eitaa logo
جاویدنشان
66 دنبال‌کننده
336 عکس
73 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
جاویدنشان
📚#وقتی_که_کوه_گم_شد 👇 🆔️ @javid_neshan
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 📚وقتی که کوه گم شد * * □انتهای دژ مرزی كوت سواری دو رزمنده كه با خود مين ضدتانك را حمل می كنند به پشت خاكريز می رسند، با عجله از خاكريز بالا كشيده و در سينه كش بيرونی آن به كمك دستهايشان دو حفره ايجاد می كنند. همزمان از بالای سر آن دو، از نوك خاک ریز به متری، لوله تانك دشمن نمايان می شود و به محض نمایان شدن لوله تانک، گلوله شليك می كند و تمام صحنه را خاك پر می نمايد. دو رزمنده، در حالی كه دو مين را در حفره ها جای می دهند، با عجله خود را به پايين خاكريز می غلتانند و سپس سينه خيز از محل دور می شوند. دوربين در امتداد خاكريز حركت می كند و اوضاع بچه ها را نشان می دهد. اكثر مجروحان در دل خاكريز و در پناه حفره های كوچكی افتاده اند و ناله می كنند، دسته دسته جنازه كشتگان بر سينه خاكريز افتاده، دوربين در آخر به فرمانده می رسد. خطاب به بچه هايی كه در دل خاكريز پناه گرفته اند فرياد می زند. : هر كی می خواد عقب نشينی كنه ياعلی، اما من، مسئولِ این گردانم؛ بايد كنار مجروح ها بمونم. تصاوير چهره پر گرد و خاك بچه هايی كه هنوز زنده اند را می بينيم يكی سرش را به علامت مخالفت تكان می دهد، يكی پيشانی را بر روی زانوانش می گذارد. يكی در سنگر انفرادی بيشتر فرو می رود. در يك آن رگبار موشك های كاتيوشا بر سينه كش خاكريز دژ باريدن می گيرد. دوباره همه جا را دود و آتش پر می كند. با پيشانی مجروح به اطراف می نگرد. ناگهان در ميان گرد و خاك انفجارها شبح رزمنده ای را از دور می بيند. ناباورانه چشم تيز می كند تا او را شناسايی كند، رزمنده با عجله به سمت خاكريز می آيد. چشمان متحير همچنان خيره است و پلك نمی زند. ناگهان با صدايی لرزان، با خود می گويد: يا پيغمبر، اين ، ياعلی... در زير انفجارهای پی در پی به سمت می دود به محض رسيدن به او با صدايی بلند می گويد: حاجی چرا آمدی اينجا؟! ما تصوير و را در ميان گرد و غبار می بينيم. همچون شير می غرد. : چيه، چه خبر شده؟ : اينور تانك، اونور تانك، همه جا تانك. ده تايی ازشون زديم ولی همه آر.پی.جی زنها رو شكار كردن! گلوله آر.پی.جی نداريم، يه دونه نارنجك هم نداريم. در حالی كه همچون شير به موازات خاكريز حركت می كند، خطاب به می گويد: فشنگ كلاش كه داريد؟ : بله، اما احدی نمی تونه سرش رو از خاكريز دژ بالا ببره، در جا پودرش می كنند! : زودباش به بچه ها بگو هوايی شليك كنن، يالا عجله كن همه بچه ها هوايی بزنن. خطاب به بچه هايی كه در سينه كش خاكريز پناه گرفته اند فرياد می زند: همه هوايی تيراندازی كنيد، يالا رگبار ببنديد. با گام هايی پرشتاب به سمت تانكی كه در نزديكی خاكريز، در آشيانه اش پارك كرده می رود، با عجله خود را به می رساند. به محض رسيدن به تانك خطاب به راننده آن كه در زير تانك پناه گرفته فرياد می زند: بپر بالا تانك رو روشن كن، عجله كن. راننده تانك بيشتر در زير تانك پناه می گيرد و خطاب به می گويد: بايد فرمانده ام به من دستور بده. با عصبانيت فرياد می زند: می گم بلند شو تانك رو روشن كن و گاز بده. راننده تانك: تو فرمانده من نيستی، من اين كاررو نمی كنم. ناگهان با خشم به سمت راننده كه در زير تانك پناه گرفته هجوم می برد تا دست او را بگيرد و او را بيرون بكشد، راننده تانك به سرعت در زير تانك می رود بلكه از دست حاجی فرار كند. حاجی به سمت هجوم می برد و در يك لحظه اسلحه را از دست او می گيرد و به سمت تانك و راننده نشانه می رود و رگباری بر روی زمين می بندد. سپس، با تمام قدرت بر سر راننده تانك فرياد می زند: بچه های مردم دارن شهيد می شن، بيا بيرون بی وجدان! راننده تانك با وحشت از زير تانك فرياد می زند: آخه دارن می زنن، نمی شه... : تو فقط برو تو تانك بشين و گاز بده، همين، گه گاهی هم يك گلوله شليك كن... می آی بيرون يا با اسلحه بيرون بيارمت. راننده تانك وحشت زده و محتاط، سرش را زير تانك بيرون می آورد. ابتدا با نگاه اطراف را وارسی می كند، پس از اطمينان خاطر از اين بابت كه از ناحيه خطری او را تهديد نمی كند، با عجله بيرون می خزد و به سرعت از تانك بالا می رود و به داخل می جهد و درب آن را می بندد. همزمان تانك با صدای مهيبی روشن می شود. در زير رگبار انفجار و خمپاره به سمت بولدوزری كه در نزديك خاكريز افتاده اشاره می كند و خطاب به می گويد: يكی رو بفرست اون بولدوزر رو روشن كنه و فقط تا آخر گاز بده. ادامه دارد... 🆔️ @javid_neshan
⬛◽ ‌ ◽⬛ 🌷 🌷 *تشكيل « »: در اوج تلخكامــى و مصائــب رزمنــدگان انقلاب اســلامى در غرب كشور، به ناگاه گشايشى در كار فروبسته بحران - به دور از چشم اغيار ليبرال مسلك - به وجود آمد. تبلور عينى اين گشايش، تشكيل «» بود. خود از جمله بانيان اصلى اين ستاد به شمار مى رفت. ستاد مزبور با مساعى مشترك رزمندگان متعهد و نخبه جمهورى اسلامى و غرب كشور ايجاد گرديد تا ضمن اتخاذ يك سلســله تدابير عاجل و راهگشــا، با همفكرى و معاضدت مشترك نيروهاى و ، فرماندهان اين ستاد بتوانند سنگى را كه مجانين ليبرال در چاه نســبت به دشــمنان ملك و ملت انداخته بودند، به در آورند. از جمله اعضاى مؤثر اين ستاد، بايد از سردار ، امير ســپهبد ، سردار ، امير سرتيپ و... و بالاخره سردار نام برد. نتيجه چندين جلسه رايزنى مشــترك و مذاكرات مفصل فرماندهان ســتاد مزبور، عمدتاً به حل چند معضل كليدى، با توجه به شــرايط دســتخوش دگرگونى مناطق غرب كشور - خصوصا پس از خرابكارى هاى گســترده _ منعطف شده بود. 🆔️ @javid_neshan
🔸️🔷️ 🔷️🔸️ 🌼 🌼 اين همه موجب شد تا حضرت امام در جلسه با حضور رئيس جمهــور ( اى) و رئيس مجلس ( ) اعلام كند كه: «با حضور ما در آن جبهه با شرايط موجود مخالفت دارند و معتقدند كه عرب ها جنگ جدى نخواهند كرد و درگيرى بيشــتر ما باعث مى شــود كه در جبهه جنگ بــا دچار وقفه مى شــويم و در آنجا هم به جايى نرســيم». (منبع ش1 ،ص159) و در نهايت ايشان با اين امر موافقت كردند كه «اگر به طور جدى از طرف جنگ شد، شركت كنيم.» (همان ص 159.) (ره) در بياناتى راهبردى در روز ۳۰ خرداد۱۳۶۱ در جمع گروه كثيرى از علما و ائمه جمعه پرده از طرح شيطانى دشمن برداشته و چنين فرمودند: «... مى دانســت كه ما و ملت ما نســبت به حساسيت داريم و نســبت به هم از آن طرف حساسيت داريــم. اين دام را درســت كــرد، يعنى آن نوكر خودش را فرستاد به اينكه حمله كند به و آن همه خســارت وارد كند و آن همه جنايات. و ما مى دانيم كه اگــر ميليون ها جمعيت از بين بروند و يک مطلبى براى حاصل بشــود و يك نفعى برسد، مى گويد همه بروند از بين. اين را ما از ابر قدرت ها شناخته ايم. آنها در فكر اين نيستند كه در به زن و بچه مردم و به بلاد و اين مستمندان و بيچارگان چه مى گذرد، آنها دنبال اين هستند كه « » را در اين طرف سر جاى خودش نگهدارند و ايران را كه از نظر آنها خيلى اهميتش بيشــتر از و جاهاى ديگر است، براى آنها محفوظ بماند. اين نقشه اين است كه « » را وادار كند به اينكه تو حمله كن به ل، كه تو حمله كردى، ايران حساســيت نســبت به او دارد و همه قوايــش را متمركز مى كند در اينكــه تو را از بين ببرد و اگر ايران از جنگ غافل بماند، كار خودش را انجام مى دهد و ايران در اينجا هم نمى تواند كارى بكند نقشه اين است». (ره) با فراســت و زيركى خويش با طرح اســتراتژى « » بــا تأكيد بر اولويت جبهه جنگ با و مقدم داشــتن آن و درك اين مهم كــه ايران توان جنگ هم زمــان در ۲ جبهه را ندارد، دستور بازگشت نيروهاى بلاتكليف از را صادر فرمودند. 🆔️ @javid_neshan
⚘ ⚘ ⚘ ...نتیجه این شد که ایشان به دستور داد مرا بگیرند و به زندان ببرند. من به گفتم: آقای فروهر! بین و با این دستور اصطکاک به وجود می‌آید. نکنید این کار را... مطمئن باشید که دارید با رو در رو می‌شوید. بالاخره با دوندگی فراوان ما، ناچار شدند نورچشمی آقای را به دادگاه تحویل بدهند. بعد همین آقایان هیئت، حسن نیت به خرج دادند و او را آزاد کردند. الان می‌دانید چه کاره است؟ او معاون ، سرکرده‌ی شده است. با اجرای برنامه‌های این هیئت، عملاً روند اوضاع به جایی منتهی شد که تمام اولیای امور مملکت از آینده‌ی ناامید شدند و همه مطمئن شده بودند که دیگر جدایی از کشور قطعی است و در آینده‌ای نزدیک، ایران استانی به نام نخواهد داشت. بار دیگر همه‌ی پادگان‌ها تحت محاصره‌ی اشرار قرار گرفت. ما از نزدیک می‌دیدم که چگونه همان وضعیت سابق، از نو در حال تکرار شدن است. ادامه دارد... ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠· 🆔️ @javid_neshan ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠·
🌴 🌴 🌴 🌴 ... از زمان حضور در ، به ستاد مشترک در نامه داده بود که شما یک پوکه هم به ندهی این عین عبارت نامه‌اش بود. ما هم می‌خواستیم در روستایی عملیات انجام دهیم اما مهمات نداشتیم. تعدادی از بچه‌های حزب‌اللهی ستاد مشترک با ما راه آمدند، آن‌ها دور از چشم همه یک جعبه مهمات به ما دادند. ما با یک جعبه مهمات عملیات کردیم ۲۰کیلومتر لابه‌لای رفتیم و در روستای عملیات کرده و آن روستا را به تصرف خود درآوردیم. همان موقع نیروهای در مستقر بودند، آن‌ها حتی توپ ۱۰۵میلی‌متری داشتند. ما در آن روستا در محاصره دشمن افتادیم. ۱۲ نفر از بچه‌ها دستگیر شدند، با شکنجه و وضعیت فجیعی بچه‌ها را به شهادت رسانده بودند. ۸_۷ جنازه را داخل وانت ریخته و جلوی سپاه آورده بودند. داستان عجیبی بود. یکی از بچه‌های ما به فرمانده پایگاه گفته بود با توپ‌هایتان بچه‌های ما را حمایت کنید، آن‌ها در محاصره هستند. فرمانده گفته بود بروید به بگویید که شما را حمایت کند. بچه‌های کادر که آن‌جا بودند با آن فرمانده درگیر شده بودند و ۲۴ساعت بعد دیگر فرمانده آن‌جا وجود نداشت. از ناراحت بود او می‌خواست بیاید را بگیرد. _اما هیچ‌وقت به نیامد؟! ظاهراً نماینده‌اش را فرستاد اما بچه‌ها او را به شهر راه ندادند. من در بودم اما این را ندیدم عمده صحبت‌های من از روی یادداشت‌هایی است که از آن زمان دارم. ادامه دارد... ✿❯──「🌴」──❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯──「🌴」──❮✿
🍀 🍀 🍀 🍀 ...صحنه عجیبی بود. یک ساعتی سخنرانی کرد. مردم هم نگاه می‌کردند که این شخص کیست که با این ابهت صحبت می‌کند!؟ دورتادورش را هم آدم گرفته و نعره می‌زد. این چه می‌گوید!؟ این‌ها چرا چنین می‌کنند!؟ شبی که به رفتیم در هواپیما قبل‌ از پیاده شدن بچه‌ها، حاجی سخنرانی کرد. همان موقع هم بچه‌ها را به زیارت حضرت زینب(سلام الله علیها) فرستاد. بچه‌ها هم تشنه زیارت بودند. حاجی هم که اجازه داده بود. بچه‌ها پایین آمدند. مسئولین کشور نمی‌خواستند چنین اتفاقی بیفتد. هم همراه بچه‌ها آمد. آن منطقه شیعه‌ نشین بود و انگار جلوی خانه‌ها سراسر دیوار کشیده بودند. از پیاده شدن بچه‌ها از ماشین جلوگیری می‌کردند و تا خود زینبیه اسکورت می‌کردند تا بچه‌ها منظم بروند و برگردند. چند کیلومتر مانده به حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) بچه‌ها از ماشین ریختند پایین و رفتند به سمت حرم. حالا ساعت ۱ الی ۱۲ شب بود. بچه‌ها شروع کردند به شعار دادن که: یاایهاالمسلمون، اتحدوا اتحدوا. الموت للاسرائیل الموت للامریکا. صدای بچه‌ها در شهر پیچید. مردم هم از خانه‌هایشان بیرون آمدند و دیدند این‌همه آدم با لباس نظامی در خیابان هستند. متوجه شدند که ما ایرانی هستیم. آن‌ها هم خوشحال شده و به ما پیوستند. کسی نمی‌توانست جلوی بچه‌ها را بگیرد. شعار می‌دادند و حرکت می‌کردند. به بچه‌ها روحیه می‌داد. تا صبح در زینبیه ماندیم. سعی می‌کرد مردم قاطی ما نشوند به‌طوری‌که حرم را قرق کردند. اما بچه‌ها رعایت نمی‌کردند. ادامه دارد... ╭═━⊰*🍀*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*🍀*⊱━═╯