eitaa logo
جاویدنشان
63 دنبال‌کننده
336 عکس
73 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 🌴 🌴 🌴 ... من در عملیات نبودم اما دوستان که بودند می‌گویند: نیروها را بر می‌دارد و به نقطه‌ی مرزی می‌برد. تدبیر را ببینید! نزدیک ترین افراد به مثل ، هیچکدام نمی‌دانند آنها را کجا می‌برد. در زمان جنگ اگر فراندهان توجیه نمی‌شدند و نمی‌دانستند کجا دارند می‌روند اصلا عملیات نمی‌آمدند و قبول نمی‌کردند، اما آن موقع کاری نداشتند که آنها را کجا می‌برد. آنها به اطمینان داشتند و شیفته‌ی او بودند. می‌گفتند هرجا برود ما با او می‌رویم. وقتی به سمت مرز می‌رود همه فکرمی‌کنند به عملیات برون مرزی و داخل خاک عراق می‌روند. بعد حاجی می‌آید و دور می‌زند و بالای سر می‌رسد. _گرفتن توپخانه دشمن در عملیات کار کمی نبود؟ در اولین جلسه‌ای که با یکسری از فرماندهان و داشت این موضوع توپخانه را مطرح کرد، تازه آن هم با این امکانات کم و محدود. متاسفانه تعدادی از حضار جلسه به این طرح خندیدند. _شما در جلسه حضور داشتید؟ بله. تنها کسی که بلافاصله دست را گرفت و از طرح او حمایت کرد بود. این طرح را جا انداخت. بعد جلساتی با رده‌های بالاتر بود مثل خود آقا محسن که من در آن جلسات نبودم. ادامه دارد... ✿❯──「🌴」──❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯──「🌴」──❮✿
🌴 🌴 🌴 🌴 _من شنیدم آقای هم با این طرح مخالف بوده؟ مخالف نبوده باورش نمی‌شد، ۲۴کیلومتر نفوذ در عمق مواضع دشمن شوخی نیست. در جاهایی باید از فاصله‌ی ۲۰-۳۰ متری تانک دشمن عبور می‌کردیم. در شناسایی‌ها خیلی چیزها دستگیرمان شد. من خودم از کسانی بودم که در شناسایی‌ها بودم. شهیدان ، ، ، و... حضور داشتند. به‌عنوان مسئول اطلاعات و عملیات تیپ نیرویی برای شناسایی نداشت. نیروهایی که با او همکاری می‌کردند همه فرمانده گروهان‌ها و فرمانده گردان‌ها بودند. ما برای شناسایی آن ۲۴کیلومتر چند شب رفتیم و برگشتیم تا به تپه‌های علی‌گره‌زد رسیدیم. شب‌های اول و دوم و سوم و چهارم و پنجم مسیری را تا جایی می‌رفتیم که برای برگشت به روز نخوریم. اما شب آخر نزدیک توپ‌خانه دشمن ماندیم نیم‌ساعت از اذان صبح گذشته بود که به توپخانه‌ی دشمن رسیدیم. اگر می‌خواستیم برگردیم به‌روز می‌خوردیم. آن روز را آن‌جا ماندیم، شبش برگشتیم و به عقب آمدیم. در این شناسایی‌ها با خیلی چیزها برخورد کردیم رودخانه‌های فصلی که آب نداشت و ممکن بود بر اثر اصابت کف پای بچه‌ها با آن شن‌ها دشمن را متوجه کند. ادامه دارد... ✿❯──「🌴」──❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯──「🌴」──❮✿
🌴 🌴 🌴 🌴 _برای حل این مشکل چه کردید؟ اولین رودخانه را نرفتیم و برگشتیم گفت: باید با خودمان موکت ببریم. مقداری موکت تهیه کردیم. به اولین رودخانه که رسیدیم آن را پهن کردیم. از روی موکت عبور کردیم تا پاهایمان با شن‌های کف رودخانه برخورد نکند. شب عملیات هم گردان را با پهن کردن موکت از کف رودخانه عبور دادند. من با بچه‌ها نبودم، چند شبِ عملیات مرا به‌عنوان جانشین قرارداد (با حفظ سمت هایی که داشتم؛ مسئول تخریب، مسئول مهندسی و در کار شناسایی بودم) آقای جانشین فرمانده بود. ایشان در دقایق اولیه عملیات به شهادت می‌رسد. در آن‌جا نیروهای و ادغامی بودند، عملیات مشترک بود. در سطح قرارگاه‌های و بحث این بود که شب عملیات چه کسی فرماندهی نیروها را برعهده بگیرد؟! نمی‌شد نیرویی که در قالب یک گردان و یک گردان است دو فرمانده داشته باشد. هم باید یک مسیر را می‌رفتند، در یک نقطه عملیات می‌کردند، و یک جا به دشمن می‌زدند. لذا نیاز به فرماندهی واحد داشت، با دو فرمانده نمی‌شد. مشکل را حل کرد. دوستان ارتش می‌گفتند ما باید فرمانده باشیم و سپاهی‌ها می‌گفتند ما باید باشیم. ادامه دارد... ✿❯──「🌴」──❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯──「🌴」──❮✿
🌴 🌴 🌴 🌴 ... گفت: هر فرمانده گردانی که در عملیات حضور پیدا کرد فرماندهی‌کل نیروها را دارد. هرچند در بچه‌هایی بودند که بسیجی‌وار عمل می‌کردند. امروز فرق کرده و ما قدرتمندی داریم اما آن موقع مشکلات این‌چنینی وجود داشت. سازمان برای خودش تعریفی داشت، شب عملیات فرمانده گردان و فرمانده تیپ از کجا باید نیروهایش را هدایت کند. قوانین جنگ کلاسیک بود. ساختار سازمانی با شکل جنگیدن ما فرق می‌کرد. جنگ کلاسیک معمولاً در روز و صبح زود انجام می‌شود. تانک‌ها جلو می‌روند، نیروها پشت تانک رفته و هلی‌کوپتر از بالا مواضع دشمن را می‌زند. هواپیماها هم عقبه دشمن را می‌زنند. حالا می‌خواست خودش را با شکل جنگیدنی وفق دهد که تابه‌حال تجربه نکرده. کسی که چهار سال در دانشکده علوم و فنون درس‌خوانده که این چیزها را نمی‌فهمد. چنین جنگی برای آن‌ها معنا نداشت برای آن‌ها فرمانده لشکر و جایگاه، تعریف‌شده است. مشخص است که از کجا باید نیروی خودی را به سمت نیروی دشمن هدایت کند. در مورد فرمانده تیپ و فرمانده گردان هم همین‌طور. آخر سر برحسب چارت سازمانی فرماندهانشان نیامدند و فرمانده‌ی همان گردان‌های ، فرماندهی نیروها را عهده‌دار شدند. ادامه دارد... ✿❯──「🌴」──❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯──「🌴」──❮✿
🌴 🌴 🌴 🌴 _فرماندهان از طرح گرفتن توپخانه مطلع بودند؟ وقتی امام می‌گوید سلسله‌مراتب و اطلاعات از فرماندهی رعایت شود، خیلی بیشتر از خیلی‌ها این مسائل را رعایت می‌کرد. منتها یک جاهایی می‌دید خلاف مسیر امام و مسیر انقلاب است. آن‌هم در دولت موقت و این اتفاق می‌افتاد. بعد از که این مسائل هم حل شد. _ یکسری درگیری هم با داشت آیا شما هم در جریان کار بودید؟ قبل‌ از انتخابات ریاست‌جمهوری ( ) ما با جلسه‌ای داشتیم در ۴۰_۴۵ دقیقه وضع انتخابات را تحلیل و را کاملاً معرفی کرد. گرایش‌ها، رفتارها و اهداف آمریکایی بودن را تشریح کرد. جمع ما را آگاه کرد. بعد از این داستان ما تمام تحلیل‌های را لحظه به لحظه در جامعه و اداره کشور می‌دیدیم. او آینده‌نگری خوبی داشت و روان‌شناس خوبی بود. راحت می‌توانست آدم‌ها را بشناسد. اغلب با وانت تویوتا این طرف و آن طرف می‌رفت. ماشین دیگری که نبود اگر هم بود حاجی با وانت تویوتا می‌رفت. اگر سه نفر می‌خواستن با وانت بروند این‌طور نبود که جلو بنشیند. اگر یک بسیجی و یک سرباز وظیفه هم بودند حاجی آن‌ها را جلو می‌نشاند و خودش عقب می‌رفت. ادامه دارد... ✿❯──「🌴」──❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯──「🌴」──❮✿
🌴 🌴 🌴 🌴 ... از زمان حضور در ، به ستاد مشترک در نامه داده بود که شما یک پوکه هم به ندهی این عین عبارت نامه‌اش بود. ما هم می‌خواستیم در روستایی عملیات انجام دهیم اما مهمات نداشتیم. تعدادی از بچه‌های حزب‌اللهی ستاد مشترک با ما راه آمدند، آن‌ها دور از چشم همه یک جعبه مهمات به ما دادند. ما با یک جعبه مهمات عملیات کردیم ۲۰کیلومتر لابه‌لای رفتیم و در روستای عملیات کرده و آن روستا را به تصرف خود درآوردیم. همان موقع نیروهای در مستقر بودند، آن‌ها حتی توپ ۱۰۵میلی‌متری داشتند. ما در آن روستا در محاصره دشمن افتادیم. ۱۲ نفر از بچه‌ها دستگیر شدند، با شکنجه و وضعیت فجیعی بچه‌ها را به شهادت رسانده بودند. ۸_۷ جنازه را داخل وانت ریخته و جلوی سپاه آورده بودند. داستان عجیبی بود. یکی از بچه‌های ما به فرمانده پایگاه گفته بود با توپ‌هایتان بچه‌های ما را حمایت کنید، آن‌ها در محاصره هستند. فرمانده گفته بود بروید به بگویید که شما را حمایت کند. بچه‌های کادر که آن‌جا بودند با آن فرمانده درگیر شده بودند و ۲۴ساعت بعد دیگر فرمانده آن‌جا وجود نداشت. از ناراحت بود او می‌خواست بیاید را بگیرد. _اما هیچ‌وقت به نیامد؟! ظاهراً نماینده‌اش را فرستاد اما بچه‌ها او را به شهر راه ندادند. من در بودم اما این را ندیدم عمده صحبت‌های من از روی یادداشت‌هایی است که از آن زمان دارم. ادامه دارد... ✿❯──「🌴」──❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯──「🌴」──❮✿
🌴 🌴 🌴 🌴 _خاطره از در فتح دارید؟ قبل‌ از این‌که آغاز شود جلسه‌ای را با در داشتیم. فرماندهان و هم حضور داشتند. آن‌ها در مورد نداشتن امکانات و مهمات بحث می‌کردند. عصبانی شد و از جای خودش بلند شد و گفت: یعنی چه؟ چه می‌خواهید بگویید؟ یعنی بنشینیم و دشمن بیاید و هر کاری می‌خواهد انجام دهد؟ همه ساکت شدند. گفتند: یادتان رفت امام در ف چه گفت؟ انجام شد. مسیر به سمت نبود. مسیر جایی بود که جاده مواصلاتی به را وصل می‌کرد. قطعا هم آن جاده برای دشمن خیلی اهمیت داشت و لذا دشمن هم عمده قوایش را در آن‌جا متمرکز کرده بود. ما در مرحله اول کنار جاده آسفالته آمدیم. قرار نبود در آن تاریخ عملیات شود. به جلسه رفته بودند و ظاهراً بی‌سیم‌های را شنود کرده بودند. داشت تحرکاتی انجام می‌داد و قصد داشت خودش را به بچسباند. اگر به می‌چسبید، کار خیلی سخت و دشوار می‌شد. ما باید تا جاده آسفالته ۱۰کیلومتر پیاده‌روی می‌کردیم. قطعا اگر در آن شرایط می‌خواستیم بجنگیم موفق نمی‌شدیم و با تلفات سنگینی مواجه می‌شدیم. من ساعت سه بعدازظهر متوجه شدم عملیات است. رفتم از حاجی سرنیزه بگیرم. مسئولیت تخریب را به‌ عهده داشتم. گفت: در این موقعیت از من سرنیزه می‌خواهی؟ او را از خود دشمن بگیر. من همین‌طور که ایستاده بودم گفتم: حاجی بالاخره من باید از میدان مین عبور کنم تا بتوانم از دشمن سرنیزه بگیرم!!! خندید. ادامه دارد... ✿❯──「🌴」──❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯──「🌴」──❮✿
🌴 🌴 🌴 🌴 _من شنیدم در یکسری از نیروها سلاح نداشتند!! بله خیلی از بچه‌ها سلاح نداشتند اردیبهشت اوج گرمای جنوب و حداقل دما ۵۰درجه بالای صفر بود. اما خیلی از بچه‌ها قمقمه نداشتند. اگر هم داشتند در ۱۸کیلومتر پیاده‌روی در شب و در گرما عطش پیدا کرده بودند. آن‌هایی هم که قمقمه داشتند، حتما در ۳_۴کیلومتر اولیه آب آن ته کشیده بود. شب اول که ما به جاده رسیدیم یگان‌های سمت چپ و راسته ما که باید عمل می‌کردند نتوانستند خودشان را به جاده برسانند. خیلی‌ها به اصرار داشتند که عقب بیاید اما او آینده را می‌دید. من شب پشت جاده آسفالت بودم که با من تماس گرفت. خدا رحمت کند فرمانده مجروح شده بود. قبل‌ از او فرمانده این گردان بود، که شهید شده بود. من شب عملیات با بودم. با من تماس گرفت و گفت بچه‌های را بردار و به آن طرف جاده برو. می‌دانست وقتی هوا روشن شود آن‌ها بلافاصله پاتک می‌کنند. باتوجه به نبود امکانات و آتش و... امکان از بین رفتن بچه‌ها وجود داشت. بچه‌ها را برداشتیم و آن طرف جاده رفتیم. برای انهدام نیروهای دشمن در یکی دو ساعت اول حدود ۶۰۰_۷۰۰ نیروی را اسیر کردیم. تعدادی تلفات هم به آن‌ها وارد کردیم و پیشروی کردیم. یک‌دفعه دیدیم نزدیک صبح است و کلی در مواضع دشمن جلو رفتیم. ادامه دارد... ✿❯──「🌴」──❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯──「🌴」──❮✿
🌴 🌴 🌴 🌴 ...درنهایت من مجروح شدم و تیری به دستم خورد و از طرف دیگر خارج شد. استخوان دستم را شکست خون‌ریزی داشت در انتهای کار دو نفر بودیم که عقب آمدیم بخشی از نیروهایمان اسرا را به عقب آورده بودند. بخشی مجروح و بخشی هم شهید شده بودند. ما دو نفر از زیر آتش دشمن عقب آمدیم. دشت صاف بود. دشمن از فاصله چند کیلومتری کالیبرها و ضدهوایی‌ها را گرفته بود و به سمت نیروهای ما می‌زد. حجم آتش آن‌قدر زیاد بود که تیرها بوته‌های علف روی زمین را درو می‌کرد. به این شکل توانستیم به عقب بیایم. من از جاده آسفالت به این طرف آمدم. دیدم پشت خاک‌ریز است. دستم را در جیبم مخفی کردم. او مرا نگاهی کرد و گفت: مگر این‌جا خانه خاله است؟! دستت را از جیبت در بیاور. نمی‌خواستم حاجی بفهمد مجروح شده‌ام. کمی جابه‌جا شدم. دفعه دوم که داد زد من بر اثر خون‌ریزی زیاد بیهوش شدم. داخل کفشم پر از خون شده بود. متوجه مجروحیتم شد. در همان حالت هم تنها صدای را می‌شنیدم که می‌گفت: آتش بریزید. بعد هم خود حاجی تعریف می‌کرد که توپ‌خانه بعد از شلیک ۱۰گلوله اعلام کرد که دیگر مهمات ندارد. وقتی چشمم را باز کردم روی برانکارد در انرژی اتمی بودم. هواپیمای عراقی چنان از روی سرم شیرجه زد که حس کردم هواپیما سر مرا هم برد. چند ساعت زیر بمباران بودم، سپس مرا با هلی‌کوپتر انتقال دادند. مرا با C۱۳۰ اصفهان بردند و عملام کردند. تا دو ساعت بیمارستان بودم. می‌خواستم برو،م بیمارستان لباس نمی‌داد، مرخص نمی‌کرد. با همان لباس بیمارستان به خیابان‌های اصفهان آمدم. بچه‌های گشت ثارالله را در آن‌جا دیدم. داستان را گفتم آن‌ها یکدست لباس آوردند و ما پوشیدیم. سپس به فرودگاه آمدم و با هواپیمای C۱۳۰ که مجروحین را می‌آوردند به هر شکلی که بود به برگشتیم. پول هم نداشتم که بتوانم از تا یک جایی بروم. پیاده‌ راه افتادم که دیدم آمبولانس کنارم ترمز کرد. راننده‌اش آشنا بود، مرا شناخته بود. سوار شدم. خدا مرا به منطقه رساند. وقتی با آن شرایط مرا دید خیلی خوشحال شد. کلاً نسبت‌ به نیروهایی که با او کار می‌کردند مهربان بود. وقتی ترکش به ران پایش خورد اصلا عقب نرفت. نیروهایش را هم مثل خودش تربیت کرده بود. دیدم یکی دیگر از بچه‌ها را به طور موقت بالای سر بچه‌های تخریب گذاشته که با بازگشت من، او هم رفت. ادامه دارد... ✿❯──「🌴」──❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯──「🌴」──❮✿
🌴 🌴 🌴 🌴 _در سفر به و هم حضور داشتید؟ ما دو سه نوبت به رفته و برگشته بودیم. ما رفته بودیم عملیات کنیم برای کار دیگری که نرفته بودیم. هم تاکید داشت ما امکانات را شناسایی کنیم. شناسایی کردیم دیدیم زیاد از مین و غیره استفاده نکرده‌اند. بیشتر از چشم‌های الکترونیکی استفاده می‌کردند. آن‌ها را شناسایی کردیم. آن‌ها چند سری چشم الکترونیکی داشتند. سری اولش طوری بود که اگر کسی از جلوی چشم‌ها عبور می‌کرد آژیر قرمزی به صدا درمی‌آمد، بار دوم پروژکتور روشن می‌شد، بار سوم انفجار انجام می‌شد و... پیش‌بینی کرده بودند که اگر حیوانی از آن‌جا عبور کرد کل سیستم‌شان به‌هم نخورد. البته سیم‌خاردار هم گذاشته بودند. ما باید سیم‌خاردارها را جابه‌جا می‌کردیم تا از آنها عبور کنیم. ما آیینه‌هایی را تعبیه کرده بودیم که لبه نداشت و اریب بود. ما با این آیینه نمی‌گذاشتیم نور رد شود، یا چراغ روشن شود، یا انفجار صورت بگیرد. شب عملیات بچه‌های تخریب می‌توانستند به‌ این‌ ترتیب بروند و چشم‌ها را یکی پس‌از دیگری خنثی کنند در پادگان زبدانی موردی پیش‌آمد. ادامه دارد... ✿❯──「🌴」──❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯──「🌴」──❮✿
🌴 🌴 🌴 🌴 _خاطره خاصی از سفر به دارید؟ ما تعدادی توپ از خریداری کرده بودیم. گلوله آرپی‌جی درخواست کرد. چون اصلا لشکر پیاده ندارند و همه لشکرهایشان زرهی است. لذا گلوله‌ی آرپی‌جی خیلی کارایی داشت. یکسری وسایل هم ما می‌خواستیم که به گفته بودیم. در یک جلسه‌ای که ، ، ، و یکی دو نفر دیگه با مسئولین سوریه حضور داشتیم، مترجم هم ترجمه می‌کرد. به گفتند: چند گلوله آرپی‌جی می‌خواهی؟ ایشان گفت: پنجاه هزار قبضه. یک‌دفعه خشکش زد. او فرمانده‌ کل نیروهای مسلح بود. او یک‌بار دیگر سؤال را پرسید و باز گفت: پنجاه هزار تا. گفت: ما در کل انبارهای پنجاه هزار تا آرپی‌جی نداریم! خنده‌ای کرد و به مترجم گفت: به او بگو بسیجی‌های ما در یک‌ روز فقط ۵۰هزارتا گلوله آرپی‌جی میزنند. شاید یکی از دلایل اسیر شدن او سخنرانی تندش در پادگان زبدانی بود. ادامه دارد... ✿❯──「🌴」──❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯──「🌴」──❮✿
🌴 🌴 🌴 🌴 _روز آخری که را دیدید یادتان هست؟ همان لحظه که و دیگر دوستان رفتند. _دلیل رفتنشان را نفهمیدید؟ حاجی رفت که گزارشی برای حضرت امام تهیه کند. او دنبال این داستان بود و یکی از آرزوهایش این بود. امروز هم خیلی راحت می‌شود این حرف را زد. با صحبتی که مقام‌معظم رهبری در نماز جمعه کردند خیلی راحت می‌شود گفت که ما برای آوردن چند کاغذپاره از کنسولگری ایران به نرفتیم، ما برای شناسایی و جنگ رفته بودیم. شما در ادامه صحبت مقام‌معظم رهبری که چندی پیش در نمازجمعه انجام دادند می‌توانید کاملاً شفاف کنید و بگویید که هدف از رفتن بچه‌های ما به و چه بوده. برای تهیه گزارش رفت. فرمانده گردان‌هایی که با کار می‌کردند هم همین‌طور بودند. قبل‌ از جلسه‌ای در حد سه قرارگاه برگزار شد. ما جایی نشسته بودیم که صحبت‌هایشان را می‌شنیدیم. کالک نقشه را کشیده بود و آن را جلد کرده بود (با مشمع). همه آن را کشیدند و خندیدند. گفتند با سفره‌اش آمده و حالا ناهار بیاورید. این را جدی نگرفتند اما زمانی‌که موانع زیاد شد و احتمال نفوذ در مواضع دشمن نمی‌رفت مجبوراً افراد به عکس هوایی و این کالک‌ها تن دادند. *پایان* ✿❯──「🌴」──❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯──「🌴」──❮✿