکی به سوی ما آمد. از سر و وضعاش معلوم بود که کارگر ساختمانی است. دست دوستی به سوی ما دراز کرد و با ما، همپا و همقدم شد. در راه از هر دری سخنی به میان آمد. احساس کردم مرد جوان سخنی رازگونه در دهان دارد که میخواهد هرچه زودتر آن را بیان کند!
در همین هنگام به ساختمان نیمهتمامی در نزدیکی حرم رسیده بودیم. جوانک پا سست کرد و نگاه عاشقانهای به آن بنا انداخت. نگاهی که من و دوستام را شگفتزده کرد. بیدرنگ پرسیدم: چه شده؟ چرا ایستادهای و اینگونه به این ساختمان زُل زدهای؟! آهی کشید و گفت: آخر، این بنا، عشق من است! تعجبام بیشتر شد. دستاش را گرفتم و گفتم: چه میگویی جوان؟ حالت خوب است؟! همراه من هم که مثل خودم، کاملاً شگفتزده شده بود، چشم به دهان جوانک دوخت و هر دو منتظر پاسخاش ماندیم.
مرد جوان، سری تکان داد و گفت: این ساختمان ناتمام، بنای یک مسجد است. همان مسجدی که مرا عاشق کرد! به چشمهایش زُل زدم و گفتم: معمّا نگو پسر! ساده و راحت حرف بزن! گفت: یک بانو، یک بانوی بزرگ که برای زیارت به مشهد آمده بود، با فروش گردنبند گرانبهایش، دستور ساختن این مسجد را داد. من هم کارگر همینجا بودم. بانو، هرازگاهی برای سرکشی به اینجا میآمد. نخستین بار، هنگامی که چشمم به او افتاد، مهرش در دلم جا باز کرد! هر کار کردم نتوانستم فراموشاش کنم. چیزی نگذشت که حالام دگرگون شد و این عشق، مرا در بستر بیماری انداخت! گویا کارگرها، ماجرای مرا به بانو گزارش داده بودند. یک روز، بانو با تنی چند از همراهاناش برای احوالپرسی از من، به خانهی ما آمدند. مادرم به بانو گفت: میبینید چه حال و روزی دارد پسرم؟! جوانکم عاشق جمال شما شده است!
بانو سری تکان داد و گفت: هماکنون که در عقد شاهرخ هستم. اما اگر او به چیزی که میگویم عمل کند، ممکن است بتوانم از همسرم جدا شوم و به عقد او درآیم!
با شنیدن این سخن، انگار جانی تازه گرفتم. بیدرنگ بلند شدم و توی رختخواب نشستم و گفتم: هرچه بگویید عمل میکنم بانو! بانو، با مهربانی و با لحنی جدّی گفت: میدانی مهریهی من چیست؟ با دستپاچهگی پرسیدم: واقعاً مهریهی شما چیست و چهقدر است؟! بانو لبخندی زد و گفت: باید چهل روز در محراب همین مسجد نیمهتمام به عبادت و بندگی خداوند و راز و نیاز با او بپردازی. آن وقت خودم به دیدنات میآیم. با شنیدن این سخن و این پیشنهاد، روح و توان تازهای پیدا کردم و با کمال میل آن را پذیرفتم. نمیدانم چه نیرویی به کمکام آمد که ساعتی بعد، احساس کردم هیچگونه درد و رنجی مرا آزار نمیدهد! صبح روز بعد، به سرِ کارم رفتم تا ببینم اوضاع از چه قرار است. بعضی از کارگرها که کموبیش و از گوشه و کنار، از حال و روزم باخبر شده و به راز بیماریام پی برده بودند، با دیدن من، یا با اشاره و کنایه و یا به طور صریح و بیپرده زبان به ملامت و مسخره کردن من گشودند. آنها مرا به یکدیگر نشان میدادند. یکی میگفت: «آقا را باش! عاشق بانو گوهرشاد شده!» دیگری فریاد میزد: «بیچاره، فیلاش یاد هندوستان کرده! سومی سری میجنبانید و میگفت: مردک یک لاقبا، عاشق همسر شاهرخ میرزای تیموری شده! خلاصه هر کدام تکهای میانداختند و همه به من میخندیدند!
هرچند دلم با شنیدن این حرفها خیلی شکست امّا آتش عشق چنان در وجودم شعله میکشید که توانستم همهی این حرفها را نادیده بگیرم و به عشق بانو، در مسجد معتکف شوم. چنان غرق نماز و عبادت شدم که کمکم احساس کردم عشق مهمتر و دیگری در دلام جوانه زده و هر روز بیشتر و بیشتر رشد میکند و سراسر جانام را فرا میگیرد! به گونهای که پس از پایان اعتکاف و چلهنشینی، دیگر میل چندانی به بانو گوهرشاد در وجودم حس نمیکردم! ابتدا خودم هم تعجب میکردم. امّا کمی بعد پی بردم که واقعاً عشق دیگری جای آن هوس زودگذر را گرفته است: عشق واقعی و عمیق! عشقی آسمانی نه زمینی!
از طرف دیگر، روزی بانو مرا نزد خود فرا خواند و پرسید: آیا به عهد خود وفا کردی؟ پاسخ مثبت دادم. بانو افزود: هرچند گفته بودم که خودم به دیدنات میآیم. امّا چون اشتیاق گذشته را در تو ندیدم و نشنیدم که باز هم به من ابراز علاقه کنی، گفتم تو را بطلبم و بپرسم که پس چرا به سراغام نیامدی؟