🍀 #حاجاحمد_فردی_مبتکر_بود 🍀
🍀 #قسمت_21 🍀
_خاطرهای ملموستر از نترس بودن او دارید؟
ما به #سوریه رفته بودیم. در #ارتفاعات_جولان #اسرائیلیها روبهرویمان بودند. بهطوریکه آنها را میدیدیم. آن منطقه خط مقدم بود اما خیلی باصفا بود. طرف نیروهای سوری چادر و مبل و... وجود داشت. آن موقع آتشبس بود. اما خب #اسرائیلیهایی که آن طرف بهراحتی دیده میشدند به هر صورت دشمن بودند.
#حاجاحمد به اون رابطه سوری که همراه ما بود گفت: آنها که هستند؟ (اشاره بهطرف نیروهای #اسرائیل)
راحت هم میشد نفرها و تانکهای تانکهایشان را شمرد.
رابط سوری گفت: عدو (دشمن) هستند.
#حاجاحمد تا این کلمه را شنید گفت: اینها دشمن هستند؟ اینها آدمهای نامردی هستند.
پشت دوشکا پرید که آنها را بزند رابطه سوری با التماس و لهجه عربی میگفت: نه نه الان آتشبس و اگر شما این کار را انجام بدهید آنها پدرمان را درمیآورند. و واقعاً اگر بخاطر آنها نبود حاجی طرف #اسرائیلیها شلیک میکرد. حتی یادم هست حاجی یک روز نیروها را برای زیارت به #زینبیه آورد. #حاجاحمد آنجا یک سخنرانی جانانهای انجام داد به طوری که اگر در آن لحظه به بچهها میگفتند قله دماوند را جابجا کنید حتما جابهجا میکردند. حاجی توضیح میداد که در این مکان اسرای کربلا را به اسارت آوردند و بر سر آنها چه کردهاند و چه کردند. مردم هم دور ما حلقهزده و ما هم دور #حاجاحمد حلقهزده بودیم. او سخنرانی میکرد و اشاره میکرد که سر امام حسین(علیهاسلام) را اینجا آوردند. بچهها زار زار گریه میکردند.
#حاجاحمد میگفت: ما میخواهیم #اسرائیلیها را اسیر بگیریم غل و زنجیر به پایشان ببندیم و در بازار #دمشق راه ببریم تا تمام دنیا بداند که ما در مقابل اینها میایستیم.
ادامه دارد...
╭═━⊰*🍀*⊱━═╮
🆔️ @javid_neshan
╰═━⊰*🍀*⊱━═╯