eitaa logo
مرکز نوجوانان فاطمی
13.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
122 فایل
▫️ مرکز نوجوانان فاطمی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (س) آدرس: حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه(س)صحن حضرت جوادالائمه(ع) مرکز نوجوان فاطمی 📞شماره:02537175301 📠ادمین @markaz_nojavanan_fatemi @javane_no
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏷دوست داری با کی به زیارت حضرت فاطمه معصومه علیها السلام بیایی؟ ✏شما هم برای ما بنویسید که دوست داری با کی به زیارت بیایید و حاجتتون چیه؟ 🌿🌿 رسانه اختصاصی نوجوانان فاطمی Javaneno.amfm.ir @JAVANE_NO
هفته ششم داشتم از پنجره گنجشک ها رو روی شاخه درخت توی حیات دید می زدم و دقت می کردم که کی به اینها می گه صبح زود اینجور بپر بپر کنند برا دو تا دونه...خداوند همه آسمانها و زمین و موجودات رو داره مدیریت می کنه پس کیو غیر از خودش بپرستیم. درسنامه بخش ی مسابقه ملی رو از درگاه سامانه ملی نوجوانان فاطمی به نشانی: javaneno.amfm.ir دریافت کنید و در آزمون برخط شرکت کنید. رسانه تخصصی نوجوانان فاطمی @javane_no
دوباره آمدم از دورها به پابوسَت چنین غریب، چنین بینوا به پابوسَت درست مثل نسیمی روان که می‏آید زِ هرتعلّق دنیا رها به پابوست 📔شعر از وحید طلعت رسانه تخصصی نوجوانان فاطمی @javane_no
مرکز نوجوانان فاطمی
اردوگاه زندگی (قسمت سوم) دفترچه رو که دیدم خیلی تعجب کردم.رضا برای تک تک ساعات این هفت روز برنامه داشت.جالبه هم خواب توش بود و هم کوه نوردی و دوردور توی اردوگاه.رضا عاشق یادگرفتن حرفه ست.تو مدرسه می گفت دوست دارم هر سال چند تا هنر و مهارت یاد بگیرم که تو آینده بدردم بخوره.همیشه هم تو کتابخونه سرش تو بخش کتاب های علمی بود.منم فکر می کردم اینجا لابد باید همش پاش بند کلاسای مهارتی باشه.اما دیدم برای شنا و والیبالش هم وقت گذاشته.گفت من این رشته ها رو دوست دارم و فقط با برنامه می تونم به همش برسم.ازش خواستم یه وقت برا من بذاره تا در مورد برنامه ریزی صحبت کنیم.قرارمون شد بعد از ناهار.از رضا جدا شدم.قدم زنان خیابون شیب دار اردوگاه رو به سمت کوه رو ادامه دادم و با خودم فکر می کردم من تو این چند سال چقدر فرصت از دست رفته داشتم.نه اینکه همش به بطالت گذشته باشه.درس می خوندم.کلاس قرآن و زبان هم می رفتم اما دیدم خیلی وقت آزاد بوده که می تونستم کلی هنر و مهارت یاد بگیرم.مشکل من نداشتن یه برنامه و عمل به اون بود.نماز ظهر و عصر رو که خوندیم رفتیم سالن غذا خوری.سر میز غذا من و رضا کنار هم نشستیم و از همونجا شروع کردیم به صحبت.رضا می گفت برنامه ریزی رو از داداش بزرگترش یاد گرفته.عمل به برنامه درسته سخته اما برنامه ریزی اعتماد به نفس عجیبی به آدم می ده.آدم می تونه برا آینده ش برنامه ریزی کنه.کلی هنر و مهارت و علم می تونه یاد بگیره.کلی کتاب می تونه بخونه.حتی می تونه کلی فیلم و مستند ببینه.با تفریح از زندگی بیشتر لذت ببره.برای من این صحبت ها خیلی جذاب بود اونم از زبان یکی که داره برا من روش زندگی خودش رو تعریف می کنه.گفتم رضا منم می خوام برنامه داشته باشم مثل تو.گفت با کمال میل.اتفاقا این هفت روز می تونه یه تمرین خوب باشه برای برنامه و اجرای اون.گفت امشب بعد از نماز و شام کنار چادرها یه دفترچه بیار تا بشینیم دوتایی برنامه اردو رو بچینیم.گفتم دوست دارم برای تابستون هم باهات مشورت کنم گفت چشم درخدمتم.گفت حالا تا غروب بیا بریم کلاس تعمیر ماشین.گفتم اتفاقا دوست دارم و می ذارمش توو برنامه.گفت بعد از نماز دفترچه ت رو بیار با خودت. این داستان ادامه دارد... رسانه تخصصی نوجوانان فاطمی @javane_no
#دو_رکعت_قصه امام صادق علیه السلام می فرماید: اگر قبل از نماز اذان و اقامه بگویی، دو صف از ملائکه پشت سرت می ایستند و به تو اقتدا می کنند. برشی از کتاب دورکعت قصه کتاب ویژه بخش کتابخوانی جشنواره طلیعه بندگی برای ثبت نام و شرکت در جشنواره، به درگاه سامانه ملی نوجوانان فاطمی به نشانی https://javaneno.amfm.ir/ مراجعه کنید رسانه تخصصی نوجوانان فاطمی @javane_no
با همان شادی، دست‌هایش را به هم مالید و گفت: - من... امروز... شهید می‌شم! فکر کردم این هم از همان شوخی‌های جبهه‌ای است که برای هم‌دیگر ناز می‌کردیم. ولی شوخی نمی‌کرد، چون چهره‌اش جدی جدی بود. حرف‌هایی زد که برای من خیلی جالب بود. مخصوصاً در پاسخ به این سوالم که: - مصطفی، تو شهادت رو چگونه می‌بینی؟ در حالی که دست‌هایش را به دور خود پیچیده بود و فشار می‌آورد، ناگهان آن‌ها را باز کرد و نفس عمیقی کشید و گفت: - شهادت رهایی انسان از حیات مادی و یک تولد نو است. شهادت مانند رهایی پرنده از قفس است. متن برشی از کتاب "دیدم که جانم می رود " رفاقت نامه ای ست اثر حمید داود آبادی دوست و همرزم شهید مصطفی کاظم زاده شهید نوجوان رسانه تخصصی نوجوانان فاطمی @javane_no
#کتاب_خوب زیبای رانده شده همیشه شخصیت های بزرگی در تاریخ هستند که دوست داریم در موردشان بدانیم. اما هیچ کتاب یا منبع خوبی درموردشان نداریم. یکی از افراد و شخصیت هایی که در تاریخ مغفول مانده‌اند ، امامزاده «موسی مبرقع» برادر کوچکتر امام هادی علیه‌السلام و فرزند امام جواد علیه‌السلام هستند. آقای «سید سعید‌هاشمی» زندگی این بزرگمردِ مبارز را در قالب رمانی به نام «زیبای رانده شده» نوشته‌اند.این کتاب جذاب توسط انتشارات کتابستانِ‌معرفت و در ۲۸۸ صفحه به چاپ رسیده. رسانه تخصصی نوجوانان فاطمی @javane_no
هم اکنون... بخش #همکلاسی_آسمانی در سامانه ملی نوجوانان فاطمی. بخشی که به معرفی ابعاد زندگی و رشادت های شهدای نوجوان انقلاب اسلامی خواهد پرداخت. https://javaneno.amfm.ir/ رسانه تخصصی نوجوانان فاطمی @javane_no
جاروکش صحن تو باران است بانو با یک گل اندر قم بهاران است بانو سیراب کردی دشت در غم غوطه¬ور را دیدی که مدتهاست عطشان است بانو آیینه و نور و صفا و عشق و ایمان اینجا مگر جنّات رضوان است بانو؟ ما را مران از درگهت ای جان جانان عالم سرخوان تو مهمان است بانو شعر از مهدی سلحشورفرد رسانه تخصصی نوجوانان فاطمی @javane_no
مرکز نوجوانان فاطمی
اردوگاه زندگی (قسمت چهارم) دم رضا گرم!با اون همه فشردگی برنامه وقت گذاشت و با هم شروع کردیم به نوشتن برنامه برای من.خب می خواستم از بیشتر کارگاه ها و کلاس هایی که بود استفاده کنم.رضا گفت نکته اول اینه که برنامه ت رو با علاقه مندیات پرکنی.منم روی کاغذ هر چی تو برنامه اردو بود و دوست داشتم رو آوردم.از عکاسی بگیر تا کلاس والیبال.از بس از گرافیک تعریف کرد اونم آوردم تو برنامه.گفت تمام؟! یه نگاه انداختم دیدم چیز زیادی از قلم نمونده که ننوشته باشم😋 رضا گفت خب حالا زمان هایی رو که تو اردو داری ریز بنویس.شروع کردم از نماز صبح که بلند می شدیم رو ساعت به ساعت روی کاغذ آوردن 5—6.30 نماز صبح 6.30—7ورزش صبحگاهی 7—8 صبحونه 8—9 ...... همینجور تا ساعت 9 که خاموشی بود.دیدم هر روز به جز برنامه های ثابتی مثل نماز و ناهار و شام و خواب حدود 10 ساعت زمان آزاد دارم.تو شش روز باقی مونده می شد حدود 60 ساعت.متعجب مونده بودم.رو کردم به رضا گفتم 60 ساعت؟!گفت تعجب کردی؟!با حسرت گفتم بعضی وقتا من برا یه کار 4-5 ساعتی می موندم چجور خودم رو تنظیم کنم اما حالا می بینم این همه زمان دارم و دستم برا چیدن جدول برنامه خیلی بازه.رضا می گفت اگه دیدمون نسبت به ساعات زندگی محدود به همون روز باشه برا خیلی از تصمیمات ناامید می شیم!چون اصلا وقتش رو نداریم. رضا گفت جدا از بحث اردو به نظرت اگه 60 ساعت زمان داشته باشی چی کاری که علاقه داری رو انجام می دی.گفتم راستش تا حالا به داشتن 60 ساعت قلمبه فکر نکردم...راستش ممممم.تو فکر بودم که رضا پرید و گفت هر ساعت می تونی چند صفحه کتاب بخونی؟گفتم اگه کتاب رو دوست داشته باشم هر ساعت حدودا 30 صفحه رو با اشتیاق می خونم.رضا می گفت خب اگه این طور باشه شما تو این 60 ساعت می شه 6 تا کتاب 300 صفحه ای خوند.خیلی راحت می تونی یه مهارت رو با 60 ساعت وقت گذاشتن یاد بگیری اونم با یه مدرک معتبر و کلی چیز دیگه. تازه فهمیدم 60 ساعت یعنی چی!البته 60 ساعتی که تو قالب برنامه باشه.دقیق مثل 60 تا تکه ماکارونی هستند که وقتی میان تو یه سازه کنار هم جمع می شن تازه یه قوت تازه پیدا می کنند.برنامه ریزی به جمع کردن و نظام بخشیدن به خورده برنامه های شما از اونها یه ابزار قوی برای پیشرفت شما می سازه... به رضا گفتم خب بعدش ؟ این داستان ادامه دارد... رسانه تخصصی نوجوانان فاطمی @javane_no
#دو_رکعت_قصه عبادت عملی است که تو آن را به خاطر خداوندوبرای نزدیک شدن به او انجام می دهی.عبادتی که برای دیگران انجام شود وبا ریا همراه باشد،تو را به محبوب نزدیک نمی کند.نماز هم همینطور.عبادت برای اوست، نه برای خود نمایی. اگر قسمتی از نماز و عبادات برای غیر از او انجام بدهیم نماز و اون عبادت باطل است وباید دوباره انجام شود. برشی از کتاب دو رکعت قصه کتاب ویژه بخش کتابخوانی جشنواره طلیعه بندگی برای ثبت نام و شرکت در جشنواره، به درگاه سامانه ملی نوجوانان فاطمی به نشانی https://javaneno.amfm.ir/ مراجعه کنید رسانه تخصصی نوجوانان فاطمی @javane_no
مرکز نوجوانان فاطمی
پهلوان شهید سعید طوقانی در تهران با موتور را می افتادم دم خانه ی آنهایی که با هم منطقه بودیم. از همه بیشتر به دم خانه «سعید طوقانی» می رفتم؛ آن شب با سیامک رفتم دم خانه شان. برادرش از پشت اف اف گفت که سعید در مغازه کفش سازی آن طرف خیابان است. تعجب کردم. کمی آن طرف تر از رو به روی خانه شان، چراغ مغازه ای روشن بود. از پشت پنجره که نگاه کردم، سعید را دیدم که با آن جثه کوچک، نشسته پشت میزی کوچک و کف کفش های ورزشی را می چسباند. من را که دید ، خنده ای کرد و سریع از مغازه خارج شد.پیش بندی چرمی جلویش بسته بود و بوی تند چسب می داد. وقتی تعجبم را دید، آن هم در ساعت ۷ که هنوز مشغول کار بود، با دست به شانه ام زد و گفت: چیزی نیست داش حمید… شغله دیگه… وایسا الان می آم. دست هایش را شست و پس از خداحافظی با صاحب کار و بقیه کارگران آمد تا به خانه شان برویم. همان اول که نشستیم، به سعید گفتم عکس های قدیمیش را بیاورد تا سیامک ببیند. او هنوز باور نمی کرد این همان سعید طوقانی زمان شاه باشد. یکی دو تا آلبوم درب و داغان و چندتایی هم پاکت و کیسه آورد که داخل شان پر بود از عکس های رنگی و سیاه وسفید در اندازه های مختلف، سیامک دهانش از تعجب باز مانده بود. هی به عکس ها نگاه می کرد و نگاهی از تعجب به سعید می انداخت. به تصاویر خانواده پهلوی که رسید سعید با ناراحتی گفت: می خوام همه ی این عکسا رو با این آشغالا بسوزونم . حالم ازشون به هم می خوره. با تعجب گفتم: یعنی چی؟ مگه اینا چشونه؟ - می خوام همه ی عکس های گذشته ام رو آتیش بزنم جز دوتا عکس که همه عشقمه. دو تا عکس سیاه و سفید در اندازه درشت از لای عکس ها درآورد و نشان داد. جمعی از ورزشکاران بودند که در روزهای اول پیروزی انقلاب اسلامی، به دیدن امام خمینی رفته بودند. سعید هم با آن جثه ی کوچولو، دوزانو جلوی امام نشسته بود . راوی: حمید داودآبادی رسانه تخصصی نوجوانان فاطمی @javane_no
اجرای گروه هنرهای نمایشی مرکز نوجوانان فاطمی آستانه مقدس کریمه اهل بیت علیهم السلام در نمایشگاه دهه فجر.حرم مطهر رسانه تخصصی نوجوانان فاطمی @javane_no
#کتاب_خوب پهلوان سعید در آن جشن که هر سال برای بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی و شاهنامه ی او برگزار می شد، حدود 500 نفر از بزرگان ورزش باستانی حضور داشتند. در شب نهایی، وقتی همه ورزشکاران هنر خود را به نمایش گذاشتند، سعید هفت ساله وارد شد و با اجرای حرکات نمایشی بسیار خوش درخشید، به طوری که فرح از جا برخاست و به طرف او رفت. پس از گفت و گو با سعید نشان پهلوانی و بازوبند طلای پهلوانی کشور را به بازوی او بست». با شروع حرکت مردم به رهبری امام خمینی (ره) علیه حکومت طاغوت، سعید نیز همراه بزرگترهای خانواده خود در آن شرکت کرد و با سیل خروشان ملت همراه گشت. نامه ای به امام نوشت و به نشانه اعتراض و به خاطر ظلم ستم های شاه ملعون دست از ورزش باستانی کشید. از آن روز به بعد، پوسترها و تصاویری با عنوان «پهلوان کوچولوی کشور سعید طوقانی» زینت بخش زورخانه ها و نشریات ورزشی شد. پهوان سعید بعد از شهادت برادر بزرگش محمد در عملیات والفجر1، در سال 1362 تلاش زیادی برای اعزام به جبهه کرد که به دلیل مخالفت خانواده و کمی سن موفق نشد. در آخر با گرفتن موافقت پدر و دستکاری در شناسنامه به جبهه اعزام شد و با حضور در پادگان دوکوهه، به همراه شهید "عباس دائم الحضور" توانست رزمندگان را به ورزش باستانی جذب کند. بعد از حضور چند ماهه در جبهه و اعزام مجدد در پاییز سال 1363 در عملیات بدر در شرق دجله ردای شهادت پوشید و پیکراش بعد 14 سال به خانه برگشت. "پهلوان سعید" حکایت های دوست و همرزم سعید حمید داود آبادی است . رسانه تخصصی نوجوانان فاطمی @javane_no
هفته هشتم وقتی خدایی داریم که رحمتش برا همه چیز هست،نا امیدی چرا؟! بسم الله الرحمن الرحیم... رسانه تخصصی نوجوان @javane_no
اجتماع عظیم نسل سلیمانی ها رهپویان شهدای جبهه مقاومت □چهارشنبه ۲۳ بهمن ساعت ۱۵:۳۰ □حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه علیها السلام شبستان بزرگ امام خمینی ره جوان نو رسانه تخصصی نوجوانان فاطمی @javane_no
#شوق_زیارت کبوتر حرمت شد دلِ زمین گیرم کشید پای تو را آسمان به تقدیرم رواق های تو را پر کشیده ام بانو ... به جز حریم تو از هر چه آسمان سیرم توان دیدن خورشید، کار هر کس نیست ولی نگاه از آن بارگه نمی گیرم ... رسانه تخصصی نوجوانان فاطمی @javane_no
مرکز نوجوانان فاطمی
اردوگاه زندگی(قسمت پنجم) به رضا گفتم خب بعدش چکار کنم؟هم برنامه ها رو نوشتم ،هم علاقه مندی هام رو. رضا گفت حالا شروع کن با توجه به برنامه کلاس ها وقت های خالیت رو با علاقه مندی ها پر کن.مشغول شدم بعد از یه نیم ساعت جابجایی و خط زدن،کاغذ رو گذاشتم جلو رضا. یه نگاه انداخت و بعدش لبخند زد و گفت منم مثل تو برنامه می ریختم.خوشحال شدم.رضا زد زیر خنده.گفت مطمئنی نمی بُری؟گفتم چرا؟گفت منم اولا مثل تو همش برنامه ها رو فشرده می ذاشتم پشت سر هم بعد از یکی دو روز خسته می شدم و می گفتم وِلِش .برنامه ریزی چه سخته! بعدها با مشورت فهمیدمفوت کوزه گری کار اینه که برنامه باید ترکیب متعادلی باشه از تفریح و درس خوندن و بقیه کارها. می گفت من می دونم که تو دوست داری با بچه ها فوتبال بازی کنی.باهاشون بشینی ،بگی و بخندی.مگه نمی خوای بریم تو اردوگاه پرسه بزنیم.پس اینا کو؟گفتم خب دلم نیومد فکر کردم فقط از برنامه های آموزشی استفاده کنم. رضا از تجربه هاش گفت و اینکه وقتی برنامه هاش رو با تفریح ترکیب کرده چقدر اجرای برنامه ها براش راحت تر شده.تازه از برنامه های تفرزیحی خودش بیشتر لذت می بره.گفتم چطور؟! رضا می گفت من عاشق فیلم دیدن بودم خصوصا مستند. کتاب خوندن رو هم خیلی دوست داشتم.قبلا می نشستم فیلم و مستند می دیدم اونقدر که خسته می شدم.یهو یه مدت ولش می کردم و دوباره شروع می کردم.از وقتی با برنامه کتاب می خونم هم بازده خوندنم بالاتر رفته هم وقتی مثلا اون یه ساعت تموم میشه مجبورم کتاب مورد علاقه ام رو ببندم و له له می زنم برای دفعه بعدی که باید تکه بعد کتاب رو یا قسمت بعدی سریال رو ببینم.سروقتش که می شه با ولع می رم سراغش و انصافا خیلی برام لذت بخش تره. رضا که داشت تعریف می کرد انگار داشت خاطرات من رو زنده می کرد.شوقم برای ریختن یه برنامه خوب داشت هرلحظه بیشتر می شد و تازه داشتم کلی راه حل کشف می کردم😉 این داستان ادامه دارد... رسانه تخصصی نوجوانان فاطمی @javane_no