🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
📚وقتی که کوه گم شد
* #قسمت_1 *
تهران،صبح یک روز زمستانی:
جوانی به اسم"مرتضی"، تمامی کتاب های کتابخانه پدر نویسنده اش؛ "رسول رضاییان"را که دو ماه است فوت کرده، به مرد کتابفروشی می فروشد.مرد کتابفروش به همراه دو کارگر افغانی، تمامی کتاب ها را به داخل وانتی منتقل می کنند.
از لابه لای گفت و گوی جوان و مرد کتابفروش، معلوم می شود که پدر مرتضی بر اثر ناراحتی اعصاب در بیمارستان بستری بوده و در همان جا سکته ی مغزی می کند و می میرد.
علت فروش این کتاب ها از سوی جوان، خرید یک ست کامل کامپیوتر مرتبط با شبکه ی اینترنت عنوان می شود.
از گفت و گوهای پنهانی دو کارگر باهم، معلوم می شود که مرد کتابفروش به این علت در انتقال کتاب ها عجله دارد که آن ها را با قیمت بسیار نازل خریده و در حقیقت سر مردجوان کلاه گذاشته است.
کارتن های کتاب به سرعت در وانت جای می گیرند.
با انتقال کتابها به مغازه مرد کتابفروش، کتاب های سالم از کتاب های کهنه و پاره جدا سازی می شود. با خالی شدن یکی از کارتن ها، مجموعه زیادی از کاغذهای ۴.A دست نوشته نمایان می شوند.
کارگرها با بی تفاوتی، این کاغذها را که پشت آن ها نانوشته و سفید است دسته میکنند و با دستور مرد کتاب فروش تمامی کاغذها را بر روی میز کار گوشه ی مغازه می گذارند.
مرد کتاب فروش با تلفن سخن می گوید، گویا بر سر قیمت گذاری تعدادی کتاب چانه می زند.از لابه لای مکالمه ی او با مشتری، معلوم می شود که کتاب ها مجموعه ای است نایاب؛ درباره ی دکوراسیون منزل و آشپزی غذاهای جدید فرانسوی و انگلیسی.
مرد کتابفروش برای دیدن کتاب ها به سرعت از مغازه خارج می شود و اداره ی مغازه را به پسر جوانش می سپارد.
به محض رفتن پدر، پسر با دستپاچگی به ساعت می نگرد و مشغول نوشتن نامه ای عاشقانه می شود.
او برای نوشتن نامه، از کاغذهای دسته شده بر روی میز استفاده می کند.بی خبر از این که پشت کاغذها، نوشته شده است.
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد
#بهزاد_بهزادپور
🆔️ @javid_neshan
⬛◽ #فرماندهاى_مقتدر_و_دوست_داشتنى◽⬛
🌷 #قسمت_1 🌷
از تولد #احمد تا ميلاد انقلاب اسلامى مقارن با ســال ســياه و غم بار ۱۳۳۲ است كه در محله امام زاده سيد اســماعيل خيابان مولوى تهران، نوزادى
چشم بر جهان مى گشايد كه ولادتش، كاشانه كوچك خانواده مؤمن و زحمت كش #متوســليان_يزدى را غرق در نور و ســرور مى كند. در گوش نو رســيده كوچك اذان و اقامه مى خوانند و او را #احمد مى نامند.
#احمد_متوســليان، دوران تحصيــلات ابتدايى خود را در دبســتان اســلامى «مصطفوى» ســپرى كرد. او از همان عهد خردســالى، طعم شيرين كار شرافتمندانه را چشــيد و ضمن اشــتغال به درس و مدرسه، در مغازه شيرينى فروشــى پــدرش - قنادى متوســليان يزدى - واقع در بازار تهران، كارگرى كوشا و زحمت كش بود.
پس از خاتمه تحصيلات مقطع ابتدايى، در «هنرســتان صنعتى شماره 5 تهران» ثبت نام و در كلاس هاى شبانه این هنرستان مشغول به تحصيل در رشته برق صنعتى شد.
پس از خاتمه تحصيلات متوسطه به سال ۱۳۵۳ ، #احمد در سن نوزده ســالگى موفق به اخذ مدرك ديپلم فنى گرديد.
🆔️ @javid_neshan
🔸️🔷️ #مرد_غريبي_كه_هنوز_از_ياد_نرفته_است🔷️🔸️
🌼 #قسمت_1 🌼
به راستى كه «انتظار» چه سخت است و نيز چشم به راه بودن عزيزى كه حاضرى براى ديدنش جانت را هم بدهى. همانند «يعقوب»كه سالها چشم انتظار «يوسف» بود هم به كهف دل و هم به اشــك چشم. تو گوئى اين تقدير آدميزاد است، انتظار را مى گويم. چرا كه خداوند قامت دين و عزت بندگانش را بر قيام مومنين و منتظران اســتوار كرده اســت و ذلتشــان را در قعود، ودر اين ميان ناب ترين مكتب وحــى (مذهب اهل بيت) را به درستى «مذهب انتظار» ناميده اند. مذهبى كه پيروانش را يعقوب وار به چشم انتظارى «يوسف زهرا» فراخوانده اند. و از ميان يعقوبان زمانه پر بلاى ما كه به ابتلاى فراغ يوسفشان آزموده شدند يكى هم يعقوب داستان ماست. ۳۰ ســال بود كه #حاج_غلامحسين هر روز كه براى نماز صبح برمى خواست، نمازش را به اين اميد اقامه مى كرد شــايد كه امروز چشــمش به جمال برومند فرزندش و قامت رشــيدش منــور گردد. ۳۰ ســال بــود كه #حاج_غلامحســين صاحب قنادى #متوســليان هر روز به اين اميد كه امروز شــيرينى رهايى پسرش را خواهد پخت، كســب روزانه اش را آغاز مى كرد. ۳۰ سال بود كه #حاج_غلامحسين اميد آن را داشت كه امروز ديگر خبر آزادى فرزنــدش را به مادر #احمد خواهــد داد و او را از انتظار خواهد رهانيد.
🆔️ @javid_neshan
🔲◾ #بيست_سال_است_كه_درمورد_چهار_ديپلمات_تحقيق_مىكنم ◾🔲
🖤 #قسمت_1 🖤
_از چه زماني علاقه مند شــديد شــخصا در مورد #چهار_ديپلمات تحقيق كنيد؟
در زمان جنگ مي شــنيدم فرمانده اي بوده، رفته #لبنان و اسير شده، كه اين يك خبر عادي بود و شايد يكي از دلايلي كه كســي هم موضــوع را پي گيري نكرد، اين بود كه چون آن زمان جنگ بودو هزاران اســير در دست دشــمن داشتيم كه حالا چهار نفر هم اينها هســتند كه اضافه شدند! كليه اسرا در #عراق بودند و #چهار_ديپلمات هم در #لبنان.
سال ۷۱_۷۲ بود كه در هفته نامه "فرهنگ آفرينش" - كه متعلق دانشــگاه آزاد اســلامى بود - مشــغول كار شــدم. در آن جــا، صفحه اي به نــام "از معراج برگشــتگان" ويــژه دفــاع مقدس داشــتم. بعضي از دوستان مانند " #حسين_بهزاد " و " #محمدعلي_صمدي " هم آن زمان در عرصه مطبوعات حضور داشــتند كه ارادت و حساســيت خاصي نســبت به " #حاج_احمد_متوسليان " داشــتند و همين باعث شد كم كم بحث پــي گيري #چهار_ديپلمات را بياوريم در نشــريه. هر هفته مطلبي داشــتيم و خاطــره اي را به يك بهانه در آن كار مى كرديم. يواش يواش به ذهنم رســيد كه بپرســيم آنها كجا هستند و چه شدند؟ آن زمان، #لبنان هم تقريبا به يك ثباتي رسيده، جنگ هم تمام شده و تكليف اسراء هم معلوم شــده بود؛ پس آنها چه شدند؟ اين بود كه در قالب مصاحبه و خبر پي گيري را شروع كردم؛ تا اين كه در سال ۷۵ براي دومين بار رفتم #لبنان.
ادامه دارد...
╭═🖤━⊰*⊱━🖤═╮
🆔️ @javid_neshan
╰═🖤━⊰*⊱━🖤═╯
💠#جندالله_با_ایمانش_مےجنگد💠
💠 #قسمت_1 💠
بسمــــاللهالرحمنــــالرحیمــــ
بعد از انجام #عملیات_فتح_المبین در ایران، روند مسائل سیاسی جهان تغییرات عمدهای پیدا کرد و کامل کننده این تغییرات عملیات پیروزمندانه #الی_بیت_المقدس بود.
در پی این دو عملیات بود که ابرقدرت #آمریکا و #امپریالیزم_بین_المللی به این نتیجه رسیدند که #عراق نه تنها قادر نیست در مقابل #انقلاب_اسلامی_ایران بایستد و آن را به زانو در بیاورد بلکه موجودیت خود او نیز در منطقه به خطر افتاده و هر آن بیم آن میرود که با سقوط #جریان_صدامی در #منطقهی_امپریالیزم و منافع آن متحمل ضربات سنگینی بشوند.
به همین دلایل #امپریالیزم به فکر افتاد که باید این #جریان_بعثی را به نحوی از نابودی نجات دهد. بنابراین تصمیم گرفتند تا هماهنگی خاصی در بین ایادی خودشان در منطقه ایجاد نمایند.
شما عزیزان خودتان شاهد این هماهنگی هستید و سکوت سران مرتجع منطقه در مقابل تجاوز #اسرائیل دلیل این مدعاست.
ادامه دارد...
╭═━⊰*💠*⊱━═╮
🆔️ @javid_neshan
╰═━⊰*💠*⊱━═╯
🔶️ #تا_مدتها_نمیدانستم_مسئولیت_احمد_در_سپاه_چیست 🔶️
🔸️ #قسمت_1 🔸️
_پدر از چه سالی به تهران آمدند؟
پدر زمانی که ازدواج میکنند، در #یزد با عموهایم کسب و کاری داشتند که بعد از مدتی جدا میشوند و سال ۱۳۲۷ به تهران میآیند. یک مغازه نبش بازار سید اسماعیل اجاره میکنند و منزلی را هم نزدیک حمام گلشن مولوی اجاره میکنند که روبه رویش کوچهای بود که الان شهید لولاگر نام گرفت است. این منزل به مساحت ۴۰۰ متر و دارای ۱۲_۱۴ اتاق بود. چند کارگر چند کارگر مغازه را هم به همراه زن و فرزندشان به خانه راه داده بودیم و هر یک در یکی از اتاق ها زندگی میکردند. کارشان را با اجناس خوب شروع کردند که کم کم رونق گرفت. به طوری که در طی سالها تلاش توانستند چند مغازه را در همین بازار سید اسماعیل خریداری کنند و به #حاج_یزدی معروف شدند. خاندان ما از قدیم الایام شیرینی پز بودند. مادربزرگ من برای قاجار شیرینی میپخت.
الان هم در #یزد چند مغازهی #متوسلیان وجود دارد که عموها و پسرعموهایم هستند. به همین دلیل حاج آقا هم در تهران شیرینی فروشی را پیشهی خودشان قرار دادند.
ادامه دارد...
┄۞✦۞🔸️۞✦۞┄
🆔️ @javid_neshan
┄۞✦۞🔸️۞✦۞┄
🌺 #تا_حاج_احمد_نیامد_مراسم_عروسی_را_شروع_نکردیم 🌺
🌺 #قسمت_1 🌺
_برخی از افراد تنها از سختگیری #احمد_متوسلیان تعریف میکنند؛ نظر شما در این زمینه چیست؟
#حاج_احمد بسیار قاطع و با تقوا بود. بعضی ها میگویند او خشن بود اما این طور نبود. هر فرماندهای در منطقه آن هم با آن وضعیت آن زمان کردستان که همه جور آدمی وارد منطقه میشد و ستون پنجم وجود داشت، باید قاطعیت نشان دهد. اگر قاطع نبود نمیتوانست منطقه را اداره کند.
متاسفانه کسانی که کنار #حاج_احمد بودند و بعدها به فرماندهی رسیدند وقتی صحبت خاطرات میشود میگویند #حاج_احمد خیلی خشن بود. اما چنین چیزی نبود. ممکن است چهرهی او جدی بوده باشد اما وقتی درمورد او شناخت پیدا میکردید، عاشقش میشدید. اگر من هم کار خلافی میکردم؛ بسته به نوع خلافم تنبیه میکرد. حتی اگر لازم بود زندان میانداخت. با کسی رودربایستی نداشت اما این طور نبود که بزند و بکوبد و داغون کند.
ادامه دارد...
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🆔️ @javid_neshan
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🌻 #احمد_متوسلیان_به_روایت_کوچه_نقاشها 🌻
🌻 #قسمت_1 🌻
_اولین باری که #حاج_احمد را دیدید کجا بود؟
#احمد زمانی که در #کردستان بود؛ هم در #پاوه و هم در #مریوان با او ملاقات داشتم. به دلیل اینکه همراه #شهید_چمران به جنوب رفته بودم، نمیتوانستم زیاد به غرب سر بزنم. با این حال در عملیات های #فتح_المبین و #بیت_المقدس نیز با او دیدارهایی داشتم.
#احمد از لحاظ سنی، سه سال بزرگ تر از من بود. او متولد سال ۳۲ و من متولد ۳۵ هستم. منزل پدری #احمد در محلهی سید اسماعیل بود. مغازهی #حاج_غلامحسین _پدرحاجاحمد_ هم در همان منطقه سیروس بود. آن محله دو باشگاه داشت. یکی باشگاه شاهمردان که زورخانه بود و ما در آن ورزش میکردیم. یک زورخانه هم در میدان خراسان بود و زورخانهی #حسن_توکل نام داشت. ورزش رسمی #حاج_احمد بوکس بود اما به زورخانه هم میآمد. #احمد در باشگاه فولاد واقع در میدان قیام بوکس کار میکرد. ما هم در همان باشگاه بدنسازی کار میکردیم. حدوداً سال ۵۴ بود که #احمد را در باشگاه فولاد دیدم و سلام و علیکی باهم داشتیم.
ادامه دارد...
•┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈•
🆔️ @javid_neshan
•┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈•
⚘ #برادراحمد_به_روایت_احمدمتوسلیان⚘
⚘ #قسمت_1 ⚘
_سفر سردار غریب به جبهههای غرب
عرض کنم که بعد از پیروزی انقلاب، به دنبال تحرکات #ضدانقلابیون به سرکردگی "#شیخ_عزالدین_حسینی" روحانی نمای دغل کار و عامل جیرهخوار ساواک طاغوت در #مهاباد، پادگان تیپ۲ زرهی لشکر ۶۴ ارومیه در این شهر به محاصره #ضدانقلاب در میآید. نقطهی آغاز بحران #کردستان در حقیقت محاصرهی همین پادگان بود. هم زمان با محاصرهی #پادگان_مهاباد، از طرف ارتش اعلامیهای با امضای "#تیمسار_ولیالله_قرنی" اولین رئیس ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی صادر میشود که مضمون آن از این قرار است: مردم! با ارتش همکاری کنید و از اطراف پادگان متفرق شوید. لبیرالها فقط یکبار اجازهی خواندن اعلامیهی #شهید_قرنی را در رادیو میدهند و بعد از آن دیگر هیچ اعلامیه و خبری از قضایای #کردستان به گوش مردم کشور نمیرسانند.
ادامه دارد...
·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠·
🆔️ @javid_neshan
·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠·
🌴 #حاجاحمد_خودش_به_تنهایی_یک_لشکر_بود 🌴
🌴 #قسمت_1 🌴
_اولین باری که #حاجاحمدمتوسلیان را دیدید کجا بود؟
من یک برخورد تصادفی با ایشان در تهران و سپاه منطقه۶ (خیابانخردمند) داشتم. آن موقع ارتباط نزدیکی با ایشان نداشتم. بنده و #تقی_رستگار و #شهیدعلیموحددانش و جمعی در سپاه منطقه۶ نشسته بودیم که حاجی به آنجا آمد و صحبتی هم انجام دادند. آن موقع اوایل تشکیل سپاه بود. معروف ترین سپاه در تهران هم همان سپاه منطقه۶ بود.
این قصه گذشت تا شبِ ۴ شهریور ۵۸ که ما از طرف صدا و سیمای #سنندج به سمت #بانه حرکت کردیم. خدا رحمت کند #شهید_سیدعبدالله_علقهای را. او انسانی فعال و فداکار بود. متاسفانه اسمش هم جایی نقل نمیشود. او تمام توان مالی خودش را چه قبل از انقلاب چه بعد از پیروزی انقلاب در خدمت نظام و انقلاب و کشور قرار داد.
ادامه دارد...
✿❯──「🌴」──❮✿
🆔️ @javid_neshan
✿❯──「🌴」──❮✿
🍀 #حاجاحمد_فردی_مبتکر_بود 🍀
🍀 #قسمت_1 🍀
_چگونه با حاجاحمد آشنا شدید؟
وقتی #سپاه_پاسداران تشکیل شد، گردانها در #پادگان_ولیعصر شکل گرفت. ماه سوم یا چهارم از شکلگیری بود که جایی در خیابان خردمند که سپاه گرفت و بخشی از نیروها آنجا مستقر شدند، که بعدها بهعنوان سپاههای منطقه ۶ معروف شد. ما از آنجا #حاجاحمد را دیدیم. چند ماهی نگذشته بود که حاجی هم به گردان ما آمد. ما در گردان۶ #سپاه بودیم؛ البته در ابتدا گردان۲ بودیم بعد یک سری را به گردان۶ منتقل کردند که ما هم جزو آنها بودیم. آمدن #حاجاحمد مصادف شده بود با درگیری #منافقین در تهران. لذا در آن منطقه گروه ضربت تشکیل دادند و #حاجاحمد را مسئول گروه قرار دادند. من هم در این گروه برای مقابله با #منافقین حضور داشتم. این تشکیلات برای مدت کوتاهی برقرار بود. بعد از آن #حاجاحمد به #کردستان رفت و ما در تهران ماندیم. البته تعدادی از بچهها مثل #محمدرضادستواره، #رضاچراغی و #حسنزمانی هم با ایشان رفتند. من بعدها به جمع اینها آمدم.
ادامه دارد...
╭═━⊰*🍀*⊱━═╮
🆔️ @javid_neshan
╰═━⊰*🍀*⊱━═╯