eitaa logo
باغ مهتاب: کتاب ها و نوشته های جواد نعیمی
53 دنبال‌کننده
502 عکس
31 ویدیو
21 فایل
معرفی آثار و ثبت نمونه هایی از نوشته هایم
مشاهده در ایتا
دانلود
کار خیری که باید احیا شود: اهدا یا نذر کتاب جواد نعیمی: به نظر می رسد هرچه در باره ی کتاب و کتاب خوانی بگوییم و بنویسیم، باز هم کم است! اهمیت این امر، به اندازه ای است که فکر می کنم بتوان ترویج کتاب خوانی را یکی از مصادیق امر به معروف دانست. هرچند که گزینش کتاب خوب برای خواندن هم مقوله ای با اهمیت به شمار می رود. به هر روی باید به راه های گسترش اقبال به کتاب و کتاب خوانی بیش تر بیندیشیم. یکی از این راه ها، که به جد و به مناسبت و بی مناسبت باید بدان پرداخت، مساله ی اهدای کتاب است که باید به عنوان یک کار نیک در ذهن و عمل جامعه نهادینه شود و به صورت فرهنگ در جان جامعه جریان یابد. من بنده - ان شاء الله که برای ریا نباشد! - در سال گذشته حدود دویست جلد کتاب (کودک و بزرگ سال) به دوستان و آشنایان و کتابخانه ها، هدیه داده ام. چون اصولا هدیه دادن و هدیه گرفتن کتاب را بسیار دوست می دارم. باری، چه خوب است که همه گان به این مهم بیندیشند و هرکسی در حد توان خویش در این راه، گام بردارد. به امید گسترش هرچه بیش تر کتاب و کتاب خوانی و بصیرت و دانایی در جامعه ی والای ایرانی...
باغ مهتاب/ کتاب ها و نوشته های جواد نعیمی: 👇 در پیام رسان سروش: https://splus.ir/javadnaeemi در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/javadnaeemi در پیام رسان ویراستی: https://virasty.com/user170688137118
زنان در جایگاهی والا... در روزگار جلوه‌گری آرایش‌ها و خودنمایی‌های ناآگاهانه یا مغرضانه‌ی برخی زنان، برخورداری از نعمت حجاب، بانوان را در جایگاهی والا و برتر قرار می‌دهد. حجاب، در واقع نگاه‌بان خوبی است که زن را از چنگال مزاحمت‌ها، هتک حرمت‌ها و حتی بدنظری‌های مردانی که دارای دل‌هایی بیمارند، به خوبی محافظت می‌کند. حجاب زنان، دژی مقاوم و مستحکم در برابر نامردان خبیث است! حجاب، در هر زمان و مکانی برای زنان زینت و مجد و عظمت و شرافت و پاک‌دامنی به ارمغان می‌آوَرَد.
نمایشگاه کتاب، عامل انس مردم با کتاب خوانی http://ibna.ir/x6mkp
نسیم خاطره تقدیم به استادان و معلمان فرزانه و فرهیخته نگاه پاک تو، بوی خوش سفر می‌داد کبوتر دل من را، چه بال و پر می‌داد صدای گام تو، در صحن دل چو می‌پیچید نسیم خاطره، یاد تو را گذر می‌داد حضور عاطفه را در کلام تو، دیدم صدای خوب تو، بوی خوش سحر می‌داد تو روشنایی آیینه را، به من دادی زلال روح تو، همواره این ثمر می‌داد پرِ مرا، تو گشودی به سوی عالم نور چه‌کس به غیر تواَم، بال این سفر می‌داد سپاس بر تو معلّم، که هر سپیده‌دمان فلق ز روشنایی اندیشه‌ات، خبر می‌داد درود بر تو معلّم، که در سراچه‌ی دل نسیم خاطره، یاد تو را گذر می‌داد جواد نعیمی
سرها و دست ها! بمب های مست ستم،تلوتلو خوران به خاک افتادند.گرد و غبار و خون به پا خا ستند.دست ها و سرهای عروسک های دخترک فلسطینی، رقص کنان در فضا چرخیدند و اندکی بعد، در آغوش پیکر بی سر ودست دخترک مظلوم، به سجده بر خاک پرداختند!
حجاب، بوسه بر چهره ی فرشته ی پاکی هاست.
کار دشوار! افتخارم این است که خدمت گزار امام لایق، حضرت جعفر صادق علیه السلام هستم. اکنون می خواهم حکایت جالبی را برای شما بازگو کنم : آن روز حضرت امام علیه السلام مرا به حضور طلبیدند ، یک هزار دینار به من دادند و فرمودند : - با این پول به مصر برو و تجارت کن . کالایی را که به طور معمول در آن روزگار به مصر می بردند خریدم و راهی آن دیار شدم. در همان آغاز من و بازرگانان دیگر فهمیدیم کالاهای ما، در مصر نایاب است و مشتری های زیادی هم دارد. همه با هم پیمان بستیم کالاهای خودمان را با سودی کم تر از صد در صد به فروش نرسانیم. به این پیمان وفا کردیم. به همین سبب سود من به هزار دینار رسید... هنگامی که به مدینه بازگشتم، با خرسندی نزد امام صادق علیه السلام شتافتم و دو کیسه ای را که در هر کدام هزار دینار بود ، نزد امام نهادم و گفتم : - یکی از این دو کیسه ، اصل پول شماست و دیگری سود تجاری آن ! امام ششم- که از زبان همه ی پاکان بر او و دودمانش درود باد - نگاهی به کیسه ها انداختند و نگاهی به چهره ی من افکندند. آن گاه با شگفتی افزودند : - چه سود فراوانی به دست آورده ای ! این سود ، چه گونه حاصل شد ؟ من هم حکایت نایاب بودن کالاها و هم پیمان شدن بازرگانان را شرح دادم. امام صادق علیه السلام سری تکان دادند و فرمودند : - پناه بر خدا ! شما به زیان گروهی از مسلمانان ، هم پیمان شدید تا کالاهای مورد نیازشان را با سودی کم تر از صد در صد نفروشید؟ پس از این سخن ، امام ششم علیه السلام یکی از دو کیسه را که به عنوان اصل سرمایه به من داده بودند؛ برداشتند، اما به کیسه ی دوم دست نزدند و آن را نپذیرفتند. آن گاه فرمودند : - من به این سود که با بی انصافی حاصل شده نیازی ندارم ! آن بزرگوار ، سپس نگاه معنی داری به من انداخته و افزودند : - ای مصادف ! بدان که به دست آوردن مال از راه حلال، کار بسیار دشواری است! از کتاب قصه های زنده گانی امام جعفر صادق علیه السلام، نوشته ی جواد نعیمی
قصه های زنده گانی امام جعفر صادق علیه السلام (جلد هشتم از مجموعه ی چهارده جلدی زنده گانی چهارده معصوم علیهم السلام) نوشته ی جواد نعیمی ناشر: به نشر ( انتشارات آستان قدس رضوی) چاپ اول: ۱۳۹۵ شمارگان: ۱۰۰۰ نسخه ی جیبی چاپ دوم: ۱۳۹۸ شمارگان: ۱۰۰۰ نسخه ی جیبی
از زبان فرشته سانان: با پوششی مناسب، پاسدار آرمانم، بانوی با وقار این دیارم!
همت و هزیمت! مشتی از دانه‌های رنگارنگ و فریبنده‌ی واژه‌ها را زیر دام نیرنگ‌ها و دروغ‌ها، پنهان و جاسازی کرده بودند، تا نگاه‌ها، اندیشه‌ها و دل‌های نا‌آشنایان به ترفند‌ها و توطئه‌های خلاقانه‌ی‌ ضد دینی و میهنی را به خود جلب کنند! تلاش‌های معلم‌های دانا و برکت خون‌های شهیدان والا، معانی راستین آن‌واژه‌ها و هدف‌های پنهان در زیرآن‌ها را برای همه‌گان تبیین نموده و رو کردند! دشمنان و یاوه‌سرایان ناکام ماندند ، به شدت شکست خوردند و هزیمت کردند!.
بانوی سرفراز سر زمین سرافرازان، ایران عزیزمان! آفرین بر تو که باورمندانه و عمل گرایانه می گویی: می کنم از هر گناهی اجتناب با حجابم، با حجابم، با حجاب!
حادثه صدای بوق، بوق ماشین ها، لحظه ای قطع نمی شد. التهاب و غم و نگرانی مثل پرنده هایی چند،سرآسیمه و پریشان در دل ها پر وبال می زدند! آخرین گل دست پسرک گل فروش، پرپر شده در کنار جسدش افتاده بود!
باغ مهتاب/ کتاب ها و نوشته های جواد نعیمی: 👇 در پیام رسان سروش: https://splus.ir/javadnaeemi در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/javadnaeemi در پیام رسان ویراستی: https://virasty.com/user170688137118
🌺 فرخنده میلاد بانو حضرت معصومه سلام الله علیها، آغاز دهه ی کرامت و روز دختر بر همه گان به ویژه دختران یا ایمان‌‌ و بانوان گران قدر میهن عزیزمان مبارک و خجسته باد! 🌺
امان از دست شیرین، امان از دست فرهاد! شیرین، گول بیگانه گان را خورد و به چند فراخوان آنان پاسخ مثبت داد! داد فرهاد حسابی در آمد! اما شیرین بر سر عقل نیامد. فرهاد هم با او متارکه کرد! البته پیش از این، فرهاد آیین مهرورزی و همسرداری را از دست داده بود. شیرین هم از ادامه دادن خوبی های دیرین و هم دلی های وزین، سر باز زده و زنده گی را به کام فرهاد تلخ کرده بود...
بیست و پنجم اردی بهشت ماه، روز پاسداشت زبان فارسی و بزرگداشت حکیم ابو القاسم فردوسی گرامی باد. چه نیکوست که به حکیمانه های استاد فردوسی توسی در زمینه های گوناگون اخلاقی ،دینی ، معنوی و فرهنگی در شاهنامه، بیش تر توجه و تامل داشته باشیم و از اندیشه های والای مطرح شده در این میراث مانده گار فارسی، بهره و توشه ی افزون تری برگیریم.
سیل داشتم با خیال راحت برای خودم در خیابان اندیشه قدم می زدم. هنوز به کوچه ی مراد نرسیده بودم که باران و توفان و تگرگ پیش رویم سبز شدند! ناگهان ماشین احساس ام پر از آب شد. هرچه تلاش کردم نتوانستم جلوی هجوم سیل معنا، تعابیر زیبا و محتواهای والا را در ذهن ام بگیرم. سیل هم چنان غرش کنان به سر و روی واژه هایم سیلی می زد و من تلاش می کردم از غرق شدن واژه ها و معانی در جوی ها و کانال های انحرافی جلو گیری کنم. ضمنا نمی خواستم به اصول و قوانین راننده گی در محدوده ی نگارش هم بی توجه باشم... نمی دانم چه مدت زمانی بر من گذشت که امدادگران عالم ادب، با احترامی فراوان به کمک ام شتافتند و نجاتم دادند. هنگامی که حالم بهتر شد و کاملا به خود آمدم ، دیدم در همین مدت داستانی با مضمون نقش سیل در سیلان داستان های آبی و ارتباط ادبیات داستانی با معانی معنوی و باستانی پدید آورده ام. این است که به همه ی اصحاب ادب و داستان دوستان و داستان نگاران و به همه ی پوینده گان بزرگ راه نگارش ،سفارش می کنم که نه تنها اصلا از وقوع سیل نهراسید، بلکه این جور وقت ها بگذارید ذهن و قلم و اندیشه تان در سیل رحمت و سیلان برکت ،غرق و پاکیزه و طیب و طاهر شود. آن وقت، هرچه بر زبان قلم تان بیاید، سرشار از معنویت و پاکی و پویایی و قداست خواهد بود وخواهید دید که رسالت و تعهد و زیبایی و بالنده گی و جاودانه گی از سر و روی داستان ها و نوشته های شما، سر ریز می شود.به گونه ای که بوی پونه ی پگاه پاک نوشتار، همه ی دور و بر شما و خواننده گان آثارتان را خوش بو و خرسند خواهد کزد!
از نوشتن تا نا نوشتن! قلمش را بر داشته بود و تند تند می نوشت. با خودم گفتم چه شهامتی دارد این شب! ببین چه قدر با اعتماد به نفس دارد می نویسد. خیال می کند او هم مثل من نویسنده است.! الان نشانش می دهم که نوشتن به همین سادگی هم نیست. چه قدر باید خون دل بخوری تا با یک قطره از آن بتوانی سطری و یا صفحه ای بنگاری! چه قدر باید عرق روحت را دربیاوری تا نوشته ات غرق معانی خوب و فریبا بشود.. خوب الان برایت چند صفحه می نویسم تابدانی که... اما نمی دانم چرا هیچ موضوع جالب و مفیدی به ذهن و زبانم نمی آید؟ آه، نگاه کن! اینک او چه متن زیبا و شگفت انگیزی نگاشته و من هنوز چه سان در آغازین لحظه‌های نا نوشتن خویشم!