🔸️🔷️ #مرد_غريبي_كه_هنوز_از_ياد_نرفته_است🔷️🔸️
🌼 #قسمت_1 🌼
به راستى كه «انتظار» چه سخت است و نيز چشم به راه بودن عزيزى كه حاضرى براى ديدنش جانت را هم بدهى. همانند «يعقوب»كه سالها چشم انتظار «يوسف» بود هم به كهف دل و هم به اشــك چشم. تو گوئى اين تقدير آدميزاد است، انتظار را مى گويم. چرا كه خداوند قامت دين و عزت بندگانش را بر قيام مومنين و منتظران اســتوار كرده اســت و ذلتشــان را در قعود، ودر اين ميان ناب ترين مكتب وحــى (مذهب اهل بيت) را به درستى «مذهب انتظار» ناميده اند. مذهبى كه پيروانش را يعقوب وار به چشم انتظارى «يوسف زهرا» فراخوانده اند. و از ميان يعقوبان زمانه پر بلاى ما كه به ابتلاى فراغ يوسفشان آزموده شدند يكى هم يعقوب داستان ماست. ۳۰ ســال بود كه #حاج_غلامحسين هر روز كه براى نماز صبح برمى خواست، نمازش را به اين اميد اقامه مى كرد شــايد كه امروز چشــمش به جمال برومند فرزندش و قامت رشــيدش منــور گردد. ۳۰ ســال بــود كه #حاج_غلامحســين صاحب قنادى #متوســليان هر روز به اين اميد كه امروز شــيرينى رهايى پسرش را خواهد پخت، كســب روزانه اش را آغاز مى كرد. ۳۰ سال بود كه #حاج_غلامحسين اميد آن را داشت كه امروز ديگر خبر آزادى فرزنــدش را به مادر #احمد خواهــد داد و او را از انتظار خواهد رهانيد.
🆔️ @javid_neshan
🔸️🔷️ #مرد_غريبي_كه_هنوز_از_ياد_نرفته_است🔷️🔸️
🌼 #قسمت_2 🌼
زمزمه هر روزه #حاج_غلامحسين در اين ۳۰ سال با خود اين بيت حافظ بود كه:
يوسف گمگشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه احزان شود روزى گلستان غم مخور
۳۰ سال كه براى او ۳۰ سال حسرت بود، رنج بود، آب شدن بود، ۳۰ ســال سوختن و دم برنياوردن و ۳۰ سال داغ فراغ فرزند بر دل. ۳۰ ســالى كه شــاه بيت دعاهاى شب و روز پدر اين بيت بود كه:
آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوست
هر كجا هست خدايا به سلامت دارش
فرزندى كه ۳۰ سال پيش براى اداى تكليف و مأموريتى كه ولى امر زمانه، انقلاب و نظام بر دوشش نهاده بود و به منظور جهاد با فرزندان #صهيونيســت آل يهودا و دفاع از مردمان مظلوم و رنج ديده سرزمين سدر و سلام رنج هجرت و جهاد و نيز اســارت را به جان خريد. هجرتى بى بازگشت توأم با ۳۰ ســال بى خبرى از سرنوشت او و همرزمانــش. هجرتى براى جهاد كــه ثمره بزرگى برجاى نهاد. رويش شجره طيبه مقاومت اسلامى در خاك سرزمين سدر و سلام، شجره اى طيبه كه ثابت كرد خانه غاصبين #قدس از لانه عنكبوت هم سست تر است. #احمــد اگرچه نيامــد اما #حاج_غلامحســين رفت. #حاج_غلامحسين در اين ۳۰ سال هم چون پروانه در شعله هاى آتش اشتياق وصل #احمد سوخت تا به مقام فناء رسيد و اگرچه به وصل #احمد نرســيد اما به وصل خداى #احمد رســيد و اين چنين شد كه « #حاج_غلامحسين_متوسليان » در شــب شانزدهم خرداد ماه ۱۳۸۷ دعوت حق را لبيك گفت و به ملكوت خدا پيوست.
🆔️ @javid_neshan
🌻 #احمد_متوسلیان_به_روایت_کوچه_نقاشها 🌻
🌻 #قسمت_1 🌻
_اولین باری که #حاج_احمد را دیدید کجا بود؟
#احمد زمانی که در #کردستان بود؛ هم در #پاوه و هم در #مریوان با او ملاقات داشتم. به دلیل اینکه همراه #شهید_چمران به جنوب رفته بودم، نمیتوانستم زیاد به غرب سر بزنم. با این حال در عملیات های #فتح_المبین و #بیت_المقدس نیز با او دیدارهایی داشتم.
#احمد از لحاظ سنی، سه سال بزرگ تر از من بود. او متولد سال ۳۲ و من متولد ۳۵ هستم. منزل پدری #احمد در محلهی سید اسماعیل بود. مغازهی #حاج_غلامحسین _پدرحاجاحمد_ هم در همان منطقه سیروس بود. آن محله دو باشگاه داشت. یکی باشگاه شاهمردان که زورخانه بود و ما در آن ورزش میکردیم. یک زورخانه هم در میدان خراسان بود و زورخانهی #حسن_توکل نام داشت. ورزش رسمی #حاج_احمد بوکس بود اما به زورخانه هم میآمد. #احمد در باشگاه فولاد واقع در میدان قیام بوکس کار میکرد. ما هم در همان باشگاه بدنسازی کار میکردیم. حدوداً سال ۵۴ بود که #احمد را در باشگاه فولاد دیدم و سلام و علیکی باهم داشتیم.
ادامه دارد...
•┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈•
🆔️ @javid_neshan
•┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈•