eitaa logo
جاویدنشان
66 دنبال‌کننده
336 عکس
73 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸️🔷️ 🔷️🔸️ 🌼 🌼 ملاقات با را اينگونه توصيف مى كند: «... برادرمان را بردم خدمت مقام معظم رهبرى كه در آن زمان مسئول شــوراى عالى دفاع بودند. در آن ملاقات، من خدمت «آقا» گفتم كه ايشان [حاج احمد] كاملا آماده قبول اين مأموريت است. منتهى مايل است از زبان شما بشنود كه بايد اين كار را انجام بدهد وقتى «آقا» به گفتند كه شما انتخاب شده ايد تا به عنوان نماينده نظام جمهورى اسلامى ايران به آنجا برويد، خيلى تحت تأثير قرار گرفت. خود آقا هم تاكنون بارها آن جملاتى را كه درآن ملاقات به كار برده، به ما يادآور شده اند. در آن ملاقات خدمت «آقا» عــرض كرد: يعنى خداوند متعال ما را انتخاب كرده كه برويم با بجنگيم؟ آقا فرمودند: بله! شــما نماينده نظام هســتيد، برويد آنجا و جلوى را سد كنيد...» (همان 759-760 ص) از همان بدو تأســيس و به مدد فرماندهــى فوق العاده چنان برجســتگى و توانمنــدى از خــود به نمايش گذارده بــود كه به ديگر فرماندهان سپاه باورانده بود كه تمام فرماندهان و مديرانى كه در ۲۷ حضور داشتند، هر يك به تنهايى قابليت و شايســتگى فرماندهى تيپ و لشكر را داشتند و از اين جهت ۲۷ در عمليات خط شكن شد. ۲۷ در همان شب اول بيش از ۳ الى ۴ هزار نفر اســير گرفت؛ همچنين دشت ذهاب و سايت را آزاد كرد، با اينكه «سايت» جزو اهداف نبود. ذكاوت و درايت آن چنان بــود كه براى يك گــردان، ۵ فرمانده قــرار داده بود كه به محض شهادت يكى، ديگرى جايگزين شود.فرمانده گردان هايى چون ، ، ، كه بعدها هر يك فرماندهان بزرگى شدند. 🆔️ @javid_neshan
🌴 🌴 🌴 🌴 _در سفر به و هم حضور داشتید؟ ما دو سه نوبت به رفته و برگشته بودیم. ما رفته بودیم عملیات کنیم برای کار دیگری که نرفته بودیم. هم تاکید داشت ما امکانات را شناسایی کنیم. شناسایی کردیم دیدیم زیاد از مین و غیره استفاده نکرده‌اند. بیشتر از چشم‌های الکترونیکی استفاده می‌کردند. آن‌ها را شناسایی کردیم. آن‌ها چند سری چشم الکترونیکی داشتند. سری اولش طوری بود که اگر کسی از جلوی چشم‌ها عبور می‌کرد آژیر قرمزی به صدا درمی‌آمد، بار دوم پروژکتور روشن می‌شد، بار سوم انفجار انجام می‌شد و... پیش‌بینی کرده بودند که اگر حیوانی از آن‌جا عبور کرد کل سیستم‌شان به‌هم نخورد. البته سیم‌خاردار هم گذاشته بودند. ما باید سیم‌خاردارها را جابه‌جا می‌کردیم تا از آنها عبور کنیم. ما آیینه‌هایی را تعبیه کرده بودیم که لبه نداشت و اریب بود. ما با این آیینه نمی‌گذاشتیم نور رد شود، یا چراغ روشن شود، یا انفجار صورت بگیرد. شب عملیات بچه‌های تخریب می‌توانستند به‌ این‌ ترتیب بروند و چشم‌ها را یکی پس‌از دیگری خنثی کنند در پادگان زبدانی موردی پیش‌آمد. ادامه دارد... ✿❯──「🌴」──❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯──「🌴」──❮✿
🌴 🌴 🌴 🌴 _خاطره خاصی از سفر به دارید؟ ما تعدادی توپ از خریداری کرده بودیم. گلوله آرپی‌جی درخواست کرد. چون اصلا لشکر پیاده ندارند و همه لشکرهایشان زرهی است. لذا گلوله‌ی آرپی‌جی خیلی کارایی داشت. یکسری وسایل هم ما می‌خواستیم که به گفته بودیم. در یک جلسه‌ای که ، ، ، و یکی دو نفر دیگه با مسئولین سوریه حضور داشتیم، مترجم هم ترجمه می‌کرد. به گفتند: چند گلوله آرپی‌جی می‌خواهی؟ ایشان گفت: پنجاه هزار قبضه. یک‌دفعه خشکش زد. او فرمانده‌ کل نیروهای مسلح بود. او یک‌بار دیگر سؤال را پرسید و باز گفت: پنجاه هزار تا. گفت: ما در کل انبارهای پنجاه هزار تا آرپی‌جی نداریم! خنده‌ای کرد و به مترجم گفت: به او بگو بسیجی‌های ما در یک‌ روز فقط ۵۰هزارتا گلوله آرپی‌جی میزنند. شاید یکی از دلایل اسیر شدن او سخنرانی تندش در پادگان زبدانی بود. ادامه دارد... ✿❯──「🌴」──❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯──「🌴」──❮✿
🍀 🍀 🍀 🍀 _در طول جنگ هم بعضی از مواقع عدم آموزش کافی باعث ضربه خوردن به نیروها و لشکرها می‌شد. ما در طول جنگ و تمام دوران‌ها آموزش داشتیم اما بالاخره بچه بسیجی است دیگر. در هر مانوری بچه بسیجی شرکت می‌کرد، اما چون مانور بود قضیه را جدی نمی‌گرفت، اما وقتی دشمن مقابلش بود قضیه فرق می‌کرد. آموزش همیشه وجود داشت. از افراد متخصص استفاده می‌کردیم. همین که با اسیر شد استاد آموزش بود و تخصص داشت. آموزش می‌داد. این‌ها آدم‌هایی بودند که تخصصشان این بود. ما ضعف آموزش آن‌چنانی نداشتیم، اما خب بچه بسیجی‌ها هم بازیگوش بودند. البته ضعف‌هایی هم داشتیم. مثلاً با چند تن از دوستان بحث بود که بین فلان عملیات با چند عملیات بعدش چقدر تفاوت بود. خیلی تفاوت وجود داشت. را در نظر بگیرید، شناسایی و آموزش آن خیلی راحت‌تر بود. ما در آن‌جا می‌رفتیم پشت دشمن را شناسایی می‌کردیم و افراد آن‌ها را تک‌تک می‌شمردیم. اما همین دشمن در کاری می‌کند که همه نیروها گرفتار می‌شوند. در جاده‌ی بعضی جاها ۱/۵ تا ۱ متر بالاتر از سطح زمین است. دشمن کنار آن هم خاک‌ریز می‌زند تا ما تردد ماشین‌هایش را نبینیم. اما خود این باعث شد که بچه‌ها به این بچسبند و دمار را دربیاورند. ادامه دارد... ╭═━⊰*🍀*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*🍀*⊱━═╯
🍀 🍀 🍀 🍀 _خاطره‌ای ملموس‌تر از نترس بودن او دارید؟ ما به رفته بودیم. در روبه‌رویمان بودند. به‌طوری‌که آن‌ها را می‌دیدیم. آن منطقه خط مقدم بود اما خیلی باصفا بود. طرف نیروهای سوری چادر و مبل و... وجود داشت. آن موقع آتش‌بس بود. اما خب که آن طرف به‌راحتی دیده می‌شدند به هر صورت دشمن بودند. به اون رابطه سوری که همراه ما بود گفت: آن‌ها که هستند؟ (اشاره به‌طرف نیروهای ) راحت هم می‌شد نفرها و تانک‌های تانک‌هایشان را شمرد. رابط سوری گفت: عدو (دشمن) هستند. تا این کلمه را شنید گفت: این‌ها دشمن هستند؟ این‌ها آدم‌های نامردی هستند. پشت دوشکا پرید که آن‌ها را بزند رابطه سوری با التماس و لهجه عربی می‌گفت: نه نه الان آتش‌بس و اگر شما این کار را انجام بدهید آن‌ها پدرمان را درمی‌آورند. و واقعاً اگر بخاطر آن‌ها نبود حاجی طرف شلیک می‌کرد. حتی یادم هست حاجی یک روز نیروها را برای زیارت به آورد. آن‌جا یک سخنرانی جانانه‌ای انجام داد به‌ طوری‌ که اگر در آن لحظه به بچه‌ها می‌گفتند قله دماوند را جابجا کنید حتما جابه‌جا می‌کردند. حاجی توضیح می‌داد که در این مکان اسرای کربلا را به اسارت آوردند و بر سر آن‌ها چه کرده‌اند و چه کردند. مردم هم دور ما حلقه‌زده و ما هم دور حلقه‌زده بودیم. او سخنرانی می‌کرد و اشاره می‌کرد که سر امام حسین(علیه‌اسلام) را این‌جا آوردند. بچه‌ها زار زار گریه می‌کردند. می‌گفت: ما می‌خواهیم را اسیر بگیریم غل‌ و زنجیر به پایشان ببندیم و در بازار راه ببریم تا تمام دنیا بداند که ما در مقابل این‌ها می‌ایستیم. ادامه دارد... ╭═━⊰*🍀*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*🍀*⊱━═╯
🍀 🍀 🍀 🍀 _آخرین باری که را دیدید کی بود؟ ما جلسه‌ای در داشتیم که فکر کنم آخرین دیدارمان بود. سرهنگ معاون وزیر دفاع به چند افسر بلندپایه سوری با ما به آمدند. ما به‌همراه آن‌ها از به‌ طرف راه افتادیم در راه نزدیک اذان ظهر به روستایی رسیدیم. آن‌ها با یک ماشین و ما هم با ماشین دیگری بودیم. در ماشین ، ، ، و من بودیم. در آن روستا نماز خواندیم. نظامیان سوری هم با ما آمده بودند خیلی عصبانی از ماشین‌ها پیاده شدند و دست به کمر قدم زدند تا ما نماز را خواندیم. جلو ایستاد و ما هم به او اقتدا کردیم. در طول مسیر ماشین ما بنزین تمام کرد و به پمپ‌بنزین رفتیم. هم سراغ ماشین این‌ها را می‌گرفت. تا آن‌ها آمدند چند دقیقه طول کشید. یک‌دفعه دیدیم یک گروهبان که همراه آن‌ها بود به شیشه‌ی ماشین می‌زند. چند تا ساندویچ گرفته بود. حاجی از این حرکت خیلی شاکی شد و گفت: ما برای شناسایی این‌جا آمدیم آن‌وقت شما ساندویچ می‌خرید؟! در آن جلسه این‌ها روی نقشه مسیری نشان دادند و گفتند این‌جا مسیری است که نزدیک‌ترین راه به است. اگر بمباران کردند و خواستید فرار کنید از این راه فرار کنید. دومرتبه شاکی شد. آن‌ها مدام سوتی می‌دادند. می‌گفت: ما آمدیم بجنگیم شما راه فرار نشان می‌دهید؟! همین کارها را کردید که پررو شده‌اند... ادامه دارد... ╭═━⊰*🍀*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*🍀*⊱━═╯