eitaa logo
مرکز نوجوانان فاطمی
14.7هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
121 فایل
▫️ مرکز نوجوانان فاطمی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (س) آدرس: حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه(س)صحن حضرت جوادالائمه(ع) مرکز نوجوان فاطمی 📞شماره:02537175301 📠ادمین @markaz_nojavanan_fatemi @javane_no
مشاهده در ایتا
دانلود
با همان شادی، دست‌هایش را به هم مالید و گفت: - من... امروز... شهید می‌شم! فکر کردم این هم از همان شوخی‌های جبهه‌ای است که برای هم‌دیگر ناز می‌کردیم. ولی شوخی نمی‌کرد، چون چهره‌اش جدی جدی بود. حرف‌هایی زد که برای من خیلی جالب بود. مخصوصاً در پاسخ به این سوالم که: - مصطفی، تو شهادت رو چگونه می‌بینی؟ در حالی که دست‌هایش را به دور خود پیچیده بود و فشار می‌آورد، ناگهان آن‌ها را باز کرد و نفس عمیقی کشید و گفت: - شهادت رهایی انسان از حیات مادی و یک تولد نو است. شهادت مانند رهایی پرنده از قفس است. متن برشی از کتاب "دیدم که جانم می رود " رفاقت نامه ای ست اثر حمید داود آبادی دوست و همرزم شهید مصطفی کاظم زاده شهید نوجوان رسانه تخصصی نوجوانان فاطمی @javane_no
#کتاب_خوب زیبای رانده شده همیشه شخصیت های بزرگی در تاریخ هستند که دوست داریم در موردشان بدانیم. اما هیچ کتاب یا منبع خوبی درموردشان نداریم. یکی از افراد و شخصیت هایی که در تاریخ مغفول مانده‌اند ، امامزاده «موسی مبرقع» برادر کوچکتر امام هادی علیه‌السلام و فرزند امام جواد علیه‌السلام هستند. آقای «سید سعید‌هاشمی» زندگی این بزرگمردِ مبارز را در قالب رمانی به نام «زیبای رانده شده» نوشته‌اند.این کتاب جذاب توسط انتشارات کتابستانِ‌معرفت و در ۲۸۸ صفحه به چاپ رسیده. رسانه تخصصی نوجوانان فاطمی @javane_no
هم اکنون... بخش #همکلاسی_آسمانی در سامانه ملی نوجوانان فاطمی. بخشی که به معرفی ابعاد زندگی و رشادت های شهدای نوجوان انقلاب اسلامی خواهد پرداخت. https://javaneno.amfm.ir/ رسانه تخصصی نوجوانان فاطمی @javane_no
جاروکش صحن تو باران است بانو با یک گل اندر قم بهاران است بانو سیراب کردی دشت در غم غوطه¬ور را دیدی که مدتهاست عطشان است بانو آیینه و نور و صفا و عشق و ایمان اینجا مگر جنّات رضوان است بانو؟ ما را مران از درگهت ای جان جانان عالم سرخوان تو مهمان است بانو شعر از مهدی سلحشورفرد رسانه تخصصی نوجوانان فاطمی @javane_no
اردوگاه زندگی (قسمت چهارم) دم رضا گرم!با اون همه فشردگی برنامه وقت گذاشت و با هم شروع کردیم به نوشتن برنامه برای من.خب می خواستم از بیشتر کارگاه ها و کلاس هایی که بود استفاده کنم.رضا گفت نکته اول اینه که برنامه ت رو با علاقه مندیات پرکنی.منم روی کاغذ هر چی تو برنامه اردو بود و دوست داشتم رو آوردم.از عکاسی بگیر تا کلاس والیبال.از بس از گرافیک تعریف کرد اونم آوردم تو برنامه.گفت تمام؟! یه نگاه انداختم دیدم چیز زیادی از قلم نمونده که ننوشته باشم😋 رضا گفت خب حالا زمان هایی رو که تو اردو داری ریز بنویس.شروع کردم از نماز صبح که بلند می شدیم رو ساعت به ساعت روی کاغذ آوردن 5—6.30 نماز صبح 6.30—7ورزش صبحگاهی 7—8 صبحونه 8—9 ...... همینجور تا ساعت 9 که خاموشی بود.دیدم هر روز به جز برنامه های ثابتی مثل نماز و ناهار و شام و خواب حدود 10 ساعت زمان آزاد دارم.تو شش روز باقی مونده می شد حدود 60 ساعت.متعجب مونده بودم.رو کردم به رضا گفتم 60 ساعت؟!گفت تعجب کردی؟!با حسرت گفتم بعضی وقتا من برا یه کار 4-5 ساعتی می موندم چجور خودم رو تنظیم کنم اما حالا می بینم این همه زمان دارم و دستم برا چیدن جدول برنامه خیلی بازه.رضا می گفت اگه دیدمون نسبت به ساعات زندگی محدود به همون روز باشه برا خیلی از تصمیمات ناامید می شیم!چون اصلا وقتش رو نداریم. رضا گفت جدا از بحث اردو به نظرت اگه 60 ساعت زمان داشته باشی چی کاری که علاقه داری رو انجام می دی.گفتم راستش تا حالا به داشتن 60 ساعت قلمبه فکر نکردم...راستش ممممم.تو فکر بودم که رضا پرید و گفت هر ساعت می تونی چند صفحه کتاب بخونی؟گفتم اگه کتاب رو دوست داشته باشم هر ساعت حدودا 30 صفحه رو با اشتیاق می خونم.رضا می گفت خب اگه این طور باشه شما تو این 60 ساعت می شه 6 تا کتاب 300 صفحه ای خوند.خیلی راحت می تونی یه مهارت رو با 60 ساعت وقت گذاشتن یاد بگیری اونم با یه مدرک معتبر و کلی چیز دیگه. تازه فهمیدم 60 ساعت یعنی چی!البته 60 ساعتی که تو قالب برنامه باشه.دقیق مثل 60 تا تکه ماکارونی هستند که وقتی میان تو یه سازه کنار هم جمع می شن تازه یه قوت تازه پیدا می کنند.برنامه ریزی به جمع کردن و نظام بخشیدن به خورده برنامه های شما از اونها یه ابزار قوی برای پیشرفت شما می سازه... به رضا گفتم خب بعدش ؟ این داستان ادامه دارد... رسانه تخصصی نوجوانان فاطمی @javane_no
#دو_رکعت_قصه عبادت عملی است که تو آن را به خاطر خداوندوبرای نزدیک شدن به او انجام می دهی.عبادتی که برای دیگران انجام شود وبا ریا همراه باشد،تو را به محبوب نزدیک نمی کند.نماز هم همینطور.عبادت برای اوست، نه برای خود نمایی. اگر قسمتی از نماز و عبادات برای غیر از او انجام بدهیم نماز و اون عبادت باطل است وباید دوباره انجام شود. برشی از کتاب دو رکعت قصه کتاب ویژه بخش کتابخوانی جشنواره طلیعه بندگی برای ثبت نام و شرکت در جشنواره، به درگاه سامانه ملی نوجوانان فاطمی به نشانی https://javaneno.amfm.ir/ مراجعه کنید رسانه تخصصی نوجوانان فاطمی @javane_no
پهلوان شهید سعید طوقانی در تهران با موتور را می افتادم دم خانه ی آنهایی که با هم منطقه بودیم. از همه بیشتر به دم خانه «سعید طوقانی» می رفتم؛ آن شب با سیامک رفتم دم خانه شان. برادرش از پشت اف اف گفت که سعید در مغازه کفش سازی آن طرف خیابان است. تعجب کردم. کمی آن طرف تر از رو به روی خانه شان، چراغ مغازه ای روشن بود. از پشت پنجره که نگاه کردم، سعید را دیدم که با آن جثه کوچک، نشسته پشت میزی کوچک و کف کفش های ورزشی را می چسباند. من را که دید ، خنده ای کرد و سریع از مغازه خارج شد.پیش بندی چرمی جلویش بسته بود و بوی تند چسب می داد. وقتی تعجبم را دید، آن هم در ساعت ۷ که هنوز مشغول کار بود، با دست به شانه ام زد و گفت: چیزی نیست داش حمید… شغله دیگه… وایسا الان می آم. دست هایش را شست و پس از خداحافظی با صاحب کار و بقیه کارگران آمد تا به خانه شان برویم. همان اول که نشستیم، به سعید گفتم عکس های قدیمیش را بیاورد تا سیامک ببیند. او هنوز باور نمی کرد این همان سعید طوقانی زمان شاه باشد. یکی دو تا آلبوم درب و داغان و چندتایی هم پاکت و کیسه آورد که داخل شان پر بود از عکس های رنگی و سیاه وسفید در اندازه های مختلف، سیامک دهانش از تعجب باز مانده بود. هی به عکس ها نگاه می کرد و نگاهی از تعجب به سعید می انداخت. به تصاویر خانواده پهلوی که رسید سعید با ناراحتی گفت: می خوام همه ی این عکسا رو با این آشغالا بسوزونم . حالم ازشون به هم می خوره. با تعجب گفتم: یعنی چی؟ مگه اینا چشونه؟ - می خوام همه ی عکس های گذشته ام رو آتیش بزنم جز دوتا عکس که همه عشقمه. دو تا عکس سیاه و سفید در اندازه درشت از لای عکس ها درآورد و نشان داد. جمعی از ورزشکاران بودند که در روزهای اول پیروزی انقلاب اسلامی، به دیدن امام خمینی رفته بودند. سعید هم با آن جثه ی کوچولو، دوزانو جلوی امام نشسته بود . راوی: حمید داودآبادی رسانه تخصصی نوجوانان فاطمی @javane_no