اروئیکا.
جعبه سینمایی جالبی بود. ازش متوجه شدم هر آدمی واسه خودش یه جعبه داره. جعبه های نامرئی که مردم خیال میکنن قراره ازشون محافظت کنه ولی وقتی ازشون بپرسی دربرابر چی واقعا جوابی ندارن که بدن. اغلب مردم دربرابر چیز هایی که واقعا ترسناک نیستن و فقط رویارویی باهاشون یکم سخته تو جعبه هاشون قایم میشم و فکر میکنن این قراره مشکل رو حل کنه ولی اینطور نیست. تنها راه درمان اینه که جعبه رو کنار بذارن و با چیزی که بیرون جعبه تهدیدشون میکنه(درواقع فکر میکنن که تهدیدیشون میکنه) روبه رو بشن.
we're people,
people who need people,
we're children, needing other children
and yet letting a grown-up pride
hide all need inside
acting more like children than children
lovers are very special people
they're the luckiest people in the world
with the person,
one very special person
feeling deep in your soul
says you will half, now you're whole
تو این عمر ۱۷ سالم، درامای عاشقانه زیاد دیدم. چه اونایی که عاشقانه جزو ژانر های اصلیشون بود چه اونایی که جنایی معمایی بودن بودن و فقط یکمی چاشنی عشق داشتن. همه ی مرد های عاشق مثل هم بودن. همشون به معشوقه خودشون توجه میکردن، تو ناراحتی ها پیشش بودن، براش هدیه میگرفتن، سربه سرش میذاشتن و خلاصه که خیلی دوستش داشتن.
ولی با دیدن سینمایی روز های بهتر یه نوع جدید از عشق رو پیدا کردم. واقعا نمیدونم چطور توصیف کنم. بی بدون هیچ شک و تردیدی به جای چن نیان خودش رو قاتل معرفی کرد. اون تصمیم گرفت تو جهنم بره تا چن نیان بتونه تو بهشت باشه. اون دنبال بدن، زیبایی یا هرچی نبود و همه کار میکرد تا نیان بتونه بهتر درس بخونه.
اصلا نمیدونم این مردو چطوری توصیف کنممم
من تمام تورا میخواهم
تمام شادی ها و غم هایت را
امروز ها و فردا هایت را
و اگر قبول داری که بیش از حد درخواست نمیکنم
دوست دارم زندگی ام را،
در پرسه زدن در تمام شگفتی های تو سپری کنم
و وقتی در تاریکی کنار هم دراز کشیده ایم،
آنقدر به تو نزدیک باشم که هر تپش قلبت را حس کنم
منم تمام تورا میخواهم!
_تمامِتو